واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تابستان در تهران جان محترم!?امروز بابا رسماً اعلام کرد که مسافرت تابستانی بی?مسافرت تابستانی! چون تمام مرخصی?هایش را استفاده کرده است
و هر چه هم خواسته خودش را به مریضی بزند تا چهار روز مرخصی استعلاجی بگیرد و ما را از این تهران جان محترم بیرون ببرد، موفق نشده است. در نتیجه قرار است کل تابستان ما، در تهران خوش آب و هوا بگذرد و برود پی?کارش. حالا درست است که ما اولش یک مقدار درون ذوقمان خورد، ولی چه اشکال دارد هر چه نباشد امکانات تهران از همه جا بیشتر است و ما به جای رفتن کنار دریا و تخمه شکستن وسط جنگل و دیدن آثار دیدنی و عکس یادگاری گرفتن و از این جور چیزها، بهتر است بنشینیم و امکانات زیاد خودمان را بررسی کنیم.- مامان پاشو من را ببر جای دیدنی تهران را بهم نشان بده.جای دیدنی؟... اووم... باشد! فقط دوربین عکاسی یادت نرود...آخ?جون! اصولاً برای رفتن به جاهای دینی، حسابی باید مجهز باشی. دوربین عکاسی... تنقّلات به میزان کافی... ام?پی?تری(و بالاتر) پلیر جهت گوش دادن به آهنگ?های خفن و چنین و چنان!... عینک آفتابی... کلاه حصیری، چتر آفتابی! و از این?جور چیزهای ضد?آفتابی... کتانی... کوله?پشتی... خوش?تیپی هم به اندازه دلخواه و ... مامااااان! من آماده شدم.- خیلی خوب یواش در خانه را ببند و بدو بیا روی پشت?بام!- پشت بام ؟؟؟...!چند دقیقه بعد- مکان: روی پشت?بام - عزیزم این ساختمان قد دراز را می?بینی که عینهو ساقه لوبیا سحرآمیز بالا رفته و وسط دود و دم گم شده؟! این اسمش برج میلاد است و یکی از آثار! دیدنی تهران. حالا اگر دوست داری ازش عکس بگیر!- آه?ه?ه! مامان این چه وضعش است. حداقل بیا برویم از نزدیک ببینیمش و کنارش عکس بگیرم.- بچه عقلت کجا رفته است؟ آخر آدم از نزدیک می?تواند ساختمان به این درازی را ببیند؟!برو کنار دیوار خرپشته?! بایست تا یک عکس کلوز?آپ! ازت بگیرم و به همه بگو کنار برج میلاد گرفتی. کی می?فهمد؟! دیوار، دیوار است دیگر!!! - مامان تهران جای دیدنی دیگری ندارد؟!- چرا عزیزم برج آزادی هم هست. می?خواهی عصر برویم خانه عمّه جان از روی پشت?بامشان برج آزادی را هم ببینی؟!خلاصه از لیست امکانات افسانه?ای تهران! آثار دیدنی را خط زدم؛ چون بابایم گفت تنها چند اثر دیدنی از تهران به یاد می?آورد که جای تاریخی بود، ولی مثل اینکه بساز بفروش?ها همه?شان را خراب کردند و به جایش آپارتمان ساختند. دریا و دشت و دمن و جنگل و علفزار را هم خودم از اول خط زده بودم. اینکه دیگر پرسیدن نداشت؛ چون تا وقتی تو محلّه قبلی?مان زندگی می?کردیم، حتی درخت هم ندیده بودم و فقط از تلویزیون دیده بودم که درخت چه شکلی است و خوراکی نیست! چه برسد به جنگل و دشت و دمن... آهان! فهمیدم پارک...- بابا امروز می?رویم پارک؟!
نه باباجان الان دیر است...- الان که تازه ساعت ده صبح است!!!- عزیز من، پارک که سر کوچه نیست! باید از این سر تهران بروی آن سر که با این ترافیک و راه?بندان، شب می?رسیم. شب هم جایی نداریم بخوابیم که! باید تا صبح توی راه باشیم که دوباره برسیم خانه و من بدون نیم ساعت خوابیدن راه بیفتم بروم اداره... فکر من هم باش پدرجان!تازه! فکر این را هم بکن که ما اگر امروز برویم پارک، نمی?توانیم چهار دقیقه آنجا بنشینیم که! مگر اینکه از یک هفته قبل، جا رزرو کرده باشیم. مگر یادت نیست پارسال میان آن شلوغی مجبور شدیم سبد خوراکی?ها و بند و بساطمان را وسط سفره بغل دستی?هایمان بگذاریم و کلی زد و خورد و کتک و کتک کاری راه افتاد؟! دلت می?خواهد بابایت زندان بیفتد؟!مامان: عزیزم توی پارک که نمی?گذارند روی چمن هم بنشینیم. خیلی دلت پارک می?خواهد، یکی از صندلی?ها را بردار و بر توی حیاط ساختمان، کنار باغچه بنشین... به آن چهار تا علفی هم که همسایه طبقه اول کنج آن یک وجب باغچه کاشته است، دست نزنی?ها که شر راه می?افتد...ادامه دارد.............گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطسلیم پهلوان سلیم و دوستان پهلوانش پهلوان سلیم و مرد دهقان عموجان با هدیه آمد! عموجان با هدیه آمد!(2)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]