محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846162059
برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه نويسنده: عباس شيخ شعاعي[*] چكيدههمواره يكي از محورهاي مورد بحث فيلسوفان خداشناسي بوده است. يكي از استدلالهايي كه براي اثبات وجود خداوند مطرح بوده برهان حركت است. در اين مقاله كوشيده شده تا تلقي ارسطو و ملاصدرا بعنوان دو فيلسوف برجسته يونان و اسلام از محرك نخستين و نحوه اثبات آن مورد مقايسه قرار گيرد و تفاوت احتمالي ميان آن دو بيان شود.كليدواژگانحركت؛ محرك؛متحرك؛ محرك نخستين.مقدمهاز آنجا كه غايت فلسفه ارائه طرح و تبييني جامع و معقول از هستي است بگونهاي كه همه موجودات در آن بگنجند و به بيان ديگر، هدف فيلسوفان از بحث و تأمل فلسفي تفكيك حقايق از اوهام است، لاجرم در طول تاريخ فلسفه يكي از دغدغههاي اساسي آنان بحث درباره خداوند بوده است. آنها خود را ناگزير ميديدهاند از اين كه موضع خود را در قبال موجودي كه متألهان او را آفريدگار جهان ميدانند، روشن نمايند. حاصل تأملات فلسفي طي قرون متمادي براهين متعددي بر اثبات وجود خداوند بوده است كه يكي از پرسابقهترين آنها برهان حركت ميباشد. در اين مقاله كوشيده شده تا ميان ديدگاه ارسطو فيلسوف برجسته يونان و ملاصدرا حكيم نامدار مسلمان در خصوص اين برهان، تطبيقي صورت پذيرد.مخفي نماند نگارنده بر اين باور نيست كه وجود ذات اقدس پروردگار محتاج اثبات است تا بندگان او با براهين متعددي وجود وي را اثبات كنند چنانكه سيد و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) در فرازي از دعاي شريف عرفه به پيشگاه خداوند چنين عرضه ميدارد:پروردگارا، آيا ديگران ظهورشان بيش از تو است كه مايه ظهور تو شوند؟مگر تو چه زماني پنهان بودهاي تا محتاج دليلي باشي كه تو را اثبات كند و كي دور بودهاي كه آثار تو ما را به تو برساند؟ چشمي كه تو را ناظر برخود نبيند كور است... .اما صرفاً بعنوان يك بحث فلسفي مقصود تبيين اين برهان و تفاوت ميان دو ديدگاه است. بنابرين مقاله حاضر شامل سه بخش خواهد بود. در بخش نخست ديدگاه ارسطو در خصوص اين برهان و در بخش دوم تلقي ملاصدرا مطرح خواهد شد. و سرانجام در بخش سوم يك جمعبندي و نتيجهگيري از دو بخش گذشته تقديم خوانندگان ميشود.1. ديدگاه ارسطوروشن است كه در برهان حركت، خداوند بعنوان محرك نخستين كه خود نامتحرك است مطرح ميشود. ارسطو هم در كتاب طبيعيات و هم در مابعدالطبيعه در اين خصوص سخن گفته است، اگرچه جاي بحث از محرك نخستين كتاب مابعدالطبيعه است نه طبيعيات زيرا در اين كتاب است كه از انحاء مختلف وجود بحث ميشود و محرك نخستين نحوه وجودي است فراتر از طبيعت و در قلمرو طبيعيات نميگنجد. هم خود خداوند در قلمرو طبيعت نميگنجد زيرا موجودي ماوراءطبيعي است و هم بحث از آن در طبيعيات نميگنجد و مربوط به مابعدالطبيعه است زيرا در كتاب طبيعيات بحث از انحاء وجود نميشود و منحصر به وجود محسوس و طبيعي است. لكن از آنجا كه از نظر ارسطو حركت عبارت است از «به فعليت رسيدن امر بالقوه از آن جهت كه بالقوه است».[1] و امر بالقوه مختص موجود مادي و طبيعي ميباشد از اينرو حركت از مباحث مربوط به طبيعيات است و از طرفي بحث ازمحرك نخستين نيز با بحث از حركت مرتبط است. از اينرو، به دنبال بحث از حركت در كتاب طبيعيات بحث از محرك نخستين نيز مطرح شده است.بهر صورت ارسطو معتقد است: «از آنجا كه هر متحركي بايستي بتوسط عاملي حركت يابد، موردي را در نظر ميگيريم كه در آن، شيئي در جنبش است و بوسيله عاملي كه خود عامل در حركت است، حركت داده ميشود و آن عامل نيز حركتش را از عامل متحرك ديگري اخذ ميكند و آن عامل ديگر نيز به وسيله چيز ديگري و همينطور تا آخر». البته اين رشته نميتواند تا بي نهايت ادامه يابد بلكه ميبايستي كه محرك اولي وجود داشته باشد.[2] «بنابرين رشته حركات بايستي به پاياني برسد و ميبايستي يك محرك اول و يك متحرك اول داشته باشد.»[3]و اينك استدلالي كه ارسطو براي اثبات محرك نخستين اقامه نموده و ديگر حكيمان نيز از او پيروي كردهاند. استدلال او مشتمل بر چهار مقدمه است.[4]مقدمه اول :حركت وجود دارد.ارسطو اين مقدمه را مورد بحث قرار نميدهد و آن را مسلم انگاشته و بحث از حركت را از تعريف آن آغاز ميكند.[5] و اين بدان معني است كه در اصل وجود حركت بحثي نيست، و آنچه شايسته بحث و گفتگو است تعريف، انواع و نامتناهي بودن حركت ميباشد. البته در جايي خود وي تصريح ميكند به اين كه وجود حركت مورد نزاع نيست. عبارت او اين است: «وجود حركت توسط كليه كساني كه مطلبي براي گفتن درباره طبيعت دارند مورد تأييد قرار گرفته است، زيرا آنان همگي به بررسي ساخت جهان و مطالعه مسئله كون و فساد اشتغال دارند، فرايندهايي كه بدون وجود حركت پيدايش نتوانستند يافت».[6]بنابرين در اصل وجود حركت بحثي نيست و ميتوان گفت كه هر كسي به بداهت حسي آن را مييابد و هيچ فيلسوفي در آن ترديد روا نميدارد. اگر كساني مثل پارمنيدس منكر حركت شدهاند، در واقع آن را اختصاصي عالم طبيعت دانستهاند كه واژه «وجود» زيبنده آن نيست. پس آنها حركت را ميپذيرند لكن بعنوان يك نمود كه در ظاهر وجود جريان دارد نه در خود آن كه ثابت و لايتغير است.مقدمه دوم: حركت نيازمند محركي بيرون از متحرك است.در حقيقت اين مقدمه، خود شامل دو بخش است: بخش نخست اينكه هر حركتي محتاج محركي است. بخش دوم اينكه محرك بيرون از متحرك خواهد بود.بخش اول بر مبناي ارسطو كه نيازمندي هر پديدهاي به علت را مسلم دانسته و از انواع علل بحث كرده است،[7]روشن و پذيرفتني است. زيرا هر حركتي يك پديده محسوب شده و محتاج علتي است. اما بخش دوم بصراحت از سوي ارسطو مورد بحث واقع شده. وي در اين خصوص ميگويد: «هر شيئي كه حركت ميكند بايد بتوسط عاملي حركت يابد. زيرا اگر منشأ حركتش را در خويش ندارد، آشكار است كه بايستي به توسط چيزي جز خودش به حركت آيد، و بايستي عامل ديگري كه آن را بحركت وا ميدارد وجود داشته باشد. از سوي ديگر، هر گاه شيئي حركت را در خويش دارا باشد... مستلزم اين است كلّ آن در سكون باشد.»[8]ارسطو در اين عبارت ميخواهد بگويد منشأ حركت يك متحرك يا بايد در خودش باشد يا بيرون از خودش. در خودش نميتواند باشد زيرا (در يك فرايند طولاني كه توضيح ميدهد) مستلزم سكون آن شيء متحرك است و اين تناقض و يا خلاف فرض خواهد بود بنابرين محرك بيرون از متحرك ميباشد. لكن علاوه بر اين، بر مبناي آراء خود وي ميتوان استدلال ديگري نيز براي مقدمه دوم سامان داد. به اين صورت كه:از يكسو از ديدگاه ارسطو حركت(چنانكه گذشت) عبارت است از: به فعليت رسيدن امر بالقوه از آن جهت كه بالقوه است. از سوي ديگر براي اينكه يك امر بالقوه به فعليت برسد، بايد يك امر بالفعلي وجود داشته باشد تا به آن امر بالقوه فعليت ببخشد. بنابرين همواره در به فعليت رسيدن يك امر بالقوه، وجود يك امر بالفعل تأثيرگذار است و تا امر بالفعلي وجود نداشته باشد امر بالقوهاي به فعليت نميرسد. پس همواره بايد محركي وجود داشته باشد تا حركت را ايجاد كند. زيرا حركت عبارت است از همان به فعليت رسيدن امر بالقوه و محرك همان امر بالفعل است كه مبدأ فعليت يافتن امر بالقوه است.(براي اثبات بخش دوم مقدمه بايد گفت: ) لكن اين امر بالفعل نميتواند درون متحرك باشد، زيرا لازم ميآيد كه آن امر متحرك از يك حيث و جهت هم بالفعل باشد هم بالقوه، يعني همان فعليتي را كه بعنوان يك امر بالقوه فاقد آن است و حركت ميكند تا آن را بدست آورد، در خود داشته باشد و اين تناقضي آشكار است و محال. بنابرين حركت محتاج محركي بيرون از خود متحرك است.مقدمه سوم: محرك و متحرك با همند.ارسطو فصل ديگري تحت اين عنوان گشوده است كه محرك و متحرك همراه همند. و ذيل اين عنوان بحث مفصلي در اين خصوص ارائه كرده و انواع سه گانه حركت را (حركات كمي، كيفي، أيني) كه مقبول وي بوده است بيان نموده و همراه هم بودن محرك و متحرك را در هر سه نوع حركت نشان داده است.اينك فرازهايي از سخنان او در اين خصوص: «آنچه كه محرك اوليه شيء است هميشه با متحرك مربوطهاش همراه است.»[9] «در تمامي جنبشها (حركت أيني) چيزي بين متحرك و محرك جاي ندارد. نيز بين آنچه كه دچار دگرگوني ميشود (حركت كيفي) و هر آنچه كه چنان دگرگونياي را پديد ميآورد چيزي نيست... نيز بين آنچه كه در كمبود قرار دارد و آنچه كه فزوني ايجاد ميكند (متحرك و محرك كمي) چيزي جاي نتواند داشت.[10] آنگاه به توضيح مقصود خود از «همراه بودن» پرداخته ميگويد: «مقصودم از همراه اين است كه چيزي فيمابين آنها «محرك و متحرك» وجود ندارد.[11] لكن (چنانكه بعد از اين خواهد آمد) بجهت توضيح بيشتر مقصود او از «همراه هم بودن» توجه به اين نكته سودمند است كه از نظر او محرك، غايت است نه فاعل يعني محرك همان فعليتي است كه مقصد حركت است، چنانكه خود وي ميگويد: «هر عنصري از رشته «متحركها» بوسيله عنصري كه بعد از آن ميآيد حركت داده ميشود.