محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845480328
اگر نمی جنگيدند، چه می شد؟
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اگر نمی جنگیدند، چه می شد؟گزارش بازدید از آسایشگاه جانبازان بقیة اللهـ ما اگر به عقب برگردیم همان كاری را انجام میدهیم كه آن زمان فكر میكردیم باید انجام داد. ما مطمئن بودیم تنها راه، دفاع است. چون چاره دیگری نداشتیم. اگر نمیجنگیدیم، همه چیز نابود میشد، دشمن داخل خاك كشور بود.چون تعداد زخمیها خیلی زیاد بود، من را بستری نمیكردند. ما آخر مجبور شدیم فكر بكنیم. آخرین بیمارستان كه رفتیم دیگر خسته شده بودیم، فقط گفتیم كمرم تركش خورده. چند روز بعد كه برای معاینه دقیق آمدند فریاد میزدند كه این مجروح را به ما انداختهاند!اینكه قطع نخاعی است و...! و ما فقط میخندیدیم...!
سكانس اولهمة مدرسه روی هوا بود. بعضی توی حیاط بودند، بعضی ناهار میخوردند و بعضی نماز میخواندند. ـ بچهها! قرار ما ساعت یك بود! هر كس دیر كند از قافله جا مانده...یك ساعتی دور خودمان چرخیدیم. ما آدمها عجب موجوداتی هستیم! گاهی حتی با آدرس هم مسیرمان را گم میكنیم. رانندة اولین ماشین به اشتباه توی یك خیابان رفت و ما هم به اشتباه به دنبالش؛ و اشتباه در اشتباه... خلاصه سرتان را درد نیاورم، سر از جای ناجوری درآوردیم!ـ آقا لطفاً دور بزنید برگردید. ساعت دو شد!...سلام آقا. ما از فلان دبیرستان آمدهایم. من فلانی هستم. باید پیاده شویم؟... بچهها همه پایین. به قاعده یك لشگر آدم بودیم. آسمانی ابری، فضایی پر از دار و درخت و خلاصه آنجا جایی بود شبیه یك باغ بزرگ با یك جادة نه چندان طولانی كه انتهایش در اصلی آسایشگاه بود...ـ بچهها لطفاً چند لحظه صبر كنید. فقط چند جمله میگویم. اینجا آسایشگاه است. نیامدیم سلب آسایش كنیم. كمی آرامتر.پیش از همه داخل شدم. حس غریبی داشتم. داخل یك اتاق سرك كشیدم.ـ سلام. خسته نباشید. ببخشید برای ملاقات آمدهایم.ـ سلام. خوش آمدید. اما چرا این همه دیر؟!سكانس دومداخل یكی از اتاقها رفتیم. اول بچهها را هدایت كردم و بعد هم از میانشان راهی بازكردم و جلو رفتم.ـ سلام. ببخشید موقع استراحت تان مزاحم شدیم. میدانستم بدموقع است. شرمنده! هفته، هفتة بسیج است و بچههای ما هم بسیجیاند. ببخشید دیر آمدیم. ما آمدهایم به دل خودمان سری بزنیم. آمدهایم برایمان بگویید از هر چه نمیدانیم، از هر چه میدانستیم و فراموش كردهایم. اصلاً از هر چه دلتان میخواهد برایمان بگویید.ـ سلام. خیلی خوش آمدید. ما حرفی برای گفتن نداریم، اما هر سؤالی میخواهید بپرسید. ما در خدمتیم.و بچهها شروع كردند به پرسیدن. در كدام منطقه مجروح شدید؟ چندسالتان بود؟... و من تمام مدت با خودم كلنجار میرفتم كه اصلاً مگر میشود سؤالی پرسید؟ همه چیز روشن است. دو جانباز قطع نخاعی روی ویلچر؛ یكی لبخند به لب دارد و بیشتر حرف میزند و مشتاقتر به نظر میرسد و دیگری آرام و ساكت، سر به زیر انداخته. سكوتش تو را به فكر فرو میبرد. با خودت میگویی انگار كار دنیا برعكس شده است! او به جای تو شرم دارد از گفتن!راستی، به قول بچههای مدرسه، تف به ریا، از قلم نیفتد، ما هم زحمت زیادی كشیده بودیم! یك سبد گل خریده بودیم تا شاید كمی دلمان را سبك كرده باشیم. آخر دست خالی كه نمیشود؛ ایرانی جماعت زشت میداند!كسی پرسید: شما فكر میكنید اگر باز هم جنگ شود كسی میجنگد؟