واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اکران هاي 87 (34)- شبي در تهران کارگردان: بهرام کاظميفيلم نامه: فرتاش مدرسيمدير فيلمبرداري: حسين ملکيصدابردار: محمد شاهوردي تدوين: سيامک مهماندوستطراح چهره پردازي: حسين صالحيانطراح صحنه و لباس: فرامرز بادرام پوربازيگران: رامبد جوان، ماهايا پطروسيان، محمد شيري، سعيد پيردوست، حسين کاظميمجري طرح، مدير توليد و تهيه کننده: بهروز شاد90 دقيقهدستيار اول کارگردان و برنامه ريز: شهرام باباپور. دستيار اول فيلمبردار: آبتين سهامي. عکاس: بهروز رشاد. دستيار دوم کارگردان: نيما طباطبايي. منشي صحنه: مريم شقاقي. صداگذاري و ميکس: سيد محمود موسوي نژاد. دستيار دوم فيلمبردار: علاءالدين کنگرلو. اجراي چهره پردازي: سعيد آهنگرها، شبنم منصوري. دستياران صحنه و لباس: ماني شاهي، فاطمه بازيار. آهنگ سازان: صنم پاشا، فرشيد وحدت. دستيار صدابردار: وحيد مقدسي. سينه موبيل: مصطفي مدني. لابراتوار: شرکت فيلم ساز. مشاور انتظامي: سرهنگ سيد رسول سبط الاشيخ. مدير تدارکات: داود کاظمي. محصول کارن فيلم،90دقيقهشروع نمايش: از 23 بهمنسينماهاي نمايش دهنده: عصر جديد، ايران، ميلاد، ماندانا، جوان، اريکه ايرانيان، آزادي، پرديس ملت، کارون، جي، تهران، تماشا، بهمن، پيروزي، موزه سينما، حافظ، فرهنگ سراي بهمن، نور، فرهنگ سراي نياوران. خلاصه داستان:بعد از مدت ها انتظار به فرهاد، مهندس جواني که درخارج از کشور تحصيل کرده و همان جا نيز با ليلا همسرش آشنا شده، پيشنهاد شغل مناسبي در تهران مي شود. آن ها به خاطر شرايط کاري با دو فرزندشان در رشت زندگي مي کنند اما فرهاد دلش مي خواهد در تهران زندگي کند. براي انجام مصاحبه، ليلا و فرهاد راهي فرودگاه مي شوند تا به تهران بيايند، اما هواپيماي آن ها به دليل بدي هوا و بسته شدن فرودگاه مهرآباد، مجبور مي شود در نوشهر به زمين بنشيند. ليلا و فرهاد به ناچار با يکي از سواري هاي بين شهري راهي تهران مي شوند اما راننده ي سواري در ميان راه و وقتي که آن ها مشغول خوردن نان و پنير در يک رستوران هستند، ليلا و فرهاد را جا مي گذارد و با چمدان ها فرار مي کند. آن ها با يک ماشين ديگر خود را به تهران مي رسانند و در يک شب باراني به سختي هتلي را که شرکت اتاقي براي آن ها در آن رزرو کرده پيدا مي کنند اما متوجه مي شوند که به دليل تأخير، اتاق را از دست داده اند. شخصي به آنها پيشنهاد مي کند تا با گرفتن مبلغي اين زن و شوهر را به يک هتل آپارتمان برساند اما در ميان راه با تهديد چاقو کيف پول آنها را مي گيرد و فرار مي کند. ليلا و فرهاد سراسيمه خود را به کلانتري مي رسانند ولي رسيدگي به کار آنها به فردا موکول مي شود. به خاطر همين و به پيشنهاد رييس کلانتري آنها را همراه با يک افسر جوان به بخش «همياري» نيروي انتظامي مي روند تا شب را در آن جا بگذرانند اما در ميان راه به افسر جوان دستور داده مي شود تا به سرعت خود را به محل سرقت جواهرفروشي در خيابان قائم مقام برساند. افسر جوان از آنها مي خواهد که پياده شوند و بقيه راه را خودشان تا بخش همياري بروند اما فرهاد که به دليل خستگي خوابش برده، پس از بيدار شدن با اين کار موافقت نمي کند و آنها ناچار همراه پليس به محل دزدي مي روند. در درگيري بين پليس و دزدها، دزدها ماشين پليس را مي دزدند و با اصرار اين زن و شوهر زنها را در پارک ملت مي گذرانند. صبح روز بعد ليلا حلقه ي ازدواجش را گم مي کند و بر سر آن با فرهاد جر و بحث مي کنند. با پيدا شدن حلقه ي ازدواج آنها راهي هتل مي شوند و متوجه مي شوند که شرکت، اتاقي براي آنها رزرو کرده است. بالاخره فرهاد خود را صبح به دفتر مديرعامل مي رساند و پس از گذشت يک ساعت دوباره به هتل برمي گردد. او به ليلا مي گويد که شرکت با بهترين شرايط و حقوق خواستار حضور و استخدام اوست اما ليلا به او مي گويد که دلش مي خواهد فرهاد به آنها گفته باشد که مايل نيست درشهري که خيابان هايش پر از زباله است و آدم هايش مجبورند روي سر و کول هم زندگي کنند و حتي جاي نفس کشيدن هم نيست زندگي کنند. فرهاد نيز مي گويد که تمام اين حرف ها را جمله به جمله به مدير عامل شرکت گفته و حالا مي خواهد دوباره به شهر و خانه اش بازگردد. منبع:سالنامه فيلم - ش 18/س
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1427]