تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن نرمخوست و براى برادرش جا (ى نشستن) باز مى كند و منافق درشتخوست و جا را بر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825992654




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هم اندیشی های سیاسی،عاطفی و مذهبی شهریار با نیما یوشیج


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هم اندیشی های سیاسی،عاطفی و مذهبی شهریار با نیما یوشیج
شهریار
رازی است که آن نگار می داند چیسترنجی است که روزگار می داند چیستآنی که چو غنچه در گلو خونم از اوستمن دانــم و شــــهریار می داند چیستکلیات نیما ص 530این چه سر و چه راز مگویی است که نــیما جز شهریار همدردی دیگر بر شناخت آن نمی یابد؟و این چه تاکید بر کتمان سری است که شهریار بر نیما می کند؟نـــیما غم دل گو که غریبـــانه بگرییمسر پیــش هم آریم و دو بیگـــانه بگرییمکلیات شهریار جلد یک ص 114آیا شــهریار و نیما علیرغم تفاوت در سبک و زبان و نگرش،دو درد آشنای دیرین اند؟یا دو بیگانه ی نا آشنا ؟در موارد غرابت و بیگانگی این دو شاعر از همدیگر، بسیار نوشــته اند، امــا در باب همدلی ها،وســواسها و هراسهای مشــترک این دو هنرمند توطئه ی سکوت راه انداختند.به ویژه برخی از نو اندیشــان نو اندیش تر از نیما و تجددگرایان متجددتر از ایشان،نقش شهریار را در شکل گیری و معرفت آثار نیما به عمد فراموش کرده اند.امید است که این مقاله بتواند ریشه ی همدردی ها و همدلی های این دو شاعر صاحب سبک را عرضه نماید. منظومه ی مسمط گونه ی "افسانه" که نقطه ی آغازی بر شعر معاصر فارسی شمرده می شود،در دی ماه سال 1301 توسط نیــما یوشیج سروده شد.در آن سال شهریار در تهران می زیست. تهرانی که یک سال از کودتای رضاخان را پشت سر گذاشته و سایه ی سنگینـش را در تمام زوایای خویش، حتی در محافل ادبی تجربه می کرد.افسانه شعری بود غنایی و عاشقــانه و سرشار از روح تازه جویی هنری. شــهریار جوان،اما اندیشمند که حشر و نشرش تا سال 1308 با شاعران دوره ی مشروطیت ملک الشعرا بهار و میرزاده ی عشقی او را مستعد به پذیرش اندیشه های اجتماعی و تجدد گرایی در شعر کرده بود،آن چنان مسحور افسانه ی نیما شد که چندی پیرو مراد خود، حافظ را هم فراموش کرد.من به گهواره ی حافــظ که چون طفل نازمخواب افســانه ربود و عجبــم رویا بودکلیات شهریار جلد یک ص 309اما،افسانه پس از انتـشار موجب اعتراض و خشم جامعه ی ادبی بخش واپس گرای آن روزگار شد. شهریار از جمله افراد معدود از شاعران پر آوازه ی آن عصر بود که به دفاع از افسانه پرداخت. او در مقابل انبوه کهنه پرستان و کوته اندیشان ادبی و ادیبان وابسته به قدرت حاکم،که نیما را به جهت سرودن یک اثر ادبی جدید به باد انتقاد و ناسزا گرفته بودند، در قطعه ی شعری به سبک و سیاق افســانه، خود و نیما را دو مرغ بهشتی تشبیه کرد که تیرهای ستم زهرآگین،چهره شان را پر غم و دلشان پر خون ساخته بود.پای شمع شبستان دو شــــاعر         تنگ هم چون دو مـــرغ دلاویزمهر بر لب ولی چشم در چشم     بــــا زبـــان دلی ســحر آمــیزخوش به گوش دل هم ســـرایند        دلکش افسانه هایی دل انگیزلیــــک بر چهره ها هاله غــموای یــــــارب دلی بــــود نــــیما         تــــکه و پاره،خـــونین و مـالینپــــــاره دوز و رفـــوگر در آنــــجا         تیـــــرهای ستم زهــــر آگـــینخونفشان چشم هر زخم،لیکن         هم در او بــرقی از کیفر و کینگفت نیما همین لخته خون استکلیات شهریار جلد یک ص 526در عصر اقــتدار رضاخانی که از سال 1300 شروع شده و در سال 1304 به اوج خود رسیده بود،تشکل ها و مرزبندی ها در سطح جامعه نمود پیدا می کردند.شاعران و نویســندگان نیز به صــف بندی ها و جبهه گیری های اجتــماعی و سیـــاسی می پیوستند.اما سایه ی شهریار و نیما سنگین تر از تقســـیم بندی های چپ و راست حاکم بر فضای سالهای 1300 تا 1320 بود.آنها یک آرمان خواه و مردم دوست بودند که به حزب و گروه خاص تعلق نداشتند.تجربه ی احزاب و گروه هایی که سعی در جلبو جذب آنها می نمودند بی نتیجه ماند. نیما و شـــهریار، بدون عضویت در حزبی، در جبهه ی ضد دیکتاتوری حضور فعال داشتند.ملک الشعرای عضو اقــلیت مجلس از سویی قطعه ی "ای شب" نیما را در هفته نامه خود چاپ نمود و از سوی دیگر مقدمــه ای بر دیوان شهریار نوشت و او را نه تنــها برای ایـران که برای دنــیای شرق افتـــخار آفـرین نامید. موضـــع گیری های سیاسی و اجتماعی ملک الشعرای بهار موجب شد که فرمان قتل خود را از پادشـاه وقت دریافت کند.اما روز موعــود، ملک الشعرا بطور معجزه آسایی از مرگ نجات پیدا کرد .آیا به بن بست کشـــانیدن رابـــطه ی عاطفی شهریار در سال 1308 و تبعـــید او به نیشابور از طرف وابستگان به دربار یک عکس العمل حساب شده و دقیق در مـقابل موضــع گیری های اجتماعی و عاطـــفی شهریار نبود که با هدف به انــزوا کشاندن ایشان به مرحله اجرا در آمده بود؟شهریار، آن دستی را که بر کار او گره زده بود،خوب می شناخت،اما شکایت جز بر خدا نمی کرد.دســـتی گره به کـــار من ناتوان زده استبفرست ناخنــــی گره از کـــار باز کن شهریاراو در مناجاتی دیگر می گوید:به تــــار چنگ نوا ســــنج من گـره زده اندفداست طره ی زلف گره گشــای تراشهریارو در تفسیر این بیت می گوید:تار چنگ نوا ســـنج،تعبیری برای شعــرهای خود من می باشد که بــخصوص بعد از شهریور 1320،از طرف نظام مورد فشار واقع شد.و یا :تا سخن گفتم به حق،حق حیاتم خود نماندوین سزای هر سخنگوی سخندان یا علیشهریارسال 1317 اوج بحرانهای روحــی نیما و شهریار بود.در این سال صادق هدایت که با شـــهریار و نـــیما دوستی صمیـــمانه داشت تصـــمیم انتحار خود را با آنها در مـیان گذاشت و جــالب است که راه نجات آن دو را نیز در این دیـد. اما جواب شنید که اینها امتحان الهی است باید صبر و تحمل نمود." ان الله مع الصابرین".شــهریار پس از این گفت و شنید،در مواجهه با هدایت،همیشه این بیت حافظ را به شوخی و با تغییری چنین می خواند:در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه ای برون آی،ای صادق هدایتدر شعر شـــهریار، فضای جامعه در آن روزگار به خانه ی پر دودی تشبــیه شده بود، دودی که چشمــها را کور می ساخت تا حقایق را نبینـند. در چنان فضـای پــر دودی پروانه های عاشق را می کشتند و بلبلان را سر می بریدند.شعر"شاعر افسانه"ی شــهریار خطابه ای ست اجتماعی و سیاسی خطاب به نیــما یوشیج. در این شعر مسئول همه ی این نابسـامانی ها به شخص شاه نسبت داده شده است.شاه به شانه ای تشبیه شده که وظیفه ی اصلی خود را که عبارت است از نظم بخشیدنبه اجتماع، فراموش کرده و خود عامل بی نظمی و پریشانی شده است.نیـــما غم دل گو که غریــــــبانه بگریمسر پیـــش هم آریم و دو دیوانه بگرییــممن از دل این غار و تو از قله ی آن قافاز دل به هم افتیـــم و به جانانه بگرییـمدودیست در این خانه که کوریم ز دیدنچشمی به کف آریم و به این خانه بگرییمآخر نه چراغــیم که خنـــدیم به ایـــوانشمعیم که در گوشه ی کاشـــانه بگرییماین شانه،پریشان کن کاشانه دلهاستیکشـب به پریشــانی از این شانه بگرییـم"توجه فرمایید که واژه ی "شانه" تداعی کننده ی شا،نه (شاه ، نه) می باشد"من نیز چو تو شاعر افسانه ی خویشمباز آ بـــهم ای شاعر افســــانه بگرییـــمبا چشـــم صدف،خیز که بر گردن ایــــامخر مـــهره ببینــــیم و به دردانـه بگرییـــمبلبـــل که نبودیم که بخوانیـــم به گلــزارجغدی شده شبـــگیر به ویرانه بگرییـــمپروانـــه نبودیـــم در این مشـعله بــــاریشمعــی شده در مــاتم پروانه بگرییــــمبیـــگانه کند در غم ما خنده ولی مـابــا چشم خودی در غم بیــگانه  بگرییـــمبـــگذار به هذیان تو طـفلانه بخــــندندما هــــم به تب طفل طبیبــــانه بگرییــــمدیوان شهریار،جلد یک،ص 114نیما جواب این شعر و همدردیهای دیگر شهریار را، سالها پس از بازگشت شــهریار از تبعید داد.عامل این تاخیر را علیرغم اشتیاق شدید هر دو هنرمند به دیدار یکدیگر،در تبلیغات ناشی از جهت گیری های ضد دیکتاتوری نیما و شهریار باید جست.نیما از سال 1309 تا سال 1313 در گیر شکایات مربوط به اداره ی فرهنگ آستارا بود.و شهریار درگیر تبعات پس از اخراجش از دانشــگاه و مرگ پدر و استـخدام در بانک کشاورزی. درست است که در همین سالها 1317،شهریار یکبار به قصد دیدن نیما به آســتارا رفت،اما شیطنت های افرادی ناشناس که مشخص نیست با چه نیتی به پیش نیما رفته و به دروغ خود را شــهریار معرفی کرده بودند آنچنان رنـجشی در نیما به وجود آورده بود،که شــهریار واقــعی هم موفق به دیدار نیما نشد.تا اینکه درسال1321 دو همدرد و دو مرغ بهشــتی دوباره همــدیگر را پیدا کردند. نــیما در 27 تیرماه1323 نامه ای به شهریار می نویسد:شهریار عزیز:« منظومه ای را به اسم شما ساخته بودم،فرستادم.زبان این منظومه زبان من است... آدم در حین سـرودن و مواظبت در حال مصرعـها، که چه طور نــظم طبــیعی پیدا کنند،خسته و کوفته می شود. ولی هـیچ کدام از این ها برای آسـتان شریف تو چــیزی نیست و نباید چـندان چیزی به شمــار رود.حتما اگر روزی باشــد، آفــتابی هم خواهد بود. اگر در خلال این سـطور،من توانسته باشم از روی صــدق و صفا،علامتی نشان بدهم،کاری کرده ام. من یک بار دیگر،صدق و صفای خود را با این چند سطر علاوه کنم که به همپای منظومه به یادگار بماند...برای روزی که ما آن را نمی شناسیم... چشمـداشت عمده کار من نــیست این نمونه ی این است که این هدیه ی نا قابل را به منزله ی برگ سبزی که درویشی به آستان ملوک تحفه می برد،از دوست خود بپذیرید،این نمونه ی صفای من است.دوست شما- نیما یوشیج»نیما در بندی از منظومه مذکور سروده بود:ای نگارین شهریار،شهر دلبندان!در شبستان تو نیز آن شمعبا پریده رنگ خود تنها از آن غمگین می افزودکه به یاد روزگارانی،چو صحبت را می آغازیاز تو اندر آتش حسرت،جگر سوزد...                          (جلد یک،ص 526)هم اندیشی های سیاسی،عاطفی و مذهبی شهریار با نیما یوشیج پس از کودتای 28 مرداد 1332 و دستگیری نــیما یوشیج، مقتــضیات زمانه، کاری کرد که نــیما نتواند گفته هایش را به روشنی با مردم در میان بگذارد و همین ترس و بیم بود که گفتـــه هایش را پیــچیده تر از آنکه همه ی مردم بتوانند بفهمند، بــوجود آورد.مهمترین خصوصیت هنر و ادب این دوران که رژیم ابتدا ناخواسته و سپس آگاهانه به آن دامن می زد،تـفکیک آن به دو بـخش مردمی و روشنفکرانه بود، به این ترتیب حرکت اصــلی و اثرگذار هــنر و ادبــــیات،چندان پیــچیده شد که از مردم به دور افتاد. رژیـم شادمــانه این تــفکیک را پـذیرا بود، چرا که مــطمئن بود روشـــنفکران هیچ گونه هم سخنی با مردم نخواهد یافت.جلال آل احـــمد در مــقاله ی "مشکل نیما یوشیج"  به صــراحت می نویسد: عــالم سیاست تنها با توجه به جنبه ی تخریبی کار نیما به او بال و پر می دهد و او را ناچار می کند که به کار خود پیچیدگی بیشتری دهد  شـهریار نیز با اشــاره به آخرین دیــدار خود که در سال 1337 در تــبریز انجام گرفته بود به اقرار خود نـــیما در این باب اشاره ها کرده است.شــهریار به رغم تاثــیری که از نـــیما پذیرفته بود، زیر این پــیچیدگی در زبان نـرفت و اســـتقلال هـــنری و شـــعری خود را هـــمچنان پـــس از ســـال 1330،حفظ کرد. او که عشق به طبیعت و یک نوع فانتزی تخیلی را از نیما آموخته بود زبان مردمی خود را فــراموش نکرد.او در ســـال 1330، مـــنظومه ی"حیدر بابایه ســـلام" را که در ســطح بــسیار وسیعی در داخـــل و خارج کـــشور با تــوده های مـــحروم شـــهر و روســـتا ارتـــباط عاطفی برقرار کرده بـــود،سرود. اگــــر نه فریاد ستم ستیز روستائیان،دست کم صدای دردمندانه و آه و حسرت با آنان هست.در واقع شــهریار،شعر نـــیمایی را تــا حدی که به افراط و تـــفریط مــیدان ندهـد می پسندید، اما تقلیدی را که در آن از شعر  اروپایی می شد، غیرقابل قبول می شـمرد شــهریار تجدد در شـعر و شاعری را لازمه ی ترک کردن تـمام سنت های قدما نمی دانـست. مــثنوی های " افسانه های شب" و  "هذیان دل" را آنــچنان موثر و با مــهارت سرود که نـــیما نیز از آنها تاثیر پذیرفت و در اشعارش آنها را ستود:من پس از آگه شدن ز فسانه ی سود افزای توکردم افسانه همه از این شب تاریک دل،آغازو به هذیان دل خود آمدم دمساز...نیما یوشیج ص319و یا:داشت خاموش در بن لبدلربا افسانه ای از شبمثل این که زان فسانه هاجان او با جان من دمساز می گردید...نیما یوشیج ص323کودتای 28 مرداد 1332، آنچنان ضربه های کاری روحی به نیما و شــهریار زد که هر دو شاعر را به وسواسی ناشی از وحشت انداخت. در همان سال 1332 نــیما مانع کار یکی از فیلمسازان شد که می خواست فیلم کوتاهی از زندگی نیما تهیه نماید. پیرمرد وحشت کرده بود که انـگلیسی ها پشت این کار هستند و می خواهند از او مدرکی بگیرند و او را به کشتن بدهند.چیزی شــبیه به همین مـــطلب را دوست هــنرمند و محققی از کارمندان رادیـــو و تــلویزیون تـبریز برایم نقل می کرد که یک سـال قرار بود با اکــیپ ویژه ی تلویزیون،به هــمراه شـهریار به حیدربابا برویم تا فیلم کوتاهی در هــمان مــحل از ایشان تــهیه نـماییم،اما روز موعود هر چه قدر اصرار کردیم شهریار نیامد، تصور ذهنی شهریار این بود که عــده ای به نام فیلمبردار می خواهند مرا به کشتن بدهند...نیما از شاعران نوپــرداز و دنــباله رو خود نیز وحشت داشت. او وصیت کرده بود که شاعران نــوپرداز،حتی بعد از مرگش هم به اشــعارش دست نزنند.و چقدر وســواسی شبیه به شــهریار داشت که جز بر تــعدادی اندک هرگز اعــتماد نکرد و غیر را تحمل نـــنمود.باری،یـک سال پس از آخرین دیدار شـهریار و نــیما یوشیج که در سال 1337 در تبریز اتفاق افتاد، پدر شعر نو ایران در گذشت و شهریار در بدرقه ی او سرود:رفـــت آنــــکو پدر شــــعر نوین ما بــــــودشعر نو چیست که بالاتر از آن نیما بودمــن هــــمه عـــبرتی از باختن دیـــــروزماو هـــمه غیرتی از ساختن فـــردا بودیاد از آن مرغ بهشتی که غریب آمد و رفتگفت در کنج قفس چند توان تـنها بودزیــست در گوشه ی دنــیای غم خود تـنهاهم در آن گوشه تنهایی خود دنـیا بودآنـــکه با وی نــــفسی چند هم آوایی کرددل من بود که هـــمزاد هــــزار آوا بودکلیات شهریار،جلد یک،ص309شهریار سالها پس از مرگ نیما،در جواب نامه ی شراگیم پسر نــیما یوشیج نوشت:نور چشم عزیزم،من حق اسـتادی و دوستی پدرت را تا این جا بد تادیه نکرده ام، در اشــعار من یک شان بـــلند و یک سد دفاعی مستحکمی برای نــیما ساخته شده است.من در عـالم خیال همیشه مجلسی دارم که در آن مجلس،صبا،نــیما،زهـری سایه و زاهدی هستند... به همین زودی ها انشاالله یــک آشتی عمومی بین تمام افراد بشر پیدا می شود در چنان دنیایی امثال نیما و من هم از تیرگی های ظلالت ها و کدورت ها مثل شمعی سـوخته و یک شــعاع عمل ضــعیفی داشته ایم، مــمکناست قدر و قیمتی پیدا کنیم.در سال 1344 انجوی شــیرازی در سفری به تــبریز، دوباره هدایت و نـیما را در ذهن شهریار تداعی کرد.انجوی در خاطراتش که در همان سال در نشریه ی فردوسی به چاپ رسید،نوشت:اجازه ی چاپ درد و دلــهای شهریار را ندارم اما شـهریار علیرغم افسردگی به راز و نـیاز و مــناجات با خدا امید بسته است(17) آیا انجوی حامل پــیامی بود که هدایت نیز سالها قبل به نیما و شهریار داده بود؟ مــعلوم نیست، اما شــواهدی هست که هــدایت و انجوی به هــمراه چند نفر دیگر به تشکیلاتی نــظیر تــشکیلاتی که آرتور کوســـتلر در غرب به آن وابسته بود،بی علاقه نبودند. آن تــشکیلات به هنرمندان و شاعـــران و نویــسندگان کمک می کرد که وقتی کار اصلی شان را انـــجام دادند و شاهــکارشان را خلق کردند،بی زحمت دیگران رخت بربندند. اما نـیما و شهریار رمز پــویائی زندگی معنوی را طور دیگری تــفسیر می کردند، آنها برکه ی ایــستائی نــبودند بلکه، رودخانه ی خروشانی بــودند که هــر کس از محل آن می تــوانست آب بردارد. شــهریار،یک بار پس از ناامیدی و طلب مــرگ از خدا، این آیه ی قــرآنی را در عالم مکاشفانه خوانده بود:ولـتخرج الناس من الظلمات الی النور." تو را نگه داشته ایم که رسالت خود را انجام بدهی." و نیما شهریار را با این حدیث تسکین داده بود که:الدنیا سجن المومن و جنه الکافرباور و ایمان هر دو شـاعر به مــکتب مولایشان علی(ع)، حصار مــستحکمی بود که آنـها را در فراز و نشیب زندگی به ساحل سلامت می رساند.نــیما در سه رباعی و یک قطعه به این نکته اشاره می کند:آنــکس که نه بــا علی دل خویش بــــباختچیزی نشناخت،گر چه بس چیز شناختکلیات نیما ص 524و شــهریار که اکــثر آثارش یـــاد و نام علی (ع) را تــــداعی می کند، در غزلی از او می خواهد که راه آفت قضا و قدر را سد کند:به خدا که در دو عــــالم اثر از فنا نـــــماندچو علی گرفته باشد،سر چشمه ی بقا را***چو توئی قضای گردان،به دعای مستمندانکــه زجــان ما بـــگردان ره آفـت قــــضا راکلیات شهریار،جلد یک،ص98نیما و شهریار در مقابل شخصیت های تک بعدی افرادی که دوست داشتند شهریار و نــیما مثل آنها بــیندیشند و یا دوست داشتند که نـــیما و شهریار مثل هم بگویند، اغــلب سکوت می کردند. ابوالفضل علی محمدیتهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن