تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804816910




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کرامت و برابري انسانها در حقوق بشر اسلامي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کرامت و برابري انسانها در حقوق بشر اسلامي
کرامت و برابري انسانها در حقوق بشر اسلامي کرامت و شرافت انسان انسان موجودي است که کرامت ذاتي را از آفريدگار خويش به ارمغان گرفته است. اين کرامت از نخستين روزهاي تکوين و شروع رشد وي به سمت انسان کامل شدن با او همزاد بوده و تا هنگامي که خود را از شايستگي اين کرامت محروم نکند، جاودانه خواهد ماند. کرامت انسان تنها در بعد زندگي اجتماعي او خلاصه نمي شود، بلکه او در بعد زندگي فردي نيز به همان اندازه داراي کرامت است که در بعد اجتماعي.جامعه ي انساني را نمي توان به مثابه ي موجود واحد زنده اي فرض کرد که از طريق نيروي هدايت کننده ي حکومت و دولت، در جهت خير و صلاح هدايت مي شود، و افراد انسان ها در آن همچون سلول هايي هستند که در اختيار کليت بدن انسان قرار دارند و در نتيجه، تک تک افراد فاقد استقلال و اراده و شخصيت متمايز و به عنوان ابزاري در خدمت جامعه و دولت مي باشند، و نهادها و سازمان هاي سياسي همچون دستگاه هاي بدن موجود زنده، تنها وسيله اي براي حيات جامعه تلقي مي شوند. بنابراين نوع بينش، براي فرد، استقلال و ابتکار و شخصيت و نقشي به جز خدمت به جامعه، آن هم در درون يک موجود (ارگانيزم) باقي نمي ماند. اگر در اين تشبيه دقت کنيم، بافته هاي بدن براي ادامه ي حيات بدن زندگي مي کنند، ولي بدن هيچ گاه براي سلول ها زندگي نمي کند.در جامعه، ارزش ها و نقش ها و خلاقيت هاي اجتماعي در وجود افراد به ظهور مي رسد و رشد آن به نوبه ي خود از هدف هاي اصيل و قابل توجه زندگي انسان است. همان قدر که فدا کردن جامعه و وحدت براي فرد و واحد، دور از عقل و منطق و در جهت تخريب ارزش هاست، فدا کردن فرد در برابر جامعه و واحد در برابر وحدت غير منطقي و موجب پايمال شدن ارزش ها و توقف رشد انساني است.از سوي ديگر انسان، موجودي است که تکامل شايسته ي او هنگامي کاملاً تحقق مي يابد که در درون جامعه اي سالم و متناسب با کرامت و شخصيت او زندگي کند. با فلسفه ي خلقت انسان سازگار نيست. تصوير اين سنوع شخصيت از انسان را در تعاليم و منابع اسلامي مي توان به روشني مشاهده کرد.قابل ترديد نيست که پيچيدگي وحدت و مناسبات در جامعه انساني به گونه اي است که [چون عضوي به در آورد روزگار - دگر عضوها را نماند قرار]: «مثل مؤمنين في توادهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد الواحد اذا اشتکي منه عضو تداعي له سائر الجسد بالسهر والحمي». (1)و نيز شخصيت فرد در لابلاي مناسبات پيچيده، دستخوش تحولات مي شود، ولي اين به آن معني نيست که افراد در برابر جامعه و واحد در برابر وحدت، در حکم خاک کوزه گري براي کوزه گر باشد؛ درست است که شخصيت فرد، الگوي اجتماعي را در قالب خود ظاهر مي کند، ولي اين شيوه اي است که از استقلال اراده ي او ناشي مي شود، و خود دليل استقلال طلبي فرد است که خلق و خو و منش خويش را با رسوم و الگوهاي اجتماعي وفق مي دهد و با وجود اين، باز در فرديت خود باقي مي ماند.فراموش نکنيم که احساس شباهت هاي نژادي، تاريخي، فرهنگي و مشارکت در زبان و نظاير آن نيست که به انسان ها وحدت حقيقي مي بخشد، بلکه اين اعتقاد و آرمان و منافع و ارزش هاي مشترک است که در ميان يک گروه وحدت ايجاد مي کند و بر اختلافات موجود آن ها غلبه پيدا مي کند: «انما يجمع الناس الرضا و السخط».اين حقيقت که اساس مليت و تشکيل امت و پايه ي دموکراسي واقعي در تفکر سياسي اسلام است: «ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون»، بنياد نظريه تسليم کامل فرد در برابر جامعه و انحلال واحد در وحدت را رد مي کند. فرد بر حسب ادراک و اراده و اختيار خود و ايماني که به ارزش هاي والا دارد، جزئيت کل (جامعه، ملت و امت) را مي پذيرد و خود را وقف و گاه نيز فداي آن مي نمايد، و جامعه ترکيبي از افراد با چنين خصلتي است که اگر افراد نباشند، جامعه نيز وجود نخواهد داشت.همان طوري که قبلاً هم گفتيم در جهان بيني اسلام ، حق آزادي و اختيار در همه حال براي فرد به عنوان حق غير قابل سلب، ثابت و محفوظ است: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر». (2) بر اساس اين جهان بيني، جامعه از ترکيب روح ها، انديشه ها، عاطفه ها، اراده ها و فرهنگ ها به وجود مي آيد.انسان ها هر کدام با سرمايه اي فطري و اکتسابي وارد زندگي اجتماعي مي شوند و هويت جديدي مي يابند، ولي در اين ادغام، هويت فردي همچنان باقي مي ماند. زيرا کل به معني واحد واقعي که واحدها در آن منحل شده باشند، وجود ندارد، و جامعه چيزي جز همان افراد عيني منسجم شده نيست. اين انديشه را از آن جا که هويت فرد و شخصيت آحاد را در وجود کل و وحدت وجامعه حل شده نمي داند، و براي جامعه وجودي يگانه مانند ترکيبات شيميايي قائل نيست، مي توان متمايل به اصالت فرد شمرد. اما از آن جهت که نوع ترکيب افراد را از نظر روحي و فکري و عاطفي و ارادي مي داند و براي جامعه، هويت يگانه و نوعي وجود جمعي قائل است، مي توان آن را متمايل به تفکر اصالت جامعه دانست.قرآن درباره ي امت ها و جامعه هايي که به علل تعصبات مذهبي يا ملي، تفکر جمعي يگانه اي داشته اند، اين چنين داوري مي نمايد که طبقات و نسل هاي بعدي را به سبب اعمال نسل هاي قبلي مؤاخذ، و حاضران را به اعمال غايبان و گذشتگان عتاب و ملامت مي کند و در موردي که مردمي تفکر جمعي و روحيه جمعي داشته باشند، داوري حق جز اين نمي تواند باشد. (3)اصولاً تصويري که اسلام از انسان ترسيم مي کند و او را خليفه ي خدا در زمين: «اني جاعل في الارض خليفة» (4) و رهرو راه طولاني و پرتلاش تکامل به سوي الله: «انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه» (5) مي شمارد، مي تواند روشنگر ارزش هاي ويژه در مورد فرد فرد انسان ها که صلاحيت چنين بارور شدن را دارند، باشد. نتيجه ي منطقي اين نوع بينش درباره انسان، در اعتقاد به معاد متجلي مي شود. زيرا اين فرد است که در رابطه ي با اهداف و مسؤوليت هاي اجتماعيش، سرانجام در صراط مستقيم سير الي الله به رشد کافي مي رسد و به قرب حق و شکوفايي استعدادهاي نهفته اش نايل مي شود: «و لقد جئتمونا فرادي کما خلقناکم أول مرة». (6)نظام تربيتي اسلام که بر پذيرش ها و استعدادهاي فردي تکيه مي کند و از طريق ايجاد تقوا و تحقق بخشيدن به ارزش هاي اخلاقي در فرد، به کار تربيت انسان همت مي گمارد، خود دليل ديگري بر حفظ هويت و استقلال فرد در برابر جامعه است. در کنار خطابات عمومي قرآن و مسائلي که در رابطه ي با جامعه مطرح مي کند، آيات بسياري نيز وجود دارد که فرد فرد انسان را مخاطب قرار مي دهد و از فرد تفکر ، بينش و اسوه شدن و بالاخره مسؤوليت و کمال را مي طلبد: «کل امري بما کسب رهين». (7) بر اين اساس، اختيارات و اقتدارات دولتي هرگز نمي تواند به عنوان وسيله اي براي سلب حقوق و آزادي هاي فردي و يا به صورت بهانه اي در جهت تضعيف آن ، مورد سوء استفاده قرار گيرد.در عين حال بايد اعتراف کرد که مرزبندي حدود حاکميت دولت و تعيين قلمروي دقيق حقوق و آزادي هاي فرد در جامعه، چنان ظريف و پيچيده است که در بسياري از موارد - علي رغم صراحت قانون - تشخيص حدود آن بسيار دشوار است. همين پيچيدگي است که وضع قوانين عادلانه و همه جانبه را براي بشر امري مشکل، بلکه ناممکن ساخته است و همواره مقررات قانوني در مرزبندي بين استفاده و سوء استفاده ي از حقوق و آزادي ها و همچنين در ايجاد هماهنگي عادلانه ميان فرد با ساير افراد، با دشواري هاي فراوان و بن بست هاي جدي مواجه بوده است.در مسأله ي حقوق و آزادي هاي فردي، مشکل عمده تنها در رابطه ي با دستگاه حکومت نيست بلکه در اين ماجرا، فرد در برابر فرد يا افراد نيز قرار مي گيرد و قوانين موضوعه ي بشري هر قدر هم واقع بينانه و عادلانه باشد. بالاخره در پيچ و خم اين روابط پيچيده به کندي و سکوت مي انجامد و بدون تشريک مساعي خود مردم، کار به جايي نخواهد برد، و همين مشکل بزرگ است که همواره تمامي قوانين و مقررات موضوعه ي بشري را به بن بست کشانيده است.بروز جنگ هاي خانمانسوز و کشمکش هاي خونين بوده که دنياي غرب را به فکر حقوق فردي و آزادي هاي اساسي انداخته و او را به دفاع از آن برانگيخته است. اصل کرامت و شرافت ذاتي انسان، هرگز با بينش ها و فلسفه هاي مادي و الحادي غرب قابل توجيه نيست و همين تضاد است که غرب را دچار تناقض گويي نموده است.حقوق بشر از آن مکتبي که انسان را برترين پديده ي زمين و جانشين خدا و حاکم در زمين معرفي مي کند: «إني جاعل في الارض خليفة» و او را شايسته ي تکاملي در حد سير تا بي نهايت مي داند «يا ايها الأنسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه» و سرشت ذاتي او را معتدل ترين و کامل ترين سرشت ها مي شمارد: «و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقواها» و دراي فطرتي پاک و حقجو و انتقال ناپذير مي داند: «اني وجهت وجهي للذي فطرالسموات و الارض حنيفا و ما انا من المشرکين» (8) و او را در انتخاب و عمل، آزاد معرفي مي کند: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر».نکته ي ديگري که در اين مقايسه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که شناسايي و احترام به کرامت و حيثيت ذاتي انسان به تنهايي نمي تواند، انگيزه ي واقعي و الزام آور مراعات حقوق بشر باشد. زيرا اين نياز انسان داراي کرامت و ارزش ذاتي است که در جهت تکامل و رشد استعدادها و ارزش هاي نهفته ي او، همه ي انسان ها را متقابلاً به مراعات حقوق بشر وا مي دارد. به تعبير ديگر اين واکنش قهري فرد يا جامعه در برابر بي نظمي و پديده اختلافات موجود نيست که احترام به حقوق بشر را به آدمي تحميل مي کند، بلکه عامل اصلي در احترام به حقوق ديگران، ايمان او به نياز وي به تکامل و شناختي است که از سرشت متعالي ولي نيازمند خويش دارد، و همين شناخت و معرفت ويژه است که او را در برابر خدا مسؤول قرار مي دهد.در اين بينش، نيازها و ابعاد وجودي انسان در قلمروهاي مادي و فردي خلاصه نمي شود و شامل ابعاد معنوي و خير و حقوق عمومي نيز مي شود، و ايجاد هماهنگي دقيق و عادلانه ي ميان آن ها به ظرافتي در حد پيچيدگي ابعاد انسان احتياج دارد. از اين رو بر اساس تفکر توحيدي قانوني که حمايت از حقوق انسان ها را بر عهده مي گيرد، از همان مبدئي گرفته مي شود که آفرينش انسان با تمام پيچيدگي هايش از آن مبدأ آفريده شده است.در تفکر اسلامي تا انسان به شناخت صحيح خود و نيازهاي پيچيده اش که رمز تکامل اوست، نرسد؛ نسبت به مسؤوليت هايش جاهل خواهد بود. در انديشه ي اسلامي بالاترين جهالت ها عدم آشنايي با کرامت و شخصيت خويشتن است: «کفي بالمرء جهلا أن لا يعرف قدره» (9) و هنگامي که به چنين شناختي نايل گردد، احترام به شخصيت و کرامت انساني نسبت به ديگران را در خود احساس خواهد نمود: «فانهم صنفان اما أخ لک في الدين أو نظير لک في الخلق» (10) و هرگز به خود اجازه تحقير ديگران را نخواهد داد «لا يسخر قوم من قوم». (11)در اسناد حقوقي معاصر اسلامي، مانند فصل سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و حقوق بشر اسلامي، مصوب سازمان کنفرانس اسلامي ، از يک سلسله عناوين در زمينه ي حقوق و آزادي ها استفاده شده است که گرچه در پاره اي موارد چنين به نظر مي رسد که از تعبيرات مشابه اعلاميه حقوق بشر استفاده شده است، ولي با کمي دقت در سابقه ي تاريخي آنچه که به نام حقوق بشر ناميده مي شود، در متون و منابع اسلامي، دو نکته ي زير روشن مي شود:1. عناوين حقوق بشر و محتواي آن، ريشه در فقه و حقوق اسلامي دارد و سابقه ي آن در اسلام قرن ها بر حقوق موضوعه پيشي دارد.2. در برخي موارد با حقوق بشر موضوعه، تفاوت هايي نيز دارد که از عمق بينش اسلام به کرامت انسان سرچشمه مي گيرد.برابري انسان ها در احراز حق و استيفاي آن اصل مساوات و برابري، نخستين پايه ي نظام اجتماعي اسلام است و اديان و مکتب هاي فلسفي ديگر در اين حد براي برابري انسان ارزش اجتماعي، سياسي، حقوقي و اقتصادي قائل نشده اند و اين نوع تفاوت، از اختلاف بينش در شناخت شخصيت و ارزش هاي والاي انسان ناشي مي شود. با مطالعه ي خصايص مشترک انساني زير مي توان به عمق مسأله ي مساوات و برابري انسان ها از ديدگاه اسلام پي برد:1. همه ي افراد انسان از هر نژاد و با هر نوع خصيصه ي مادي و معنوي، از دو انسان مرد و زن آفريده شده و نخستين مرد و زن که پدر و مادر همه ي انسان ها هستند، از نوع و طبيعت مشابه آفريده شده اند: «الذي خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثيرا و نساء». (12)2. انسان به مثابه ي بذر و نهال است (نه ماده خام) و نسبت به شکل ها و حرکت ها و جهت ها و عوامل گوناگون يکسان نيست. حرکت او به سمت کمال است و اين جوشش و خيزش، ريشه در فطرت او دارد، و اين خصلت به طور همگاني در عموم انسان ها ديده مي شود: «يا أيها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه». (13)3. گرچه انسان ها بخشي از شخصيت خود را از عواملي مي گيرند که در زندگي و جامعه نقش دارند، ولي بخش ديگري از شخصيت انسان ها که حايز اهميت است، ريشه در سرشت آن ها دارد و همه ي انسان ها، اين سرمايه ي عظيم را از خدا گرفته اند: «و نفخت فيه من روحي» (14) و انسان ها شخصيت و وجدان فطري را قبل از کسب شخصيت و وجدان از پيش داشته اند.4. تفاوت بينش ها و اختلاف عقيده ها، گرچه در ميان انسان ها فاصله انداخته است و از اين رهگذر آن ها را دامنگير گروه بندي هاي زيادي کرده است، ولي اين گونه فاصله ها حتي مرز حقوق باطل نيز هرگز آن ها را از طبيعت همگون انساني خارج نساخته است: «و ما کان الناس إلا امة واحدة فاختلفوا». (15)5. به همان گونه که اشتراک در خصايص اکتسابي انساني پايه هاي وحدت بشري و عوامل تشکل و تعاون و همکاري است، همگوني در خصايص طبيعي و فطري مشترک نيز مي تواند انگيزه اي اصيل و نيرومند در جهت مشارکت و همياري و همزيستي باشد: «فانهم صنفان: اما أخ لک في الدين أو نظير لک في الخلق». (16)6. رمز اختلافات شکلي و ظاهري در ميان انسان ها، از قبيل اختلاف در جنس (زن و مرد) و نژاد و رنگ پوست و مليت ها و زبان را بايد در اسرار و پيچيدگي هاي نظام آفرينش جست و جو نمود که بيش از هر چندي معرفت ساز و عرفان زاست: «يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم» (17) «و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف ألسنتکم و الوانکم ان في ذلک لايات للعالمين». (18)7. خداوند، فرزندان آدمي را کرامت و شرافت والايي بخشيده است: «و لقد کرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر» (19) و انسان را حامل امانت و سري بزرگ که آسمان ها و کوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، قرار داده است: «انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأعين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان». (20)8. همه ي انسان ها در برابر خدا به طور يکسان مسؤولند و نيز نسبت به افراد ديگر و جامعه، وظايف مشترکي برعهده دارند. زيرا همگي مخلوق خدا و عضو جامعه اند: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعيته» (21)9. هيچ گونه تفاوتي جز تقوا نمي تواند معيار تبعيض و نابرابري تلقي شود، و نابرابري و تمايز بر اساس تقوا نيز معياري در تقسيم وظايف و وسيله اي براي نيل به اهداف عاليه ي انساني است، نه عامل تبعيض در برابر قانون: « أيها الناس ان ربکم واحد و ان أباکم واحد کلکم من آدم و آدم من تراب ان أکرمکم عندالله اتقيکم و ليس لعربي علي عجمي و لا لاحمر علي أبيض و لا لابيض علي أحمر فضل إلا بالتقوي». (22)10. ارزش هر انساني به ميزان عمل و کيفيت آن بستگي دارد: «کل نفس بما کسبت رهينة». (23) و معيار ارزيابي هر فردي توانايي و شايستگي اوست: «قيمة کل امري ما يحسنه» و شخصيت واقعي هر انسان را بايد در وجود خود او جست و جو کرد: «من فاته حسب نفسه لمي نفعه حسب آبائه». (24) و شخصيت اضافي و اعتباري بدون شخصيت ذاتي سودي ندارد «من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه». (25) و اگر از شخصيت تقوايي انسان ها صرف نظر شود، همه ي آن ها علي رغم تمامي تفاوت ها و اختلاف هايشان برابرند: «أصل المرء دينه و حسبه و کرمه تقواه و إن الناس من آدم شرع سواء». (26)11. اسلام امتياز طلبي هاي مبتني بر ثروت و قدرت را محکوم مي کند: «و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين * قل إن ربي يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ولکن اکثر الناس لا يعلمون». (27) و براي خصائص نژادي نقشي در تقسيم عادلانه حقوق مردم قائل نمي شود: «إني لا أري في هذا الفيء فضيلة لنبي إسماعيل علي غيرهم» (28) و همه را در برابر قانون يکسان مي شمارد: «الناس کلهم سواء کالسنان المشط». (29) و حقوق و وظايف را در مورد همه به طور متلازم و متساوي تعميم مي دهد:«الحق لا يجري لاحد إلا جري عليه و لا يجري عليه إلا جري له». (30) و به زمامداران و دولتمردان دستور مي دهد که همه را در برابر حق يکسان ببينند: «وليکن أمر الناس عندک في الحق سواء». (31) و اعلان اشعار مساوات را در جامعه لازم مي شمارد: «واعلموا أن الناس عندنا في الحق اسوة». (32) «خذ سواء واعط سواء». (33)علي (ع) به فرمانداران خود دستور مي داد تا در نگاه کردن به مردم نيز مساوات را مراعات کنند: «و آس بينهم في اللحظة و النظرة». (34)12. تنها اختلافي را که اسلام به عنوان يک واقعيت اجتناب ناپذيرو عيني معني دار مي پذيرد، اختلاف وجود ميان زن و مرد است. از نظر فلسفه ي آفرينش اين دو به عنوان دو موجود مکمل يکديگرند و با اختلافاتي که دارند، مسؤوليت هاي ويژه اي را برعهده گرفته اند، و در نتيجه در پاره اي از موارد، حقوقي متفاوت دارند.بسياري وحدت و اشتراک دو جنس بشري در انسانيت را موجب برابري و مساوات کامل مي دانند، در حالي که ما مي بينيم که در آفرينش، اين برابري وجود ندارد. زيرا اصل تفاوت که در نظام يک سيستم، مقتضاي حکمت است، در خلقت مرد و زن نيز اعمال شده است، و اين خود، نشان دهنده ي اختلاف نقش و مسؤوليت آن دو است.مشترکات انسان هادر اين تحليل ها به سه بخش قابل توجه در آفرينش انسان ها مي رسيم:1. بخش مشترک انساني که در همه ي زنان و مردان به طور يکسان وجود دارد. 2. بخش اختصاصي خلقت زنان و ويژگي هايي که از نظر آفرينش در جنس زن وجود دارد.3. بخش اختصاصي جنس مرد که از نظر خلقت او را از جنس زن متمايز مي سازد.با توجه به اين واقعيت، بي شک شعار «تساوي حقوق» به صورت يک مارک تقلبي جلوه خواهد کرد که مقلدان غرب بر روي اين ره آورد غربي چسبانيده اند. وقتي ما بر اساس اين تفاوت هاي عيني، که به مقتضاي حکمت و تدبير در يک سيستم پيچيده است، عدم تشابه حقوق زن و مرد را در پاره اي از موارد لازمه ي عدالت دانستيم، در حقيقت سخن ما به فلسفه ي حقوق مربوط مي شود که ريشه ي آن را بايد در دو اصل توحيدي حکمت و عدالت جست و جو کرد. قرآن با توجه دادن به فلسفه ي آفرينش زن و مرد، ما را به رمز اختلافات حقوقي ميان اين دو جنس از انسان واقف گردانيده است. ترديدي نيست که کليه ي حقوق ناشي از جنبه ي انسانيت انسان، بين زن و مرد مشترک و يکسان است.اما اگر حقايق عيني را آن چنان که هست بنگريم، ويژگي هاي زن (هويت اختصاصي زن) حقوق ويژه اي براي زنان، و خصايص موجود در مرد (هويت اختصاصي مرد) حقوق خاصي را براي مردان ايجاب مي کند. ناديده گرفتن اختلاف هاي حقيقي و عيني ميان مرد و زن، در تنظيم حقوق و مسؤوليت هاي آن دو، خسارت هاي جبران ناپذيري را به بار خواهد آورد، که هم اکنون دنياي غرب، علي رغم چاره جويي ها و ترميم هايي که با استفاده ي از امکانات و سرگرمي هاي مختلف به عمل آورده است، هنوز دست به گريبان آن است. اختلاف عيني موجود ميان زن و مرد، در پاره اي موارد، نه تنها مستلزم مسؤوليت ها و حقوق متفاوتي است، بلکه آموزش هاي اختصاصي و تربيت ويژه ي هر کدام را به تناسب بخش هاي اختصاصي و مسؤوليت هاي ويژه هر يک ايجاب مي نمايد.دولت اسلامي موظف است با رعايت موازين اسلامي، زمينه هاي مساعد را براي رشد شخصيت زن و احياي حقوق مادي و معنوي او فراهم آورد، و مادران را به ويژه در دوران بارداري و حضانت فرزند مورد حمايت قرار دهد، و کودکان بي سرپرست را حمايت نمايد، و براي تضمين امنيت خانواده و حفظ کيان و بقاي آن، دادگاه هاي صالحي را ايجاد کند، و با بيمه ي خاص، بيوگان و زنان سالخورده و بي سرپرست را تحت پوشش خود قرار دهد، و قيمومت فرزندان را به مادران شايسته اعطا کند و در جهت سود و مصلحت آنان، در صورت نبودن ولي شرعي قهري، قيمومت مادران را اولويت دهد.در عهدنامه ي مالک اشتر بارها در مضامين مختلف به برابري انسان ها اشاره شده است؛ گر چه دلالت عبارات عهدنامه بر برخي از آن ها قابل ترديد است، ولي نقل اين موارد در اين جا خالي از فايده نخواهد بود:1. برابري همه ي مردم در لزوم شمول انصاف و عدالت نسبت به آنان.2. برابري انسان ها در ممنوع بودن افشاگري عيوب و توهين به حيثيت و کرامت آنان.3. برابري انسان ها در لزوم کينه زدايي از دل ها نسبت به آنان.4. برابري همه ي مردم در بررسي و انتخاب واجدين، شرايط براي مسؤوليت ها.5. برابري مردم در برخورداري از معيشت عادلانه و امکان استفاده ي از بيت المال.6. برابري در حق برخورداري از تسريع در برآورده شدن نيازها.7. برابري در تحمل مشقت برآوردن نيازهاي مردم.8. برابري در بهره وري از معاهدات مشترک.9. نفي امتياز و تبعيض و اولويت دادن به فرد و گروه در حقوق مشترک. 10. برابري مردم در بهره مند شدن از مهر و عطوفت زمامداران.11. برابري آحاد امت در استفاده ي از محبوب ترين امور نزد مسؤولان يعني اعتدال در حق، گسترش عدل و جلب رضاي مردم.12. برابري در جلب رضاي مردم با بذل احسان در برطرف نمودن سختي ها از زندگي آنان.13. برابري در برانگيختن خوش بيني و رضايت از مردم.14. برابري در بهره مندي از سنت ها و عادات اجتماعي و قومي که موجب پيوند و اصلاح امور آن هاست.15. برابري در احراز موقعيت هاي مختلف اجتماعي که تنها براي تقسيم کار و تنظيم امور و نيازهاي متقابل مردم نسبت به يکديگر است.16. برابري در برخورداري از روح انبساط زمامداران، که به هنگام دادگري و آشکار شدن دوستي و رضاي مردم به ظهور مي پيوندد.17. برابري در ارزيابي کار از طريق بازرسان.18. حمايت از محرومان براي رسيدن به برابري.19. زمامداران براي رعايت هر چه بيش تر برابري در ميان مردم بايد بهترين اوقات خود را براي عبادت و خودسازي اختصاص دهند.20. اجتناب رهبران و زمامداران از احتجاب و دور ماندن از مردم، به منظور رعايت برابري مردم در دسترسي به آنان. پي نوشتها: 1. سفينة البحار، ج 1، ص 13، اين نوع وحدت را در اين آيه نيز مي بينيم: من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فکانما قتل الناس جميعاً، مائده (5): 32.2. کهف (18): 29.3. الميزان، ج 4، ص 112.4. بقره (2): 30.5. انشقاق (84): 6.6. نعام (6): 94؛ «يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا»، آل عمران (3): 30.7. طور (52): 21.8. انعام (6): 79.9. نهج البلاغه، کلمات قصار.10. نهج البلاغه، نامه 53.11. حجرات (49): 11.12. نساء (4): 1.13. انشقاق (84): 6.14. ص (38): 72.15. يونس (10): 19.16. نهج البلاغه، نامه 53.17. حجرات (49): 13.18. روم (30): 22.19. اسراء (17): 70.20. احزاب (33): 72.21. مجموعه ورام، ص 60.22. تحف العقول، ص 29.23. مدثر (74): 38.24. نهج البلاغه، باب حکم شماره 389.25. نهج البلاغه، باب حکم شماره 22.26. سفينه البحار، ج 2، ص 348.27. سبا (34): 36 و 35.28. محمد بن حسن حر عاملي: «وسائل الشيعه، ج 11، ص 80.29. من لا يحضره الفقيه، ص 579.30. نهج البلاغه، خطبه 216.31. همان، نامه 59.32. همان، نامه 70.33. محمد بن حسن حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 12، ص 10.34. نهج البلاغه، نامه 27. /خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1024]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن