واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: معصوميت از دست رفتهاگرچه پيش از اين سينماي كشورهايي مثل سوئد، نروژ، فنلاند و حتي دانمارك غولها و سرشناسهاي بسياري را به دنياي هنر هفتم معرفي كرده بود، با اين همه در سالهاي اخير و بهويژه در يك يا 2 دهه اخير ديگر خبري از آن مشاهير نيست و اگر هم باشد عمده اين سينماگران ديگر مقيم كشورشان نيستند.
اريك اسكيو لدبرگ، فيلمساز 45 ساله نروژي، «بيخوابي» را در سال 1997 و در 32سالگياش ساخت(يك تريلر معمايي- جنايي) و با استفاده از منطقيترين و ظريفترين انگارههاي مربوط به اين ژانر، فيلمي 96 دقيقهاي و بسيار خوشساخت را روانه اكران كرد.به گزارش همشهري ، بيخوابي، روايتي جنايي دارد و طبيعتا يك عنصر جنايتكار و يك قرباني و يك دنبالكنند. اين دو كاراكتر در مقام كارآگاه، پيش فرض بدون قيد و شرط فيلم شناخته ميشوند و از اينرو در روند شكلگيري بستر اصلي فيلم و آغاز و پايان داستانكها و مهمتر از همه ربط آنها به هم، اين پيش فرض بهعنوان جزئي از قواعد ژانر جنايي - معمايي توسط اسكيو لدبرگ بهخوبي رعايت ميشود. اما مشكلاتي هم در اين كار وجود دارد.ابتدا بيننده درك مبهمي نهتنها از كاراكترها كه حتي از زمان و مكان فيلم دارد. اين البته تعجبآور نيست؛ چرا كه محل شكلگيري داستان در بيخوابي در منطقهاي از نروژ روي ميدهد كه در حقيقت ساعت بهدرد هيچ كاري نميخورد. اينجا از طلوع و غروب خورشيد بهطور معمول خبري نيست ؛ يا شب است و يا روز، همين. هيچ ساعتي دقتبرانگيز نيست و براي يك فيلم معمايي - جنايي كه زمان يكي از مهمترين انگارهها به حساب ميآيد، طبيعي است كه بايد با اين شرايط يك فاكتور تاثيرگذار ديگري را جايگزين آن كرد. آن فاكتور چيست؟ بهرهگيري از هوش و درايت و قدرت انتقال سريع در تصميمگيريها توسط كسي كه ميخواهد اين عمليات را رهبري كند يا همان كارآگاهي كه قرار است تعقيبكننده قاتل باشد و يا اينكه قربانيها را جستوجو كند. اين مهم توسط اريك اسكيو لدبرگ به زيبايي به فيلم بيخوابي اضافه ميشود؛ چراكه با ورود اين كارآگاه مشكلات بسياري حل ميشود اما همزمان مخاطرات عجيب و غريبي نيز روي ميدهد كه در نهايت كفه را به سمتوسوي موفقيت قاتل رهنمون ميسازد. بيخوابي، روايتي جنايي دارد و طبيعتا يك عنصر جنايتكار و يك قرباني و يك دنبالكنند. اين دو كاراكتر در مقام كارآگاه، پيش فرض بدون قيد و شرط فيلم شناخته ميشوند و از اينرو در روند شكلگيري بستر اصلي فيلم و آغاز و پايان داستانكها و مهمتر از همه ربط آنها به هم، اين پيش فرض بهعنوان جزئي از قواعد ژانر جنايي - معمايي توسط اسكيو لدبرگ بهخوبي رعايت ميشود. اما مشكلاتي هم در اين كار وجود دارد.يكي از مهمترين داستانكهاي فيلم بيخوابي كه باعث شكلگيري و پايان بندي داستان هم ميشود، ماجراي شليك ناخواسته يوهانس به همكار قديمياش است. در ادامه بيننده نميداند و حتي نميتواند حدس بزند كه واكنش يوهانس چه خواهد شد. اين روايت باعث يك تعليق و سوسپانس اصيل و كاربردي در فيلم ميشود كه هرچه از زمان فيلم بيشتر ميگذرد، باعث ميشود تعليق بيشتر جلوهگر شود. در واقع اين تعليق رمز و رازهاي فيلم را شدت ميبخشد و اين هنگامهاي است براي پيدا شدن جواب سؤالات و گشوده شدن قفل رمزها. اينجاست كه يك كاراكتر در مقام تسهيلكننده روند شكلگيري داستان پاياني به مساعدت يوهانس اينگستروم ميآيد؛ يك پليس محلي زن بهنام تانيا لورنتسن كه از ابتداي پرونده در كنار يوهانس بوده است.او همه چيز را ميداند اما سعي ميكند به روي يوهانس نياورد. حتي وقتي كه يوهانس قاتل را مييابد و او را به قتل ميرساند و همه اسرار را كشف ميكند باز هم در اينباره تانيا به روي يوهانس نميآورد. هرچه باشد يوهانس پرونده را با موفقيت به پايان رسانيده و اين يك فتح بزرگ به حساب ميآيد. او قاتل زنجيرهاي را كشته و هويت تمام قربانيها را نيز كشف كرده و امنيت به منطقه آمده اما سؤال اينجاست كه يوهانس با خودش چه كار خواهد كرد؟ او كه پيش از اين نيز بار مشكلات زيادي را بر وجدانش حمل ميكرد حالا با اين اتفاق تلخ يا همان كشته شدن همكارش چه كار خواهد كرد؟جالب اينجاست كه تانيا در واپسين دم، پوكه گلولهاي را كه توسط يوهانس شليك شده و باعث قتل همكارش شده بود، روي ميز ميگذارد و در واقع غيرمستقيم به او ميفهماند كه از راز دردناكش آگاه است و در عين حال با اين كارش به او فهماند كه خود يوهانس بايد تصميم بگيرد. يا خودش اين راز را به بقيه ميگويد يا نميگويد. هر كار كه بكند به هرحال تصميم با خودش است. اتفاقا اين كار تانيا در نماي آخر فيلم به زيبايي نمايش داده ميشود. در نماي پاياني يوهانس اينگستروم را ميبينيم كه در داخل تونل تاريك در حال رانندگي است. او دارد به خانه برميگردد و اگرچه جز چشمهاي او در آن تونل تاريك چيزي معلوم نيست اما در همين چشمها غوغايي است. عذاب وجدان يك آن او را آزاد نخواهد گذاشت و او بايد يا با آن كنار بيايد يا اينكه درماني براي اين بيتابي پيدا كند. اين چشمها شايد به معناي اين باشد كه چشمهاي همكارش نيز بيدار است و او را ميپايد و اين پاييدن يكي دو روز ديگر نخواهد پاييد. اين داستاني هميشگي خواهد بود يا پا پيش ميگذارد تا حقايق رو شود يا اينكه در جاي خود خواهد ايستاد و زير بار عذاب وجدان له خواهد شد؛ هيچ سرنوشت ديگري براي او نميتوان در نظر گرفت.تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]