تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را گرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821099045




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاریخ پیامبر اسلام (8) سال ششم هجرت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تاریخ پیامبر اسلام (8) سال ششم هجرت
تاریخ پیامبر اسلام (8) سال ششم هجرت نويسنده: دکتر محمد ابراهیم آیتیتلخیص : جعفر شريعتمدارى سال ششم هجرتدر اين سال كه (سنة الاستئناس ) ناميده مى شود، شماره سريه ها بسيار است و ما هر كدام را به ترتيب در جاى خود ذكر خواهيم كرد.سريه (محمد بن مسلمه انصارى ) دهم محرم سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (محمد بن مسلمه ) را با سى سوار بر سر (قرطاء) طايفه اى از (بنى بكر بن كلاب ) كه در (بكرات ) در ناحيه (ضريه ) (كه تا مدينه هفت شب فاصله دارد) منزل داشتند، فرستاد و او را فرمود تا بر ايشان غارت برد. (محمد) شب را راه مى رفت و روز پنهان مى شد تا بر آنان غارت برد و كسانى از ايشان را كشت و ديگران گريختند متعرض زنان نشد و چهارپايان و گوسفندانى را به مدينه آورد (150 شتر با سه هزار گوسفند)، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله خمس آنچه را آورده بود جدا كرد و بقيه را بين همراهان وى قسمت فرمود.سريه (عكاشة بن محصن ) ربيع الاول سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (عكاشه ) را با چهل مرد از اصحاب به (غمر) (209) فرستاد و او هم با شتاب رهسپار شد، اما دشمن از رسيدن وى خبر يافت و گريخت و (عكاشه ) منزلگاهشان را خالى يافت ، پس (شجاع بن وهب ) را طليعه فرستاد و او هم رد پاى چهارپايانشان را ديد و تعقيب كرد، در نتيجه دويست شتر به دستشان افتاد و شتران را به مدينه آوردند و زد و خوردى پيش نيامد.سريه (محمد بن مسلمه ) ربيع الاخر سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (محمد بن مسلمه ) را با ده نفر بر سر (بنى ثعلبه ) و (بنى عوال ) به (ذى القصه ) (210) فرستاد. محمد و همراهان وى شبانه بر سر دشمن رسيدند و خوابيدند. دشمنان كه صد نفر بودند، اطراف مسلمانان را گرفتند و ساعتى تيراندازى كردند، سپس اعراب با نيزه ها بر ايشان حمله بردند و همه را كشتند و برهنه ساختند. خود (محمد) در ميان كشته ها بى حركت افتاد و مردى از مسلمانان كه از آنجا عبور مى كرد او را برداشت و به مدينه برد.سريه (سعد بن عباده خزرجى ) ربيع الاول سال ششم : مسعودى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الاول سال ششم ، (سعد بن عباده ) را فرستاد و تا محلى معروف به (غميم ) پيش رفتند.(211) سريه (أبو عبيدة بن جراح ) ربيع الاول سال ششم : مسعودى مى گويد: سريه (ابوعبيدة بن جراح ) به دو كوه (اجاء) و (سلمى ) در ماه ربيع الاول سال ششم روى داد.(212) سريه (أبو عبيدة بن جراح ) به ذى القصه ربيع الاخر سال ششم : پس از شهادت يافتن اصحاب (محمد بن مسلمه ) به دست (بنى ثعلبه ) و (بنى عوال ) و بازگشتن (محمد) به مدينه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله (ابوعبيده ) را با چهل مرد به (ذى القصه ) بر سر شهدا فرستاد، اما دشمن گريخته بود و كسى را نديدند و با شتران و گوسفندانى به مدينه بازگشتند.سريه (أبو عبيدة بن جراح ) به ذى القصه ربيع الاخر سال ششم : (بنى ثعلبه ) و (أنمار) به قحطى گرفتار شده بودند و آن ناحيه را ابرى فرا گرفت ، اين قبايل به سرزمين هاى ابرى رهسپار شدند و تصميم گرفتند كه بر گله مدينه كه در (هيفا) (213) چرا مى كرد غارت برند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عبيده ) را با چهل مرد از مسلمانان فرستاد و در تاريكى صبح به (ذى القصه ) رسيدند و بر دشمنان غارت بردند و آنها به كوهها گريختند، آنگاه چهارپايان ايشان به غنيمت گرفته ، به مدينه آوردند.سريه (زيد بن حارثه ) به جموم (214) ربيع الاخر سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (زيد بن حارثه ) را بر سر (بنى سليم ) فرستاد هنگامى كه به (جموم ) رسيد، زنى به نام (حليمه ) محله اى از (بنى سليم ) را به ايشان نشان داد، در آن جا شتران و گوسفندان و اسيرانى به دست آوردند، شوهر حليمه از همان اسيران بود، چون زيد بن حارثه به مدينه بازگشت ، رسول خدا آن زن و شوهر را آزاد كرد.سريه (زيد بن حارثه ) به عيص جمادى الاخره سال ششم : كاروانى از قريش از طرف شام مى رسيد، رسول خدا (زيد بن حارثه ) را با 170 سوار گسيل داشت . مسلمانان بر كاروان و هر چه در آن بود دست يافتند و نقره بسيارى از (صفوان بن اميّه ) به دست ايشان افتاد و از آنها اسير گرفتند، از جمله (ابوالعاص بن ربيع ) (شوهر زينب ، دختر بزرگ رسول خدا) كه زيد آنان را به مدينه آورد. (ابوالعاص ) به همسرش زينب پناه برد و زينب او را پناه داد.غزوه بنى لحيان جمادى الأولى سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله به خونخواهى شهداى رجيع با 200 مرد كه 20 اسب داشتند بر سر (بنى لحيان ) رفت ، سرانجام پس از طى طريق ، در سرزمين (غران ) منزلگاه (بنى لحيان ) در جايى به نام (سايه ) فرود آمد، اما دشمن خبر يافته ، به كوهها گريخته بود، پس با همراهان ، پس از توقف كوتاه در (عسفان ) به مدينه بازگشت .سريه (أبوبكر بن أبى قحافه ) به غميم جمادى الأولى سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله از (عسفان )، ابوبكر را با ده سوار فرستاد تا قريش را بدين وسيله مرعوب سازد و آنان تا (غميم ) پيش رفتند و سپس بى آن كه به دشمنى برخورد كنند، بازگشتند.(215) سريه (عمر بن خطّاب ) بر سر (قاره ) جمادى الأولى سال ششم : مسعودى مى گويد: در همين غزوه (بنى لحيان ) بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به قولى ، (عمر بن خطاب ) را با سريه اى بر سر (قاره ) فرستاد و آنها نيز به كوه گريختند.(216) غزوه ذى قرد (217) در تعقيب (عيينة بن حصن فزارى ) جمادى الأولى سال ششم : چند شبى از غزوه (بنى لحيان ) بيش نگذشته بود كه (عيينه ) با سوارانى از (غطفان ) بر شتران ماده شيرده رسول خدا صلى الله عليه و آله در (غابه ) غارت بردند و مردى از بنى غفار را كشتند و زنش را با خود بردند.(ابوذر) از رسول خدا اجازه خواست كه به (غابه ) برود و شتران را سرپرستى كند. رسول خدا گفت : من از طرف (عيينه ) ايمن نيستم ، ولى ابوذر اصرار كرد و با زن و پسرش رهسپار شد و در آن جا پسرش را كشتند و زنش را بردند.نخستين كسى از اصحاب كه خبر يافت (سلمة بن عمرو) بود كه با تير و كمان خويش رهسپار (غابه ) شد و بر ناحيه اى از كوه (سلع ) بالا رفت و فرياد برآورد و به دشمن تيراندازى مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرياد او را شنيد و در مدينه نداى : (الفزع ، الفزع ) و نيز نداى (يا خيل الله اركبى ) (218) در داد. رسول خدا و اصحاب در تعقيب دشمن تا (ذى قرد) تاختند و ده شتر را پس گرفتند و در زد و خوردهايى كه پيش آمد كسانى از دو طرف كشته شدند.شهداى اين غزوه عبارت بودند از: 1 - محرز بن نضله ، 2 - وقاص بن مجزز، 3 - هشام بن صبابه . و كشتگان دشمن عبارت بوة ند از: 1 - حبيب بن عيينه ، 2 - عبدالرحمان بن عيينه ، 3 - أوبار، 4 - عمرو بن أوبار، 5 - مسعده ، 6 - قرفة بن مالك .رسول خدا در (ذى قرد) نماز خوف خواند و يك شب و روز آن جا ماند و در ميان اصحاب خود كه 500 يا 700 نفر بودند، به هر 100 نفر يك شتر داد كه براى خوراك خود بكشند، آنگاه روز دوشنبه به مدينه بازگشت و همسر ابوذر كه او را اسير كرده بودند سوار بر شتر (قصواء) رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد.سريه (زيد بن حارثه ) به (طرف ) جمادى الاخره سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (زيد بن حارثه ) را به فرماندهى 15 مرد از صحابه بر سر (بنى ثعلبه ) فرستاد و (زيد) تا (طرف ) كه آبى است نزديك (مراض ) نرسيده به (نخيل ) در 36 ميلى مدينه پيش رفت و شتران و گوسفندانى غنيمت گرفت ، اما چون اعراب گريخته بودند، بى آن كه جنگى روى دهد، پس از چهار شب به مدينه بازگشت و 20 شتر غنيمت آورد.سريه (زيد بن حارثه ) به (حسمى ) بر سر جذام جمادى الاخر سال ششم : دحية بن خليفه كلبى از نزد قيصر روم باز مى گشت ، چون به سرزمين (جذام ) رسيد، (هنيد بن عوص ) و پسرش (از قبيله جذام ) بر وى تاختند و كالايى را كه همراه داشت به غارت بردند، اما چند نفر از (بنى ضبيب ) كه قبلا اسلام آورده بود بر هنيد و پسرش حمله بردند و كالاى به غارت رفته را از ايشان گرفته و به (دحيه ) تسليم كردند، (دحيه ) هنگامى كه به مدينه رسيد ماجرا را به رسول خدا گزارش داد.رسول خدا صلى الله عليه و آله (زيد بن حارثه ) را با 500 نفر به (جذام ) فرستاد، چون به سرزمين جذام رسيدند بر آنان حمله بردند، هنيد و پسرش را كشتند و 100 زن و كودك را اسير كردند و 1000 شتر و 5000 گوسفند به غنيمت گرفتند.(رفاعة بن زيد جذامى ) چون وضع را چنين ديد با چند نفر از قبيله خويش نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند و نامه اى را كه رسول خدا در موقعى كه (رفاعه ) نزد وى آمده و اسلام آورده بود و براى او و قومش نوشته بود تقديم داشت و گفت : اين همان نامه اى است كه پيش از اين نوشته شده و اكنون نقض شده است .رسول خدا، (على ) عليه السلام را فرومود تا رهسپار آن سرزمين شود و زنان و كودكان و اموالشان را به ايشان پس دهد. (على ) خود را به (زيد) و سريه رسانيد و هر چه در دست ايشان بود پس گرفت و به صاحبانش مسترد داشت .سريه اوّل (زيد بن حارثه ) به وادى القرى رجب سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (زيد بن حارثه ) را به فرماندهى سريه اى بر سر (بنى فزاره ) كه در (وادى القرى ) عليه مسلمين فراهم شده بودند فرستاد. كار اين سريه با (بنى فزاره ) به زد و خورد كشيد و كسانى از اصحاب زيد به شهادت رسيدند و خود او از ميان كشته ها جان بدر برد. در اين سريّه بود كه (ورد بن عمرو بن مداش ) (219) به شهادت رسيد.(220) سريّه (زيد بن حارثه ) به مدين تاريخ سريه دقيق روشن نيست : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (زند بن حارثه ) را به (مدين ) فرستاد، (زيد) اسيرانى از مردم ساحل نشين (ميناء) به مدينه آورد، چون اسيران فروخته شدند و ميان مادران و فرزندانشان تفرقه افتاد، رسول خدا ديد كه آنها بر اثر اين تفرقه گريه مى كنند. پس دستور داد كه مادران و فرزندانشان را جز با هم نفروشند.سريّه (عبدالرّحمان بن عوف ) به دومة الجندل شعبان سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله (عبدالرحمان بن عوف ) را با سريه اى به (دومة الجندل ) بر سر (بنى كلب ) فرستاد و به او فرمود: (اى پسر (عوف ): لوا را بگير و همه در راه خدا رهسپار جهاد شويد، با هر كس به خدا كافر شده بجنگيد، خيانت نكنيد، مكر نورزيد، كسى را مثله نكنيد، كودكى را نكشيد، عهد خدا و رفتار پيامبرش در ميان شما همين است ) (221) اضافه فرمود: اگر دعوت تو را پذيرفتند، دختر سرورشان را به زنى بگير.(عبدالرحمان ) رهسپار شد تا به (دومة الجندل ) رسيد و سه روز آن جا ماند و به اسلام دعوتشان كرد، پس (اصبغ بن عمرو كلبى ) (سرورشان كه مسيحى بود) اسلام آورد و بسيارى از قبيله اش به دين اسلام درآمدند، پس (عبدالرحمان ) با (تماضر) دختر (اصبغ ) ازدواج كرد و او را به مدينه آورد.سريه (على بن ابى طالب ) به فدك شعبان سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه (بنى سعد بن بكر) فراهم گشته اند تا يهوديان خيبر را كمك دهند، پس (على بن ابى طالب ) را با صد مرد بر سر ايشان فرستاد، على رهسپار شد تا به (همج ) - آبگاهى ميان خيبر و فدك - رسيد (222) و چون جاى دشمن را شناختند بر آنان حمله بردند و پانصد شتر و 2000 گوسفند غنيمت گرفتند و بنى سعد با خوانواده هايشان گريختند. على عليه السلام خمس غنايم را جدا كرد و بقيه را ميان اصحاب قسمت فرمود و بى آنكه جنگى روى دهد به مدينه بازگشت .غزوه بنى المصطلق شعبان سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز دوشنبه دوم شعبان از مدينه رهسپار جنگ با طايفه (بنى المصطلق ) شد از قبيله خزاعه شد. مسلمانان بى درنگ به راه افتاند و سى اسب هم با خود بردند و عده اى هم از منافقان در اين غزوه همراه شدند. (بنى المصطلق ) از حلفاى بنى مدلج بودند و بر سر چاهى به نام (مريسيع ) (223) منزل داشتندرئيس (بنى المصطلق ) حارث بن ابى ضرار بود كه هر كه را توانست از عرب به جنگ رسول خدا دعوت كرد و آنان هم دعوت او را پذيرفتند و چون خبر يافتند به سوى ايشان رهسپار شده ، سخت ترسان و هراسان شدند.رسول خدا تا (مريسيع ) پيش رفت ، صفهاى جنگ آراسته شد و پس از ساعتى تيراندازى ، رسول خدا دستور حمله داد، حتى يك نفر از افراد دشمن هم نتوانست فرار كند، ده نفر كشسته شدند و ديگران اسير گشتند و از مسلمانان يكنفر به نام (هشام بن صبابه ) به شهادت رسيد.اسيران (بنى المصطلق ) دويست خانواده بودند و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفندشان به غنيمت گرفته شد.نزاع مهاجر و انصار هنوز رسول خدا بر سر آب (مريسيع ) بود كه (جهجاه بن مسعود غفارى ) با (سنان بن وبرجهنى ) بر سر آب زد و خورد كردند، (جهنى ) انصار را و (جهجاه ) مهاجران را به كمك خواست . قبايل قريش و أوس و خزرج به كمك ايشان شتافتند و شمشيرها كشيده شد. اما به وساطت مردانى از مهاجر و انصار، سنان كه جهجاه او را زده بود از حق خود صرف نظر كرد و نزاع از ميان برخاست .نفاق عبدالله بن ابى (عبدالله بن ابى ) از پيش آمدن نزاع (جهجاه ) و (سنان ) و مخصوصا از اينكه (جهجاه )، (سنان ) را زده بود، خشم گرفت و در حضور جمعى از مردان قبيله خود، از جمله : (زيد بن أرقم ) كه جوانى نورس بود، گفت : آيا كار به جايى كشيده است كه اينان در سرزمين ما و در شهر ما بر ما برترى جويند و در مقابل ما ايستادگى كنند؟ اين كارى است كه خودمان بر سر خودمان آورده ايم ، به خدا قسم كه : مثل ما و اين مهاجران قريش همان است كه گفته اند ( سمن كلبك يأكلك . ) (سگت را فربه كن تا تو را بخورد.)به خدا قسم كه اگر به مدينه بازگرديم اين مهاجران زبون و بيچاره را بيرون مى كنيم و به مردان قبيله خويش گفت : شما بوديد كه اينان را در شهر و خانه هاى خود جاى داديد و هر چه داشتيد ميان خود و ايشان قسمت كرديد، اگر مال خود را از ايشان دريغ مى داشتيد، به جاى ديگر مى رفتند.(زيد بن أرقم ) گفتار نفاق آميز (عبدالله ) را به رسول خدا گزارش ‍ داد، (عمر) كه در آنجا بود گفت : (عباد بن بشر) را بفرما تا عبدالله را بكشد. رسول خدا گفت : چگونه دستورى دهم كه مردم بگويند: محمد اصحاب خود را مى كشد؟! پس نابهنگام دستور حركت صادر فرمود. (اسيد بن حضير) گفت : چرا در اين ساعت نامناسب به راه افتاده اى ؟ گفت : مگر نشنيده ايد كه (عبدالله ) گفته است كه هرگاه به مدينه بازگردد (انصار)، بيچارگان مدينه يعنى مهاجران را بيرون خواهند كرد. (اسيد) گفت : به خدا قسم ، اگر بخواهى مى توانى (عبدالله ) را از مدينه بيرون كنى ، چرا كه بيچاره و دليل خود اوست ، سپس گفت : بهتر است با وى مدارا كنى .از سوى ديگر، چون (عبدالله ) از گزارش (زيد بن أرقم ) خبر يافت نزد رسول خدا رفت و قسم خورد كه چنان سخنانى نگفته است و چون در ميان قبيله خود محترم بود، مردان انصار از او طرفدارى و حمايت كردند و گفتند: شايد اين پسر - يعنى : زيد بن أرقم - اشتباه كرده و در نقل آن گرفتار خبط و خطا شده است .رسول خدا به منظور آن كه مردم را مشغول كند و ديگر در قصه (عبدالله بن ابى ) چون و چرا نكنند، آن روز تا شب و آن شب را تا بامداد و فرداى آن روز را نيز به حركت ادامه داد و راه مدينه پيش گرفت .تفاوت پسر با پدر (عبدالله بن عبدالله بن ابى ) نزد رسول خدا آمد و گفت : شنيده ام كه مى خواهى كه پدرم را به كيفر آنچه گفته است بكشى . اگر اين كار شدنى است مرا بفرما تا خود او را بكشم و سرش را نزد تو آورم ، به خدا قسم قبيله خزرج مى دانند كه در ميان آن قبيله ، مردى نيكوكارتر از من نسبت به پدرش ‍ نبوده است ، اما مى ترسم كه ديگرى را مأمور كشتن وى فرمايى و نتوانم كشنده پدرم را ببينم كه در ميان مردم راه مى رود و او را بكشم و در نتيجه مردى با ايمان را به جاى كافرى كشته باشم و به كيفر اين گناه به دوزخ روم .رسول خدا گفت : نه با وى مدارا مى كنيم و با او به نيكى رفتار خواهيم كرد و سپس به (عمر بن خطاب ) كه پيشنهاد كشتن او را داده بود، فرمود: مى بينى (عمر)؟ به خدا قسم اگر آن روز كه گفتى او را بكش او را مى كشتم كسانى به خاطر او آزرده خاطر و رنجيده مى شدند ولى اگر امروز دستور دهم همانان او را مى كشند.سوره منافقون يا فرج زيد بن أرقم پس از آن كه (عبدالله بن ابى ) گفتار نارواى خود را انكار كرد و بر دروغ گفتن (زيد بن ارقم ) اصرار ورزيد و او را به عذر آن كه كودك است ، به خطا و اشتباه منسوب ساخت ، كار زيد بسيار دشوار شد و به ملامت اين و آن گرفتار آمد، اما خداى متعال راضى نشد كه به خاطر مردى دروغگو و منافق ، كودكى امين و راستگو مورد ملامت و سرزنش مردم قرار گيرد و نزد رسول خدا سرافكنده باشد، لذا سوره منافقون را نازل فرمود. (224) داستان مقيس بن صبابه (مقيس بن صبابه ) برادر (هشام بن صبابه ) از مكه به مدينه آمد و اظهار اسلام كرد و گفت : اى رسول خدا آمده ام تا ديه برادرم (هشام ) را كه در جنگ (بنى مصطلق ) به خطا كشته شده مطالبه كنم . رسول خدا فرمود تا ديه برادرش هشام را به او دادند. (مقيس ) مدت كوتاهى در مدينه ماند و سپس بر كشنده برادرش حمله برد و او را كشت و از اسلام هم برگشت و به مكه گريخت . او در اين باب اشعارى گفت و به اين كه هم ديه برادرش را گرفته و هم كشنده اش را كشته افتخار كرد.(225) ام ّالمؤ منين جويريه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اسيران (بنى المصطلق ) را قسمت كرد، (جويريه ) دختر (حارث بن ابى ضرار) (سرور بنى المصطلق ) در سهم (ثابت بن قيس ) افتاد و با وى قرار گذاشت مبلغى بدهد و آزاد شود.(جويريه ) به منظور تقاضاى كمك در پرداخت آن مبلغ نزد رسول خدا آمد و گفت : آمده ام كه مرا در پرداخت آن مبلغ كمك كنى . رسول خدا گفت : ميل دارى كارى بهتر از اين انجام دهم ؟ گفت : چه كارى ؟ فرمود: پولى را كه بدهكارى مى پردازم و آنگاه با تو ازدواج مى كنم ، گفت : بسيار خوب .(226) چون خبر ازدواج رسول خدا با (جويريه ) در ميان اصحاب انتشار يافت ، مردم به خاطر خويشاوندى (بنى المصطلق ) با رسول خدا اسيران خود را آزاد كردند و از بركت اين ازدواج صد خانواده از (بنى المصطلق ) آزاد شدند.اسلام آوردن حارث چون رسول خدا از غزوه (بنى مصطلق ) برمى گشت ، در (ذات الجيش )، (جويريه ) را كه همراه وى بود به مردى از انصار سپرد تا او را نگهدارى كند و چون به مدينه رسيد حارث بن ابى ضرار (پدر جويريه ) براى بازخريد دخترش رهسپار مدينه شد و در (عقيق ) به شترانى كه براى فديه به مدينه مى آورد نگريست و به دو شتر علاقه مند شد و آن دو را در يكى از دره هاى عميق پنهان ساخت و سپس به مدينه نزد رسول خدا آمد و گفت : اى محمد! دخترم را اسير گرفته ايد و اكنون سر بهاى او را آورده ام . رسول خدا گفت : آن دو شترى كه در فلان دره عقيق پنهان كرده اى كجاست ؟ (حارث ) گفت : ( اشهد ان لا اله الا الله و انك محمد رسول الله . ) به خدا قسم كه كسى جز خدا از اين امر اطلاع نداشت . (حارث ) و دو پسرش كه همراه او بودند و مردمى از قبيله اش ‍ به دين اسلام در آمدند و آن دو شتر كه همراه او بودند و مردمى از قبيله اش ‍ به دين اسلام در آمدند و آن دو شتر را هم به رسول خدا تسليم كرد و دختر خود را تحويل گرفت ، دختر هم اسلام آورد، سپس رسول خدا از پدرش ‍ خواستگارى كرد و پدرش او را با چهارصد درهم كابين به رسول خدا تزويج كرد.وليد فاسق پس از آنكه (بنى مصطلق ) اسلام آوردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (وليد بن عقبه ) را نزد ايشان فرستاد و چون شنيدند كه وليد به طرف ايشان مى آيد سوار شدند و به استقبال وى شتافتند، اما وليد از ايشان ترسيد و برگشت و به رسول خدا گفت : آنها مى خواستند مرا بكشند و از دادن زكات هم امتناع ورزيدند. رسول خدا تصميم گرفت به جنگ ايشان برود، در اين ميان (وفد بنى مصطلق ) رسيدند و گفتند: اى رسول خدا! ما شنيديم كه فرستاده ات نزد ما مى آيد، بيرون آمديم كه او را احترام كنيم و زكاتى را كه نزد ماست به وى تسليم داريم ، اما او به سرعت بازگشت و بعد خبر يافتيم كه گفته است : ما براى جنگ با او بيرون آمده ايم ، به خدا قسم كه ما را چنين نظرى نبوده است .عايشه در غزوه بنى المصطلق هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست سفر كند ميان زنان خود قرعه مى زد و هركدام قرعه به نامش اصابت مى كرد او را با خود همراه مى برد، در غزوه بنى مصطلق نيز قرعه به نام (عايشه ) اصابت كرد و او را با خود همراه برد، در اين گونه سفرها زنان را در ميان كجاوه بر پشت شتر مى نشاندند، سپس مهار شتر را مى گرفتند و به راه مى افتادند. در مراجعت از غزوه بنى مصطلق ، رسول خدا نزديك مدينه رسيد و در منزلى فرود آمد و پاسى از شب را گذراند، سپس بانگ رحيل داده شد و مردم به راه افتادند.عايشه مى گويد: براى حاجتى بيرون رفته بودم و بى آن كه توجه كنم گردنبندم گسيخته ، به اردوگاه بازگشتم زمانى به فكر آن افتادم كه مردم در حال رفتن بودند، پس به همان جا كه رفته بودم بازگشتم و آن را يافتم مردانى كه شترم را سرپرستى مى كردند به گمان اينكه من در كجاوه نشسته ام به راه افتادند و من هنگامى كه به اردوگاه رسيدم همه رفته بودند، ناگزير در آن جا ماندم و يقين داشتم كه در جستجوى من برخواهند گشت .عايشه مى گويد: به خدا قسم در همان حالى كه دراز كشيده بودم ، (صفوان بن معطل سلمى ) كه براى كارى از همراهى از لشكر بازمانده بود بر من گذر كرد، چون مرا ديد شناخت و در شگفت ماند، گفت : خداى تو را رحمت كند، چرا عقب مانده اى ؟ پاسخ ندادم ، سپس شترى را نزديك آورد و گفت : سوار شو، سوار شدم ، مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما به آنها نرسيديم ، تا بامداد كه اردو در منزل ديگر فرود آمد و ما هم به همان وضعى كه داشتيم رسيديم ، دروغگويان زبان به بهتان گشودند و اردوى اسلام متشنج شد، اما من به خدا قسم بيخبر بودم و چون به مدينه رسيديم ، سخت بيمار شدم و با آن كه رسول خدا و پدر و مادرم از بهتانى كه زده بودند، با خبر بودند به من چيزى نمى گفتند، اما فهميدم كه رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و در اين بيمارى عنايتى نشان نمى دهد، پس به خانه مادرم رفتم و پس از بيست روز بهبود يافتم و بكلى از ماجرا بيخبر بودم تا آن كه شبى با (ام مسطح ) براى حاجتى بيرون آمدن ، او گفت : اى دختر ابى بكر! مگر خبر ندارى ؟ گفتم چه خبر؟ پس قصه بهتان را براى من بيان داشت .عايشه مى گويد: به خدا قسم ، ديگر نتوانستم به دنبال كارى كه داشتم بروم و بازگشتم ، چنان مى گريستم كه مى خواست جگرم بشكافد، پس رسول خدا نزد من آمد و گفت : اى عايشه ! تو را بشارت باد كه خدا بيگناهى تو را نازل كرد، گفتم : خدا را شكر. (227) آن گاه رسول خدا بيرون رفت و براى مردم خطبه خواند و آيات نازل شده (228) را بر آنان تلاوت فرمود و سپس دستور داد تا (مسطح ) و (حسان بن ثابت ) و (حمنه ) دختر جحش را كه صريحا بهتان زده بودند، حد زدند.سريه (زيد بن حارثه ) به وادى القرى بر سر ام قرفه رمضان سال ششم : پس از آن كه (زيد بن حارثه ) از سريه ماه رجب (يا سفر بازرگانى ) وارد مدينه شد و در آن سريه در ميان كشتگان جان به سلامت برده و فقط زخمى شده بود، قسم خورد كه شستشو نكند و روغن نمالد تا بر سر (بنى فزاره ) رود و با آنان بجنگد، چون زخمهاى وى بهبود يافت ، رسول خدا او را با سپاهى بر سر (بنى فزاره ) فرستاد و او در (وادى القرى ) بر آنان حمله برد، چند نفر را بكشت و (ام قرفه ) را كه پيرزنى فرتوت بود با دخترش و عبدالله بن مسعده اسير گرفتند و (قيس ‍ بن مسحر) به دستور (زيد بن حارثه )، (ام قرفه ) را به وضع فجيعى كشت و دختر او را با عبدالله بن مسعده به مدينه آوردند. (زيد بن حارثه ) پس از بازگشت به مدينه ، در خانه رسول خدا را كوبيد و رسول خدا به استقبال وى رفت و او را در آغوش كشيد و بوسيد.سريه (عبدالله بن عتيك ) بر سر ابورافع يهودى رمضان سال ششم : هرگاه قبيله اوس در طريق نصرت رسول خدا افتخارى كسب مى كردند، خزرجيها نيز در پى كسب چنان افتخارى بر مى آمدند و چون خزرجيها ديدند كه قبيله اوس با كشتن كعب بن اشرف يهودى - دشمن سرسخت رسول خدا - سرافراز شده اند، در مقام آن بر آمدند تا دشمنى از دشمنان رسول خدا را كه در دشمنى در رديف ابن اشرف باشد، بكشند و پس از شور و مذاكره ايشان بر كشتن ابورافع سلام بن ربيع قرار گرفت . پس از كسب اجازه از رسول خدا پنج نفر از خزرجيان : (عبدالله بن عتيك )، (مسعود بن سنان )، (عبدالله بن انيس )، (ابوقتاده ) و (خزاعى بن اسود) بدين منظور رهسپار خيبر شدند. رسول خدا (عبدالله بن عتيك ) را بر ايشان امير قرار داد و آنان را فرمود كه زن يا كودكى را نكشند. (عبدالله ) و همراهان وى داخل خيبر شدند و شبانه به خانه (ابورافع ) رفتند و او را در بسترش كشتند. پس از بازگشت به مدينه ، كشتن ابورافع را به رسول خدا گزارش دادند. رسول خدا گفت : پيروز باد اين روى ها، و چون هر كدام مدعى كشتن او بودند، رسول خدا گفت : شمشيرهاى خود را بياوريد و چون به شمشيرها نظر كرد، به شمشير (عبدالله بن انيس ) اشاره فرمود و گفت : همين شمشير او را كشته است ، چه اثر غذا بر آن ديده مى شود. (حسان بن ثابت ) درباره كشته شدن كعب بن اشرف (به دست اوس ) و ابورافع (به دست خزرجيان ) اشعارى گفته است . (229) سريه اول (عبدالله بن رواحه ) به خيبر رمضان سال ششم : پس از كشته شدن (ابورافع يهودى )، يهوديان خيبر (اسير بن زارم ) (230) را برگزيدند و او ميان قبايل غطفان و غيره به راه افتاد و آنان را براى جنگ با رسول خدا فراهم مى ساخت ، چون رسول خدا از كار وى با خبر شد، (عبدالله بن رواحه ) را با سه نفر براى تحقيق در ماه رمضان بيرون فرستاد، (عبدالله ) پس از تحقيق و بررسى ، به مدينه بازگشت و نتيجه تحقيقات خود را گزارش داد.سريه دوم (عبدالله بن رواحه ) به خيبر بر سر يسير بن رزام شوال سال ششم : پس از آن كه (عبدالله بن رواحه ) از خيبر بازگشت و نتيجه تحقيقات خود را درباره (يسير بن زارم ) گزارش داد، رسول خدا مردم را براى دفع وى فراخواند و سى نفر از جمله : عبدالله بن انيس براى اين كار داوطلب شدند، پس (عبدالله بن رواحه ) را بر آنان امارت داد تا نزد يسير رفتند و با او سخن گفتند و به او نويد دادند كه اگر نزد رسول خدا آيى تو را رياست خيبر دهد و با تو نيكى كند. يسير در پيشنهاد ايشان طمع كرد و با سى نفر يهودى همراه مسلمانان رهسپار مدينه شد، اما در (قرقره ثبار) (231) پشيمان شد و دوبار دست به طرف شمشير (عبدالله بن انيس ) برد و هر دو نوبت (عبدالله ) با فطانت دريافت و كنار كشيد و چون فرصتى به دست آورد با شمشير خود بر يسير حمله برد و پاى او را از بالاى ران قطع كرد تا از بالاى شتر در افتاد، اما يسير با چوبى كه در دست داشت سر (عبدالله ) را مجروح ساخت .در اين موقع سريه بر يهوديان حمله بردند و همه را جز يك نفر كه گريخت ، كشتند و كسى از مسلمانان كشته نشد، سپس نزد رسول خدا باز آمدند و پيش آمد را گزارش دادند، رسول خدا گفت : خداست كه شما را از دست ستمكاران نجات بخشيد.سريه (كرز بن جابر فهرى ) به ذى الجدر شوال سال ششم : رسول خدا صلى الله عليه و آله غلامى به نام (يسار) داشت ، او را مأمور سرپرستى شتران ماده شيرده خود كرده بود كه در ناحيه (جماء) (232) مى چريدند. هشت نفر از قبيله (بجيله ) كه به مدينه آمده و اسلام آورده بودند، رنجور و بيمار شدند، بدين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را فرمود به چراگاه شتران روند تا با نوشيدن شير شتر بهبود يابند، آنها به چراگاه رفتند و پس از مدتى تندرست و فربه شدند، آنگاه بر (يسار) شبان رسول خدا تاختند و او را سر بريدند و پس از كشتن او، پانزده شتر شيرده پيامبر را بردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله . (كرز بن جابر) را با بيست سوار در تعقيب آنان فرستاد. (كرز) و اصحاب وى دشمن را اسير كردند و شتران پيامبر را جز يك شتر كه كشته بودند، پس گرفتند و به مدينه آوردند.رسول خدا فرمود تا دست و پاى ايشان را بريدند و چشمشان را كور كردند و همان جا به دارشان زدند و چنان كه روايت كرده اند آيه هاى 33-34 سوره مائده در اين باره نازل شده است .... ادامه داردپی نوشت ها :209- سيرة النبى ، ج 4/284، غمره آورده است (غمر مرزوق ) آبگاهى از بنى اسد است .210- ميان ذى القصه و مدينه 24 ميل راه فاصله است .211- التنبيه و الاشراف ، ص 218.212- مأخذ پيشين ، ص 219.213- هيفا، هفت ميلى مدينه .214- سرزمين بنى سليم .215- طبقات ابن سعد، ج 2/79.216- التنبيه و الاشراف ، ص 218.217- اين غزوه ، غزوه غابه و غزوه فزع نيز ناميده مى شود.218- اى سواران خداوند، سوار شويد.219- يكى از بنى سعد بن هذيل يا به گفته ابن هشام : سعد بن هذيم (ج 4/265).220- سيره ابن هشام ، ج 4/265؛ تاريخ طبرى ، ج 3/1557؛ التنبه و الاشراف ، ص 219.221- سيره ابن هشام ، ج 3/280.222- از فدك تا مدينه شش روز راه است223- اين غزوه مريسيع هم ناميده مى شود.224- منافقون /7-8.225- سيره ابن هشام ، ج 3/305 - 306.226- همان مأخذ، ص 307.227- سيره ابن هشام ، ج 3 / 313-315.228- نور /11-27.229- سيره ابن هشام ، ج 3 / 288.230- بر حسب ظاهر: اسير بن زارم ، همان يسير بن زارم است كه در سريه بعد خواهد آمد.231- شش ميلى خيبر (سيره ابن هشام ، ج 4 / 266)232- سيره ابن هشام ، ج 4 / 290 و در طبقات گفته است : در ذى الجدر واقع در ناحيه قباء نزديك عير در شش ميلى مدينه (2/93)./خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن