تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر كس با آبى غسل كند كه پيش‏تر در آن غسل شده است و به جذام مبتلا شود، كسى را جز خو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816590640




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شیمیایی‏ها در اوج غربت می‏روند


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شیمیایی‏ها در اوج غربت می‏روند
شیمیایی‏ها در اوج غربت می‏روند در را که گشودم، بوی تند الکل در بینی‏ام پیچید. قدمی به عقب برداشتم و دوباره برای اطمینان بیشتر نگاهی به شماره‏ای که سردر اتاق بود، انداختم، سپس نفس راحتی کشیدم. خودش بود، اطاق «710». با حالت کنجکاوانه‏ای به داخل اتاق سرک کشیدم که ناگهان نگاه پر عطوفت و مهربانش سخت توجهم را جلب کرد. از ظاهرش حدس زدم که او همان خانم «فاطمه حداد» باشد. با صحبت‏های من و همراهم او نیز لب به سخن گشود و بالاخره پس از سال‏ها، غبار غربت را از روی دفتر خاطراتش زدود. «سال 66، ساعت‏حدود 30:16 عصر بود که صدای آژیر فضای منطقه سردشت را پر کرد. سرم را بلند کردم. ناگهان هواپیمای بعثی را در آسمان دیدم. سریع به سمت‏بیرون دویدم تا به دیگران یاری رسانم که ناگهان بمبی را مشاهده نمودم که در حیاط منزل همسایه‏مان به زمین افتاد; اما در کمال تعجب دیدم که از این بمب فقط یک دود سیاه متصاعد می‏شود و هیچ تخریبی به همراه نداشت و در آن حال من هم مانند دیگر مردم اصلا متوجه نشدم که عراق دست‏به حمله شیمیایی زده است. شهادتین را بر زبانم جاری نمودم و از در خانه بیرون آمدم تا به دنبال سیروان (برادر زاده‏ام) بگردم.به دستهایم نگاه کردم، ناگهان دیدم که روی بدنم لکه‏های سیاه گازوئیلی چرب عجیبی به وجود آمده است. توجهی ننمودم و به سوی مسجد دویدم تا سیروان را پیدا کنم. خیلی نگران شده بودم. او را دیدم که به طرف من می‏دود. به او گفتم که به سمت منزل خواهرم برود. از آن طرف شوهر خواهرم را دیدم که برای کمک به مردم فعالیت می‏کرد و سر همین جریان شیمیایی شد. من به یکی از هم محلی‏ها گفتم: «خانم! چرا در خانه نشسته‏ای؟! بیا بیرون!!» او باردار بود و به من گفت: با این وضعیت نمی‏توانم بیرون بیایم، تو برو. البته لازم به ذکر است که آن خانم، شوهر و فرزندانش، همگی در همان فاجعه عظیم به فوز عظیم شهادت نایل شدند. خلاصه من، سیروان و شوهر خواهرم به سمت منزل خواهرم رفتیم. وقتی به منزل رسیدم، خواهرم به من گفت: «فاطمه! تنت‏بوی عجیبی می‏دهد، نمی‏دانم از چیست؟ بهتر است‏به حمام بروی‏» و من به حمام رفتم. بعد از مدتی سرفه‏های وحشتناک من و سیروان شروع شد. احساس می‏کردم که با هر سرفه تمام وجودم می‏خواهد بالا بیاید. بعد از مدتی خون هم بالا می‏آوردیم و چشمانمان قرمز شده بود. حتی اشکمان که می‏آمد، سرخ رنگ بود. حال خیلی بدی داشتیم. از بیرون صدای یکی از برادران سپاه آمد که: «هر کسی شیمیایی شده، بیرون بیاید.» ما هم بیرون آمدیم و سوار اتوبوسی که منتظرمان بود شدیم.لحظه به لحظه حالم بدتر می‏شد و بعد از مدتی احساس کردم که دیگر جایی را نمی‏بینم. شب بود که به تبریز رسیدیم. تمام بدنم سوخته بود وتاول‏های بزرگی می‏زد. دکترها زیر این تاول‏ها وسایلی گذاشتند که مواد داخل تاول روی بدنم نریزد; زیرا داخل تاول‏ها پر بود از مواد میکروبی! بعد از 9 روز ما را از تهران جهت معالجه به اتریش اعزام کردند.من، برادرم، برادرزاده‏هایم و بسیاری از افراد فامیل همه بستری شده بودیم. از خانواده ما فقط خواهرم بستری نبود و به کارهای ما رسیدگی می‏کرد. البته خواهرم هم جانباز شیمیایی است، ولی درصد جانبازی ندارد و نه تنها خواهر من که بسیاری از مردم سردشت وقتی که دیدند عراق بمباران می‏کند، خیلی ترسیدند و با این که شیمیایی شده بودند با همان حال به دشت‏ها و کوه‏های اطراف پناه بردند و به بیمارستان نرفتند و در نتیجه پرونده‏ای برای آن‏ها تشکیل نشد و درصد جانبازی هم ندارند. من نامه‏ای را به رهبر عزیزمان آیت الله خامنه‏ای (مد ظله العالی) دادم و این مساله را برایشان شرح دادم و شکر خدا خیلی هم خوب رسیدگی و پیگیری کردند. در سردشت‏بیمارستانی زده‏اند و قرار است‏به مشکل جانبازانی که خدمتتان عرض کردم، رسیدگی نمایند. بگذریم، وقتی به بیمارستان در کشور اتریش رسیدیم من بیهوش بودم، همین که چشمانم را گشودم، دیدم همه خانم‏ها بی‏حجاب شده‏اند. گفتم: «ای بابا! فقط چند ساعت ما بیهوش بودیم، اینجا چه خبر شده!؟» سهیلا (یکی از پرستارها) که بالای سرم ایستاده بود، آرام به من گفت: «اینجا اتریش است.شما را برای معالجه از کشور خارج کرده‏اند.» چند روز بعد چند خبرنگار برای مصاحبه به بخش ما آمدند و وقتی که به من رسیدند، پرسیدند: «آیا شما در ایران جزء ارتش، بسیج‏یا ارگان‏هایی از این قبیل بودید؟» گفتم: «نه! من یک شهروند عادی بودم و در خانه نشسته بودم که این بمب‏های شیمیایی را روی سرمان ریختند. در شهرستان ما، یعنی سردشت ده هزار نفر شیمیایی شدند که پس از سه چهار روز، دیگر شهدا را با کامیون می‏آوردند!! از یک محله کوچک 52 نفر شهید شدند و پس از آن محله مذکور، متروکه شد.راستی باید بگویم که چهار صد نفر از این شیمیایی‏ها زن بودند.» وقتی که دیدم آنها حرفهایم را باور نمی‏کنند، گفتم: «اگر من جزء ارگان‏های نظامی مملکت هستم، آن بچه چی؟! آیا او هم نظامی است؟ او چه گناهی کرده؟!» آنها گفتند: «کدام بچه؟!» گفتم: «اتاق بغلی است، بروید نگاهش کنید.» آنها به بخش کودکان رفتند، وقتی که از بخش کودکان شیمیایی برگشتند، دیدم که بعضی از آنها سخت تحت تاثیر قرار گرفته‏اند و اشک می‏ریزند، یکی از آنها گفت: «راست می‏گوید، این بچه‏ها چه گناهی کرده‏اند؟!» به آنها گفتم: «اصلا فرض کنید که بمب‏های شیمیایی عراق در قوانین بین المللی مجاز است؟! و آنها را به نظامی‏ها زده باشند بمب‏های شیمیایی که عراق به ما زد سه نوع در یک بمب بود گاز خردل، تاولزا و خفه کن!!! این مساله باکدام قوانین حقوق بشری سازگار است؟! حقوق بشری که الآن در جهان معروف است، فقط به سه چیز بستگی دارد: زر و زور و تزویر. پس چطور رژیم بعثی به خودش حق می‏دهد که از سلاح‏های شیمیایی استفاده کند؟! و در ضمن باید بگویم که رژیم بعث صد درصد مقصر نیست، بلکه امریکا و دولت هایی مانند آنها هستند که این سلاح‏ها را به عراق می‏رسانند.» خلاصه این که گفته‏های ما در روزنامه‏ها چاپ شد و خدا را شکر بعدا خبردار شدیم که انعکاس خوبی هم داشت. ... و سرفه حرف‏هایش را قطع کرد، هر کدام از سرفه‏هایش مانند پتکی بود که بر سرم فرود می‏آمد، آری... شاید برای ما جنگ تمام شده باشد. ولی آنها (جانبازان) هر روز و هر لحظه و هر ساعت‏با جنگ و دردهایشان زندگی می‏کنند، بعد که کمی آرامتر شد، گفت: «دوستانم همه شهید شدند، حتی آنها که حالشان از من بهتر بود، اگر خدا بطلبد ان‏شاءالله من هم به جمع پاکشان می‏پیوندم...» و قطرات اشک از گوشه پنجره چشمش بر سر دامان فراق فروچکید. سریع سرش را پایین انداخت و نگاه آسمانی‏اش را از ما دزدید، مثل این که خجالت می‏کشد که ما متوجه باز شدن زخم‏های کهنه‏اش شویم و... دوباره سرفه امانش نداد. بعد از دقایقی رو به من کرد و گفت: ببخشید که زیاد سرفه می‏کنم!!! راستش الآن پنجاه درصد ریه هایم از کار افتاده، وقتی نفس می‏کشم، مثل این است که باید از دریچه‏ای به قطر یک خودکار، تنفس کنم و این خیلی سخت است و قلبم هم دچار مشکل شده است، اکسیژن به آن نمی‏رسد. پوکی استخوان هم گرفته‏ام و کمرم خیلی درد می‏کند.بعضی وقت‏ها بدنم به شدت می‏سوزد، ولی... ولی ای کاش می‏دانستید که همه این‏ها در منظر یک انسان عاشق نه تنها اهمیت پیدا نمی‏کند، بلکه لذت بخش هم می‏شود. درد می‏کشی و لذت می‏بری، این متاعی است که به عشق‏های زمینی تعلق پیدا نمی‏کند. باید آسمانی شوی تا بیابی. چه زیبا می‏گویند که: «هر چه از دوست رسد نیکوست.» و من محو این همه عشق و استقامت و ایثار شده بودم که این چنین زیبا در یک وجود پاک گرد آمده بود و بی شک خدای باری تعالی با آفرینش چنین وجودهای پاکی ندای «فتبارک الله احسن الخالقین‏» سرداد. صحبت‏های «فاطمه حداد» مرا از یک خواب طولانی بیدار کرد و تلنگری بر دیواره وجودم نواخت. بدون این که خودت بدانی، چنان غرق در روزمرگی‏ها شدی که به همین راحتی حجت‏های خدا بر زمین را از یاد برده‏ای!! از خانم حداد خداحافظی می‏کنم، ولی طنین صدای سرفه‏هایش همیشه یادآور اوج ایثار و مظلومیت زنان جانباز خواهد بود. راستی! اگر تو هم می‏خواهی یادی از این عزیزان بنمایی می‏توانی همین الآن اولین قدمت را برداری; تهران / بیمارستان ساسان / بخش 7 / اتاق 710. برگرفته از : یاس - بهمن و اسفند 1380، پیش شماره 8 منبع: http://www.hawzah.net/خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن