تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعاى شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844929764




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شکست ایرانیان از مسلمانان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شکست ایرانیان از مسلمانان
شکست ایرانیان از مسلمانان مساله برخورد مسلمانان با دولت ایران و سرانجام پیروز شدن آنان بر حکومت‏ساسانى یکى از مسائلى بود که عظمت و واقعیت اسلام را در نظر ایرانیان بهتر جلوه‏گر مى‏ساخت.در روزگارى که مسلمانان با دولت‏ساسانى مى‏جنگیدند،کشور ایران با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگى‏هایى که داشت از نظر نظامى بسیار نیرومند بود.ایران آن روز در مقایسه با مسلمانان آن روز طرف نسبت نبود.در آن زمان دو قدرت درجه اول بر جهان حکومت مى‏کرد: ایران و روم.سایر کشورها یا تحت الحمایه آنها بودند یا باجگزار آنها.ایرانیان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگى و چه از نظر کثرت جمعیت و چه از نظر آذوقه و تجهیزات و امکانات دیگر،برترى فوق العاده‏اى نسبت‏به مسلمانان داشتند.اعراب مسلمان حتى با فنون جنگى آن روز در سطحى که ایرانیان و رومیان آشنا بودند،آشنا نبودند.اعراب فنون جنگى را به طور کامل نمى‏دانستند،لهذا احدى در آن زمان نمى‏توانست آن شکست عظیم ایران را به دست اعراب مسلمان پیش بینى کند.در اینجا ممکن است گفته شود که علت پیروزى مسلمانان،شور ایمانى و هدفهاى روشن و ایمان و اعتقاد آنها به رسالت تاریخى‏شان و اطمینان کامل به پیروزى و بالاخره ایمان و اعتقاد محکم آنان نسبت‏به خدا و روز جزا بود.البته در اینکه این حقیقت در این پیروزى خیلى دخیل بوده است‏حرفى نیست.فداکاریها و جانبازیهاى آنان و سخنانى که از آنان در آن اوقات باقى مانده نشان مى‏دهد که ایمان آنان به خدا و قیامت و صدق رسالت نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و رسالت !94 تاریخى خودشان کامل بوده است،معتقد بوده‏اند جز خدا را نباید پرستش کرد و مللى را که غیر خدا را به هر شکل و هر صورت پرستش مى‏کنند باید نجات داد،براى خود رسالتى قائل بوده‏اند که توحید الهى و عدل اجتماعى را برقرار کنند،طبقات مظلوم را از چنگ طبقات ستمگر رها سازند.سخنانى که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهاى خود گفته‏اند،نشان مى‏دهد که صد در صد آگاهانه گام برمى‏داشته‏اند و هدف مشخص و معینى داشته‏اند و واقعا به تمام معنى نهضتى را رهبرى مى‏کرده‏اند،واقعا آنچنان بوده‏اند که على علیه السلام توصیف مى‏کند:«و حملوا بصائرهم على اسیافهم‏» (1) همانا بینشهاى روشن خویش را بر دوش شمشیرهاى خویش حمل مى‏کردند.اما جیره خواران استعمار،ناجوانمردانه نهضت اسلامى را در ردیف حمله اسکندر و مغول قرار مى‏دهند.اینها همه درست،ولى تنها قدرت روحى و ایمانى آنان کافى نبود که چنین فتوحاتى نصیب آنها بشود.هر چه باشد محال است جمعیت کمى،آنهم با آن شرایطى که گفتیم بتواند با حکومتى همچون حکومت‏ساسانى مقابله کند و آن را بکلى محو و نابود سازد (2) .جمعیت آن روز ایران را در حدود 140 میلیون تخمین زده‏اند (3) که گروه بى شمارى از آنان سرباز بودند و حال آنکه تمام سربازان اسلام در جنگ ایران و روم به شصت هزار نفر نمى‏رسیدند و وضع طورى بود که اگر مثلا ایرانیان عقب نشینى مى‏کردند این جمعیت در میان مردم ایران گم مى‏شدند،ولى با اینهمه-چنانکه گفتیم-حکومت‏ساسانى به دست همین عده براى همیشه محو و نابود شد.پس علت اساسى شکست ایران را در جاى دیگرى باید جستجو کنیم. ناراضى بودن مردمحقیقت این است که مهمترین عامل شکست‏حکومت‏ساسانى را باید ناراضى بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست.این نکته از نظر مورخین شرقى و غربى مسلم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعى و دینى آن روز به قدرى فاسد و خراب بود که تقریبا همه مردم از آن ناراضى بودند.این نارضایى ناشى از جریانهاى چند سال اخیر بعد از خسرو پرویز نبود،زیرا اگر روح مردمى به اساس یک رژیم یا یک آیین خوشبین باشد،نارضایى موقت‏سبب نمى‏شود که هنگامى که دشمن مشترک رو مى‏آورد آن مردم نجنگند.بر عکس،اگر روح ملى زنده باشد هر چند اوضاع ظاهر خراب باشد،در این گونه مواقع ملت‏خود را جمع و جور مى‏کند،اختلافات داخلى را کنار مى‏گذارد و یکدست‏به دفع دشمن مشترک مى‏پردازد،همچنانکه نظیر آن را در تاریخ زیاد دیده‏ایم.معمولا هجوم دشمن سبب اتحاد بیشتر و از میان رفتن اختلافات داخلى مى‏شود،اما این به شرطى است که یک روح زنده در آن مملکت-که از مذهب یا حکومت آنان سرچشمه بگیرد-وجود داشته باشد.در عصر خودمان مى‏بینیم که اعراب با آنهمه اختلافات و تفرقه‏ها که در میانشان هست و استعمار هم آن را دامن مى‏زند،وجود دشمن مشترک یعنى اسرائیل عامل وحدت آنها شده است،قواى آنان را تدریجا جمع و جور مى‏کند،شعور آنها را یکدست مى‏کند.این خود دلیل است که یک روح زنده در این ملت وجود دارد.اجتماع آن روز ایران یک اجتماع طبقاتى عجیبى بود با همه عوارض و آثارى که در این گونه اجتماعات هست،تا آنجا که حتى آتشکده‏هاى طبقات مختلف با هم فرق داشت.فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد،چه روحى در مردم بیدار مى‏شود؟!طبقات بسته بود،هیچ کس حق نداشت از طبقه‏اى وارد طبقه دیگر بشود،کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمى‏داد که یک بچه کفشدوز و یا کارگر بتواند با سواد بشود،تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.!96 دین زرتشت در اصل هر چه بود،به قدرى در دست موبدها فاسد شده بود که ملت‏با هوش ایران هیچ گاه نمى‏توانست از روى صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتى-آنچنانکه محققین گفته‏اند-اگر هم اسلام در آن وقت‏به ایران نیامده بود،مسیحیت تدریجا ایران را مسخر مى‏کرد و زرتشتى گرى را از میان مى‏برد. روشنفکران و با سوادان آن روز ایران و همچنین مراکز علمى و فرهنگى ایران آن روز را مسیحیان تشکیل مى‏داده‏اند نه زردشتیان.زردشتیان آنچنان دچار غرور و تعصبهاى خشک و سنتهاى غلط بودند که نمى‏توانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادى بیندیشند.و در واقع مسیحیت‏بیش از زردشتى‏گرى از ورود اسلام به ایران زیان دید،زیرا زمینه بسیار مناسبى را از دست داد.بى علاقگى مردم ایران نسبت‏به حکومت و دستگاه دینى و روحانیتشان،سبب مى‏شد که سربازان آنها در جنگها با میل و رغبت علیه مسلمانان نجنگند و حتى در بسیارى از موارد به آنها کمک کنند (4) .ادوارد براون در جلد اول تاریخ ادبیات ایران،صفحه‏299 مى‏گوید:«این مساله(آیا اسلام به زور به ایران تحمیل شده یا ایرانیان به رغبت اسلام را پذیرفته‏اند؟)را پروفسور آرنولد،استاد دارالفنون علیگره در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام به وجه بسیار خوبى ثابت نموده است.آرنولد به بى تابى موبدان بى‏گذشت زرتشتى اشاره مى‏کند و مى‏گوید موبدان نه تنها نسبت‏به علماى سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفاى مسیحى(گنوستیک)و امثالهم تعصب!97 نشان مى‏دادند و بدین سبب به شدت مورد بى مهرى و نفرت جماعات زیادى قرار گرفته بودند.رفتار ستمگرانه موبدان نسبت‏به پیروان سایر مذاهب و ادیان سبب شد که درباره آیین زرتشت و پادشاهانى که از مظالم موبدان حمایت مى‏کردند،حس بغض و کینه شدید در دل بسیارى از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلاى عرب به منزله نجات و رهایى ایران از چنگال ظلم تلقى گردد.»ادوارد براون سپس به سخنان خود چنین ادامه مى‏دهد:«...و مسلم است که قسمت اعظم کسانى که تغییر مذهب دادند،به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.پس از شکست ایران در قادسیه،فى المثل چهار هزار سرباز دیلمى(نزدیک بحر خزر)پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عده در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت‏به اسلام گرویدند.»قانون و آیین و حکومت ایران مقارن ظهور اسلام طورى بود که قاطبه ملت ایران را وامى‏داشت‏براى متابعت از حکومت و آیین تازه‏اى خود را آماده کنند و به همین جهت‏بود که وقتى ایران به دست مسلمانان فتح شد،مردم ایران علاوه بر اینکه عکس العمل مخالفى از خود نشان ندادند،خود براى پیشرفت اسلام زحمات طاقت فرسایى کشیدند.آقاى دکتر صاحب الزمانى در کتاب دیباچه‏اى بر رهبرى مى‏گویند:«توده‏هاى مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان‏بینى و ایدئولوژى ضد تبعیض طبقاتى اسلام مقاومتى احساس نمى‏کردند،بلکه درست در آرمان آن همان چیزى را مى‏یافتند که قرنها به بهاى آه و اشک و خون خریدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرنها در خود احساس مى‏کردند...» (5)«توده‏هاى نسل اول ایران در صدر اسلام،در برابر آرمان رهایى بخش!98 آیین نو نه تنها با شعارهاى تبلیغاتى مردم فریب خوش ظاهر بى باطن روبرو نگشتند،نه تنها فقط پیامبر اسلام بارها تصریح کرده بود که‏«من انسانى همانند شما هستم‏»و یا«بین سیاه حبشى و سید قرشى جز به پرهیزکارى و تقوا تفاوتى وجود ندارد»،بلکه عملا نیز روش حکومت‏خلفاى راشدین بویژه على را در حد خواب و خیال افسانه آمیزى،بى پیرایه‏تر از آنچه خود مى‏خواستند و آرزویش را در دل داشتند ساده یافتند...یکى از حساس‏ترین لحظات برخورد این دو جهان‏بینى(برخورد سنت منحط ساسانى و آیین نو اسلام)را در بسیج على امیر المؤمنین هنگام لشکر کشى به شام با کشاورزان آزاد شده ایرانى شهر«انبار»بر ساحل فرات مى‏یابیم.این برخورد موجب تقریر یکى از شیواترین و تکان دهنده‏ترین خطبه‏هاى على است که از این پیشواى بى نظیر تاریخ جهاندارى و سیاست،براى همیشه براى عبرت رهبران آینده جهان بر جاى مانده است...نیروى عراق به سوى شام بسیج کرده بود،دهگانان شهر زیباى انبار بر ساحل فرات به آیین ایران قدیم صف بسته بودند تا موکب همایون امیر المؤمنین را...استقبال کنند.چون نوبت رسید پیش دویدند.على را که از سربازان دیگر امتیازى نداشت‏با هلهله و شادباش و شادى تلقى کردند.آن پیشواى بزرگ از رسم تعظیم و تکریم ایرانیان نسبت‏به پیشواى خویش با بیانى پر لطف اینچنین انتقاد مى‏کند:...پروردگار متعال از این عمل راضى نیست،در نظر امیر المؤمنین هم سخت ناپسند و مکروه است،احرار و آزادگان نیز هرگز به چنین ننگى تن در نمى‏دهند...فکر کنید آیا خردمند خشم خداوند را به بهاى مشقت و زحمت‏خویش خریدار است؟...» (6)آقاى دکتر صاحب الزمانى سپس چنین مى‏گوید:«اسلام نقطه عطفى را در فلسفه رهبرى توده‏ها به میان کشیده بود،«شبان‏»را براى حراست‏«گله‏»مى‏دانست،نه گله را براى اطفاء خون آشامى شبان گرگ سیرت.