واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یادداشت فراستی بر علیه عباس کیارستمی
«خود»فروشی و بی«خود»شدن، لازمه چنین جهانیشدنی استاینکه کیارستمی با «رونوشت»اش در کن جایزه بگیرد یا نگیرد، در بحث ما تفاوتی نمیکند. اول آن که فیلم او ربطی به ما - و سینمای ما - ندارد. دوم، فیلم چند ملیتی او - محصول فرانسه، ایتالیا، انگلستان - نه ملیت دارد و نه جهانی است؛ هیچ کجایی است. جایزههای جهانی نیز اثری را جهانی نمیکند.به گزارش خبرآنلاین فراستی اینگونه نوشته است که : نظر فیلمساز «جهانی» ما از جمله :«رابطه زن و مرد ربطی به ملیت ندارد... همه جا آسمان همین رنگ است. زن فیلم هم، نام ندارد و همه پرسوناژها بخشهایی از خود مناند. اهمیت در نگاه توست و گویا قصه عشق - «که نامکرر است»- جهانی است و...» نیز بیشتر نوسوادان عرصه هنر و شیفتگان خودباخته را که حتی در ناخودآگاه هم غربیاند - جهانی!- خوش میآید تا اهل نظر را.اینکه این «نگاه» چگونه حادث میشود؛ شکل میگیرد؛ و چگونه منتقل میشود، بحث اصلی است. طرفداران این نگاه بر این باورند که: سینما، هنری تصویری همگانی است و تصویر هم «زبان جهانی» است و همه در همه جا آن را میفهمند و اصلاً هنر،جهانی است - جهانی بیمرز - و نه ملی.ضروری است به فیلمساز «جهانی» ما و دوستان طرفدارش یادآوری - و تأکید- کنم که اثر هنری زمانی میتواند جهانی شود که به جایی بند باشد - و ریشهای در خاکی - نه معلق در فضا.حرف جهانی - همه حرفهای انسان - تا زمانی که فرم ملی - قصه ملی، آدمها و فضای ملی و روح ملی - و مخاطب ملی نیابد، اثری جهانی نمیشود.اصلاً انسان و هنر غیرملی، هیچ کجایی است. هرچیز برای اینکه چیزی باشد باید در درجه اول هویت داشته باشد و تعیّن زمانی و مکانی. هروقت کسی - یا چیزی - هویت داشت، موجودیت دارد و تشخص. هویت همچون شناسنامه است. اگر کسی داشت، قابل شناسایی است. بدون شناسنامه نمیتوان کسی را شناخت. موجودیت و اعتبار فرد ابتدا با شناسنامهاش تعریف میشود. با شناسنامه است که میتوان گذرنامه گرفت.پس جهانی شدن، از ملی بودن گذر میکند و نه برعکس.هرقدر که اثر هنری، ملی باشد و روایت هویت خود و مخاطب ملی داشته باشد و نیاز ملی باشد، ممکن است - و میتواند - فراملی شود و جهانی.ورود و مشارکت در فرهنگ و هنر جهانی، فقط با اتکا و میانجی فرهنگ و هنر ملی - و فرم ملی - امکانپذیر است. حضور زنده در فرهنگ خاص - ملی - ضرورت تامه است برای حضور در فرهنگ و هنر جهانی - عام.در هنر و بهخصوص سینما، عشق عام، دوستی عام - جهانی - نیز از عشق خاص - معین و باهویت - میگذرد. از عشق و دوستی متعین و با نام و نشان و حماس با زمان و مکان، میتوان به عشقی عام رسید. از خاص به عام میرسیم نه برعکس. جهانیسازی، استانداردسازی جهانی، زبان جهانی، دهکده جهانی، عشق جهانی و... همه و همه یعنی هویت - ملیت -زدایی و خنثیسازی. یعنی ملعبه غربیها شدن.«خود»فروشی، بی«خود»شدن، لازمه چنین جهانی شدنی است.جهان را جز با چشم خود - و نگاه خاص خود - نمیتوان دید. نه با چشم و نگاه دیگران. هر آفرینش هنری، نه در غفلت از خود، بلکه در نسبت برقرار کردن با خود - با ملیت و هویت خود - و با مخاطب خود است که میتواند با هنر نسبت برقرار کند.به کسی میتوان گفت هنرمند - نه اهل هنر - که در درجه اول دنیایی داشته باشد - کهکشانی - مماس با خود و در مرحله بعد بتواند این دنیای معین شخصی را با سبک خاص هنری خود - که امضای اوست - و ریشه در فرم ملیاش دارد، به ما منتقل کرده و بباوراند. پس از آن است که مخاطب جهانی نیز میتواند، مخاطب اثر شود.تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]