[12] بنابرين، محرك همان فعـليتي است كه متحرك به سوي آن در حركت است. و در اين صورت، فـاصله شـدن چـيزي ميان متحرك و محرك مـعني ندارند، زيرا اگر چيزي ميان آن دو فاصله شود، خود، فعلـيتي ديگر خواهد بود. ومقصود و غايت قريب متحرك خـواهد شد و همان فعليتي كه فاصله شده مـحرك قريب متحرك محسوب ميشود.بنابرين در نظام فلسفي ارسطو بخوبي روشن است كه محرك و متحرك همراه همند و هيچ فاصلهاي ميان آنها نيست.مقدمه چهارم: سلسله محركها نميتواند نامتناهي بوده و به يك محرك نخستين منتهي ميشود.ارسطو بيانهاي گوناگوني از نامتناهي نبودن سلسله محركها ارائه كرده است كه يكي از آنها از اين قرار است:آنچه مسلم بنظر ميرسد اين است كه هر حركتي در زمان محدودي رخ ميدهد، حال اگر بنا شود سلسله محركها نامتناهي باشد، با توجه به اينكه محرك و متحرك با هم و همراه همند از اينرو در زمان محدودي كه حركت الف رخ ميدهد، بايد حركات نامتناهي رخ دهد و حركات نامتناهي زمان نامتناهي ميخواهد. در نتيجه لازم ميآيد كه در زماني محدود و متناهي حركتي نامحدود و نامتناهي رخ دهد و اين تناقضي آشكار است.خود او چنين نتيجه گيري ميكند: «در نتيجه، حركت در زماني محدود نامحدود خواهد بود كه محال است.»[13]او در بخش پاياني كتاب طبيعيات خود به بيانهاي ديگري از اين مقدمه پرداخته است كه از آن در ميگذريم.[14]نتيجه: محرك نخستيني كه نامتحرك است وجود دارد.اگر مقدمات بالا را كنار هم بگذاريم بطور طبيعي اين نتيجه بدست ميآيد. زيرا حركت كه به بداهت حسي وجود دارد و چون حركت وجود دارد محرك آن نيز بايد وجود داشته باشد و از آنجا كه محرك و متحرك باهمند از اينرو محال است محركهاي بيشماري با هم وجود داشته باشند، بنابرين سلسله محركهاي متحرك بايد به محركي منتهي شود كه خودش محتاج محرك نباشد. و همه محركها به آن محرك نامتحرك وابسته باشند.اينك در پايان توضيح ديدگاه ارسطو بيان دو نكته ضروري مينمايد.دو نكته درباره تلقي ارسطو از محرك نخستيناول: پر واضح است كه اين محرك نخستين بايد نامتحرك باشد، و گرنه سلسله محركها ادامه مييابد. اما در سخنان ارسطو گاهي بحث از محركهاي نامتحرك متعدد بچشم ميخورد، از جمله:«اما اين كه علت غايي در چيزهاي نامتحرك وجود دارد، از راه تقسيم معاني آن روشن ميشود.»[15]«پس عدد مجموع سپهرها 55 خواهد بود. اما اگر به ماه و خورشيد آن حركتهايي را كه از آنها سخن گفتيم نيفزاييم، آنگاه شمار سپهرها 47 خواهد بود. پس بگذاريم شمار سپهرها اين اندازه باشد. چنانكه ميتوان احتمالاً جوهرها و مبادي نامتحرك را نيز به همين تعداد انگاشت.»[16] و «و اما اين سؤال كه آيا هريك از عوامل غيرمتحرك ولي مولد حركت جاودانهاند يا خير به بحث فعلي ما ارتباطي ندارد.»[17]چنانكه در عبارات بالا تصريح شده است، ارسطو از عوامل غيرمتحرك، چيزهاي نامتحرك و جوهرها و مبادي نامتحرك بسيار و متعدد سخن ميگويد. پس بيترديد او وجود محركهاي نامتحرك متعدد را باور داشته است. بنظر ميرسد علت اين باور ناموجه اين است كه او از يكسو وجود حركت مستدير افلاك را بعنوان يك حركت بي آغاز و انجام مطرح كرده بود و آن را نامتناهي ميدانست و از سوي ديگر نميتوانست وجود حركتهاي محدود و داراي آغاز و انجام را بدون اتكا به يك مبدأ نامتحرك بپذيرد، از اينرو دچار نوعي ناسازگاري شده و سرانجام به محرك نامتحرك نخستين توسل ميجويد.اما بهر صورت نحوه ارتباط محركهاي نامتحرك (55 يا 47 عدد) با محرك نخستين در هالهاي از ابهام رها شده و هيچ توضيحي در اين خصوص نداده است. بطوريكه بعدها اين قضيه مورد اعتراض افلوطين نيز واقع ميشود.[18]اما صرف نظر از اين مشكلي كه در انديشه او وجود دارد، خود وي معترف است به اين كه محرك نامتحرك نخستيني وجود دارد. و سرانجام سرچشمه حركت را از آن يك موجود دانسته و ميگويد:«پس محرك نخستين كه نامتحرك است هم مفهوماً و هم عدداً يكي است.»[19]و در كتاب ديگر خود چنين آورده است: «محرك غيرمتحرك نخستين جاودانه و واحد است.»[20]دوم: تلقي ارسطو از محرك نامتحرك نخستين و نحوه به حركت در آوردن متحركها با تلقي ساير حكما كه از برهان حركت براي اثبات وجود خداوند بهره برده اند متفاوت است. زيرا تلقي حكيمان متأله از محرك نخستين، علت فاعلي هستي بخش و حركت آفرين است كه اشياء متحرك را به جلو ميراند. اما ارسطو خداوند را علت غايي ميداند كه همچون يك تابلو زيبا موجودات را بسوي خودش جذب كرده و به حركت وا ميدارد.چنانكه خود ميگويد: «پس محركي هست كه متحرك نيست و به حركت ميآورد، چيزي جاويدان است، جوهر و فعليت است. به حركت آوردن او چنين است: چيز آرزو شده و چيز انديشيده شده به حركت ميآورند اما متحرك نيستند. نخستينهاي اينها همانند، زيرا موضوع شوق پديدار زيباست اما نخستين خواسته شده موجود زيباست و ... .»[21]كاپلستون در اينباره چنين ميگويد: «محرك اول» بنظر ارسطو يك خداي خالق نيست. عالم از ازل موجود بوده بدون آنكه از ازل آفريده شده باشد... . خدا عالم را صورت ميبخشد با كشاندن آن يعني با عمل كردن بعنوان علت غايي.» و «چنانكه ديديم، خدا جهان را بعنوان علت غايي، يعني باين عنوان كه متعلق ميل و شوق است حركت ميدهد.»[22]بنابرين خداي ارسطو فقط محرك نامتحرك جاويدان است. فعليت محض است، هيچ جنبه بالقوهاي ندارد و غيرمادي است و همچون منظرهاي زيبا موجودات را بسوي خود ميكشاند. اما خداي معبود و خالق محبوب انسانها نيست.2. ديدگاه ملاصدرادر باب محرك نخستين دو روش استدلال از آثار ملاصدرا ميتوان استخراج كرد. يكي همان روش متداول ميان حكيمان سلف است كه با قدري تفاوت، همانند روش ارسطويي ميباشد. و ديگري روشي است براساس مبناي خود وي در حركت كه حاصل آن نظري بسيار بديع و هدايتگر انسان به يك خداشناسي عميق ميباشد.روش نخست: در اين روش كه بر مبناي متداول ميان قدما سامان يافته است، او مقدمات لازم را همانگونه كه در روش ارسطو بيان شد، مورد بحث و بررسي قرار داده و در پايان نتيجه ميگيرد.و اينك استدلال وي[23] كه مشتمل بر چهار مقدمه و نتيجهگيري است:مقدمه اول: حركت وجود دارد.ملاصدرا وجود حركت را مورد بحث قرار نميدهد، بلكه او هم همانند ارسطو مستقيماً با بحث از تعريف حركت آغاز ميكند. بنظر ميرسد جهت آن، همين نكته است كه حركت به بداهت حسي دريافت ميشود و از اينرو انكار بردار نيست. و همين كه بحث مفصلي درباره انواع حركت و تقسيمات مختلف در حركت و جاودانگي آن و... مطرح كرده، اما سخني از وجود حركت به ميان نياورده گواه بر اين است كه وجود حركت را مسلم گرفته است.مقدمه دوم: هر حركتي نيازمند محركي است بيرون از متحرك.چنانكه پيش از اين گفته شد، اين مقدمه شامل دو بخش است. بخش اول اين كه هر حركتي محتاج محركي است و بخش دوم اينكه محرك بايد بيرون از متحرك باشد. ملاصدرا با اشاره به بخش اول ميگويد:«از آنجا كه حركت يك صفت وجودي امكاني است لاجرم نيازمند قابل و پذيرندهاي است و از آنجا كه حادث بلكه حدوث است ناگزير فاعلي ميخواهد.»[24]ملاصدرا در اين عبارت مبناي بخش اول را حدوث حركت قرار داده است؛ يعني از آنجا كه هر پديدهاي علتي ميخواهد و حركت يك امر وجودي و يك پديده است پس علتي ميخواهد كه به آن محرك گفته ميشود. البته حدوثي كه ملاصدرا ميگويد حدوث زماني متكلمان نيست بلكه مقصود وي حدوث جوهري است كه برخاسته از حركت جوهري است و بحثي جداگانه ميطلبد.او براي اثبات بخش دوم اين مقدمه با اشاره به ضرورت تفاوت ميان قابل و فاعل بر اين باور است كه قابل و فاعل حركت بايد با يكديگر فرق داشته باشند زيرا محال است كه يك چيز هم پذيرنده باشد هم دهنده. چون دادن فعليت يا تحريك متعلق به مقوله فعل است و پذيرفتن آن با تحرّك مربوط به مقوله انفعال و با توجه به اينكه مقولات متباين به تمام ذاتند در نتيجه نميشود كه يك چيز مندرج تحت دو مقوله باشد. بنابرين محرك، خودش را به حركت نميآورد بلكه پذيرنده حركت، موجودي است كه بالقوه متحرك است و فاعل حركت موجود ديگري است كه اين فعليت را به او ميدهد.[25]بنابرين هر حركتي محتاج محركي است و اين محرك لزوماً بيرون از متحرك خواهد بود.مقدمه سوم: علت و معلول (در اينجا محرك و متحرك) با همند.يكي از اصول فرعي اصل عليت، اصل تلازم علت و معلول است كه وجود هرگونه فاصلهاي را ميان علت و معلول نفي ميكند. البته اين كه مقصود از معيت نفي چه نوع تقدم و تأخري است و اينكه اين اصل شامل علت ماوراءالطبيعي نيز ميشود يا خير، و اگر شامل آن ميشود با چه تبييني ميتوان آن را پذيرفت، مطالبي است كه در بحث عليت در فلسفه اسلامي از آن بحث شده است و فرصت ديگري ميطلبد.در هر صورت ملاصدرا از اصل مذكور با اين عبارت حكايت ميكند:«و بدان كه علت و معلول بايد معيت داشته باشند زيرا آن دو متضايفانند.»[26]از آنجا كه محرك، دهنده حركت و متحرك پذيرنده آن ميباشد، از اينرو محرك از آن جهت كه محرك است علت، و متحرك از آن جهت كه متحرك است معلول ميباشد. و با توجه به اصل پيش گفته محرك و متحرك نيز باهمند.مي توان گفت كه بيان ملاصدرا در اين مقدمه عامتر از بيان ارسطوست.مقدمه چهارم: سلسله محركها نميتواند نامتناهي باشد و به يك محرك نخستين منتهي ميشود.ملاصدرا براي اثبات مقدمه چهارم يعني ابطال تسلسل نامتناهي محركها، از برهان «وسط و طرف» استفاده كرده است كه به اختصار از قرار زير است:سلسله محركها هر چند تا كه باشد به هر حال بايد دو طرف داشته باشد: يك طرف آن با ما مستقيماً مرتبط است و متحرك است و يك طرف ديگر آغاز اين سلسله محسوب ميشود و محرك است و بايد متحرك نباشد زيرا اگر متحرك باشد باز هم محرك ميخواهد و «طرف ديگر» اين سلسله نميتواند باشد. و اگر اين سلسله نامتناهي فرض شود هيچ گاه محركهاي وسط محرك نخواهند بود زيرا محرك بودن آنها وابسته به محرك پيش از آنهاست و اگر اين سلسله نامتناهي باشد در واقع «طرفي» وجود نخواهد داشت كه محرك بودن را به محركهاي وسط ببخشد و هنگامي كه محركي نباشد متحرك و حركتي هم نخواهد بود، در حالي كه فرض ما بر اين بود كه حركتي را به بداهت حسي مييابيم.بنابرين اگر حركتي وجود دارد محركهاي وسط هم وجود دارند و اگر محركهاي وسط وجود دارند، محرك طرفي هم هست كه اينها قائم به آنند و آن محرك نخستين خود متحرك نيست.[27]حاصل سخن ملاصدرا اين است كه (بر مبناي قدما) سلسله محركهاي نامتناهي اما مجتمع در زمان واحد (براساس مقدمه سوم كه محرك و متحرك باهمند) محال است. پس بايد محرك نخستيني وجود داشته باشد.وي سپس در يك فصل جداگانه به طرح برخي شبهات پيرامون مقدمات پيش گفته و جواب آنها ميپردازد.[28] [29] بجهت پرهيز از اطاله كلام از نقل آنها صرف نظر ميشود.روش دوم: روش ديگر، اثبات محرك نخستين براساس حركت جوهري[30] است كه مبنا و نظريه ابداعي خود وي بوده است.و البته بعد از آنكه حركت جوهري اثبات شد و نياز حركت به محرك نيز مقبول افتاد، محرك نخستيني كه اثبات ميشود با محرك نخستين ارسطويي بسيار متفاوت خواهد بود. و به يك معني اساساً محرك نخستين نخواهد بود.او بر اين باور بوده است كه عالم طبيعت عين سيلان است نه اينكه موجودي سيال باشد. از اينرو تعبير وي اين بود: «از آنجا كه حركت حادث بلكه حدوث است... .»[31]از نظر او نحوه وجود يافتن عالم طبيعت تدريجي است. بنابرين علاوه بر فاعل يا علت فاعلي هستي بخش نيازي به فاعل حركت نيست بلكه فاعل حركت فاعل هستي بخش است و در واقع در ايجاد حركت در جوهر، دو فعل انجام نميشود كه در يكي موجود پديد آيد و در ديگري به حركت در آيد، بلكه وجود و حركت هر دو حاصل يك فعل محسوب ميشوند و بعبارتي هر دو حاصل يك جعلند. هر دو به جعل بسيط پديد آمدهاند نه اين كه حركت حاصل جعل تأليفي باشد.[32]و اين جوهر يا طبيعت جسماني كه حدوث و حركت است و پيوسته بطور مستمر تحقق مييابد، از محرك كه همان فاعل هستي بخش اوست جدا نميباشد (اصل تلازم علت و معلول) و هر موجودي كه در عالم طبيعت فرض شود نميتواند فاعل حركت و هستي باشد زيرا خودش عين حركت است. محرك و فاعل هستي بخش ماوراء طبيعت است كه عالم جسماني آويخته به اوست و عين فقر و نياز به اوست.خواننده محترم توجه ميكند كه در اين روش نوبت به تسلسل محركها و ابطال آن نميرسد زيرا اساساً «محركها» وجود ندارند بلكه «محرك» وجود دارد كه همان موجود ماوراءالطبيعي است و از اينرو گفته شد كه محرك صدرايي اساساً محرك نخستين نيست. زيرا سلسلهاي از محركها وجود ندارد تا خداوند محرك نخستين باشد.از بركات حركت جوهري همين تحولي است كه در خداشناسي رخ داده و براي درك وجود خداوند نيازي نيست كه به دنبال سلسله محركها يا علل برويم تا به محرك نخستين يا علةالعلل برسيم. بلكه بعد از اثبات فلسفي حركت جوهري و افزودن يكي دو مقدمه ديگر بر آن، ترديدي باقي نميماند در اين كه هر لحظه خلق جديدي رخ ميدهد و ما در هر لحظه نيازمند آن محركي هستيم كه حركت آن به آن وابسته به لطف اوست.3. خاتمه و جمع بنديدر بخش پاياني مقاله سخن در اين است كه آيا نقش محرك نخستين در فلسفه ارسطو همان نقشي است كه خداي متألهان دارد يا نقشي متفاوت از آنها بر عهده او نهاده شده است، هرچند متألهان مسيحي و مسلمان نيز از خداي خود با عنوان محرك نخستين ياد كرده باشند.