ـ خدا همیشه هست. مراقب ماست. دلتان را مشغول نكنید. هر چه از دوست رسد نیكوست. اما حقیقت این است كه خیلیها كه اصلاً فكرش را نمیكنید حتماً میجنگند و خیلیها كه مطمئنید میجنگند، نه.ـ دیگری پرسید: اگر به عقب برگردید، باز هم به جبهه میروید؟ حتی اگر بدانید قطع نخاع میشوید؟ ـ ما اگر به عقب برگردیم همان كاری را انجام میدهیم كه آن زمان فكر میكردیم باید انجام داد. ما مطمئن بودیم تنها راه، دفاع است. چون چاره دیگری نداشتیم. اگر نمیجنگیدیم، همه چیز نابود میشد، دشمن داخل خاك كشور بود.ـ از اینجا راضی هستید؟ دلتان برای رفقای شهیدتان تنگ نشده؟ ... و پرسیدند و پرسیدند و پرسیدند...یكدفعه به خودم آمدم و دیدم چشمهای بعضی از بچهها نمناك شده و بعضی اشكریزان و گریان از اتاق بیرون رفتند. احساس كردم غم عالم روی دلم سنگینی میكند. دستپاچه شدم و گفتم: ببخشید برای اینكه حالوهوای اینجا كمی تغییر كند، برایمان از خاطراتتان بگویید، از فرهنگ جبهه، از شوخیهای رزمندهها، از آن روزها.ـ بعضی از سربازهای وظیفه، به جبهه كه میآمدند در روزهای اول خیلی میترسیدند. به هر حال با فضا ناآشنا بودند و نمیدانستند چطور باید عمل كنند. یكی از آنها كه خیلی ترسوتر از بقیه بود، گاهی اوقات سربهسرش میگذاشتیم تا شاید كمی ترسش بریزد. مثلاً از خودمان صدای خمپاره درمیآوردیم، ولی بنده خدا همیشه پا به فرار میگذاشت. حتی یكبار آنقدر ترسید كه از دستشویی صحرایی كه كنار سنگر ساخته بودیم، پا به فرار گذاشت... (همه بچهها زدند زیر خنده...)سكانس سوم
یك پسر جوان با ظاهری عجیب، گوشه اتاق ایستاده بود. انگار مسخ شده بود، فقط به جانبازی كه روی تخت خوابیده بود نگاه میكرد، بیهیچ حرفی.ما كه وارد شدیم مكثی كرد و رفت... انگار آمده بود ببیند و بفهمد. لابد او هم مثل من فكر میكرد اینجا بدون شرح است... مرد جوانی هم گوشهای دیگر ایستاده بود و با جانبازی كه روی تخت خوابیده بود صحبت میكرد. نگاه آن دو به هم از جنس رفاقتهای بیست ـ سی ساله بود. رفاقت كوچه پس كوچههای جنوب شهر.سلام و احوالپرسی كردیم.ـ از كجا آمدهاید؟ـ از فلان دبیرستان.ـ چندسالتان بود كه مجروح شدید؟ـ شانزده سالم بود، ولی منطقة یك مجروح نشدم! (خندة بچهها)آدم عجیبی بود. شوخ و بذلهگو. از آنهایی كه به قول رفیق شفیقش سیم برق به همه وصل میكرده و مدرسه آتش میزده و در جبهه هم تا توانسته و از دستش برآمده، آتش سوزانده! كار هم میكرد. در یك دفتر تبلیغاتی. به قول خودش «ما جانبازها هم كار و زندگی داریم!»ـ چرا با خانوادهتان زندگی نمیكنید؟ـ ما هم مثل شما دوست داریم در خانة خودمان باشیم، اما امكانات این اجازه را به ما نمیدهد. نگهداری از ما دشوار است. خانوادههایمان نمیتوانند.ـ از اینجا راضی هستید؟ـ خدا را شكر، ما كه توقعی نداریم. ما برای دلمان، فكرمان و اعتقادمان جنگیدهایم. همه چیز را خدا میداند. همین كافی است. (و سكوت جمع...)ـ وقتی مجروح شدید، چه احساسی داشتید؟ اضطراب؟...ـ من بلافاصله فهمیدم كه قطع نخاع شدم. علائمش را میدانستم. حس عجیبی بود... شاید خوشحال بودم. ( و اشاره به رفیقش)ـ من همانجا كنارش بودم. درست یادم هست كه فقط میخندید و شوخی میكرد.ـ وقتی مجروح شدم، هیچ بیمارستانی مرا نمیپذیرفت. مجروحین قطع نخاعی مدت طولانی باید بستری شوند و چون تعداد زخمیها خیلی زیاد بود، من را بستری نمیكردند. ما آخر مجبور شدیم فكر بكنیم. آخرین بیمارستان كه رفتیم دیگر خسته شده بودیم، فقط گفتیم كمرم تركش خورده. چند روز بعد كه برای معاینه دقیق آمدند فریاد میزدند كه این مجروح را به ما انداختهاند!اینكه قطع نخاعی است و...! و ما فقط میخندیدیم...!ـ مسئولیت شما در جبهه چه بود؟ـ من آرپیچیزن بودم.ـ فرماندهتان؟ـ مدتی شهید همت و بعد از شهادت ایشان افراد دیگر.سكانس چهارمو یك جانباز كه در این اتاق تنها بود؛ وارد شدیم. سلام كردیم. به نظر شبیه اتاقهای دیگر نبود. یكی از بچهها شروع كرد به عكس گرفتن.ـ اجازه گرفتی كه عكس میاندازی؟!گفتیم: ببخشید. آخر چون دیدیم اتاقهای دیگر مشكل نداشتند فكر كردیم اینجا هم همینطور است.ـ ارتش هیچوقت اسرارش را فاش نمیكند!!!چند لحظهای سكوت كردیم. هیچكس نمیدانست چطور باید شروع كرد. فضا سنگین بود. سؤالات بچهها شروع شد، اما نه مثل اتاق اول و دوم. نمیشد هر سؤالی پرسید. كلام نگاه او از جنس دیگری بود و تنها از وفای به میهن و ارتش میگفت. دقایقی گذشت. مدارك كارگاه آهنگریاش را درآورد و نشان داد و گله كرد از اینكه در حق او كوتاهی شده است. چند نفر از بچههای شروع كردند به بحث كردن، اما او دلایل خودش را میآورد و نقد تند و تیز میكرد. چند نفر از اتاق بیرون رفتند و بعضی تنها سكوت كرده و خیره مانده بودند.مضطرب شدم. قلبم تند میزد. عرق سردی روی پیشانیام نشست. نكند حرمتی شكسته شود؟! سعی كردم اوضاع را كمی آرام كنم. از یكی بودن ارتش و سپاه و بسیج گفتم و اینكه همه برای اسلام و ایران جنگیدهاند و هیچ تفاوتی نیست، اما دو نفر از بچهها كوتاه نمیآمدند...شاید او با دیگران فرق داشت و شاید ما او را نمیفهمیدیم، اما حقیقت این است كه او هم جنگیده بود و این یعنی دین ما به او تا پایان عمر، تا انتهای دنیا. اما یكی چشمش به آسمان است و دیگری چشمش به زمین و این یعنی هر كس راهش را خودش انتخاب میكند؛ حتی اگر جانباز باشد...نگاهی به ساعتم انداختم. كاش زمان متوقف میشد. فرصتی نداشتیم. اما بچهها دل نمیكندند. به هر ضرب و زوری بود خداحافظی كردیم و بچهها بهسمت ماشینها راه افتادند. امانتی خیریه مدرسه را به یكی از خدمه سپردم.آنجا جایی بود شبیه یك باغ وسیع، با یك جادة نهچندان طولانی كه انتهایش درِ اصلی آسایشگاه بود.در همان جاده تنها میدویدم. نزدیك بود راننده مرا جا بگذارد... از خودم میپرسیدم اگر تو بودی، اگر تركش میخوردی و مطمئن میشدی تا هر وقت نفس میكشی باید راه رفتنت را فراموش كنی، اگر به تو میگفتند تا انتهای زندگی، صندلی چرخدار همدم توست، اگر و اگر و اگر...آنوقت یك عده میآمدند برای پر كردن عصر یك روز پنجشنبه تا به قول خودشان از تو یادی كرده باشند، میتوانستی این همه آسمانی باشی، اما خاكی و دستیافتنی نگاه كنی، سخن بگویی و بشنوی؟در همان جاده تنها میدویدم تا نكند جا بمانم از زندگی و روزمرگیهایش. در همان جاده تنها میدویدم و با خود شعر میخواندم و نجوا میكردم. الا یا ایها الساقی...به انتهای جاده رسیدم و تابلوی كنار در«خروج از این طرف»امتدادبخش هنرمردان خدا -سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]
صفحات پیشنهادی
اگر نمی جنگيدند، چه می شد؟
اگر نمی جنگيدند، چه می شد؟-اگر نمی جنگیدند، چه می شد؟گزارش بازدید از آسایشگاه جانبازان بقیة اللهـ ما اگر به عقب برگردیم همان كاری را انجام میدهیم كه آن زمان فكر ...
اگر نمی جنگيدند، چه می شد؟-اگر نمی جنگیدند، چه می شد؟گزارش بازدید از آسایشگاه جانبازان بقیة اللهـ ما اگر به عقب برگردیم همان كاری را انجام میدهیم كه آن زمان فكر ...
غلام پیروانی : حاج صفی به خوبی علیزاده «اوت دست » نمی ندازه!
غلام پیروانی : حاج صفی به خوبی علیزاده «اوت دست » نمی ندازه! ... مردانه جنگیدند و می خواستند که به ما نبازند. دیگر مثل آن روزهایی ... همین تیم که امروز ما برابرش به مشکل خوردیم ، 4 روز دیگر برابر تیم ملی مان مشکل ساز می شود. من این بازی 6 ... اگر 10 روز بیشتر وقت داشتیم که بچه های جدید با تیم هماهنگ شوند ، شرایط مان بهتر می شد.
غلام پیروانی : حاج صفی به خوبی علیزاده «اوت دست » نمی ندازه! ... مردانه جنگیدند و می خواستند که به ما نبازند. دیگر مثل آن روزهایی ... همین تیم که امروز ما برابرش به مشکل خوردیم ، 4 روز دیگر برابر تیم ملی مان مشکل ساز می شود. من این بازی 6 ... اگر 10 روز بیشتر وقت داشتیم که بچه های جدید با تیم هماهنگ شوند ، شرایط مان بهتر می شد.
اگر زنها بر دنيا حكومت مي كردند!
خريد به عنوان يكي از حركات آيروبيك در نظر گرفته مي شد. مردها منشي ... مردها عباراتي چون(( متاسفم، دوستت دارم، اصلا چاق به نظر نمي رسي )) را ياد مي گرفتند. ... دنيا با امکاناتشان با ايران بدون امکانات جنگيدند و آن همه صدمات و لطمات را به اين کشور .
خريد به عنوان يكي از حركات آيروبيك در نظر گرفته مي شد. مردها منشي ... مردها عباراتي چون(( متاسفم، دوستت دارم، اصلا چاق به نظر نمي رسي )) را ياد مي گرفتند. ... دنيا با امکاناتشان با ايران بدون امکانات جنگيدند و آن همه صدمات و لطمات را به اين کشور .
پسری که بدون دست می جنگید
پسری که بدون دست می جنگید-پسری که بی دست می جنگیدكودكی ده ساله كه دست چپش در ... رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. ... احادیث و روایات: امام علی (ع):اگر باطل با حق درنياميزد، بر حقيقت جويان پوشيده ... می جنگید که هر کس نمی دانست، گمان می کرد سال هاست جز شمشیر، چیزی به دست ...
پسری که بدون دست می جنگید-پسری که بی دست می جنگیدكودكی ده ساله كه دست چپش در ... رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. ... احادیث و روایات: امام علی (ع):اگر باطل با حق درنياميزد، بر حقيقت جويان پوشيده ... می جنگید که هر کس نمی دانست، گمان می کرد سال هاست جز شمشیر، چیزی به دست ...
جنگیدند تا زندگی بماند
جنگیدند تا زندگی بماندبه بهانه خداحافظی سردار رحیم صفوی از فرماندهی سپاه ... یکی از یاران خود سپرد و خود به عنوان مشاور عالی و دستیار فرماندهی کل قوا، انتخاب شد. ... الله منتشر شد، خیلی ها او را نمی شناختند و جز اندکی درباره او نشنیده بودند تا این. ... اگر یارانی میداشتم شب و روز با او [معاویه ]میجنگیدم تا خدا میان من و او حكم فرماید».
جنگیدند تا زندگی بماندبه بهانه خداحافظی سردار رحیم صفوی از فرماندهی سپاه ... یکی از یاران خود سپرد و خود به عنوان مشاور عالی و دستیار فرماندهی کل قوا، انتخاب شد. ... الله منتشر شد، خیلی ها او را نمی شناختند و جز اندکی درباره او نشنیده بودند تا این. ... اگر یارانی میداشتم شب و روز با او [معاویه ]میجنگیدم تا خدا میان من و او حكم فرماید».
درخشان: اگر می گویند تبانی کرده ام بیایند ثابت کنند
درخشان: اگر می گویند تبانی کرده ام بیایند ثابت کنند درخشان در مورد موضوع ... من آنهایی که چنین شایعاتی را می سازند به خدا واگذار می کنم و نمی دانم چه حرفی بزنم. ... در بازی با شاهین پنالتی ما گرفته نشد و گل صحیحی که زدیم مردود اعلام شد،از طرفی آنها برای فرار از سقوط بی نهایت انگیزه داشتند و برای بقا تا اخرین حد جنگیدند.
درخشان: اگر می گویند تبانی کرده ام بیایند ثابت کنند درخشان در مورد موضوع ... من آنهایی که چنین شایعاتی را می سازند به خدا واگذار می کنم و نمی دانم چه حرفی بزنم. ... در بازی با شاهین پنالتی ما گرفته نشد و گل صحیحی که زدیم مردود اعلام شد،از طرفی آنها برای فرار از سقوط بی نهایت انگیزه داشتند و برای بقا تا اخرین حد جنگیدند.
اگر زنها بر دنيا حكومت مي كردند!
اگر زنها بر دنيا حكومت مي كردند! ... خريد به عنوان يكي از حركات آيروبيك در نظر گرفته مي شد. ... دنيا با امکاناتشان با ايران بدون امکانات جنگيدند و آن همه صدمات و لطمات را به اين کشور . ... علم الهدی:اگر امام زمان جهان را مدیریت نمی کند،پس چه امامتی بر ما .
اگر زنها بر دنيا حكومت مي كردند! ... خريد به عنوان يكي از حركات آيروبيك در نظر گرفته مي شد. ... دنيا با امکاناتشان با ايران بدون امکانات جنگيدند و آن همه صدمات و لطمات را به اين کشور . ... علم الهدی:اگر امام زمان جهان را مدیریت نمی کند،پس چه امامتی بر ما .
یا نمی فهمید یا خود را به نفهمیدن زده اید!
اگر اظهارات مشابهی از سوی مقامات یک کشور مهم و قابل اعتنا مطرح می شد، شاید لازم بود ... را ندهند هشت سال تمام جنگیدند و کشتند و کشته شدند تا آنکه صدام بدون تصاحب ...
اگر اظهارات مشابهی از سوی مقامات یک کشور مهم و قابل اعتنا مطرح می شد، شاید لازم بود ... را ندهند هشت سال تمام جنگیدند و کشتند و کشته شدند تا آنکه صدام بدون تصاحب ...
در خطبه هاي نماز جمعه تهران مطرح شد انتقاد شديد آيت الله هاشمي ...
فراموش نمي كنند مستمعان ما كه بحث من در شكل گيري نظام بر محور قرآن است . ... واجب است و شما مي دانيد كه آدم اگر در نماز هم هست كسي وارد مي شود بدون توجه سلام مي كند ما ... آن نمازي كه با تكبيره الاحرام خيلي چيزها در آن حرام مي شود جواب سلام در آن واجب است . .... سريه آنجا برخورد مي كنند با كساني كه آنجا بودند اينها قبول نكردند با آنها جنگيدند.
فراموش نمي كنند مستمعان ما كه بحث من در شكل گيري نظام بر محور قرآن است . ... واجب است و شما مي دانيد كه آدم اگر در نماز هم هست كسي وارد مي شود بدون توجه سلام مي كند ما ... آن نمازي كه با تكبيره الاحرام خيلي چيزها در آن حرام مي شود جواب سلام در آن واجب است . .... سريه آنجا برخورد مي كنند با كساني كه آنجا بودند اينها قبول نكردند با آنها جنگيدند.
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی سرزمینی که امروزه به آن ترکیه می گویند تا قبل از روی کار آمدن مصطفی کمال پاشا (آتوتورک ) عثمانی نامیده می شد . ... و با روس ها که به متصرفات عثمانی در آن سوی رود دانوب حمله کرده بود جنگیدند . .... در انگلیس هنرمندان سالن های موزیک این ترانه را می سرودند : « ما نمی خواهیم بجنگیم اما ، اگر لازم باشد ، هم ...
ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی سرزمینی که امروزه به آن ترکیه می گویند تا قبل از روی کار آمدن مصطفی کمال پاشا (آتوتورک ) عثمانی نامیده می شد . ... و با روس ها که به متصرفات عثمانی در آن سوی رود دانوب حمله کرده بود جنگیدند . .... در انگلیس هنرمندان سالن های موزیک این ترانه را می سرودند : « ما نمی خواهیم بجنگیم اما ، اگر لازم باشد ، هم ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها