تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834872720




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قصه های امروزی (طنز)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قصه های امروزی (طنز)
قصه های امروزی (طنز)

قصه های امروزی (طنز)
          (چوپان دروغگو )« چوپان دروغگو ، توبه کرد. او روزی سه بار پیاده به زیارت می رود. حتی تمام گوسفندانش را قربانی کرد و گوشتش را به فقرا بخشید. » این مطلب تیتر صفحه اول یکی از روزنامه ها بود. این روزنامه به علت نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی، توقیف شد. (بچه بزغاله ها )گرگ چند ضربه ی محکم به در زد. بچه بزغاله ها گفتند: کیه؟ گرگ گفت: منم مادرتون. بچه بزغاله ها گفتند: خجالت بکش، عصر اینترنته به جای اینکه ما رو یه لقمه چپ کنی ، بیا با هم گفتگوی تمدن ها کنیم . (زورو )دیگر به هیچ کس کمک نمی کرد. هر وقت خبردار می شد، مشکلی برای کسی پیش آمده، زیر لب می گفت : بی خیال! اعلامیه ای هم در تمام شهر، پخش کرده بود و روی آن نوشته بود: زورو مرد! به علت سهمیه بندی بنزین دیگر نمی توانم هر دقیقه به این ور و آن ور شهر بیایم و به کسی کمک کنم . خیلی مرد باشم پول اجاره خانه ی خودم را در می آورم. (رستم و سهراب )رستم نشست روی سینه ی سهراب خنجرش را کشید . می خواست سینه ی پهلوان جوان را بدرد که سهراب یک سی دی به دست او داد و گفت: منو نکش، تو پدر منی، نمی خواد آنقدر تعجب کنی . اگه فکر می کنی همچین چیزی تو دنیا وجود نداره، برو این فیلم هندی رو نگاه کن. داستانش درباره ی پدر و پسریه که بعد از بیست سال همدیگر رو پیدا می کنند. مثل داستان زندگی من و تو. (سیندرلا )کفشش را عمدا روی پله های راهرو قصر جا گذاشت. یک هفته گذشت اما هیچ خبری از مامور شاهزاده نشد. سیندرلا که ازدواج با شاهزاده، مایوس شده بود ، در خانه تمام پسران محل یک لنگه کفش جا گذاشت ، ولی... باز هم هیچ کسی به خواستگاری او نیامد. برای همین تصمیم گرفت ، یک مغازه ترشی فروشی باز کند تا دچار افسردگی نشود. (پینوکیو )با عصبانیت به فرشته مهربان گفت: هرچه قدر دلم بخواهد دروغ می گویم. تو هم هیچ غلطی نمی توانی بکنی . فرشته مهربان گفت: حالا که این طور شد الان دماغت را مثل درخت چنار دراز می کنم. پینوکیو دست همسرش را گرفت و گفت: من با یک پزشک متخصص عمل بینی ازدواج کرده ام. (حسن کچل )کلاه گیسش را چسباند به سرش. مادرش گفت: بگو سیب و بعد از او یک عکس انداخت. عکسش را در صفحه اول روزنامه ها چاپ کرد تا کلینیک کاشت مویی که دارد ، حسابی مشتری پیدا کند. حسن کچل دلش نمی خواست، بقیه کچل ها هم مثل او انگشت نما بشوند. (دخترک کبریت فروش )هوا تاریک شده بود و دخترک از سرما به خود می لرزید. می ترسید به خانه برود چون هنوز یک دانه کبریت هم نفروخته بود. دلش برای مادر و مادربزرگش تنگ شده بود. یکی از کبریت هایش را آتش زد اما نه مادرش ظاهر شد و نه مادربزرگش . کبریت های بعدی را هم آتش زد. ولی هیچ فایده ای نداشت . با عصبانیت تمام کبریت ها را آتش زد. از دور نوری تابید . دخترک با صدای بلندی فریاد زد: مادر! مادربزرگ! اما یک دفعه مرد ی با کلاه ایمنی نزدیک او آمد و گفت: دخترم آتش بازی خیلی خطرناکه! تازه ، مگه فراموش کردی که صرفه جویی کردن، هنر است! (سفید برفی )هفت کوتوله دور تابوت سفید برفی ، جمع شده بودند و زارزار گریه می کردند. شاهزاده با اسب سفیدش از راه رسید. خودش را الکی به گریه زد. به سفید برفی نزدیک شد. نزدیک، نزدیک تر، سرش را کنار صورت سفید برفی برد و در گوشش  گفت : «همان بهتر که مردی چون من به تازگی عاشق یک دختر خوشگل تر از تو شده ام، اگر زنده می ماندی ، نمی گذاشتی به عشقم برسم. » سفید برفی ناگهان از تابوت خود بلند شد، جیغ بلندی کشید و به شاهزاده گفت: مرتیکه بی چشم و رو. پدرتو در میارم، می خوای سر من هوو بیاری، هان؟ (قیصر )پاشنه کتونی هایش را کشید. با خوشحالی وارد خانه شد و فریاد زد: داش فرمون! داش فرمون! فرمون گفت: چیه بابا مگه سر آوردی؟ قیصر با شوق و ذوق گفت: مژده بده داداش ، مژده بده. فرمون گفت: بنال دیگه. قیصر پقی زد زیر خنده و گفت: آبجی فاطی، یکی از پسرای آقا منصور اینا رو تور کرده. فرمون گفت: بگو آماشاءالله . قیصر گفت: آماشاءالله .کفش های قدیمی اش سالهاست که توی جا کفشی خاک می خورند. در جا کفشی باز شد. کفش ها گفتند : قیصر کجایی که غیرتتو کشتن؟! مطالب مرتبط:نان و شعر و آه...(طنز) شرگژشت یه شورنگی آقا ما آسم داریم!(طنز)  فاضل ترکمنتهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1200]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن