پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851246231
وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند میگفتند تخصص شما به جبهه نمیخورد. هیچیک از همکاران همتخصصی من جبهه نرفتند، اما من عاشق جبهه بودم.
شهید بابایی حشر و نشر زیادی با مردم و روستاییها داشت که اخلاق او را خوب میشناختند. میشد سراغ یکی از آنها برویم و با او گفتوگو کنیم، اما سرهنگ خلیل صراف، هم همرزم او بود و هم رفیقی شفیق. روزهای زیادی را در جنگ با هم گذراندند. هنوز هم اشک در چشم سرهنگ صراف جمع میشود وقتی از خوبیهای عباس حرف میزند. سرهنگ خلیل صراف عاشق جبهه بوده و میگوید با هر بهانهای خودم را به منطقه میرساندم. خانوادهام را دوست دارم، اما وقتی کنارشان بودم فکر بچههای خط و تنهایی و دوری آنها از خانه رهایم نمیکرد. متخصص الکترونیک است، آن زمان به او میگفتند تخصص شما به درد جبهه نمیخورد! استخدام ارتش بود، اما نمیتوانست مأموریت بگیرد و برود. آنقدر بهعنوان بسیجی به جبهه اعزام شد که به جرم ترک خدمت به دادگاه نظامی رفت. سرهنگ خلیل صراف میگوید همین الان هم که سن و سالی از من گذشته دوست دارم لباس نو بپوشم و شیک بگردم اما عباس اینطور نبود. همیشه ساده ساده. بهزور لباس خلبانی نو میپوشید حتی وقتی تیمسار بابایی شد. در نیروی هوایی چه کار میکردید؟ مسئولیتتان چه بود؟در نیروي هوایی تخصص الکترونیک داشتم و سال 1351 در مخابرات نیروی هوایی استخدام شدم. در کیش و شهرآباد خدمت کردم و قبل از انقلاب به مشهد منتقل شدم، یکسال آنجا ماندم. وقتی انقلاب شد به پیشنهاد بعضی مسئولان از جمله حضرت آیتا... خامنهای، در تهران مشغول شدم. البته قبل از انقلاب هم با ایشان رابطه داشتم. چه ارتباطی؟رهبر انقلاب آن زمان ایدئولوژی اسلامی تدریس میکردند و من هم سر کلاسهایشان حاضر میشدم. کلاسهایی که در مسجد کرامت تشکیل میشد؟نه، جلسههای خصوصیاي که در منزل تشکیل میشد. یکی دوبار هم در همین کلاسها، شهید اندرزگو را دیدم، ولی زیاد او را نمیشناختم. مجلس، خصوصی بود و افراد خاصی در آن شرکت میکردند که بیشترشان هم شهید شدند. به هر حال پیشنهاد شد در تهران خدمت کنم و همینجا کمیته و انجمن اسلامی را در نیرویهوایی تشکیل دادیم. از جمله بنیانگذاران حفاظت اطلاعات نیز بودم. چه سالی؟از سال 1359، از وقتی به جبهه اعزام شدم، حفاظت اطلاعات تشکیل شد. رهبر انقلاب با یک تلفنگرام که به نیروي هوایی زدند، خواستند چند نفر از بچههای مشهد که من هم جزو آنها بودم، در اختیار جنگهای نامنظم و شهید چمران قرار بگیریم. در جنگهای نامنظم، مسئول عملیات دشت آزادگان سوسنگرد شدم. شما هم برای تکمیل دورههای آموزشی، آمریکا رفتید؟بله، برای آموزش دوره الکترونیک به آمریکا رفتم. دورهها از ١٢ تا ٢٧ ماه بود. نیرو هوایی، ٣٦٠ نوع تخصص دارد، از هواپیما تا الکترونیک. الکترونیک تخصصهای مختلفی از جمله مخابرات، رادار و ...؛ رادار و مخابرات به تخصصهای ویژهای تقسیم میشوند. فکر میکردم انقلاب بیشتر به تجهیز برای جنگ الکترونیک نیاز دارد. به همین دلیل رشته جنگ الکترونیک را خواندم که هم به درد جبهه بخورد و هم به درد حفاظات اطلاعات. به ردیابی و رادار مربوط بود؟بخشی از چیزهایی که خواندیم به رادار و ردیابی مربوط بود. یادتان هست قبل از بمباران آژیر از رادیو و تلویزیون پخش میشد. ما آن موجها را میگرفتیم. به محض اینکه دستگاه روشن میشد و همان لحظه که هواپیما میخواست موشک را رها کند یا همان لحظه که هواپیما روشن میشد ما میفهمیدیم چه هواپیمایی از کدام پایگاه بلند شده. سه آژیر زده میشد که اولی آماده باش عمومی بود و دومی برای اطلاع از اینکه موشک نزدیک کدام شهر شده و سومین آژیر برای اطلاع از جای بمباران بود. ما نوع این ارتباطها را میگرفتیم. وقتی ما موشک را رها میکردیم اصابت میکرد، بیسیم آتشنشانی عراق را شنود میکردیم و میفهمیدیم خسارتی که وارد کردیم چقدر است. شنود مرسوم است، در ایام به جز جنگ هم جاهایی مثل سفارتخانهها تا محدوده مشخص، شنود میکنند. اینها یک نفر تحلیلگر هم دارند که با توجه به شنودها استراتژی مملکت را مشخص میکنند. در جنگهای نامنظم چه کردید؟مسئول عملیات دشت آزادگان بودم. در مدت سه چهار ماهی که آنجا بودیم دو بار عراق حمله کرد و در محاصره قرار گرفتیم. سروان عبدا... عیسیپور در این حملهها شهید شد. به بهانه اینکه بقیه بچهها کشته نشوند و متخصصان را از دست ندهیم، بقیه را برگرداندند. در این عملیات مجروح شدم و با هواپیمای 130- C برگشتم. خیلی دوست داشتم در جبهه خدمت کنم، اما معمولا با درخواست اعزام من مخالفت میشد. در مدت هشت سال جنگ و ٦٧ ماه خدمت در جبهه، هیچ عید نوروزی را همراه خانوادهام در خانه نبودم. دختر کوچکم برایم نامه نوشت که بابا من شکل تو را فراموش کردم، برگرد. به هر بهانهای میرفتم جبهه. هر جا میگفتند به تخصص شما نیاز داریم میرفتم. ٦ هزار و ٧٠٠ کیلومتر مأموریت انجام دادم و به تمام وابستههای حافظت اطلاعات در نیروی زمینی، هوایی و دریایی سر زدم، دستگاه رنجکننده را نصب کردم و طریقه استفاده را آموزش دادم. ٣٨ نقطه ایران را در مدت یک ماه سرکشی کردم چون میخواستم زودتر به جبهه برگردم. بارها حقوقم را قطع کردند. مرا تحویل دادگاه نظامی دادند، اما جبهه را رها نکردم. تا زمانیکه جنگ بود، در جبهه حضور داشتم. دادگاه نظامی برای چه؟ جرم شما ترک خدمت بود؟نه، مثلا با منت موافقت میکردند و ٢٠ روز مأموریت میدادند، ولی من میرفتم جبهه ٣-٤ ماه میماندم، تا جاییکه نیاز بود. در ١١ عملیات حضور فعال داشتم. معمولا از طرف بسیج، جبهه میرفتم. اولینبار بهعنوان راننده اعزام شدم. کسی نمیدانست بهکارهای الکترونیک واردم. وقتی پایم به جبهه رسید، خودم گفتم کارهای مخابراتی را هم بلدم. دفعه اول راننده آمبولانس بودم. اما دفعه دوم مستقیما رفتم قسمت مخابرات و مشغول شدم. شما که ارتشی بودید چرا از طرف بسیج به جبهه میرفتید؟چون میگفتند تخصص شما به جبهه نمیخورد. هیچیک از همکاران همتخصصی من جبهه نرفتند، اما من عاشق جبهه بودم. از کجا با عباس بابایی آشنا شدید؟زمانیکه حفاظت اطلاعات را تشکیل دادیم - زمان شهید رجایی - از جمله نیروهای متخصص و مؤمنی که جذب انجمن اسلامی شدند، شهید بابایی بود. خلبانها خیلی کمتر جذب این تشکلها میشدند، ولی عباس از اول آمد خودش را معرفی کرد و مشغول شد. از سال 1359 و تشکیل انجمن اسلامی نیروی هوایی با عباس آشنا شدم. اوایل، کمیته نیروی هوایی کار میکرد بعد این کمیته به انجمن اسلامی تبدیل شد و بچههای انجمن اسلامی دو شاخه شدند. یک دسته رفتند عقیدتی سیاسی را تشکیل دادند و تعدادی از ما هم حفاظت اطلاعات را راه انداختیم. عباس بابایی در انجمن اسلامی چه میکرد؟عباس، فعالیتهای فرهنگی میکرد و علاقه زیادی هم به تعزیهخوانی داشت. تعذيهخواني را از پدرش يادگرفته بود؟بله، پدرش هم تعزیهخوان بود و هم سازنده وسایل تعزیه. یکبار از جبهه برمیگشتم، عباس گفت: پدرم ناراحتی قلبی دارد برو او را از قزوین بردار و ببر پیش دکتر. دکتر طباطبایی، حزباللهی بود و عباس را میشناخت، از حاج اسماعیل بابایی پول نگرفت؛ دفعه بعد پدر عباس برای جبران محبت دکتر یک کلاهخود تعزیهای به او هدیه داد. دکتر قبول نمیکرد، اما چون کار دست حاج اسماعیل بود، پذیرفت. عباس هم به این کارها علاقه داشت. یکی دوبار در انجمن اسلامی، از تهران خواسته بود بیایند در انجمن اسلامی تعزیهخوانی به پا کنند. در مناسبتهای مختلف، پرسنل همراه خانوادهشان را دعوت میکردیم و برایشان مراسم تعزیهخوانی اجرا میکردیم. همکاری عباس بابایی با انجمن اسلامی، بیشتر، فرهنگی بود. ادامه این آشنایی به کجا رسید؟این آشنایی و رفاقت ادامه داشت. آن زمان افرادی در ارتش بودند که از زمان محمدرضا پهلوی خدمت میکردند و شاید خیلی با انقلاب همراه نبودند. فکر کنم درجه عباس سروانی بود که ٢ درجه ترفیع دادند و سرهنگ شد و فرمانده پایگاه هوایی اصفهان. چرا پایگاه اصفهان؟چون تخصص عباس، هواپیماهای «5- F» و «14- F» بود. زمان جنگ هم این هواپیماها از پایگاه اصفهان بلند میشدند. نسبت شما با شهید بابایی چه بود؟ او خلبان هواپیمای جنگنده بود و شما در مخابرات.نسبت ما رفاقت بود. عباس، زمان جنگ فرمانده پایگاه بود و نمیتوانست زیاد پرواز کند. بیشتر، مسئولیت اداره نیروها را برعهده داشت. متأسفانه زمان بنیصدر اوضاع اصلا خوب نبود. بنیصدر فرمانده نیروهای مسلح بود به فرماندهها دستور میداد، گاهی برای زدن یک تانک، هواپیما بلند شود و دشمن هم بهراحتی با موشک میزد و ما یک هواپیما را از دست میدادیم. عباس از این قضیه خیلی ناراحت بود و تلاش میکرد توانمندیهایش را در جبهه نشان دهد. فکر میکنم بهواسطه ارتباطهایی که با حضرت آیتا... خامنهای و آقای رفسنجانی داشت آنها را مجاب کرد در حالیکه فرمانده پایگاه اصفهان است، قرارگاه رعد را تشکیل دهد که زیرنظر قرارگاه خاتمالانبیاء خدمت کند. آن زمان فرمانده نیروی هوایی سرهنگ صدیق بود که مأموریت قرارگاه رعد را بهعهده گرفت. صدیق تصمیمهای درستی نمیگرفت. فعال نبودیم و دشمن، رادارهای ما را زده بود. به همین دلیل بهوسیله آقای رفسنجانی مسئولیت جنگ به عهده سرهنگ بابایی گذاشته شد. مسئولیت قرارگاه خاتم با آقای رفسنجانی بود و جلسههای مختلف هم در این قرارگاه تشکیل میشد. مسئولیت جبهه و جنگ چه در جنوب و چه در غرب را، از فرمانده نیروی هوایی ساقط کردند و به فرمانده قرارگاه رعد دادند که سرهنگ عباس بابایی بود. بابایی میخواست نیروهای مخلصی جذب کند که خودش دوست داشت. بالطبع از حفاظت اطلاعات خواست که من را جذب قرارگاه رعد کنند؛ آنها هم مخالفت میکردند. برای همین هرچه حفاظت اطلاعاتی میفرستادند آنجا، عباس قبول نمیکرد و میگفت فقط فلانی (صراف) را قبول دارم. حفاظت اطلاعات قرارگاه رعد تشکیل نشد تا اینکه خودم رفتم. با عباس در ارتباط بودم؛ گاهی از طریق بسیج پیش بابایی میرفتم، آن زمانکه در اهواز و امیدیه بود. تا اینکه عباس گفت دوست داری بیای پیش ما؟ گفتم بله، آرزومه. نامهای از قرارگاه رعد به بسیج و قرارگاه کربلا زدند. قرارگاه کربلا مرا مأمور کرد به قرارگاه رعد. حفاظت اطلاعات هم وقتی فهمید از طریق بسیج رفتهام و عباس مرا جذب کرده، ناچار شدند همان مأموریت حفاظت اطلاعات را به من بدهند. آنجا هم مسئول حفاظت اطلاعات بودم و هم مسئول FAC. کار FAC چه بود؟ کار من و همکارنم در این بخش تشخیص هواپیماهای خودی از دشمن بود. مدیریت فنی عباس عالی بود. شیوهاي جدید برای پرواز ابداع کرد و آن سکوت کامل پروازی بود. تمام سیستم رادیویی و راداری را قطع میکرد و بعد پرواز میکرد. وقتی ما با بیسیمها حرف میزدیم آن طرف عراقی، با تجهیزاتی که داشت بهراحتی میفهمید هواپیمایی شکاری بلند میشود و قرار است عملیات انجام دهد. عراقیها نوع فرکانس هواپیما را داشتند و میدانستند هواپیمایی که بلند شده، چیست. به همین دلیل ما باید هواپیمای دوست و دشمن را تشخیص میدادیم. عباس به همه خلبانها دستور داده بود که رادار و بیسیمهایشان را روشن نکنند. ما برج مراقبت نداشتیم. صبح به صبح خودش یک پرواز در سکوت رادیویی و راداری محض انجام میداد. عباس و خلبانان دیگر بهقدری پایین پرواز میکردند که گاهی میشد خلبان را شناسایی کرد. نشانهاش هم این بود که درست از روی دکلهای برق پرواز میکردند. کالک منطقه دشمن و نقشهها را داشتند، بهراحتی برای شناسایی میرفتند. اولین پرواز «weather test» بود. همیشه این پرواز را عباس خودش انجام میداد و میآمد نقشه را به بقیه خلبانها میداد. این کار عباس خیلی در روحیه بچهها تأثیر داشت، چون بچهها میدیدند اولین پرواز را فرماندهشان با این روش انجام میدهد، خودشان هم ترغیب میشدند زودتر بروند مأموریتشان را انجام دهند و برگردند. سکوت رادیویی و خاموش کردن رادارها خطرناک نیست؟نه، قبل از اینکه شهید بابایی مسئولیت قرارگاه رعد را برعهده بگیرد تعداد زیادی از هواپیماهایمان را از دست دادیم، بهدلیل روشهای غلط. پروازهای برون مرزی را خود عباس با مسئولیت خودش انجام میداد، بهطوری که حتی یک هواپیمای ما از بین نرفت. بچهها با این روش، دشمن را غافلگیر میکردند و نقشهای که عباس به آنها میداد بهقدری دقیق بود که خلبانها با چشم خودشان مواضع دشمن را میدیدند بعد فایر میکردند. در ارتفاع پست پرواز میکردند، کسی نمیتوانست ردشان را بزند.چیزی میخواهم بگویم که تا حالا هیچجا نگفتم. اولین ناو آمریکایی که وارد خلیجفارس شد، بابایی به شورای عالی دفاع گزارش کرد و اصرار داشت به محض اینکه ناو، وارد مرز ما و خلیجفارس شد، بزنم. میگفت نمیخواهم انتحاری عمل کنم، اما اگر نتوانستم، با هواپیما داخل ناو میروم. طرحی داشت که میتوانست راحت، سطح آب پرواز کند و برود تمام بمبهایش را بر سر ناو بریزد و برگردد. هیچ خلبانی جرئت این کار را نداشت. اما عباس میتوانست. عباس خیلی عصبانی بود که چرا ناو آمریکایی وارد خلیجفارس شده و ناراحت از اینکه چرا به من اجازه نمیدهند ناو را منهدم کنم. با واسطهای شنیدیم معینیپور در جلسه شورای عالی دفاع، نظر منفی داده و گفته ناو آمریکایی شوخی نیست؛ وسط جنگ با عراق ما با آمریکا هم وارد جنگ میشویم. ما میگفتیم همین الان هم داریم با آمریکا میجنگیم، چون حامی اصلی عراقیها، آمریکا بود. هیچیک از کسانیکه در شورای عالی دفاع بودند راضی نشدند این کار انجام شود و نظر کسانی مثل فرمانده نیرو هوایی خیلی مهم بود. معینیپور (فرمانده نیروی هوایی) میگفت عباس نمیتواند ان کار را انجام دهد، عباس میخواهد با آمریکا در بیفتد! او میگفت امکان ندارد ما ناو آمریکایی را بزنیم و آنها واکنش شدیدی نشان ندهند.آقای نوروزی از دوستان ما که در دفتر نشر آثار حضرت امام بود میگفت امام به شورای عالی دفاع مکتوب کردند؛ اولین ناوی که وارد خلیجفارس شد و شما با هواپیما زدید، مطمئن باشید ناو دومی جرئت نمیکند وارد این منطقه شود. الان هم هر ناوی وارد خلیجفارس میشود من یاد عباس میافتم که چقدر نگران بود و نگذاشتند کارش را انجام دهد. به توانایی فنی عباس آشنا بودم و میدانستم اگر به او اجازه دهند حتما میتواند موفق شود. قرار بود در سطح پایین پرواز کند طوریکه در معرض رادارهای آنها قرار نگیرد و بهراحتی بمبهایش را داخل ناو بریزد و برگردد. هیچوقت ناو آمریکایی فکر نمیکرد خلبان بابایی پیدا شود که اینقدر جسور باشد و بهراحتی به آنها صدمه بزند. الان متأسفانه 9-8 ناو آمریکا در خلیجفارس هستند. اینها در اثر ندانمکاری شورای عالی دفاع بود که موافقت نکردند. اگر این گزارش عباس به دست امام میرسید، مطمئنم که ایشان اجازه چنین کاری را میدادند، چون خودشان در نامه نوشته بودند اولین ناوی که وارد شد بزنید، کسی این حرف را گوش نکرد. این کار اصلا عرف نبوده، معمولا خلبانها چنین کاری نمیکنند و این خطر را به جان نمیخرند، چطور عباس بابایی میخواست ناو آمریکایی را بزند؟ببینید سکوت رادیویی هم یک ابتکار بود و اصلا در آن زمان مرسوم نبود. یکبار به ما گفت بروید مقدار زیادی پِهِِن گاو تهیه کنید. ما هم نپرسیدم چرا؟ فقط میدانستم در جایی مثل شهرآباد که قبلا خدمت کرده بودم میتوانم چنین چیزی را پیدا کنم.کامیون فرستادیم از شهرآباد بجنورد، پِهِِن، بار زد و آورد. همه تعجب کرده بودند اینها برای چیست. بعد عباس گفت بشکههای بزرگ ٢٢٠ لیتری میخواهیم. خودش آمد یکی از آنها را به شکلی سوراخ کرد و گفت بقیه را هم همینطور سوراخ کنید. بعد گفت بروید مازوت تهیه کنید. وقتی دستور میداد من که دوستش بودم حساب میبردم. وقت کار، با کسی شوخی نداشت. ما هم بدون کم و کاست دستوراتش را انجام میدادیم. به ما گفت میروید این بشکههای پر از پِهِِن را در نقاط مرزی مشخص کار میگذارید و چند تا از بچههای مطمئن هم مسئول روشن کردن آن شدند. یک نفر خلبان متخصص هم همراهمان بود که میتوانست هواپیماهای خودی را از دشمن تشخیص دهد. یک روز قبل از عملیات، عباس، ساعت پرواز، عملیات و بازگشت را به ما میداد. هیچیک از بچههای ما حق نداشتند آتش بریزند حتی اگر دشمن وارد آسمان میشد. در ١٠ دقیقه خلبانها میرفتند طبق نقشهای که قرارگاه خاتم داده بود با چشم، مواضع دشمن را میدیدند و بمباران میکردند و برمیگشتند. وسط بمباران، تازه، عراقیها متوجه هواپیماها میشدند تا برسند پشت دستگاهها عملیات تمام شده بود و بچهها برگشته بودند. مرز در نخلستان بود، اصلا قابلتشخیص نبود. ما این بشکههای پِهِِن و مازوت را آتش میزدیم، وسط نخلها دود سیاه غلیظ از دور دیده میشد که خط مرزی بود. وقتی خلبانها از دود رد میشدند، میدانستند وارد آسمان ایران شدهاند و عملیات تمام شده؛ با این روش نیازی به رادار و ارتباط رادیویی نبود. دکلهای برق نشانه بود. خلبانها از بالای دکلهای برق یک راست میآمدند پایگاه هوایی امیدیه. کجا مجروح شدید؟یکبار سر موضع پدافند بودم، هواپیماهای دشمن بمباران کردند. از هشت نفری که در موضع پدافند بودیم، هفت نفر شهید شدند و من که داخل سنگر بودم زنده ماندم. سنگر داخل زمین بود و موج مرا گرفت. الان هم گوشم سنگین است و هم اعصابم ناراحت است. ٤٣ روز بخش اعصاب بیمارستان نیرو هوایی بستری شدم. متأسفانه کسانی که در بخش اعصاب ارتش بستری هستند یا سربازان فراری هستند یا قاتلانی که خودشان را به دیوانگی زدهاظند. اصلا وضعیت خوبی نبود. شاید من اولین مجروح جنگی بودم که در بیمارستان نیرو هوایی بستری شدم. داشتم دیوانه میشدم. شهید اردستانی و آقای اکرمی (وزیر آموزش و پرورش) وقتی به ملاقاتم آمدند، گفتم مرا از اینجا نجات دهید. گفتم اینجا نرده دارد ولی من میتوانم فرار کنم. بالاخره هم از آن بیمارستان فرار کردم و خودم را به قرارگاه امیدیه اهواز معرفی کردم. یکبار هم در فاو، شیمیایی شدم. درباره قرارگاه رعد و کارهایی که آنجا انجام میشد بیشتر توضیح دهید.قرارگاه رعد یکی از قرارگاههای فعال عملیات هوایی بود که هر نوع درخواست هوایی چه از نظر گسترش پدافند و چه از نظر اعزام هواپیما به عراق، زیرنظر قرارگاه خاتم الانبیاء انجام میگرفت که ریاست ستاد با حسن روحانی و مسئولیتش با آقای رفسنجانی بود. آنجا جلساتی قبل از عملیات با ما میگذاشتند و درباره تعداد نیروها یا طرح گسترش پدافند حرف میزدند. قبل از عملیات، موشکهای هاگ و ضدهواپیما را در منطقه عملیاتی گسترش میدادیم. وقتی عملیات انجام میشد ما آمادگی کامل داشتیم. چون بعد از علمیات، هواپیماهای عراق آسمان ایران را سیاه میکردند. بهترین پروازهای عملیاتی، بیشترین اسیر خلبان، بیشترین هواپیماهای دشمن که صدمه دید، زمانی بود که قرارگاه رعد تشکیل شد و موشکهای هاگ ما بهخوبی عمل میکرد. امکان نداشت یک موشک هاگ رها شود، ولی به هواپیما نخورد. این موشکها به حرارت هواپیما حساس بودند، آن را دنبال و منهدم میکردند. شهید ستاری مسئول پدافند و شهید بابایی فرمانده قرارگاه رعد بود. شهید اردستانی هم معاون حاج عباس بود و نفر دوم قرارگاه. ماجرای حج ٦٦ چه بود؟ عباس بابایی چرا همراهتان نیامد و چطور به شهادت رسید؟سال 1366 همه با هم حج رفتیم. عباس از پایگاه تبریز پرواز کرده بود، عملیات را انجام داده بود و به آسمان ایران برگشت که یکی از نیروهای خودی، اشتباها او را زد. گلوله از کابین دوم، مستقیم به گلوی او خورده بود. البته کسی تقصیر نداشت. همانطور شهید شد که حضرت علیاصغر(علیهالسلام). در تعزیههای پدرش معمولا نقش علیاصغر(علیهالسلام) را بازی میکرد سال 1366 آقای کروبی نماینده امام در حج بود. آقای کروبی مرا صدا کرد. با شهید اردستانی و مرحوم دادپی هم اتاق بودم. خانم شهید بابایی را هم به ما سپرده بودند. آقای کروبی به ما گفت عباس شهید شده، دو نفر از شما همراه خانم حکمت، باید با اولین پرواز فردا به ایران برگردد.منبع: پنجره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند میگفتند تخصص شما به جبهه نمیخورد. هیچیک از همکاران همتخصصی من جبهه نرفتند، اما من عاشق جبهه بودم.
بهترین خلبان زن آمریکا دختری است بدون دست! ... ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را ...
وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند-وقتی خلبان شهید ... شهید بابایی حشر و نشر زیادی با مردم و روستاییها داشت که اخلاق او را خوب میشناختند.
وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند از سال 1359، از وقتی به جبهه اعزام شدم، حفاظت اطلاعات تشکیل شد. ... بله، پدرش هم تعزیهخوان بود و هم سازنده ...
ما اینگونه فکر می کنیم. ... ایهود باراک وزیر دفاع اسرائیل که در آمریکا به سر می برد در دیدار با همتای ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند ...
بوستانهاي شيراز با سلولهاي خورشيدي نورپردازي مي شوند... نيم درصد اعتبارات اردبيل به ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند · مرگ 47 نفر در ...
لازم به ذکر است مشتريان بانک صادرات با استفاده از سپهر کارت مي توانند از خدمات متنوع سيستم ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند ...
قالیباف: منطقه کهریزک بوستان می شود · هاشمی رفسنجانی: غرب بدنبال ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند · مرگ 47 نفر در تصادفات روز ...
حال بايد ديد كه در ادامه فصل قلعه نويي مي تواند آتش اين اعتراضات را خاموش كند و يا شعله آن دامن موفقيت ... وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند ...
وقتی خلبان شهید بابایی می خواست ناو آمریکایی را بزند · سکوت وزیر راه درباره آخرین وضعیت آزادراه تهران - شمال! آغاز به کار صندوق سرمایه گذاری امین ملت در بانک ...
-