تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832817995




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مجموعه گلشن انتظار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مجموعه گلشن انتظار
مجموعه گلشن انتظار تهیه کننده: م. عاقبت بخیرمنبع: راسخون در این مقاله قطعه های ادبی و یا به عبارتی دل نوشته های عاشقان و منتظران ظهور حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تقدیم میگردد. به امید این که سراسر زندگی مان مملو از عطر یاد یوسف زهرا(سلام الله علیهما) باشد.سلام گل نرگسبه نام آن كه انسان را مسافر كاروان انتظار گردانيدسلام اى گل نرگس، اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توستو بهترين منتظر، منتظر توستمى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم: گر عشقى هست و عاشقىنام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأمدر انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم كه ظهورت را نزديك گرداندما محتاج يك نگاه گذراى شما هستيم، زودتر ظهور كن و قلب رهبرمان را شاد گردانما و رهبرمان در انتظار تو مى مانيم.خدا كند كه بيايى و ما هم يكى از يارانتان باشيمز. نريمانى، اسلام آباد غرب، دبيرستان شاهدجمعه روز سبز انتظارجمعه يعنى يك غزل دلواپسىجمعه يعنى گريه هاى بى كسىجمعه يعنى روح سبز انتظارجمعه يعنى لحظه هاى بى قراربى قرار بى قراريهاى آبجمعه يعنى انتظار آفتابجمعه يعنى ندبه اى در هجر دوستجمعه خود ندبه گر ديدار اوستجمعه يعنى لاله ها دلخون شونداز غم او بيدها مجنون شوندجمعه يعنى يك كوير بى قراراز عطش سرخ و دلش در انتظارانتظار قطره اى باران عشقتا فرو شويد غم هجران عشقجمعه يعنى بغض بى رنگ غزلهق هق بارانى چنگ غزلزخمه اى از جنس غم بر تار دلتا فرو شويد غم هجران دلجمعه يعنى روح سبز انتظارجمعه يعنى لحظه هاى بى قراربى قرار بى قراريهاى آبجمعه يعنى انتظار آفتابلحظه لحظه بوى ظهور مى آيدعطر ناب گل حضور مى آيدسبز مردى از قبيله عشقساده و سبز و صبور مى آيدز. رزازى، دانشجو، سن: 23 سال، بروجن.«وقتي تو مي‌آيي»ابوالفضل فيروزي «ني‌نوا»جمال عشق پيدا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي بساز عيش، برپا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي نه تنها خاطر دل‌ها شود آشفته از زلفت چه غوغايي بدنيا مي‌شود، وقتي تو ‌مي‌آيي در اين جا معني بودن، معمائيست، امام خوب معمايم چه معنا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي اگر چه فصل شيدايي، بشد از سر ولي هر بار دل من باز شيدا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي منم مجنون بي‌ليلا، در اين شهر غريب، اما تمام شهر ليلا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي و بي تو زشت مي‌ماند، به چشمم هر چه مي‌آيد و زشتيها چه زيبا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي و بي تو گر چه مردابي عفن آلود مي‌مانم دلم همرنگ دريا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي دل من تنگ‌تر از غنچة باغ دهان توست كه با مهر رخت وا مي‌شود. وقتي تو مي‌آيي اگر چه تنگ درخت پير پاييز خاك شد، اما سراپايم تمنا مي‌شود، وقتي تو مي‌آيي و حتي خواستم با تو، نگويم راز دل اما دريغا من وا مي‌شود وقتي تو مي‌آيي بيا اي نوبهار دل، كه در دنياي مرگ آلود قيامت باز برپا مي‌شود، وقتي تو مي‌آييساقي جمعهسيد محمد هادي حسينيبر بام تنهايي نشستم تا بيايي با گريه‌ها دل را شكستم تا بياييدرهاي اين دل را براي سال‌ها سال بر هر كه جز محبوب بستم تا بياييآري ميان آسمان خاطراتم تنهاي تنها با تو هستم تا بياييبا يك دل پرخون و دستان تمنا چون لاله‌اي ساغر به دستم تا بياييشرط گسستن بود حرف آخرينست زنجيرهايم را گسستم تا بياييدر انتظارت اي سيه چشم سيه خال از هر سياهي بود رستم تا بياييوقتي كه ساقي جمعه را روز تو، ناميد با باده‌هاي جمعه مستم تا بياييمن در بلنداي غم تنهايي خويش بر بام تنهايي نشستم تا بياييبا دستی از شکوفهدر انتظار هستیمروزی که او بیایدگویی بهار هستیمبا دستی از شکوفهاز راه خواهد آمددر لحظه‌ای پر از گلناگاه خواهد آمدمحمود پوروهابکارنامهغلام رضا بکتاشزنگ دینی و حسابنمره های من ضعیفبی حساب و بی کتابفصل نمره چینی استامتحان اولمامتحان دینی استای خدای مهربانفصل دینی و حسابروزهای امتحانهر چه خواستم بدهکارنامه مرادست راستم بدهبازآاستاد مشفق کاشاني بازآ که دل هنوز به ياد تو دلبر است جان از دريچه نظرم، چشم بر در است بازآ دگر که سايه ديوار انتظار سوزنده‌تر ز تابش خورشيد محشر است بازآ، که باز مردم چشمم ز درد هجر در موج خيز اشک چو کشتي، شناور است بازآ که از فراق تو اي غايب از نظر دامن ز خون ديده چو درياي گوهر است اي صبح مهر بخش دل، از مشرق اميد بنماي رخ که طالعم از شب، سيه‌تر است زد نقش مهر روي تو بر دل چنان که اشک آيينه‌دار چهره‌ات اي ماه منظر است اي رفته از برابر ياران «مشفقت» رويت به هر چه مي‌نگرم در برابر است كليد غزل گم كرده‏ام كليد غزل‏هاى ناب را آيينه‏هاى روشن و شفاف آب را وقتى به دوش چشم تو نعشم كشيده شد ديدم كه مُرده‏ام - و چشيدم عذاب را مقروض مردمان نگاه توام هنوز بايد كه زود تسويه كردن اين حساب را آن برگ سبز، تحفه درويش دست تو از من گرفت فرصت هر انتخاب را من شاه بيت اين غزلم را نگفته‏ام آخر نمى‏شود بسرايم سراب را در حل آن سؤال نگاهت دلم هنوز هى غصه مى‏خورد كه نگفتى جواب را بر من ببخش اين غزل بى ستاره را گم كرده‏ام كليد غزل‏هاى ناب را. ساناز احمدى دوستدار - ادبيات فارسى - آزاد اسلامى كرج مهمان نا تمام در انتظار نيمه پنهان ناتمام در امتداد ريل و بيابان ناتمام نقاشى تمامىِ، ما شكل مبهمى است پاهاى نيمه كاره و دستان ناتمام! فكر تمام پنجره‏ها با طلوع توست خورشيد جمعه‏هاى زمستان نا تمام! مثل تمام ثانيه‏ها فكر رفتنى آيئنه دار خاطره! مهمان ناتمام! تا كى كنار پنجره با چشم‏هاى سرد در زير سقف كلبه ويران ناتمام؟ بر گرد و با نوازش دستان عاشقت گرمى بده به غربت انسان ناتمام غلامعباس بخشى - آزاد اسلامى اراك ويلچر در خاطراتِ پر شده از هر چه هست غم پشت دوتايشان شده از حجم درد، خم آن دو هميشه در سرِ كوچه نشسته‏اند امّا به چشم مردم اين شهر «محترم» من هم رفيق هر دوى شانم هميشه وُ گاهى هم آن دو را - بشود - پارك مى‏برم اين عكس يادگارى آن «دو»ست توى پارك يك ويلچر، يك انسان، سرد و شبيه هم در چشم‏هاى خسته من «پاك و بى‏گناه» امّا به حكم مبهم تقدير «متهم» پاهاى تو براى من - اين دفعه من فلج! پاهاى من براى تو، پاشو و يك قدم... يا نه! برو، بدو، برو شادى كن و بخند اين بار من به جاى تو معلوم مى‏شوم حرف مرا قبول ندارى اگر، ببين: حتّى به جان هردويمان مى‏خورم قسم كه پاى تو براى من اين دفعه من فلج پاهاى من براى تو، پاشو و دست كم: اين شعر را قبول كن از شاعرى كه هيچ چيزى نداشته ست به جز كاغذ و قلم مهدى زارعى - دانشگاه آزاد كرج كسى بيايد... كسى بيايد و پلك مرا بخواباند مگر دو مرتبه بختم ورق بگرداند كسى بيايد خون مرا به شيشه كند و استخوانهايم را همه بخشكاند و پوستم را بربند رخت پهن كند مرا اتو كند و بر تنش بپوشاند خوشش نيامد اگر پركند مرا از ابر شبيه بادكنك در هوا بچرخاند اگر نخواست رهايم كند مرا ببرد به يك مغازه و در پشت شيشه بنشاند مگر يكى )كه تو باشى( بيايد و بخرد مرا به قيمت خوبى - كسى چه مى‏داند - )نتيجه اين‏كه بمان تا غم تو را بخرم براى هيچكسى مشترى نمى‏ماند( به خانه‏ام ببرد، قيچى‏ام كند آرام و صفحه صفحه كند، پس به هم بچسباند مرا به خون خودم بيت بيت بنويسد پس بخواند و روح مرا بگرياند از استخوان هايم آتشى برافروزد و برگ برگ تمام مرا بسوزاند محمد سعيد ميرنوائى ادبيات فارسى - آزاد اسلامى كرج عاشقىعاشقى حرف كمى نيست بيا عاشق باش به جز از عشق غمى نيست بيا عاشق باش آنچه خاموش كند آتش دل را اى دوست به جز از اشك نمى نيست بيا عاشق باش به جز اين گنج كه در سينه تو پنهان است به خدا جام جمى نيست بيا عاشق باش آقاى امين كشاورزىافسانه نه! در موج بلا اميد ساحل داريم تصوير بهشت در مقابل داريم افسانه نه! اين نشان تاريخى ماست ما چهارده انقلاب كامل داريم در عشق تو آنچه بود ما باخته‏ايم با سختى عشق، خويش را ساخته‏ايم هر چند در انتظار تو فرسوديم حالا كه رسيده‏اى گل انداخته‏ايم قاسمعلى شيرى - كارشناسى ارشد مديريت - دانشگاه تهران سكوت محض من بودم و تو، خلوت و ساحل، سكوت محض در گفتگوى گرم دو تا دل سكوت محض آرى قدم به ساحت دريا گذاشتم آن شب كه قرص ماه تو كامل، سكوت محض مى‏ريختم شكوفه و گل بر سرت، تو هم يا مى‏زدى به آن همه حاصل سكوت محض تا با طلوع چشم تو بيدار مى‏شوم رؤياى روشنم همه باطل، سكوت محض در گير و دار پلك زدن محو مى‏شوى جارى‏ست باز، اى دل غافل، سكوت محض! سيد حكيم بينش - كارشناسى شيمى - دانشگاه اصفهان يك مونولوگ يك اسم، يادگار كسى كه تو نيستى اسمى به اعتبار كسى كه تو نيستى زندان - هزار و سيصد و پنجاه و پنج - مرد عكس شماره دار كسى كه تو نيستى در پارك، صندلى كنار تو خالى است در فكر او كنار كسى كه »تو« نيستى مرد مچاله - ساعت بيهوده - شهر گيج يك زن در انتظار كسى كه تو نيستى تو مرده‏اى و چند بلوك آن‏طرف‏ترى او رفته بر مزار كسى كه تو نيستى نفرين به روزگار تو كه نيستى كسىنفرين به روزگار كسى كه تو نيستى محمد سعيد ميرزايى كارشناسى ادبيات فارسى - دانشگاه آزاد واحد كرج چشم‏هاى بى احساس دو تا غريبه كه پايين خانه‏مان مردند به مردمان خيابانمان نمى‏خوردند دو تا قيافه در هم شكسته متروك سپيده مثل دو تا شمع كهنه افسردند تو در اتاق خودت گرم صرف نوشابه دو گل، دو شاخه گلايول، دو تشنه پژمردند و مردمان حوالى چقدر تاريكند دو روز رفت و تقويم‏ها ورق خوردند و چشم... چشم... و اين چشم‏هاى بى احساس براى گريه نكردن بهانه آوردند دو تا ستاره زمينى شد و جسدها را دو تا فرشته به اعماق آسمان بردند... سعيد محمدى - كارشناسى حقوق - مجتمع آموزش عالى قم بانو تقديم به بانوى كرامت اگر چه سينه من مدفن درد است اى بانو اگر چه سهم من شد كوچه‏اى بن بست اى بانو همين كه از تو مى‏خواهم بگويم، مى‏شود از شوق دلم مست و زبانم مست و دستم مست اى بانو تو بايد از تبار نور باشى چونكه از عشقت دلم در سينه مى‏رقصد، قلم در دست اى بانو يقين دارم كه دست خالى از اينجا نخواهد رفت كسى كه بر ضريحت آمد و دل بست اى بانو مبادا از نظر روزى بيفتد اين غزل، زيرا دلم كرده‏ام همراه آن پيوست اى بانو سعيد محمدى - كارشناسى حقوق - مجتمع آموزش عالى قم شعر خدا وقتى بهار مى‏رسد از راههاى دور پر مى‏شود حياط از آهنگ و شعر و شور پر مى‏شود دوباره دل صاف آسمان از بال از پرنده از آواز از عبور سرشار مى‏شود لب هر غنچه از سلام لبريز مى‏شود دل هر پنجره ز نور از قلب كوه، شعر خدا مى‏شود روان صاف و زلال، نرم و رها، غرق در سرور چون سال پيش روى دو تا بال شاپرك باغى ز رنگ و غنچه و گل مى‏كند ظهور يكباره كفترى ز دلم مى‏پرد هوا وقتى بهار مى‏رسد از راههاى دور... سيد سعيد هاشمى روح سبز به نام او كه از من به من نزديك‏تر است تو ياد آورِ صبرِ كوهى در احساسِ تنها شدن تو مصداقِ دردى، پر از احتياجِ مداوا شدن تو يك بركه‏اى صاف و آرام و خاموش، مانندِ چشم و اينك پر از خشمِ توفان شدن، حس دريا شدن تو نازل شدى، با سرشتِ قسم خورده آسمان و حالا پُرى از خيالِ پريدن و عنقا شدن تو آن روحِ سبزى، وراى تصوّر به دور از نظر تو سرشار از اعجاز، آغاز احساس عيسى شدن تو بالاتر از حدّ عرفانىِ عشق و آيينه‏اى تو گوياتر از شرحِ آبى، به هنگامِ معنا شدن تو مى‏خواهى از مرز جغرافياى زمين، بگذرى و اين كوله بارت و آن عزمِ جزمِ مهيّا شدن مائده كرم الهى كاردرمانى دانشكده توانبخشى دانشگاه ع پ فاطميه قم جمعه شروع مى‏شود اين شعر بى‏تو تا جمعه و ايستاده زمان بين اين دو تا جمعه چقدر بى‏تو جهان مثل جمعه بازار است و گفته‏اند كه مى‏آيى از قضا جمعه مورخ چه زمانى؟ يكِ يكِ يك بود؟ از انتظار پديد آمده الى جمعه و جمعه روز جهانى توست در تقويم خدا بياورد آن روز را وَ يا جمعه امامْ جمعه دنيا تو را خدا ديگر بيا تمام كن اين انتظار را جمعه مريم آريان ادبيات فارسى دانشگاه تهران شيهه اسب گوش كن مى‏شنوى همهمه دريا را تپش واهمه خيز نفس صحرا را نور بى‏حوصله در پنجره مى‏آشوبد باز كن پنجره بسته گلدان‏ها را واژه‏ها در شعف شعر شدن مى‏رقصند ديدى آنك به افق چرخش مولانا را شيهه اسب كسى در نفس توفان است گوش كن مى‏شنوى همهمه دريا را سبز پوش، اسب سوارى گل و قرآن در دست آب مى‏پاشد يك مرقد نا پيدا را قنبر على تابش شاعر بارانى‏اش غرق ابر است، رد مى‏شود چتر برسر پيراهنش از پرستو، شال و قباش از كبوتر راز خزر بود گويا، آيينه چشم‏هايش لبريز يك حس آبى، با آسمان‏ها برادر مى‏گفت: ديديد ترديد، گستردگى را قفس كرد پس آسمان را نبينيم، با چشم‏هاى مشجّر آيينه در كوچه‏ها تان، ذوق وزيدن ندارد اى مردمان قرينه! اى مردمان مكرّر مرد غزل‏هاى شرجى، مى‏گفت: بايد بپوشيم پيراهنى آفتابى، اى مردم ابر بندر! در شهر پژواك مى‏شد، منظومه‏هاى سپيدش با روشنى حرف مى‏زد، از كهكشان‏هاى ديگرشولايى از گُل به تن داشت، دل زد به آيين دريا مانديم در حيرت و او در آينه شد شناور خود را به باران رسانيد، يك برق باريد و در خاك روييد از او سبز و روشن آيينه‏هاى معطر هر عصر مى‏ديدم اين‏جا، از روزن شيروانى مرد شنل پوش شاعر، رد مى‏شود چتر بر سر على داوودى - رشته عكاسى اوج تمنّا خواهم مثال كهنه گليمى تكالى‏ام از درد و رنج اين همه مدّت رهانى‏ام آن روزها كه رنگ و ريا، رنگ و رو نداشت آيينه بود و عاطفه بود و جوانى ام من بودم و نگاه پر از شعرهاى تو تو مونس هميشگى شعر خوانى‏ام بُغضى نبود تا كه دلم عقده وا كند كم‏رنگ بود، رنج و غم زندگانى‏ام حالا ولى تو رفته‏اى و كوله بار غم مى‏پرسد از ندامت و حسرت نشانى‏ام من ماندم و خرابه‏اى از خاطرات خوب بگذار تا كه گريه كند شادمانى‏امآرى! منم چون كهنه گليمى كه نخ نماست بايد رفو كنند مرا با جوانى‏ام!مجيد وفايى - دانشگاه آزاد اسلامى يزد براى فلسطيننوبت تو رسيده است مشت فشرده تو برادر آبستن صبورى سنگى آن سوتر از شكوه صدايت مردى ست با سكوت تفنگى پرواز سنگ و ردّ گلوله انگشت و ماشه، خون و درنگى مادر نگاه مى‏كند، آن گاه مى‏خندد از خيال قشنگى: »عبّاس نوبت تو رسيده ست. بايد به جاى حمزه بجنگى!« مصطفى بصيرى ناگاه فصل برگ ريزان، ناگاه فصلى پرخطرشد دستانى از نسل شكستن بر ساقه‏هاى ما تبر شد ناگاه باران نيزه‏اى شد بر آشيانى از كبوتر خورشيد هم از بام پر زد، فرياد گل‏ها بى‏اثر شد موج تهاجم‏هاى دريا، آرام ساحل را شكستند در سينه مردان ساحل داغ تلاطم شعله ور شد ناى اذان جوشيد، امّا در ازدحام سنگ خشكيد حتّى گل گلدسته‏هامان از داستان بى‏بال و پر شد با اين همه خون و خطر باز روييد قرآن و گل و عشق با ريشه در آيينه و آب، دل‏هاى ما آيينه‏تر شد. على بابا جانىبحر جوشنده عرفان به جز از كعبه تو را زادگهى قابل نيست عالم كون و مكان در عدمت كامل نيست نقص و عصيان و عدم در تو ندارد راهى هيچ جاهل به بقا در صف تو مايل نيست عارفان درس بلاغت ز تو آموخته‏اند بحر جوشنده عرفان تو را ساحل نيست در عدالت مَثَل آتش و دستان عقيل دادرس كز تو اطاعت نبرد عادل نيست اى على، شير خدا، فاتح باب خيبر فتح دل‏هاى خداجوى، تو را مشكل نيست به جهان يارترين يار تو را زهرا بود در فراقش خوشى دهر تو را شامل نيست بعد زهرا به جهان راز تو را چاه شنيد گرچه او رفت ولى از غم تو غافل نيست لاله روييد به محراب و سرت خونين شد قاتلت را به جز از خشم خدا حاصل نيست در جوار حرمت كاش مرا منزل بود اى دريغا سفرم كوى تو را قابل نيست عبدالخالق زارعىانتظارى سبز تمام دل من، پر از اطلسى‏هاى آبى است چشم چمن در هواى تو بيدار تو با صبح مى‏آيى و من مى‏نويسم كه‏اى صبح سرشار! تو باران نورى و روزى نگاه تو از آبى كران‏ها دل تشنه لاله را مملو از آفتاب خدا مى‏كنند و بغض سكوت زمين را صداى تو را مى‏كند و يك روز بر دوش باران تو مى‏آيى و لاله‏ها مى‏شكوفند از آن پس تمام زمين آفتابى مى‏شود با توام سرور من! اى يگانه منجى برتر من چشم من مانده به راه كه تو از پيچ و خم جاده بيايى يك روز با صدايى آرام و نگاهى كه پر از زيباييست قصر عاطفه را تازه كنى و بگويى با ما از عدالت از داد و بگويى با ما كه سعادت نه نهان در كره خاكى ماست كه سعادت همه در نزد خداست و بگويى با ما كه الا اى تن خاكى! برخيز جامه صدق و صفا بر تن كن قدمى بر دار فرا سوى زمين اشك از ديده خورشيد بشوى سبدى از گل مهر، ببر و كيهان را با قدومى آرام همچو دشتستان كن تا شوى اهل بهشت زيبا پس بدان مهدى جان! دل ما با دل تو چشمه جوشانى است كه در آن مى‏جوشد راز هستى و وجود و اثر مى‏بخشد به دل خسته من نجمه نصيرمنابع: www.salimian.com www.intizarmag.irانتظار نوجوان پایگاه اطلاع رسانی مسجد مقدس جمکران ماهنامه امان /خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 511]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن