واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شبي در تهران
نگاهي به فيلم سينمايي شبي در تهران ساده انگارانه و سرهم بندي شده اين روزها شرايط توليد و اکران در سينماي ايران، وضعيت بسيار پيچيده اي پيدا کرده به گونه اي که تبديل به يک معادله چند مجهولي شده و حل کردن آن به هيچ عنوان سهل و ممتنع نيست; اينکه چه عواملي سبب ظهور اين معادله شده اند يا اينکه راه حل اين مساله بغرنج نيست در اين مقال نمي گنجد. اما مي خواهم تنها اشاره اي داشته باشم به اينکه شرايط مذکور، کارگرداني همچون بهرام کاظمي را که سالها دستيار کارگردانان بزرگي در سينماي ايران بوده و خود روزي روزگاري فيلم قابل تاملي به نام پادزهر ساخته است، وادار مي سازد تا به عروس فراري و هم اينک به شبي در تهران برسد. در اين ميان بايد تا حدي حق را به کاظمي داد که به هرحال مي بايست با سينما زندگي کند و در فضاي آن تنفس کند و از همين رو به سادگي آب خوردن يک سير نزولي بسيار قابل توجه را از پادزهر طي مي کند تا به عروس فراري و شبي در تهران برسد. زوجي که قرار است براي انجام يک مصاحبه کاري به تهران بيايند و تا رسيدن به تهران انواع و اقسام بلاها بر سرشان نازل مي شود و در انتها نيز به شهر خودشان باز مي گردند. اين قصه يک خطي را سينماروهاي قديمي خوب به ياد دارند. اگر عروس فراري، يک کپي کامل و بي نقص از فيلم همسفر بود، شبي در تهران بسيار آسان گير و ساده انگارانه است. توگويي بهرام کاظمي فراموش کرده که اينک دهه هشتاد است و تماشاچيان اين دوره زمانه از زمين تا آسمان با تماشاچيان دهه چهل و پنجاه تفاوت دارند. تماشاچي آن روزها تنها سرگرميش سينما و تلويزيون بود و به رغبت و با پاي خود به سينما مي رفت اما تماشاچي امروز را بايد با انواع و اقسام تبليغات و ترفندهاي گوناگون به سينما کشاند. البته بايد به اين نکته نيز اذعان کرد که کاظمي توانسته تماشاچي خود را بفريبد. انتخاب اسم فيلم که در نوع خود جذاب است و باعث ايجاد کشش براي ديدن آن توسط تماشاگر مي شود و استفاده از دو چهره مطرح سينما يعني رامبد جوان و ماهايا پطروسيان که مخاطب از آنها سابقه درخشش در فيلم هاي شاد و مفرح و کمدي را در ذهن دارد، خود عوامل کافي براي جلب مشتري هستند و البته محاسبات تهيه کننده و کارگردان محترم نيز در اين زمينه کاملا صحيح بوده است.قصه اما يک خطي است: زوجي که قرار است براي انجام يک مصاحبه کاري به تهران بيايند و تا رسيدن به تهران انواع و اقسام بلاها بر سرشان نازل مي شود و در انتها نيز به شهر خودشان باز مي گردند. اين قصه يک خطي را سينماروهاي قديمي خوب به ياد دارند. چرا که در سينماي پيش از انقلاب همين سوژه بارها و بارها دستمايه ساخت آثار متعددي شده بود و جواب هم گرفته بود و بهرام کاظمي نيز همين فرمول جواب پس داده را به بهانه اينکه بر اساس فيلمنامه اي از نيل سايمون است جلوي دوربين بوده و فضاي دهه چهل و پنجاه تهران نيز جاي خود را به تهران دهه هشتاد داده و کاراکتر روستايي ساده دل فيلم هاي آن زمان نيز تبديل به يک زوج تحصيلکرده خارج از کشور شدهاند که اين بار نه از روستا بلکه از يک مرکز استان قصد عزيمت به پايتخت را دارند. انتخاب اسم فيلم که در نوع خود جذاب است و باعث ايجاد کشش براي ديدن آن توسط تماشاگر مي شود و استفاده از دو چهره مطرح سينما يعني رامبد جوان و ماهايا پطروسيان که مخاطب از آنها سابقه درخشش در فيلم هاي شاد و مفرح و کمدي را در ذهن دارد، خود عوامل کافي براي جلب مشتري هستند و البته محاسبات تهيه کننده و کارگردان محترم نيز در اين زمينه کاملا صحيح بوده است.بزرگنمايي و ارائه تصويري کاملا نادرست از تهران و آدم هايش نيز از ديگر مشکلات فيلم و فيلمنامه است که سبب مي شود ارتباط حسي اي که مي توانست بين مخاطب و اثر به وجود آيد به دليل همين بزرگنمايي بي دليل از بين برود و سبب شود تا مخاطب در مواجهه با اين همه سياه نمايي از تهران، پوزخندي بزند و بگويد: چيکار کنيم؟ فيلمه ديگه! دقت کنيد که تمام آدم هايي که فرهاد و ليلا در تهران سرو کارشان به آنها مي افتد مطلقا يا سياهند يا خاکستري و تو گويي در اين شهر بي در و پيکر يک آدم خير و خيرخواه يافت نمي شود. از مامور قانون تا متصدي هتل تا سارقان مسلح تا دزد هتل بگير و بيا تا خادم مسجد و بقيه آدم هاي تهران را ببين. و اين مساله تا جايي پيش مي رود که حتي به حيوانات زبان بسته تهران نيز سرايت مي کند و سگ هاي تهران نيز دزد بيسکويت نيم خورده فرهاد و ليلا مي شوند! و تمام اينها به دليل است که کارگردان محترم مي خواهد با صداي بلند يک پند اخلاقي به تماشاگران بدهد که: آي آدمها! تهران شهر بسيار بد و زشت و کثيف و پر از آشغالي است با آدم هاي بد که هيچ کدامشان مرام و معرفت ندارند و بويي از انسانيت نبردهاند. و دريغا که بهرام فراموش کرده که در دهه 80 زندگي مي کنيم و ديگر خبر يا زا بلبل مزرعه و پرستوها به لانه بر مي گردند و غيره نيست!بازيها نيز کليشه است و رامبد و جوان و ماهايا پطروسيان کاراکترهاي آشناي خود را در فيلم هاي موفق قبلي خود منجمله صورتي (فريدون جيراني) و ديگه چه خبر (تهمينه ميلاني) بروز دادهاند. به حالتهاي عصبي و شتابزدگي رامبد جوان دقت کرده و آن را با همين رفتارهاي وي در صورتي مقايسه کنيد ياري اکشن هاي سرشار از تعجب ماهاي پطروسيان در در اينجا و ديگه چه خبر; از همين رو بايد اذعان کرد که هيچ خلاقيتي در بازي بازيگران وجود ندارد و از ديگر سو ظاهرا کارگردان محترم نيز نتوانسته از بازيگرانش بازي مناسبي بگيرد. از ديگر سو شبي در تهران در ساير بخشهاي فني و تکنيکي فيلم منجمله موسيقي متن، فيلمبرداري، طراحي صحنه و لباس و چهره پردازي نيز نکته قابل دفاع و خاصي ندارد که بخواهيم بر روي آن تمرکز کنيم و درباره اش داد سخن برانيم.فقط مي ماند حسرت پول بليطي که از جيبمان رفت و چند ساعتي که براي رفت و برگشت از منزل به سينما و بالعکس براي ديدن شاهکار جناب بهرام کاظمي هدر داده شد و البته پشت دستمان را هم داغ کرديم که ديگر از اين کارها نکنيم.منبع : مردم سالاریتنظیم برای تبیان : مسعود رضا عجمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 656]