واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: و من جا مانده ام...آری اینان رفتند و من جا مانده ام! خدایا! دو نور چشمم را از من گرفتی! و امروز مانند كوری كه به عصاكش احتیاج دارد محتاج به كسی هستم كه دستم را بگیرد و از این وادی پرخطر كه در هر سویش برای من دامی گسترده اند و هزاران دیوسیرت كه می خواهند گوی اسارت زیر پای من افكنند، نجات بدهد.
در هفتم شهریور سال 47 در منزل آقای حسن ادهم فرزندی چشم به جهان گشود كه نام علی را برایش انتخاب كردند. علی دوران ابتدایی و راهنمایی را در سرخه سمنان گذراند، دوران دبیرستان را در هنرستان شهیدعباس پور با موفقیت سپری كرد و در كنكور دانشگاه پذیرفته شد. علاقه شدید او به مطالعه در زمینه های صنعت، هواپیمایی، فلسفه، دین، الكترونیك، فیزیك و زبان انگلیسی باعث شده بود كه كتاب های زیادی در این زمینه ها در كتابخانه شخصی خود داشته باشد. قبولی در دانشگاه مانع حضور او در جبهه نشد، از شانزده سالگی در مناطق جنگی حضور پیدا كرده بود و اولویت اول زندگی اش؛ حضور مستمر در جبهه بود. شش بار از طریق جهاد به عنوان تراشكار و از طرف بسیج به عنوان بی سیم چی، تك تیرانداز، تیربارچی و كمك تیربارچی به جبهه اعزام شد، در عملیات كربلای پنج از ناحیه پهلو مجروح شد و این مجروحیت سبب شد تا حدود بیست سانتیمتر از روده اش را بردارند و سه ماه بستری بشود، هنوز بهبودی كامل حاصل نشده بود كه به جبهه بازگشت. در تك عراقی ها در جزیره مجنون بر اثر تركش كاتیوشا شدیدا مجروح شد و وقتی هم رزمانش خواستند او را به عقب منتقل كنند، اجازه نداد و از آنها خواست تا به سایر مجروحان برسند، هنوز در صحنه مانده بود كه گلوله خمپاره ای منفجر شد و نیمه نفس او را گرفت. شهادتش روز بیست و نهم تیرماه 66 بود، اما شرایط جزیره طوری بود كه تا سه روز نتوانستند پیكرش را به عقب منتقل كنند، محل شهادتش كانون آتش بار دشمن شد به همین علت پیكر پاكش علاوه بر جراحات بسیار زیاد در آتش خشم بعثی ها سوخت. فراز هایی از وصیت نامه شهید علی ادهم :پدر و مادر عزیزم ! می دانم كه چقدر ناراحت هستید، اما بدانید كه ناراحتی برای یك نفر به خاطر از دست دادن او، خیلی بهتر از ناراحتی از دست دادن اسلام است. خوشحال باشید كه با یك عمل آگاهانه با یك انتخاب و یك دنیا افتخار از این جهان رفته ام چون قرآن می فرماید زندگی چند روزه دنیا افسون و بازیچه ای بیش نیست و زندگی اگر مردم بدانند به حقیقت در آخرت است. ...توجه داشته باشید كه همگی به سوی خدا باز خواهید گشت این یكی از خصوصیات مكتب اسلام است كه حركت انسان از او شروع و به او ختم می شود انا لله و انا الیه راجعون؛ پیام تمام شهیدان ما این بوده است كه هر وقت به یادمان افتادید كودكان معصوم لبنانی را در نظر بگیرید كه مظلومانه به دست صهیونیست ها قتل عام می شوند. جنگ بد است، اما در مقام دفاع نه دشمن ما، كسانی هستند كه مدرسه ها، بیمارستان ها و مناطق مسكونی ما را مورد هجوم قرار می دهند و با بمب و موشك آن ها را ویران می كنند. آیا تا به حال خرابه ای را بر اثر اصابت موشك دیده اید؟ یا شهیدی را كه پیكرش در زیر آوار مانده است؟ آیا تا به حال كودك معصومی را بر تخت بیمارستان دیده اید؟ آیادر آن لحظه با خود اندیشیده اید كه اینان به كدامین گناه كشته و زخمی شده اند؟آری برادرم! دشمن وحشی است بسیار وحشی، پس بر ماست كه با حضور گسترده خود در صحنه های نبرد انتقام خون این شهیدان و همه خون های به ناحق ریخته شده را بگیریم.خدایا این گل های ما پرپر شدند، كاروان شهیدان كربلا رفت و كاروان دل های شكسته در استمرار آن، اما من بسیار در كویر خشك و سوزان دلم پرسه زدم و در كوچه های آن بالبی تشنه و تنی خسته و رنجور به دنبال بویی از طراوت و سبزه گشتم، اما فقط در پاییز زرد گونه اعمالم شاهد ریزش برگ های درخت عملم بودم. تنها آرزویم این است كه لیاقت پیوستن به جمع شهیدان را در ادامه دادن راهشان به دست آورم، آری اینان رفتند و من جا مانده ام! ( بخشی از دست نوشته های شهید ادهم)مادر شهید ادهم برایمان می گویند : در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار گرفت، قرار شد پس از گذراندن دوران نقاهت تركش های باقی مانده را خارج كنند، چند روز بعد از عمل به خانه آمد از هر جهت خودمان را آماده كرده بودیم در مناسب ترین قسمت منزل تشكی برایش پهن كردیم و ملحفه سفیدی روی آن كشیدیم.گاهی به بیرون سرك می كشیدیم تا ببینیم كی میرسد، آتش اسپند را می پاییدیم كه خاموش نشود با شنیدن صدای ماشین همه به طرف در دویدیم آمبولانس جلوی در خانه توقف كرد به سرعت با اسپند به استقبالش رفتم با صلواتهای پی در پی جلوی برانكارد راه افتادم و وارد اتاق شدم، دستی به ملحفه سفید روی تشك كشیدم و گفتم خداخیرتون بده بیارینش اینجا ... او راخواباندند. وقتی من و او تنها شدیم با تلاش زیاد توانستم راضی اش كنم كه زخم محل عمل را ببینم، هنوز پانسمان داشت. كم كم همسایه ها مطلع شدند كه علی از بیمارستان به منزل منتقل شده است، گروه گروه به ملاقاتش می آمدند. مدتی كه گذشت زخم عمل خوب شد و راحت تر می توانست، بغلتد یك شب موقعی كه خانه خلوت شد از من خواست سوزن قیچی و ناخن گیر به او بدهم، نپرسیدم برای چه می خواهد تاصبح كه كنار بسترش رفتم برای وضو گرفتن بیرون رفته بود، آینه ای كنار بسترش بود. خواستم ملحفه را عوض كنم كه متوجه خونابه ای شدم كه قسمت های مختلف پارچه را رنگی كرده بود صدازد: «مادر یك پیژامه به من بده»، گفتم: «علی جان این همه خونابه از بالا تا پایین پیژامه مال چیه»؟ گفت: «یك مقدار تركش ریز و درشت توی دست و پا و پشتم مونده بود که چند تای آن را دیشب درآوردم و چندتایی هم فعلا مهمون هستند تا وقت مناسبش برسه «تازه فهمیدم قیچی و سوزن و ناخن گیر را برای چی می خواست.با اعتراض گفتم : «این چه كاریه كه می كنی؟ این تركش ها رو باید دكتر با جراحی خارج کنه، ممكنه این وسایل آلوده باشن»، پاسخ داد : «نگران نباش مادر هیچی نمی شه باید زودتر برگردم جبهه».شبکه خبر دانشجوتنظیم : بخش فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 676]