واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ابراهیم خدا پرست برای مرده ها می دمدنفخه صور ابراهیم
وقتی از مرگ حرف می زنیم، ابراهیم فقط می خندد. سرش را نردبانی بالا می برد و به آسمان ابری خیره می شود،ابرهایی که چند روزی است فقط زمین را نگاه می کنند و از سایه سنگین شان چیزی نمی بارد.شیپور را محکم توی دستش گرفته است.حاضر نیست بزند، می ترسد. می گوید مسوولیت دارد. می خندد. می گوید مردم فکر می کنند ابراهیم خدا پرست مرده است. شیپور را در انبار بیرون خانه نگه می دارد.شیپور را توی خانه نمی برد.می گوید نحسی دارد.حتی آنها که برای خبر کردنش می آیند،حق تو رفتن ندارند.اگر حرمت شیپور را نگه دارند،اگر همان بیرون خانه بایستند و بگویند که عزیزشان مرده ،ابراهیم شیپورش را بر می دارد،دنبالشان می رود،وسط حیاتشان می ایستد و به چهار جهت می دمد، همان طور که پدرش در کرنا می دمیده است و مردم در خانه ها و باغ ها و شالیزارهای سیاهکل به شنیدن صدای کرنا برای کسی که نمی دانستند کیست، فاتحه می خوانده اند. حالا وضع فرق می کند. دختر ابراهیم می گوید گاهی مردم بعد از شنیدن صدا، تلفن می زنند که بپرسند چه کسی مرده است. به قبرستانی می رویم پر از قبرهای فامیل او از کنار سنگ هایی رد می شویم که در این 47 سال برای صاحبانشان شیپور زده است. در حاشیه سنگ قبر قدیمی خزه بسته ای می نشیند. مورچه له شده ای را کنار می زند و شیپورش را روی سنگ می گذارد. به قبر های دور و برش نگاه می کند و می گوید.: آنهایی که اعتقاد دارند سراغم می آیند و وصیت می کنند که وقت مرگ برایشان شیپور بزنم. روز موعود وقتی شیپور زن می آید اطرافیان فریاد می زنند که مثلا مادرم،پدرم! برایت شیپور آورده ایم. شیپور بیرون از دست های درشت ابراهیم بزرگ تر به چشم می آید. جنسش برنج است. روی تنش حک شده : ساخت اسلواکی. در امامزاده اصلی شهر به یک تشییع جنازه می خوریم. ابراهیم سراغ خانواده عزادار می رود. یکی را کنار می کشد و می گوید: اوستا کریم ،مامور کرده بیام این جا شیپور بزنم. خانه خواب بودم. اینها برای کارشان مرا این جا آوردند. اگر می خواهید برایتان بزنم، اگر نه که نمی زنم. پول هم نمی خواهم. خانواده قبول می کنند و ما بالاخره از نزدیک صدای شیپورش را می شنویم.
لوله شیپور را می گذارد وسط لب هایش،انگشت شست را کنار پرده راست بینی تکیه می دهد و در شیپور می دمد.صورتش سرخ می شود،رگ هایش بیرون می زنند و جیغ ها گر می گیرند. عزادارها انگار که تازه خبر مرگ را شنیده باشند شیون می کنند.جوانی پرخاش می کند که نزن، همه ر ا کشتی، بزرگترها آرامش می کنند. تابوت را بیرون می آورند و درون امامزاده می چر خانند و ابراهیم جلوی جمعیت در سازش می دمد. شکوفه های سفید،سوار بر باد روی لباس های سیاه می نشینند. تابوت را که زمین می گذارند ابراهیم با بستگان مرده دست می دهد و از امامزاده بیرون می زند، انگار کاری را که باید،انجام داده است. از امام زاده که بیرون می رویم ابراهیم شیپورش را مخفی می کند. می گوید شاید مردم بترسند. کنار شالیزارش شروع می کند نظامی راه رفتن، به چپ چپ ، به راست راست. می ایستد. درد توی تنی که چند بار زیر تیغ جراحی رفته است می دود. خم می شود که نفسش بر گردد. می گوید: چهار ماه اول سربازی در پادگان سلطنت آباد (پاسداران) دوره شیپور دیدم. پنج صدا(ا.ا.ا.ای)برای 47 فرمان نظامی، پاسدار پیش، آتش بس، راحت باش...سال 42 سربازی ام تمام شد. پدرم کرنا می زد. کرنایش را دزدیدند. کسی به اسم صفر کفاش شیپورش را داد به هیات حسینی. همین شیپور را. از آن سال تا امروز هر سال دهه محرم شیپور زده ام برای امام حسین. یا ما را بکشد یا زودتر شفا دهد. می گوید من آخرین ابراهیمم. بعد از من کسی نیست بزند. کسی حوصله این کار ها را ندارد. و اضافه می کند که البته کار من تک است . قدیمی ها فقط در صور می دمیدند ولی من با صدای شیپور مرثیه می خوانم. بالای سر مرده که می رسم با صدای شیپور می گویم آهای ،تو مرده ای یا زنده / اگر زنده ای بیدار شو / و اگر مرده ای خدا بیا مرزدت / مردم بدوید / مرده است ... حامد هادیانتهیه و تنظیم : مهسا رضایی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1937]