در اين بخش نظرات چند تن از انديشمندان را نقل كرده آنگاه جمع بندي و نتيجه گيري ميكنيم.مطهري چنين آورده است: «از آن جايي كه براي حكماي اسلام مسلم بوده است كه محركيت محرك اول بمعني ايجاد طبيعت است، و نه اينكه يك حركت عرضي ايجاد كند، ارسطو را موحد ميدانند و لازمه اعتقاد او به محرك اول را اعتقاد به خالق و موجد طبيعت بودن آن ميدانند... .»[33]وي در ادامه سخن، در صحت اين اسناد و موحد بودن ارسطو ترديد ميكند لكن در مجموع آن را ترجيح ميدهد.اما ژيلسون[34] نظر ديگري دارد. او ميگويد: «خداي متعالي ارسطو عالم را به وجود نياورده است...شايد ما مجبور باشيم خداي ارسطو را دوست بداريم اما چه فايده، چون اين خدا ما را دوست ندارد... خدا در عرش خويش است و تدبير عالم به عهده انسان است. بدين ترتيب يونانيان با ارسطو به الهياتي مسلماً عقلي رسيدند ولي دين خود را از كف دادند.»[35]هپ برن (از مؤلفان دايرة المعارف فلسفي پل ادواردز) نيز در مقاله خود راجع به خداي ارسطو ميگويد: «خداي مابعدالطبيعه ارسطو نه خالق و نه حافظ جهان است. او فقط علت ظهور حركت در جهان است، او نسبت به جهان آگاهي ندارد و نميتوان گفت كه بر جهان تاثير ميگذارد.»[36]و سرانجام نظر كاپلستون در اينباره اين است: «هيچ دليلي وجود ندارد كه به موجب آن ارسطو هرگز محرك اول را معبود شمرده باشد... .» ارسطو در اخلاق كبير صريحاً ميگويد: «كساني كه فكر ميكنند كه به خدا ميتوان محبت ورزيد بر خطا هستند زيرا خدا نميتواند محبت ما را پاسخ دهد و ما در هيچ حال نميتوانيم بگوييم كه خدا را دوست داريم.»[37]اينك بعد از چند نقل قول چند پرسش پيش روي ما اين است كه آيا واقعاً ارسطو در پي اثبات همان خدايي بوده است كه معبود، معشوق و محبوب دينداران است؟بنظر ميرسد براساس نوشتههايي كه از او به دست ما رسيده، نميتوان محرك نامتحرك نخستين او را خداي خالق جهان دانست، بلكه او بعنوان يك فيلسوف كه ميخواهد جهان را معقول و مفهوم خود سازد، سعي كرده است جهان را تفسير كند. در اين ميان مشاهده كرده كه در تفسير شايسته جهان، بايد وجود موجودي را كه فعليت و صورت محض باشد، بپذيرد. و از آنجا كه او بر علت غايي بيش از علت فاعلي تأكيد دارد، از اينرو محركيت اين فعليت محض براي موجودات، از نوع ايجاد و خلق آنها نيست، بلكه از نوع جاذبه و كشش است. موجودات اشتياق دارند كه به فعليت برسند. فعليتهاي واسطه غايات نسبياند و فعليت محض كه فعليت مطلق است غايت مطلق همه متحركها است. محركيت محرك نامتحرك نخستين بدين نحوه است.لكن اگر كسي احتمال دهد كه او تعليمات شفاهياي داشته كه مخالف محتواي نوشتههاي اوست، اين مطلب و داوري درباره آن از توان نگارنده اين نوشتار بيرون است.بنابرين بنظر ميرسد تفاوت فراواني وجود دارد ميان محرك نامتحرك نخستيني كه ارسطو اثبات ميكند كه صرفاً يك علت غايي و يك تابلو پرجاذبه است و موجودات را بسوي خود ميكشد، و ميان محرك نامتحرك نخستيني كه حكيمان مسيحي يا مسلمان اثبات ميكنند و او را خالق، حافظ و مدبر جهان ميدانند، بويژه در فلسفه صدرايي كه اساساً جهان نمود خداوند و وجود تعلقي و آويخته به اوست.پي نوشت : [*]. دكتر عباس شيخ شعاعي : عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه لقمان [1]. ارسطو، طبيعيات، ص 104 و 105.[2]. همان، ص 229.[3]. همان، ص 231.[4]. مخفي نماند كه نحوه چينش مقدمات و بيان و توضيح آنها حاصل نوعي بازسازي استدلال توسط نگارنده است كه بر اساس مباني ارسطويي صورت پذيرفته است.[5]. طبيعيات، ص 103.[6]. همان، ص 248.[7]. همان، ص 80 به بعد.[8]. همان، ص 228 و 229.[9]. همان، ص 231.[10]. همان، ص 234 و 235.[11]. همان، ص 231.[12]. همان، ص 229.[13]. همان، ص 230.[14]. همان، ص 264 به بعد.[15]. مابعدالطبيعه، ص 400.[16]. همان، ص 406.[17]. طبيعيات، ص 273.[18]. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1، ص 430.[19]. مابعدالطبيعه، ص 407.[20]. طبيعيات، ص 272.[21]. همان، ص 391.[22]. تاريخ فلسفه، ص 428 و 429.[23]. در اينجا نيز بايد اشاره شود به اينكه نگارنده استدلال ملاصدرا را باتوجه به مباني وي بازسازي نموده است.[24]. ملاصدرا، الأسفار الأربعة، ج 3، ص 38.[25]. همان، ص 38 و 39.[26]. همان، ص 270.[27]. همان، ص 48 و 47.[28]. مخفي نماند كه اصل استدلال ملاصدرا براي اثبات محرك نخستين در صفحات 39 و 40 كتاب اسفار جلد سوم آمده و از اينرو شبهات بعد از آن مطرح شده است. لكن توضيحات وي در رد تسلسل در فصلي جداگانه بعد از اين شبهات آمده كه در بازسازي مقدمات از همه اينها استفاده شد.[29]. الاسفارالاربعة، ص 41-46.[30]. اغلب حكيمان مسلمان براساس منطق و فلسفه ارسطوئي مقولات ده گانه را كه عبارتند از: جوهر، كم، كيف، أين، متي، اضافه، وضع، فعل، انفعال و ملك و دريچههايي گشوده به روي ما بسوي عالم هستي ميباشند، پذيرفته و تا پيش از ملاصدرا گمان بر اين بود كه حركت صرفاً در چهار مقوله كم، كيف، اين و وضع رخ ميدهد، لكن صدرالمتألهين وجود حركت در جوهر جسماني را نيز اثبات كرد.[31]. الاسفارالاربعة، ص 38.[32]. همان، ص 39.[33]. مطهري، مرتضي، حركت و زمان، ص 157 و 158.[34]. Gilson,E (1978 ـ 1884 م) فيلسوف فرانسوي كه در قرن بيستم پرچم دار مكتب نوتوميسم بوده است.[35]. ژيلسون، اتين، خدا و فلسفه، ص 43.[36]. Edward, The Encyclopedia of Philosophy, Vol.2, P.233.[37]. تاريخ فلسفه، همان، ص 423.منبع: www.mullasadra.org/س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1284]
صفحات پیشنهادی
برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه
برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه نويسنده: عباس شيخ شعاعي[*] چكيدههمواره يكي از محورهاي مورد بحث فيلسوفان خداشناسي بوده است. يكي از استدلالهايي كه ...
برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه نويسنده: عباس شيخ شعاعي[*] چكيدههمواره يكي از محورهاي مورد بحث فيلسوفان خداشناسي بوده است. يكي از استدلالهايي كه ...
بررسي تطبيقي اصل بنيادين در فلسفه ارسطو و ابنسينا (1)
برهان اثبات وجود خدا در فلسفه ارسطو برهان حركت است اما در فلسفه ابنسينا برهان .... نموده و فروعات مفيدي را بر آنها مترتب كند، بطوريكه ميتوان حكمت متعاليه بعد از او ...
برهان اثبات وجود خدا در فلسفه ارسطو برهان حركت است اما در فلسفه ابنسينا برهان .... نموده و فروعات مفيدي را بر آنها مترتب كند، بطوريكه ميتوان حكمت متعاليه بعد از او ...
افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(4)
افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(4)-افق خداشناسي در فلسفه ... اما صدرالمتألهين براساس برهان صديقين قدرت و اراده خدا را ثابت ميداند و آنها را تابع علم و ... جهان حادث است: براساس مباني ارسطويي جهان قديم است و خدا تنها محرك حركت دَوراني جهان ... با فلسفه ارسطويي در دو هزار و سيصد سال قبل و افق خداشناسي حكمت متعاليه ...
افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(4)-افق خداشناسي در فلسفه ... اما صدرالمتألهين براساس برهان صديقين قدرت و اراده خدا را ثابت ميداند و آنها را تابع علم و ... جهان حادث است: براساس مباني ارسطويي جهان قديم است و خدا تنها محرك حركت دَوراني جهان ... با فلسفه ارسطويي در دو هزار و سيصد سال قبل و افق خداشناسي حكمت متعاليه ...
حكمت متعاليه و تدوين فلسفه سياسي اسلامي
حكمت متعاليه كه مرحله تكامل يافته سنت فلسفه ي اسلامي است و از زمان ... انديشمندان بزرگ حوزه ي سياست، نظير افلاطون، ارسطو، فارابي، هابز و لاك، همگي فيلسوف .... آن كه در سرتاسر كتاب، برهان و استدلالي بر وجود اين حقوق و منشأ اعتبار آنها اقامه كرده باشد. ... التزام به اسلام و حركت در افقي كه اين دين براي حيات تكامل يافته و سعادتآميز ...
حكمت متعاليه كه مرحله تكامل يافته سنت فلسفه ي اسلامي است و از زمان ... انديشمندان بزرگ حوزه ي سياست، نظير افلاطون، ارسطو، فارابي، هابز و لاك، همگي فيلسوف .... آن كه در سرتاسر كتاب، برهان و استدلالي بر وجود اين حقوق و منشأ اعتبار آنها اقامه كرده باشد. ... التزام به اسلام و حركت در افقي كه اين دين براي حيات تكامل يافته و سعادتآميز ...
حكمت متعاليه، اوج تكامل فلسفي سياسي اسلامي
حكمت متعاليه، اوج تكامل فلسفي سياسي اسلامي نويسنده: ابوذر مظاهري امروزه درك چگونگي ... (4) اين در حالي است كه (سرشت بازپرسش از وجود) در فلسفه ارسطو، از بنياد با .... به سمت چيرگي عرفان و شريعت بر عقل و فلسفه حركت كرده است و دربسياري موارد، ... (39)همچنين (وصول به كشف، تنها از طريق برهان و تحدس ( مراد حدس حد وسط برهان ...
حكمت متعاليه، اوج تكامل فلسفي سياسي اسلامي نويسنده: ابوذر مظاهري امروزه درك چگونگي ... (4) اين در حالي است كه (سرشت بازپرسش از وجود) در فلسفه ارسطو، از بنياد با .... به سمت چيرگي عرفان و شريعت بر عقل و فلسفه حركت كرده است و دربسياري موارد، ... (39)همچنين (وصول به كشف، تنها از طريق برهان و تحدس ( مراد حدس حد وسط برهان ...
انسانشناسي در فلسفه ي سياسي متعاليه(1)
برهان، مسير حركت را نشان ميدهد و ما را به راستي ميرساند: «برهان، راهي مطمئن است و ما ... همانگونه كه در تعريف حكمت متعاليه آمد، انسان، حتي در تعريف فلسفه، حضور دارد و ... ميدانند، (24) ارسطو نيز هر چند از زاويه و مبناي فكري ديگر، اما در پايههاي فلسفه ي ...
برهان، مسير حركت را نشان ميدهد و ما را به راستي ميرساند: «برهان، راهي مطمئن است و ما ... همانگونه كه در تعريف حكمت متعاليه آمد، انسان، حتي در تعريف فلسفه، حضور دارد و ... ميدانند، (24) ارسطو نيز هر چند از زاويه و مبناي فكري ديگر، اما در پايههاي فلسفه ي ...
فلسفه مشاء
در حقیقت پیروان ارسطو عموما مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده میشوند. ... این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده است؛ چرا ... مشاء و اشراق در اصل فلسفیدن تفاوتی با هم ندارند؛ چرا که حقیقت فلسفه به اقامه برهان ... میشود فلسفه مشاء از فلسفه اشراق و هر دوی اینها از حکمت متعالیه متمایز گردند.
در حقیقت پیروان ارسطو عموما مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده میشوند. ... این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده است؛ چرا ... مشاء و اشراق در اصل فلسفیدن تفاوتی با هم ندارند؛ چرا که حقیقت فلسفه به اقامه برهان ... میشود فلسفه مشاء از فلسفه اشراق و هر دوی اینها از حکمت متعالیه متمایز گردند.
حكمت متعاليه چيست؟
نويسنده: سيد حسین نصرمترجم: حسين سوزنچي واژه حكمت متعاليه مدتها پيش از ملاصدرا ... به وجود آنها از طريق برهان(2)و نه با اتكا به ظن و تقليد و مي تواني بگويي كه فلسفه .... حركت جوهري تعبيري از اين آموزه ارائه مي دهد كه يكي از مشخصه هاي اساسي حكمت ...
نويسنده: سيد حسین نصرمترجم: حسين سوزنچي واژه حكمت متعاليه مدتها پيش از ملاصدرا ... به وجود آنها از طريق برهان(2)و نه با اتكا به ظن و تقليد و مي تواني بگويي كه فلسفه .... حركت جوهري تعبيري از اين آموزه ارائه مي دهد كه يكي از مشخصه هاي اساسي حكمت ...
حكمت متعالیه چیست؟ (1)
(1)واژه حكمت متعالیه مدتها پیش از ملاصدرا توسط عرفایی همچون قیصری به كار می رفت. این واژه حتی در آثار برخی از اساتید فلسفه مشاء همچون قطب الدین شیرازی نیز به چشم ... و حكم به وجود آنها از طریق برهان(2)و نه با اتكا به ظن و تقلید و می توانی بگویی كه فلسفه .... حدوث دهري و حكمت متعاليه ملاصدرا ديدگاه ملاصدرا درباره حركت ديدگاهى .
(1)واژه حكمت متعالیه مدتها پیش از ملاصدرا توسط عرفایی همچون قیصری به كار می رفت. این واژه حتی در آثار برخی از اساتید فلسفه مشاء همچون قطب الدین شیرازی نیز به چشم ... و حكم به وجود آنها از طریق برهان(2)و نه با اتكا به ظن و تقلید و می توانی بگویی كه فلسفه .... حدوث دهري و حكمت متعاليه ملاصدرا ديدگاه ملاصدرا درباره حركت ديدگاهى .
معرفت شناسی از دیدگاه حکمت متعالیه(1)
معرفت شناسی از دیدگاه حکمت متعالیه(1)-معرفت شناسی از دیدگاه حکمت متعالیه(1) ... در فلسفة اسلامی بوده است و هیچ گاه هستة مرکزی مباحث فلسفه اسلامی نبوده است. ... مراتب نشانگر قبول راههایی علاوه بر استدلال و برهان برای رسیدن به حق و واقع از نظر .... اثبات حركت و انكار ماهيت در فلسفه ملاصدرا ... سير«زمان» از ارسطو تا صدرا(1) ...
معرفت شناسی از دیدگاه حکمت متعالیه(1)-معرفت شناسی از دیدگاه حکمت متعالیه(1) ... در فلسفة اسلامی بوده است و هیچ گاه هستة مرکزی مباحث فلسفه اسلامی نبوده است. ... مراتب نشانگر قبول راههایی علاوه بر استدلال و برهان برای رسیدن به حق و واقع از نظر .... اثبات حركت و انكار ماهيت در فلسفه ملاصدرا ... سير«زمان» از ارسطو تا صدرا(1) ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها