واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آیت الله صدوقی و پیام مهم شاه برای امام خمینی(ره) در تاریخ 24/7/57 ، ساواك یزد خبر از قصد مسافرت آیت الله صدوقی به پاریس میدهد. مسافرت انجام نمیشود تا اینكه در تاریخ 10/8/57 حاج سید احمد خمینی طی تماس تلفنی از پاریس ، علت تأخیر را جویا میشود: متن گزارش مامور شنود مكالمات آیت الله صدوقی: «در تاریخ 10/8/57 احمد خمینی از پاریس با محمد صدوقی تماس گرفت و گفت: " منتظر بودیم ، شما نیامدید؟ " صدوقی گفت: "ترسیدم صورت سیاسی به خود بگیرد" احمد گفت: "نسبت به شما این حرفها نیست و آقای خمینی دلش میخواهد شما و آقای خامنهای را ملاقات كند" » با توجه به اینكه آیت الله صدوقی علت عدم سفر خود را به پاریس را " ترس از سیاسی شدن سفر " عنوان میكند می توان گفت كه این سفر ، یك سفر عادی نبوده است و مسأله مهمی در میان بوده است كه ایشان علیرغم علاقه شدید به دیدار با امام خمینی از این سفر صرف نظر میكند . كارمند ساواك از این عبارت به كار رفته توسط آیت الله صدوقی سر در نمی آورد و فقط آنرا گزارش می كند. سرانجام آیت الله صدوقی با اصرار امام خمینی، در تاریخ 13/8/1357 به طرف پاریس پرواز میكند . طبق گزارش نمایندگی ساواك در فرانسه، محور مذاكرات آیتالله صدوقی با امام خمینی، در مورد اعتصابات بازار و چگونگی ساماندهی مبارزات مردم و جلوگیری از فشار بیش از حد به كسبه بوده است. اما سخنان رد و بدل شده مهمتر از این جریانات بوده است .
آیت الله صدوقی با توجه به جایگاهی كه نزد امام خمینی داشتند، حامل پیامی از طرف شاه برای امام خمینی بوده است . محتوای این پیام درخواست شاه برای مصالحه می باشد. در واقع شاه از آخرین حربه برای حفظ سلطنت استفاده نمود . همزمان با ارسال این پیام ، اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی كه در كنار امام خمینی در پاریس به سر می بردند، زمینه را برای پذیرش این درخواست فراهم می نمودند و با زبان دیگری سعی داشتند امام را به دست كشیدن از مبارزه وادار نمایند. شهید صدوقی كه با روش امام خمینی آشنایی داشت ، می دانست كه امام اهل سازش نیستند . بنابراین تصمیم داشت كه اصلا به پاریس مسافرت ننماید تا راه هرگونه سوء استفاده از این سفر را سد نماید. اما امام خمینی پیام دادند كه آیت الله صدوقی حتما به پاریس بیاید و به این مسائل توجهی ننماید. آیت الله صدوقی پس از مسافرت به پاریس ، جریان درخواست شاه را به صورت گزارش خدمت امام عرضه می دارد. وی در رابطه با این سفر و ملاقات با امام خمینی(ره) میگوید: یك روز دو نفر از تهران پیش من ، به یزد آمدند ( كه یكی از آنها مطمئنا از طرف ساواك بود ) و گفتند كه ما یك پیشنهادی برای شما داریم و آن پیشنهاد این است كه : « شاهنشاه حاضر شدند ، تمام تشكیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند ، شما و دو نفر دیگر پیش آیتالله خمینی بروید و بگویید كه هر چه هست به ایشان تفویض میكنم . هیئت دولت ، مجلسین ، ارتش و تمام تشكیلات دولتی را بدون كم و كسر در خدمت آیتالله خمینی قرار میدهیم ، منتهی به یك شرط كه شاه باشد و این گونه باشد كه " سلطنت كند نه حكومت " . » من مقداری فكر كردم و عاقبت گفتم : آمادگی خود را بعدا اظهار میكنم .ما به شهربانی فرستادیم تا تذكرهای برای پاریس بفرستیم . تا پیغام رفت ، بلافاصله تذكره سبزرنگی كه نمیدانم به آن چه میگفتند ( شاید به آن تذكره سیاسی میگفتند ) یك افسری آورد و دو دستی تقدیم كرد ، بعد از این ماجرا من به سوی قم حركت كردم ، تا با اخوی امام حضرت آیتالله پسندیده تماس بگیرم و درباره این پیشنهاد با ایشان صحبت كنم . ایشان در جواب من درباره این موضوع گفتند : من آنها را پیش شما فرستادم ، چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند . و از من چنین چیزی خواسته بودند و من ، شما و آن دو نفر را معرفی كردم . من به ایشان گفتم : « آقای پسندیده ، حالا واقع امر هر چه باشد ، اولا كه امام صد درصد نمیپذیرند ، به علاوه ما این طرف به سوی پاریس میرویم ، رادیو و تلویزیون خواهد گفت : فلان كس و فلان كس از طرف " شاه " برای اصلاح رفتند ، این دیگر آبروئی برای ما نمیگذارد . ایشان گفتند : " نه درباره شما چنین چیزی نیست " . با این حال من استخاره كردم كه برویم یا نرویم ، استخاره این طور به ما نشان داد كه فعلا صبر كنیم ، من به یزد برگشتم . در این خلال ، پیغامهایی از طرف شاه به استاندار یزد داده شده بود كه بیاید با ما ملاقات كند كه من قبول نكردم ، دو سه روز بعد ، یكی از نزدیكان " آقا " تلفن كردند كه : " شما بنا بود به پاریس بیایید ، چه شد ؟ گفتم : " معذورم نمایید " گفتند : " درباره تو این حرفها اثری ندارد و امام مایلند كه شما به پاریس بیایید و در ضمن ، آقای خامنهای را هم به همراه بیاورید " . بعد از تلفن ، پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم كه چیزی نیست . هر چه خواستم با آقای خامنهای تماس بگیرم ، نشد ، خودم با چند تن از دوستان من جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم . آنجا در خدمت امام ، ملاقاتهایی انجام شد و همین صحبتها را من با امام كردم ، قبلا هم سنجابی و بازرگان این حرفها را زده بودند ، به امام عرض كردم كه من نیامدهام كه آن حرفها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و میدانم كه شما هیچگونه موافقتی در این مورد ندارید من باب سرگذشت عرض میكنم . ایشان فرمودند : " بلی اینها (جبهه ملی و نهضت آزادی) شیطانند و باید ، شیطان از اینها درس بگیرد ، یك همچو نهضتی كه در عالم نظیر نداشته ، در ایران شده است و آنها تمام همشان بر این است كه این نهضت شكست بخورد و پس از خوابیدن نهضت ، اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید كنیم ، صد در صد برای ما میسر نیست . و پس از آنكه نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلط شدند ، صد در صد بدتر از قبل عمل خواهند كرد . ثانیا بر فرض آنكه راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار كنند و شاه هم باشد كه سلطنت كند ، نه حكومت ، آن وقت من جواب آن زنی كه ظهر وقتی كه سفرهاش را پهن میكرده و دو سه تا جوانانش در كنارش بودهاند و با هم غذا میخوردند . حالا نگاه میكند و میبیند كه هیچیك از جوانانش نیستند و همه شهید شدند . جواب این زن را چه بگویم ؟! و بگوید كه جوانهای ما را به كشتن دادند و خودشان رفتند و صلح كردند و آشتی نمودند ؟! نخیر ، جز آنكه شاه برود چیز دیگری نیست " . پس از ده ، دوازده روز اقامت در پاریس با كسب اجازه از محضر امام به ایران برگشتم. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی/خ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]