اسلام حماسه آزادى توده‏ها به شمار مى‏رفت.رهبر براى مردم یا مردم براى رهبر؟این بود پرسش تازه‏اى که اسلام در برابر فلسفه!99 سیاسى دنیاى قدیم و ایران ساسانى به وجود آورده بود.در جنگهاى هفتصد ساله ایران و روم هیچ گاه چنین مساله‏اى در برابر توده‏ها مطرح نگشته بود. یاست‏خود کامه هر دو امپراطورى یکى بود:مردم براى رهبر،توده‏ها فداى طبقات ممتاز (7) ... بارگاه بى پیرایه على در کوفه قرار داشت و موالى و ایرانیان با آن تماس نزدیک داشتند. سادگى آن را تنها به وصف نمى‏شنیدند بلکه به راى العین با دیدگان خویش به خوبى مى‏دیدند.از این رو اگر توده‏هاى ستمدیده ایرانى بدین دعوت لبیک اجابت گفتند شگفتى ندارد.» (8) نفوذ آرام و تدریجى هر چه روزگار مى‏گذشت،بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت‏به اسلام و بر هجوم روز افزون آنان به اسلام و ترک کیشها و آیینهاى قبلى و آداب و رسوم پیشین افزوده مى‏شد.بهترین مثال،ادبیات فارسى است.هر چه زمان گذشته است،تاثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیات فارسى بیشتر شده است.نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و حتى حکماى قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر و مشهودتر است تا شعرا و ادبا و حکماى قرون سوم و چهارم.این حقیقت از مقایسه آثار رودکى و فردوسى با آثار مولوى و سعدى و نظامى و حافظ و جامى کاملا هویداست.در مقدمه کتاب احادیث مثنوى (9) پس از آنکه مى‏گوید:«از قدیمترین عهد،تاثیر مضامین احادیث در شعر پارسى محسوس است‏»و به اشعارى از رودکى استشهاد مى‏کند،مى‏گوید:«از اواخر قرن چهارم که فرهنگ اسلامى انتشار تمام یافت و مدارس در نقاط مختلف تاسیس شد و دیانت اسلام بر سایر ادیان غالب آمد و مقاومت زرتشتیان در همه بلاد ایران با شکست قطعى و نهایى مواجه گردید و!100 فرهنگ ایران به صبغه اسلامى جلوه‏گرى آغاز نهاد و پایه تعلیمات بر اساس ادبیات عربى و مبانى دین اسلام قرار گرفت،بالطبع توجه شعرا و نویسندگان به نقل الفاظ و مضامین عربى فزونى گرفت و کلمات و امثال و حکم پیشینیان(قبل از اسلام)در نظم و نثر کمتر مى‏آمد.چنانکه به حسب مقایسه،در سخن دقیقى و فردوسى و دیگر شعراى عهد سامانى و اوایل عهد غزنوى نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وى بیشتر دیده مى‏شود تا در اشعار عنصرى و فرخى و منوچهرى که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم مى‏زیسته‏اند.»نیز تاریخ نشان مى‏دهد که هر چه استقلال سیاسى ایرانیان بیشتر شده،اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونى یافته است.طاهریان و آل بویه و دیگران که نسبتا استقلال سیاسى کاملى داشتند،هرگز به فکر این نیفتادند که اوستا را دوباره زنده کنند و دستورات آن را سر مشق زندگى خود قرار دهند،بلکه بر عکس با تلاشهاى پیگیر براى نشر حقایق اسلامى کوشش مى‏کردند.ایرانیان پس از صد سال که از فتح ایران به دست مسلمانان گذشت،نیروى نظامى عظیمى به وجود آوردند.دستگاه خلافت اموى در اثر اجحافات و انحرافات از تعلیمات اسلامى مورد بى علاقگى عموم مسلمانان-بجز اعرابى که روى تعصب عربى گام برمى‏داشتند-واقع شد. ایرانیان با قدرت و نیروى خود توانستند خلافت را از خاندان اموى به خاندان عباسى منتقل کنند.قطعا در آن زمان اگر مى‏خواستند حکومت مستقل سیاسى تشکیل دهند و یا آیین کهن خویش را تجدید کنند،براى آنان کاملا مقدور بود ولى در آن وقت نه به فکر تاسیس حکومت مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فکر تجدید آیین کهن و دور افکندن آیین جدید.تا آن وقت تصور مى‏کردند با تغییر خلافت از دودمانى به دودمان دیگر مى‏توانند به آرزوى خود که زندگى در ظل یک حکومت دینى اسلامى در پرتو قرآن کریم بود نایل گردند.تا آنکه دوره بنى العباس پیش آمد و از دودمان عباسى نیز ناراضى شدند.در دوره بنى عباس جنگ میان طاهر بن الحسین و سپاه ایرانى به طرفدارى از مامون از یک طرف،و على بن عیسى و سپاهیان عرب به طرفدارى امین از طرف دیگر واقع!101 شد.غلبه طاهر بن الحسین بر سپاهیان طرفدار امین بار دیگر نشان داد که قدرت نظامى در اختیار ایرانیان است.در عین حال،در این موقع نیز ایرانیان نه به فکر استقلال سیاسى افتادند و نه به فکر اینکه دین اسلام را کنار بگذارند.ایرانیان هنگامى به فکر استقلال سیاسى افتادند که از حکومتهاى عربى و اینکه آنها یک حکومت واقعا اسلامى باشند صد در صد مایوس شدند.اما در عین حال تنها به استقلال سیاسى قناعت کردند و نسبت‏به آیین مقدس اسلام سخت وفادار ماندند.اغلب ایرانیان در دوره استقلال سیاسى ایران مسلمان شده‏اند.استقلال سیاسى ایران از اوایل قرن سوم هجرى شروع شد و تا آن وقت هنوز بسیارى از مردم ایران به کیشها و آیینهاى قدیم از قبیل زرتشتى و مسیحى و صابى و حتى بودایى باقى بودند.سفرنامه‏هایى که در قرن سوم و چهارم نوشته شده حکایت مى‏کند که تا آن زمانها در ایران آتشکده‏ها و کلیساهاى فراوان وجود داشته است،بعدها کم‏کم از عدد آنها کاسته شده و جاى آنها را مساجد گرفته است.تاریخ نویسان اسلامى خاندانهاى چندى را از ایرانیان نام مى‏برند که تا قرنهاى دوم و سوم، بلکه تا قرن چهارم هجرى همچنان به دین زرتشت‏باقى بوده‏اند و در اجتماع مسلمانان، محترم مى‏زیسته‏اند و سپس آن دین را ترک کرده‏اند.مى‏گویند:سامان جد اعلاى سامانیان که از احفاد سلاطین ساسانى است و خود از بزرگان بلخ بوده است در حدود قرن دوم،و جد اعلاى خاندان قابوس که آنها نیز حکومت و فرمانروایى یافتند در قرن سوم،و مهیار دیلمى شاعر زبر دست و معروف ایرانى در اواخر قرن چهارم هجرى به دین اسلام گرویدند.مردم طبرستان و قسمتهاى شمالى ایران تا سیصد سال پس از هجرت هنوز دین جدید را نشناخته بودند و با دولت‏خلفا به دشمنى بر مى‏خاستند.بیشتر مردم کرمان در تمام مدت خلافت امویها زردشتى ماندند و در روزگار اصطخرى(صاحب کتاب المسالک و الممالک) زردشتیان فارس اکثریت را تشکیل مى‏داده‏اند.مقدسى صاحب کتاب احسن التقاسیم نیز که از مورخان و جغرافى نویسان بزرگ جهان اسلام است و خود به ایران مسافرت کرده است،در صفحه‏39 و 420 و429 کتاب خود از زردشتیان فارس و نفوذ بسیار آنها و احترام آنها نزد مسلمانان که از سایر اهل ذمه محترم‏تر بوده‏اند یاد کرده است.بنا به گفته این مورخ،در جشنهاى زردشتیان در آن وقت همه بازارهاى شهر را!102 آذین مى‏بسته‏اند و در عیدهاى نوروز و مهرگان،مردم شهر در سرور و شادى با ایشان هماهنگ مى‏شده‏اند.مقدسى در صفحه‏323 احسن التقاسیم راجع به مذهب اهل خراسان مى‏گوید:«در آنجا یهودى بسیار است و مسیحى کم و اصنافى از مجوس در آنجا هستند».مسعودى مورخ اسلامى متوفى در نیمه اول قرن چهارم که او نیز به ایران مسافرت کرده است و با اینکه ایرانى نیست‏به تاریخ ایران و آثار ایران علاقه خاصى نشان مى‏دهد در کتاب التنبیه و الاشراف صفحات 91 و 92 از خاندان محترمى از مردم اصطخر نام مى‏برد که کتاب تاریخ جامعى از دوره ساسانیان در دست داشته‏اند و مسعودى از آن کتاب استفاده کرده است.مسعودى حتى نام موبد زمان خود را مى‏برد.معلوم مى‏شود موبد زردشتیان به اعتبار عده فراوان زردشتى شخصیت ممتازى به شمار مى‏آمده است.مسعودى در جلد اول مروج الذهب صفحه 382 تحت عنوان‏«فى ذکر الاخبار عن بیوت النیران و غیرها»از آتشکده‏هاى زردشت‏یاد مى‏کند.از آن جمله از آتشکده‏اى در«دارابجرد»نام مى‏برد و مى‏گوید:در این تاریخ که سال 332 هجرى است،آن آتشکده موجود است و مجوس آن اندازه که به آتش آن آتشکده احترام مى‏گزارند و آن را تعظیم و تقدیس مى‏کنند،آتش هیچ آتشکده دیگر را چنین تعظیم نمى‏کنند.اینها همه مى‏رساند که-چنانکه گفتیم-ایرانیان تدریجا اسلام را پذیرفته‏اند و اسلام تدریجا و مخصوصا در دوره‏هاى استقلال سیاسى ایران بر کیش زرتشتى غلبه کرده است.عجیب این است که زرتشتیان در صدر اسلام که دوره سیادت سیاسى عرب است،آزادى و احترام بیشترى داشته‏اند از دوره‏هاى متاخرتر که خود ایرانیان حکومت را به دست گرفته‏اند.هر اندازه که ایرانیان مسلمان مى‏شدند اقلیت زردشتى وضع نامناسبترى پیدا مى‏کرد،و ایرانیان مسلمان از اعراب مسلمان تعصب بیشترى علیه زردشتى‏گرى ابراز مى‏داشتند و ظاهرا همین تعصبات ایرانیان تازه مسلمان سبب شد که عده‏اى از زرتشتیان از ایران به هند مهاجرت کردند و اقلیت پارسیان هند را تشکیل دادند.در اینجا بد نیست‏سخن مستر فراى،نویسنده کتاب میراث باستانى ایران را از صفحه‏396 آن کتاب نقل کنیم.او مى‏گوید:«از منابع اسلامى چنین بر مى‏آید که استخر در فارس که یکى از دو کانون!103 آیین زرتشتى در ایران ساسانى(کانون دیگرش در شیز آذربایجان)بود،در روزگار اسلام نیز همچنان شکوفان ماند.اندک اندک شبکه آتشگاهها با کم شدن زردشتیان رو به کاستى نهاد.با اینهمه بیشتر مردم فارس تا قرن دهم میلادى همچنان به آیین زرتشت وفادار ماندند و پس از آن تا روزگار کشورگشایى سلجوقیان در سده یازدهم باز گروه انبوهى زرتشتى در فارس مى‏زیستند.شرح جالبى از پیکار میان مسلمانان و زرتشتیان در شهر کازرون در زمان ابو اسحاق ابراهیم بن شهریار الکازرونى که بنیانگذار یکى از فرقه‏هاى متصوفان است و در سال 1034 میلادى درگذشته است،در دست داریم.بسیارى از زرتشتیان به راهنمایى این شیخ به اسلام گرویدند ولى از این کتاب(کتاب معجم البلدان یاقوت)و نیز از کتابهاى دیگر اسلامى چنین برمى‏آید که موقعیت زرتشتیان همچنان استوار بوده است.عامل کازرون در روزگار آل بویه که از آنجا بر سراسر فارس فرمان مى‏راند زرتشتى بود و«خورشید»نام داشت.وى در دیده فرمانرواى بویهى شیراز چنان پایگاه بلندى داشت که این شاهزاده بویهى فرمان داد تا شیخ کازرونى نزد او برود و سرزنشهاى او را به سبب آشوبى که براى مسلمان کردن مردم بر پا کرده بود بشنود(ص‏117-121).مسلمانان و زرتشتیان دو گروه عمده فارسى بودند و مسیحیان و یهود بسیار اندک بودند.»در صفحه‏399 مى‏نویسد:«هر چه بر دامنه اندیشه‏هاى اسلامى افزوده مى‏شد جنبشهاى گوناگون مانند صوفیگرى و شیعیگرى رونق مى‏یافت و در نتیجه پناهگاهى براى ایرانیانى که نمى‏توانستند از اندیشه‏هاى کوتاه و توسعه نیافته زرتشتى پیروى کنند پدید مى‏آمد.هنگامى که فرمانروایان دیلمى ایران به تشیع گرویدند و بخشهاى غربى ایران را از دست‏خلیفه بدر بردند و سرانجام در سال 945 میلادى(334 هجرى)بر بغداد دست‏یافتند،آیین زرتشت رو به زوال نهاد.دیگر آل بویه اسلام و زبان عربى را برگزیدند،زیرا که این هر دو جنبه بین المللى گرفته بود و حال آنکه زرتشتیان به محلات مخصوص!104 زرتشتى نشین رانده شده بودند.چنین مى‏نماید که روى هم رفته آل بویه شیعى مذهب در برابر پیروان مذهبهاى دیگر مسامحه و بردبارى پیشه کرده بودند،زیرا خلفاى سنى و بسیارى از گماشتگان رسمى سنى مذهب را بر سر کارها بر جاى مى‏گذاشتند. چنانکه گفتیم عامل زرتشتى کازرون نیز از جمله این گونه کسان بود.اما آل بویه بیشتر دلبستگى به سنتهاى عربى خاندان على علیه السلام و فرهنگ اسلامى داشتند تا به سربلندى‏هاى گذشته ایران،مثلا عضد الدوله یکى.از پادشاهان آل بویه در سال 955 میلادى(344 هجرى)دستور داد تا کتیبه‏اى در تخت جمشید به عربى بکنند.»چه عاملى سبب شد که قرنها بعد از زوال سیادت سیاسى عرب،مردم ایران گرایش بیشترى نسبت‏به اسلام نشان بدهند؟آیا جز جاذبه اسلام و سازگارى آن با روح ایرانى چیز دیگرى در کار بوده است؟خود حکومتهاى مستقل ایرانى که از لحاظ سیاسى دشمن حکومتهاى عربى بودند،بیش از حکومتهاى عربى پاسدار اسلام و مؤید و مروج علماى اسلام و مشوق خدمتگزاران اسلام بودند،دانشمندان را در تالیف و تصنیف کتابهاى اسلامى و در تعلیم علوم اسلامى کمک مى‏کردند.شور و هیجانى که ایرانیان نسبت‏به اسلام و علوم اسلامى در طول چهارده قرن اسلام حتى در دو قرن اول-که سرجان ملکم انگلیسى نام آنها را«دو قرن سکوت‏»گذاشته است-نشان دادند،هم از نظر اسلام بى سابقه بود و هم از نظر ایران،یعنى نه ملت دیگرى غیر از ایرانى آن قدر شور و هیجان و عشق و خدمت نسبت‏به اسلام نشان داده است و نه ایرانیان در دوره دیگرى براى هدف دیگرى(چه ملى و چه مذهبى)این قدر شور و هیجان نشان داده‏اند.ایرانیان پس از استقلال بدون هیچ مزاحمتى مى‏توانستند آیین و رسوم کهن خود را احیا کنند ولى نکردند،بلکه بیشتر به آن پشت کردند و به اسلام رو آوردند،چرا؟چون آنها اسلام را با عقل و اندیشه و خواسته‏هاى فطرى خود سازگار مى‏دیدند،هیچ گاه خیال تجدید آیین و رسومى را که سالها موجب عذاب روحى آنان بود در سرنمى‏پروراندند و این سنتى است که طبق شهادت تاریخ در طول این چهارده قرنى که اسلام به ایران آمده است همچنان باقى و پابرجاست.و اگر ملاحظه مى‏کنید که افراد معدود معلوم الهویه‏اى در این روزگار و احیانا زمانهاى گذشته سخن از تجدید آیین و رسوم قدیم به میان آورده‏اند،نباید آنها را به حساب ملت ایران آورد (10) چه،ایرانیان-همان طور که پس از این نیز مفصلا شرح خواهیم داد-بارها نشان داده‏اند که از خود اعراب،اسلام را با روحیات خود سازگارتر دانسته‏اند و دلیل آن اینهمه خدمات صادقانه‏اى است که آنان در طول این چهارده قرن به اسلام و قرآن نموده‏اند، خدماتى که با اخلاص و ایمان عجیبى همراه بوده است و ما به یارى خدا در صفحات آینده شرح نسبتا جامعى پیرامون برخى از خدمات ارزنده آنان خواهیم داد تا همگان بدانند که ملت ایران چگونه با جان و دل آیین مسلمانى را پذیرفته و آن را موافق با عقل و اندیشه و تنها پاسخگوى خواسته‏هاى وجدانى خود دانسته است.و همین حقیقت است که ما را به یاد فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏اندازد که فرمود:«به خدا قسم من روزى را مى‏بینم که همین ایرانیان که شما براى اسلام با آنان مى‏جنگید،با شما بجنگند تا شما را مسلمان کنند.»دو جریان در ایران پیش آمده و سبب شده است که عده‏اى دانسته یا ندانسته مغالطه کنند و آنها را نوعى مقاومت و عکس العمل مخالف از طرف ایرانیان در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد کنند:احیاى زبان فارسى و دیگر مذهب تشیع.از این رو لازم است ما درباره این دو پدیده که یکى به زبان رسمى ما مربوط است و دیگرى به مذهب رسمى ما،تا آنجا که با این مساله ارتباط دارد بحث و تحقیق نماییم. زبان فارسى یکى از مسائلى که بهانه قرار داده شده تا آیین مسلمانى را بر ایرانیان تحمیلى نشان دهند،این است که مى‏گویند:ایرانیان در طول این تاریخ زبان خود را حفظ کردند و آن را در زبان عربى محو و نابود نساختند.شگفتا!مگر پذیرفتن اسلام مستلزم این است که اهل یک زبان،زبان خود را کنار بگذارند و به عربى سخن گویند؟شما در کجاى قرآن یا روایات و قوانین اسلام چنین چیزى را مى‏توانید پیدا کنید؟اصولا در مذهب اسلام که آیین همگانى است مساله زبان مطرح نیست.ایرانیان هرگز در مخیله‏شان خطور نمى‏کرد که تکلم و احیاى زبان فارسى مخالف اصول اسلام است،و نباید هم خطور مى‏کرد.اگر احیاى زبان فارسى به خاطر مبارزه با اسلام بود،چرا همین ایرانیان این قدر در احیاى لغت عربى،قواعد زبان عربى،صرف و نحو عربى،معانى و بیان بدیع و فصاحت و بلاغت زبان عربى کوشش کردند و جدیت نمودند؟هرگز اعراب به قدر ایرانیان به زبان عربى خدمت نکرده‏اند.اگر احیاى زبان فارسى به خاطر مبارزه با اسلام یا عرب یا زبان عربى مى‏بود،مردم ایران به جاى اینهمه کتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت‏براى زبان عربى، کتابهاى لغت و دستور زبان و قواعد بلاغت‏براى زبان فارسى مى‏نوشتند و یا لااقل از ترویج و تایید و اشاعه زبان عربى خوددارى مى‏کردند.ایرانیان نه توجه‏شان به زبان فارسى به عنوان ضدیت‏با اسلام یا عرب بود و نه زبان عربى را زبان بیگانه مى‏دانستند.آنها زبان عربى را زبان اسلام مى‏دانستند نه زبان قوم عرب،و چون اسلام را متعلق به همه مى‏دانستند زبان عربى را نیز متعلق به خود و همه مسلمانان مى‏دانستند.حقیقت این است که اگر زبانهاى دیگر از قبیل فارسى،ترکى،انگلیسى،فرانسوى،آلمانى زبان یک قوم و ملت است،زبان عربى تنها زبان یک کتاب است.مثلا زبان فارسى زبانى است که تعلق دارد به یک قوم و یک ملت،افرادى بى شمار در حیات و بقاى آن سهیم بوده‏اند،هر یک از آنها به تنهایى اگر نبودند،باز زبان فارسى در جهان بود.زبان فارسى زبان هیچ کس و هیچ کتاب به تنهایى نیست،نه زبان فردوسى است و نه زبان رودکى و نه نظامى و نه سعدى و نه مولوى و نه حافظ و نه هیچ کس دیگر،زبان همه است ولى زبان عربى فقط زبان یک کتاب است‏به نام قرآن.قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقاى این زبان است.تمام آثارى که به این زبان به وجود آمده،در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است.علوم!107 دستورى که براى این زبان به وجود آمده،به خاطر قرآن بوده است.کسانى که به این زبان خدمت کرده‏اند و کتاب نوشته‏اند،به خاطر قرآن بوده است.کتابهاى فلسفى،عرفانى،تاریخى،طبى،ریاضى،حقوقى و غیره که به این زبان ترجمه یا تالیف شده،فقط به خاطر قرآن است.پس حقا زبان عربى زبان یک کتاب است نه زبان یک قوم و یک ملت.اگر افراد برجسته‏اى براى این زبان احترام بیشترى از زبان مادرى خود قائل بودند،از این جهت‏بود که این زبان را متعلق به یک قوم معین نمى‏دانستند بلکه آن را زبان آیین خود مى‏دانستند و لهذا این کار را توهین به ملت و ملیت‏خود نمى‏شمردند.احساس افراد ملل غیر عرب این بود که زبان عربى زبان دین است و زبان مادرى آنها زبان ملت.مولوى پس از چند شعر معروف خود در مثنوى که به عربى سروده است:اقتلونى اقتلونى یا ثقات ان فى قتلى حیوة فى حیوةمى‏گوید:پارسى گو،گر چه تازى خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر استمولوى در این شعر،زبان عربى را بر زبان فارسى که زبان مادرى اوست ترجیح مى‏دهد،به این دلیل که زبان عربى زبان دین است.سعدى در باب پنجم گلستان حکایتى به صورت محاوره با یک جوان کاشغرى-که مقدمه نحو زمخشرى مى‏خوانده است-ساخته است.در آن حکایت از زبان فارسى و عربى چنان یاد مى‏کند که زبان فارسى زبان مردم عوام است و زبان عربى زبان اهل فضل و دانش.حافظ در غزل معروف خود مى‏گوید:اگر چه عرض هنر پیش یار بى ادبى استزبان خموش و لکن دهان پر از عربى استاز قرارى که مرحوم قزوینى در بیست مقاله نوشته است،یکى از عنکبوتان گرفتار تارهاى حماقت-که از برکت نقشه‏هاى استعمارى فعلا کم نیستند-همیشه از حافظ گله‏مند بوده است که چرا در این شعر زبان عربى را هنر دانسته است؟!اسلام-چنانکه پیش از این گفتیم-به ملت‏یا قوم و دسته مخصوصى توجه ندارد که بخواهد زبان آنها را رسمى بشناسد و زبان قوم دیگر را از رسمیت‏بیندازد.!108 زید بن ثابت-به نقل مسعودى در التنبیه و الاشراف-به دستور پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم زبانهاى فارسى،رومى،قبطى،حبشى را از افرادى که در مدینه بودند و یکى از این زبانها را مى‏دانستند آموخته بود و سمت مترجمى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را داشت.در تواریخ نقل شده است که حضرت امیر علیه السلام گاهى به فارسى تکلم مى‏کرده‏اند.به طور کلى آیین و قانونى که متعلق به همه افراد بشر است نمى‏تواند روى زبان مخصوصى تکیه کند،بلکه هر ملتى با خط و زبان خود-که خواه ناخواه مظهر یک نوع فکر و ذوق و سلیقه است-مى‏تواند بدون هیچ مانع و رادعى از آن پیروى کند.بنابراین اگر مى‏بینید ایرانیان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسى تکلم کردند،هیچ جاى تعجب و شگفتى نیست و به تعبیر دیگر،ایندو به یکدیگر ربطى ندارد که مغرضان آن را نشانه عدم تمایل ایرانیان به اسلام بدانند.اصولا تنوع زبان علاوه بر اینکه مانع پذیرش اسلام نیست وسیله‏اى براى پیشرفت‏بیشتر این دین هم محسوب مى‏شود،چه هر زبانى مى‏تواند به وسیله زیباییهاى مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانه‏اى به اسلام بنماید.یکى از موفقیتهاى اسلام این است که ملل مختلف با زبانها و فرهنگهاى گوناگون آن را پذیرفته‏اند و هر یک به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان مخصوص خود خدماتى کرده‏اند.اگر زبان فارسى از میان رفته بود،ما امروز آثار گرانبها و شاهکارهاى اسلامى ارزنده‏اى همچون مثنوى و گلستان و دیوان حافظ و نظامى و صدها اثر زیباى دیگر که در سراسر آنها مفاهیم اسلامى و قرآنى موج مى‏زند و پیوند اسلام را با زبان فارسى جاوید ساخته‏اند نداشتیم.چه خوب بود که چند زبان دیگر همچون زبان فارسى در میان مسلمین وجود داشت که هر یک مى‏توانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جدا گانه‏اى بنمایند.این اولا.ثانیا،زبان فارسى را چه کسانى و چه عواملى زنده نگاه داشتند؟آیا واقعا ایرانیها خودشان زبان فارسى را احیا کردند یا عناصر غیر ایرانى در این کار بیش از ایرانیها دخالت داشتند؟و آیا حس ملیت ایرانى عامل این کار بود یا یک سلسله عوامل سیاسى که ربطى به ملیت ایرانى نداشت؟طبق شواهد تاریخى بنى عباس که از ریشه عرب و عرب نژاد بودند،از خود!109 ایرانیها بیشتر زبان فارسى را ترویج مى‏کردند و این بدان جهت‏بود که آنها براى مبارزه با بنى امیه که سیاستشان عربى بود و بر اساس تفوق عرب بر غیر عرب سیاست ضد عربى پیشه کردند.و به همین دلیل است که اعراب ناسیونالیست و عنصر پرست امروز،بنى امیه را مورد تجلیل قرار مى‏دهند و از بنى العباس کم و بیش انتقاد مى‏کنند.بنى العباس به خاطر مبارزه با بنى امیه که اساس سیاستشان قومیت و نژاد و عنصر پرستى عربى بود با عربیت و هر چه موجب تفوق عرب بر غیر عرب بود مبارزه مى‏کردند،عنصر غیر عرب را تقویت مى‏کردند و امورى را که سبب مى‏شد کمتر غیر عرب تحت تاثیر عرب قرار بگیرند نیز تقویت مى‏کردند،و به همین جهت‏به ترویج زبان فارسى پرداختند و حتى با زبان عربى مبارزه کردند.ابراهیم امام که پایه گذار سلسله بنى عباس است،به ابو مسلم خراسانى نوشت:«کارى بکن که یک نفر در ایران به عربى صحبت نکند و هر کس را که دیدى به عربى سخن مى‏گوید بکش‏» (11) .مستر فراى در صفحه‏387 کتاب خود مى‏گوید:«به عقیده من خود تازیان در گسترش زبان فارسى در مشرق یارى کرده‏اند و این خود موجب بر افتادن زبان سغدى و لهجه‏هاى دیگر آن سرزمین شد.»در ریحانة الادب مى‏نویسد:«در سال صد و هفتاد هجرى که مامون به خراسان رفت و هر یک از افاضل نواحى به وسیله خدمتى و مدحتى تقرب مى‏جسته‏اند،ابو العباس مروزى نیز که در سخنورى به هر دو زبان تازى و درى مهارتى بى نهایت داشت،مدحت ملمعى مخلوط از کلمات فارسى و عربى نظم و در حضور مامون انشاء کرد و بس پسنده طبع شد و به انعام هزار دینار(هزار اشرفى طلاى هیجده نخودى)به طور استمرار قرین افتخار گردید.از آن پس،فارسى زبانان بدان شیوه رغبت کردند و طریقه نظم فارسى را که بعد از غلبه عرب متروک بوده مسلوک داشتند.!110 از ابیات قصیده او در مدح مامون:اى رسانیده به دولت،فرق خود بر فرقدین گسترانیده به فضل و جود بر عالم یدین مر خلافت را تو شایسته،چو مردم دیده را دین یزدان را تو بایسته،چو رخ را هر دو عین کس بدین منوال پیش از من چنین شعرى نگفت مر زبان پارسى را هست‏با این نوع بین لیک از آن گفتم من این مدحت تو را تا این لغت گیرد از مدح و ثناى حضرت تو زیب و زین‏» (12)از طرف دیگر در طول تاریخ بسیارى از ایرانیان ایرانى نژاد مسلمان را مى‏بینیم که چندان رغبتى به زبان فارسى نشان نمى‏دادند.مثلا طاهریان و دیالمه و سامانیان که همه از نژاد ایرانى خالص بوده‏اند در راه پیشبرد زبان فارسى کوشش نمى‏کردند و حال آنکه غزنویان که از نژاد غیر ایرانى بودند وسیله احیاى زبان فارسى گشتند.مستر فراى در صفحه‏403 کتاب میراث باستانى ایران مى‏گوید:«مى‏دانیم که طاهریان هوا خواه به کار بردن زبان عربى در دربارشان در نشابور بودند و بازپسین ایشان به داشتن شیوه عربى دلپسندى نام آور گشته بود.»قبلا سخن همین مستشرق را درباره رو آوردن دیلمیان به زبان عربى نقل کردیم.سامانیان-چنانکه گفته‏اند-از نسل بهرام چوبین،سپهسالار معروف دوره ساسانى بوده‏اند.این سلسله از سلاطین،از مسلمان‏ترین و هم دادگسترترین سلاطین ایران به شمار مى‏روند، نسبت‏به اسلام و شعائر اسلامى نهایت علاقه‏مندى را داشته‏اند.در مقدمه پر مغز کتاب احادیث مثنوى ضمن تشریح نفوذ تدریجى احادیث نبوى در همه شؤون علمى و ادبى جهان اسلام،به نقل از انساب سمعانى مى‏گوید:«و بسیارى از امرا و وزرا که مشوق شعرا و حامى کتاب و نویسندگان!111 بودند،خود از روات حدیث‏به شمار مى‏رفتند،چنانکه از امرا و شهریاران سامانى امیر احمد بن اسد بن سامان(متوفى در 250)و فرزندان وى ابو ابراهیم اسماعیل بن احمد(متوفى در ماه صفر 295) و ابو الحسن نصر بن احمد(متوفى در جمادى الاخرى‏279)و ابو یعقوب اسحق بن احمد(متوفى در 21 صفر 301)در طبقات روات ذکر شده‏اند و ابو الفضل محمد بن عبید الله بلعمى وزیر مشهور سامانیان(متوفى در دهم صفر319)روایت‏حدیث مى‏کرده است و امیر ابراهیم بن ابى عمران سیمجور و پسر او ابو الحسن ناصر الدوله محمد بن ابراهیم از اکابر امراى سامانى و سالار خراسان در عداد روات حدیث‏به شمارند،و ابو على مظفر(یا محمد)بن ابو الحسن(مقتول رجب 388)که امیر خراسان بود و دعوى استقلال مى‏کرد راوى حدیث‏بود و مجلس املاء داشت و ابو عبد الله حاکم بن البیع(صاحب کتاب معروف مستدرک،متوفى در 405)از وى سماع داشته است.»در دربار سامانیان با همه اصالت در نژاد ایرانى،زبان فارسى به هیچ وجه ترویج و تشویق نشده است و وزراى ایرانى آنها نیز علاقه‏اى به زبان فارسى نشان نمى‏دادند،همچنانکه دیالمه ایرانى شیعى نیز چنین بوده‏اند.بر عکس،در دستگاه غزنویان ترک نژاد سنى مذهب متعصب،زبان فارسى رشد و نضج‏یافته است.اینها مى‏رساند که علل و عوامل دیگرى غیر از تعصبات ملى و قومى در احیاء و ابقاى زبان فارسى دخالت داشته است.صفاریان توجهشان به زبان فارسى بوده است،آیا علت این امر نوعى تعصب ایرانى و ضد عربى بوده است‏یا چیز دیگر؟مستر فراى مى‏گوید:«شاید دودمان صفارى که تبارى از مردم فرودست داشتند فارسى نوین را پیشرفت دادند،زیرا که یعقوب پایه گذار آن،عربى نمى‏دانست و بنا به روایتى خواهان آن بود که شعر به زبانى سروده شود که وى دریابد.»علیهذا علت توجه بیشتر صفاریان به زبان فارسى،عامى و بى سواد بودن آنهاست.مستر فراى پس از آنکه به یک نهضت فارسى مخلوط به عربى در زمان سامانیان اشاره مى‏کند،مى‏گوید:! 112«ادبیات نوین فارسى(فارسى مخلوط با لغات عربى)ناشى از شورش بر ضد اسلام یا عربى نبود.مضمونهاى زرتشتى که در شعر آمده است وابسته به شیوه راسخ زمان بوده و نباید آن را نشانه ایمان مردم به آیین زرتشت دانست.افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسیار رواج داشت،بویژه در میان شاعرانى که روحى حساس داشتند این اندوه گذشته معمول‏تر بود اما دیگر بازگشت‏به گذشته ناشدنى بود.زبان فارسى نوین یکى از زبانهاى اسلامى همپایه عربى گشته بود.شک نیست که اکنون اسلام از تکیه بر زبان عربى بى نیاز گشته بود.دیگر اسلام داراى ملتهاى بسیار و فرهنگى جهانى گشته بود و ایران در گرداندن فرهنگ اسلامى نقشى بزرگ داشت.»مستر فراى در صفحه 400 کتاب خود درباره ورود واژه‏هاى عربى به زبان فارسى و تاثیرات آن، تحت عنوان‏«آغاز زندگى نوین ایران‏»چنین مى‏گوید:«در برخى فرهنگها زبان بیشتر از دین یا جامعه در ادامه یافتن یا بر جاى ماندن آن فرهنگ اهمیت دارد.این اصل با فرهنگ ایران راست مى‏آید،زیرا که بى شک در پیوستگى زبان فارسى میانه(فارسى عهد ساسانى)و فارسى نوین(فارسى دوره اسلامى)نمى‏توان تردید روا داشت.با اینهمه ایندو یکى نیستند.بزرگترین فرق میان این دو زبان راه یافتن بسیارى واژه‏هاى عربى است در فارسى نوین که این زبان را از نظر ادبیات نیرویى بخشیده و آن را جهانگیر کرده است و این برترى را در زبان پهلوى نمى‏توان یافت.براستى که عربى فارسى نوین را توانگر ساخت و آن را تواناى پدید آوردن ادبیاتى شکوفان بویژه در تهیه شعر ساخت،چنانکه شعر فارسى در پایان قرون وسطى به اوج زیبایى و لطف رسید.فارسى نوین راهى دیگر پیش گرفت که قافله سالار آن گروهى مسلمانان ایرانى بودند که در ادبیات عرب دست داشتند و نیز به زبان مادرى خویش بسیار دلبسته بودند.فارسى نوین که با الفباى عربى نوشته مى‏شد در سده نهم میلادى در مشرق ایران رونق گرفت و در بخارا پایتخت دودمان سامانى گل کرد.»در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسى از عروض عربى چنین مى‏گوید:«در ساختن شعرهاى نوین فارسى روش کهن را با افاعیل عربى!113 در آمیختند و بحرهاى بسیار فراوانى پدید آوردند.شاید بهترین و کهن‏ترین نمونه این‏«پیوند»شاهنامه فردوسى باشد که به بحر متقارب ساخته شده است.» پى‏نوشتها1- نهج البلاغه،خطبه 148.این تعبیر را امیر المؤمنین براى مؤمنین زمان رسول خدا آورده است.2- همان طور که اصحاب حضرت امام حسین(ع)با آنهمه ایمانشان در مدت قلیلى به ست‏سپاهیان یزید کشته شدند.همین اعراب مسلمان در اروپا پیشروى کردند،اما پس از آنکه مقاومت‏شدیدى در برابرشان شد خواه ناخواه فتوحاتشان در اروپا متوقف گشت.پس معلوم مى‏شود یکى از علل پیروزى مسلمانان این بود که مقاومت‏شدید و جدى در برابر آنها نمى‏شد، بلکه در اثر نابسامانیهاى داخلى کشورهاى فتح شده،مقدمشان گرامى داشته مى‏شد.3- این تخمین از آقاى سعید نفیسى است در کتاب تاریخ اجتماعى ایران.4- مرحوم محمد قزوینى در بیست مقاله آورده است که:«ایرانیان خائن و عرب مآب آنوقت از اولیاء امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف به محض اینکه حس کردند که در ارکان دولت‏ساسانى تزلزل روى داده و قشون ایران در دو سه دفعه از قشون عرب شکست‏خورده‏اند،خود را به دامان عربها انداخته و نه تنها آنان را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنها نمودند،بلکه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضى که در قلمرو آنان بود و هنوز قشون عرب به آنها حمله نکرده بود دعوت کردند و کلید قلاع و خزائن را دو دستى به آنان تسلیم کردند به شرط اینکه عربها آنان را به حکومت نواحى باقى بگذارند».مرحوم قزوینى این داستان را فقط به عنوان مذمت کسانى که به لشکر اسلام راه و چاه نشان دادند نقل کرده است و حال آنکه باید دید چرا آنان دست از حکومت‏ساسانى کشیدند؟براى چه به کسانى که به قول ناسیونالیستهاى ایرانى بیگانه بودند،راه و چاه را نشان دادند؟آیا این جز به خاطر آن بوده است که آنان از دولت‏ساسانى و از آیینى که پشتیبان آن بود ناراضى بودند و آسایش خود را در پیروى از مسلمانان مى‏دانستند؟5- دیباچه‏اى بر رهبرى،ص 255.6- همان،ص‏267-270.7- همان،ص 272.8- همان،ص‏323.9- تالیف مرحوم بدیع الزمان فروزانفر.10- خوشبختانه از آغاز اسلام تاکنون هر وقت کسانى به بهانه تجدید آیین و رسوم کهن ایران سر و صدایى بپا کرده‏اند،با عکس العمل شدید ملت ایران روبرو گردیده‏اند به طورى که بهافریدها و سنبادها و بابک‏ها و مازیارها به دست کسانى چون ابو مسلم و افشین ایرانى و سربازهاى بى شمار همین کشور تار و مار شدند.ولى معلوم نیست چرا نغمه سازان استعمار اینهمه سرکوب کنندگان نهضتهاى ضد اسلامى را نادیده مى‏گیرند و تنها کسانى چون بابک را به حساب ملت ایران مى‏آورند،همان بابکى که وقتى مى‏خواست‏به ارمنستان فرار کند به او گفته شد هر جا بروى خانه خودت مى‏باشد،چه تو زنها و دخترهاى بى شمارى را آبستن کرده‏اى و از بسیارى از آنان بچه دارى(کامل ابن اثیر).11- نقل از خطط مقریزى.12- ریحانة الادب،چاپ سوم،ج‏7/ص 181.منبع: http://www.porsojoo.com/خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 645]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن