تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836161325
قصه های مجیداززبان خالقش
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی-1
مرادی كرمانی مثل پدر سرد و گرم روزگار چشیدهای میماند كه دست بچههایش، یعنی خوانندههای كتابهایش را میگیرد و آرام آرام به آنها زندگیكردن و زندگیدیدن یاد میدهد.او بچهها را هربار با یكی از دالانهای عجیب و غریب زندگی آشنا میكند و سعی میكند با لحن پدرانه و شیرینش از همهچیز زندگی برای بچهها بگوید؛ از تلخیها و سختیها. او آدم را یاد «بنینی» در «زندگی زیباست» میاندازد؛ پدری كه در تاریكی و وحشت مطلق برای بچهاش قشنگترین قصه و بازی ممكن را سرهم میكند تا بچة از همهجا بیخبر، زیر بار این همه تلخی تلف نشود.حالا فكر كنید چندتا ازاین بچههای مرادی كرمانی بزرگ شدهاند، روبهروی او نشستهاند و میخواهند با او صحبت كنند؛ حسی پر از احترام، شرم و ذوق از حرفزدن با كسی كه سالها آن همه برایتان قصه گفته.او اگر به اندازة قصههایش آرام و غمگین نباشد ، ولی قطعاً به اندازة شوخیها و خندههایش هم بگو و بخند نمیكند و این كمی كار را پیچیدهتر میكند.***از همین كتاب اخیرتان شروع كنیم، «شما كه غریبه نیستید». اتفاق نمایشگاه پارسال بود و كتاب خواندنی امسال. از همین كتاب برایمان بگویید .من خیلی اصرار ندارم كه حالا حتما به هر نمایشگاه، كتاب بدهم یا كتابم را سر وقت نمایشگاه برسانم. آن كتاب را هم ناشر به نمایشگاه رساند و اتفاقا خود من خیلی هم مایل به این كار نبودم و عجلهای هم نداشتم.چرا؟ برای چی نمیخواستید كتاب چاپ بشود؟نه كه نمیخواستم. ولی از بابتهایی ترس داشتم و نگران بودم كه چاپش مشكلاتی را به وجود بیاورد.مثلا چه مشكلاتی؟ببینید، ما در جامعة خاصی زندگی میكنیم. زندگی ما ایرانیها لایه لایه است و لایههای مختلفی دارد كه معمولا یك كار زندگینامهای به آن لایههای اندرونی راه پیدا نمیكند.درست مثل معماری سنتی ما كه خیلی چیزها را داخلش پنهان میكند و مثلا ما باید اول از یك دری وارد بشویم، برویم توی یك راهرویی، بعد از آنجا بپیچیم به چپ یا راست، توی یك اتاق بنشینیم تا آقای خانه بیاید.و خب زندگینامة اینجوری، زندگینامة خوبی نیست.یك بابت دیگر این كه در زندگینامهنویسی رایج و معمول، عدالت در گفتن وجود ندارد. بستگی به موقعیت گذشته و روابط گذشته، همهمان میخواهیم انتقام بگیریم و خودمان را آدم خوب و مهمی جلوه بدهیم.همهمان هم اینطوری هستیم. وقتی صحبت میكنیم، میافتیم به تعریف از خود و خود را بااستعداد و فهمیده و مهربان نشان دادن و اینكه دورو بریها هم آنقدر حسود و ناجوانمرد بودند كه من هر پنج انگشتم را هم عسل میكردم میگذاشتم دهنشان... اگر قد یك آدمی 150 سانت باشد، آن آدم اگر هنرمند باشد، میگوید من 180 سانت هستم و اگر فرد عادی باشد، میگوید قدم 160 سانت است. یعنی هنرمندها 20 سانت خودشان را از مردم عادی بلندتر میبینند.یك جهت دیگر هم كه نمیخواستم این كتاب چاپ بشود، موقعیت خانوادهام بود، و این نكته كه بالاخره ما همه میخواهیم به نوعی بگوییم كه در گذشته از موقعیت خوبی برخوردار بودهایم. ماها خیلی به گذشته مینازیم.مدام از گذشته میگوییم كه من فلان بودم و ما فلان بودیم و نمیگوییم امروز چه باید بكنیم. من از این بابت هم یك مقدار نگرانی داشتم كه شاید برای خانوادهام خوب نباشد كه این مطالب را بنویسم. این بود كه كتاب را كه نوشتم، به چند نفر دادم بخوانند.یكیشان همین ناشر بود كه وقتی زنگ زدم از او بپرسم كتاب چطور بوده، گفت كتاب را دادهام حروفچینی.پس چی شد كه اجازه دادید؟یك مَثَلی هست كه میگوید با دست پس میزند و با پا پیش میكشد. من گفتم میترسیدم؛ نگفتم مخالف چاپ بودم كه. درست مثل اینكه شما بخواهید توی آب دریا بروید ولی میترسید و منتظرید كسی هلتان بدهد.اتفاقا مثل این كه كسان دیگری هم منتظر این هل بودند و من بعد از چاپ كتاب، واكنشهای خیلی خوبی گرفتم. الان من حداقل ده نفر آدم موفق را میشناسم كه به فكر نوشتن افتادهاند كه زندگینامهای مثل همین بنویسند. همیشه هم همینطوری است.یك نفر دیوانه كه از رودخانه رد میشود، بقیه عمق آب را میفهمند. حالا به آب میزنند یا نمیزنند.چرا این آدمها قبلا به فكر نیفتاده بودند؟ببینید، در بین خیلی از ناشران، این تفكر هست كه زندگینامه فروش ندارد؛ مگر موارد خاصی كه دلایلی غیر از خود متن دارد. مثلا خاطرات شعبان جعفری. اما همینها هم فروش و استقبالشان مقطعی است.زود افت میكند. موج است. این است كه ناشران خیلی به آثاری كه پشتشان آدم جنجالی نباشد، بها نمیدادند. اما الان متوجه شدهاند كه این گونه هم میتواند فروش داشته باشد و استقبال از آن زیاد شده.اما نكته مهمی كه میخواهم بگویم، این كه ما الان كلاسهای هنری زیادی در سطح كشور داریم؛ آموزشگاه سینمایی، بازیگری، داستاننویسی. همه میخواهند با چند جلسه كلاس، هنرمند بشوند.من میخواستم در این كتاب، به این دسته از جوانها بگویم هنر زادة رنج است و تا آن سختی كشیدن نباشد، صرف علاقهمندی فایده ندارد. كویر جای خیلی سختی است. من اما توی كتابم گفتهام كه من سختتر از كویر هستم.و این، یك آموزندگی برای نسل امروز دارد. بچههای امروز، زیاد میخواهند، زود میخواهند و خوبش را هم میخواهند.من افراد زیادی را میشناسم كه بچههایشان را تشویق كردهاند كه این كتاب را بخوانند. میگویند نصیحتهایی كه ما به بچهها میكردیم، گوش نمیدادند، اینجا با صداقت مطرح شده و بچهها میخوانند.علت موفقیت كتاب شما همین صداقت است. همین كه خیلی چیزها را راحت گفتهاید و مطمئنا این، خیلی كار سختی بوده است. چطوری توانستید بین خودتان و این خاطرات، فاصله بیندازید و اینقدر راحت بنویسید؟به نكتة خیلی خوبی اشاره كردید. این فاصله گرفتن واقعا خیلی سخت بود. من توی كتاب هم اشاره كردهام كه بیماری و هیجان درونی كه بیشتر خودش را به شكل افسردگی نشان میدهد، توی خانوادهام هست. وقتهایی كه مطلبی ناراحتم میكند، تپش قلبم بالا میرود، از درون متلاطم میشوم و گوشهگیر و افسرده میشوم.توی نوشتن این كار، این حالت سه چهار بار سراغم آمد. پدر، مادر، خانواده، گذشته، شبهای تنهایی و تلخ را كه مینوشتم، خیلی ناراحت میشدم. در حدی كه به بیمارستان رفتم. توی آن موقعیت بیماری و بیمارستان، با خودم لج كردم. گفتم مینویسمات.پس حسابی اذیت شدید سر این كار، نه؟حسابی. نه فقط خودم، بلكه بقیه هم اذیت شدند. من خیلی به ایجاز معتقدم. 30 تا 40 صفحه را بعد از حروفچینی دوم حذف كردم و زدم. از فصلهای توصیفی دربارة حسهای كودكی و طبیعت زدم. مرتب من از كتاب حذف كردم.حروفچین، خانمی بود كه هیچوقت ندیدمش و فقط از او عذرخواهی كردم. یك بار پشت تلفن، عصبی و ناراحت اعتراض كرد كه این چیزهایی را كه حذف كردید، من دوست داشتم!من اعتقاد دارم در ادبیات و سینما خیلی چیزها را نباید گفت. تا آنچه كه باید دیده شود، دیده بشود. داستان معروفی هست. میگویند مجسمة رودِن، دستهای خیلی قشنگی داشته. اما مجسمهساز میخواسته قدرت ذهنی آن آدم در چهره و صورتش بیشتر دیده بشود و برای همین خود مجسمهساز میزند دستهای مجسمه را میشكند.برای به دست آوردن، باید فدا كرد. من همیشه و مدام دارم كارهایم را توی ذهنم مینویسم. كار را به درون میكشم، توی ذهنم. بارها مینویسم و خط میزنم. بخشهای طنز را اضافه میكنم. بخشهایی را كه روی ذهن سنگینی میآورد، حذف میكنم.همین نكتهای كه اشاره كردید، یعنی طنز، یكی از مؤلفههای اصلی كارهای شماست. یعنی ما كمتر كاری از شما سراغ داریم كه طنز و لبخند نداشته باشد. جالب است كه در عین حال، بیشتر كارهایتان هم راجع به فقر و بچههای فقیر است. چطوری این دوتا چیز متضاد را با هم جمع میكنید؟من راجع به فقر مینویسم، چون خودم آن را تجربه كردهام. خب من خوانندههای كارهایم را بچههای خودم میدانم. میخواهم به این بچهها بگویم كه اگر شما من را دوست دارید، مثل من باشید، با رنجها بسازید. این هست كه من بیشتر، از آدمهای فقیر مینویسم. اما من آدمها را ذلیل و خوار نمیكنم.ایدئولوژی نمیدهم. یادم هست وقتی «بچههای قالیبافخانه» را نوشتم، یك نویسندة چپی كه خب، آن روزگار بودند این آدمها، به من میگفت این نوشتة تو چه فایدهای دارد؟ باید یك جوری بنــویسی كـه بـچـههــای قالیبافخانههای ایران قیام كنند و ما دیگر كارگر قالیبافی نداشته باشیم! اما خب، من فقط قصهام را تعریف میكنم. حالا هر كه خواست، برداشت خودش را از آن بكند. آن را هم طوری تعریف میكنم كه گریه نیندازد. من هیچ چیزی ننوشتهام كه تویش یك لبخند نباشد.به جز این دوتا نكتة نوشتن دربارة زندگی فقرا و طنزآمیز بودن داستانها، فكر میكنم یك نكتة مشترك دیگر دربارة آثار شما همین تجربهای است كه گفتید. من كه كتاب «شما كه غریبه نیستید» را میخواندم، همهاش حس میكردم كه هوشو این كتاب چقدر شبیه مجید «قصههای مجید» است و حس میكردم كه آنجا هم شما از همین خاطرات خودتان الهام گرفتهاید و داستان را نوشتهاید. خودتان چقدر هوشو و مجید را نزدیك میبینید؟بله. همینطور است كه شما میگویید. من چیزهایی را مینویسم كه خودم تجربه كردهام. نزدیك 40 سال است كه من مینویسم. از سال 47 كه اولین داستانم در مجله «خوشه» چاپ شد تا حالا، سعی كردهام كه از همان چیزهای آشنا برای خودم و تجربههای خودم بنویسم. خانم دكتر سلاجقه كه یك كتاب نقدی دربارة كارهای من نوشته، انتقاد كرده از این كتاب «شما كه غریبه نیستید».گفته كه چرا من كارهای قبلیام را دوبارهنویسی كردهام و دوبارهنویسی لازم نبوده. درست هم میگوید. این كتاب، جمعبندی همة نوشتههایم است. مثلا من یكی از اولین قصههایم، قصهای بوده با اسم «من غزال ترسیدهای هستم». داستان دختری هست كه پدرش بیمار است، شبیه پدر من. هوشو و مجید و بقیه نزدیك به هم هستند.اگر موافق باشید، از همینجا برویم سراغ «قصههای مجید» و ماجرای نوشتن این كتاب.این را من خیلی جاها تعریف كردهام كه در سالهای 40 و 50 برای مجلهها داستان مینوشتم و اولین بار هم داستان مجید را همانجا نوشتم. آن موقع وسط مجله داستان چاپ میشد و اكثرا هم داستانهای عاشقانه بود. خوانندهها این داستانها را میپسندیدند.اولین قصة مجید چی بود؟یك قصهای بود به نام «كار عشق». پسربچهای بود كه عاشق دختربچهای شده بود و برایش انشا مینوشت. یك روز انشا را میبرد و میبیند برای دختر، خواستگار آمده. این پسر هم كه نمیتواند رقیب را ببیند، انشا را به مادر دختر نمیدهد كه با خود دختر صحبت بكند. یك سری ماجراها و موقعیتهای طنز هست این وسط.مثلا پسره را برای بردن طبقهای مراسم خواستگاری به كار میكشند و اینها. تا بالاخره روز بعد، انشا را میگذارد و برمیگردد. یك صحنهای هست اینجا كه من هنوز هم دوستش دارم. لباس دختر روی بند رخت بوده. آن لباس را پسره میگیرد، آستینهای لباس را روی صورتش میگذارد و خداحافظی میكند.این داستان طنز كه یك نفر عاشق است و حالا رقیب عشقی پیدا كرده و خودش باید در مجلس خواستگاری رقیبش كار هم بكند، اولین داستان مجید بود. سال 49 این داستان در مجله «سپید و سیاه» چاپ شد.بعد چی شد كه قصههای مجید ادامه پیدا كرد؟من مدتی هم برای رادیو داستان مینوشتم. عید 53 بود كه گفته بودند داستانی بنویسم كه مسائل نوروز در آن باشد. من یاد همان قصه افتادم. گفتم من داستانم در مورد بچهای است كه تنها و یتیم است و موقعیت خاصی دارد، مادربزرگش نمیتواند خواستههایش را برآورده كند، در عین حال طنز هم هست.این داستان را مینویسم. اول مخالفت كردند كه ما یتیم و یتیمبازی نمیخواهیم و برنامه برای عید است و این حرفها. اما من سماجت كردم. داستان را نوشتم و توی اجرا هم خوب از آب درآمد.داستانی كه اول قرار بود دوازده سیزده قسمت برای عید باشد، شد 130-120 قسمت. چهار سال و خردهای طول كشید و بعد از انقلاب هم ماند. خدا رحمت كند، شهید مجید حدادعادل كه بعد از انقلاب رئیس رادیو بود، این قصهها را دوست داشت و اصرار داشت كه ادامه پیدا بكند.همه دوست داشتند مجید را با صدای او بشنوند. بعد هم علی تابش و دیگران قصهها را خواندند. هنوز هم قدیمیها، مجیدِ رادیویی را ترجیح میدهند« قصههای مجید»، هــم به شكــل رادیوییاش جذابیت و طرفدار داشته، هم در اجرای تلویزیونی و هم به شكل كتاب. امسال هم در آمار وزارت ارشاد از كتابهای پرفروش و پرتیراژ سالهای اخیر «قصههای مجید» با 18 بار تجدیدچاپ جزو این لیست بود. شما خودتان فكر میكنید دلیل این جذابیت و محبوبیت و استقبال چی بوده؟این كه واقعا چرا مجید اینهمه محبوب شده را خود من هم خیلی درست نمیدانم. به قول حافظ كه میگوید: «صد نكته غیر حسن بباید كه تا كسی / مقبول طبع مردم صاحبنظر شود»، مجید هم یك حسنهایی دارد. اما چیزهایی كه خودم فكر كردهام و به نظرم میرسد، اینهاست كه اولا مجید شیرینی و جذابیتی دارد كه خیلیها را راضی میكند.خیلیها میتوانند با مجید همذاتپنداری بكنند و خودشان را توی آن موقعیت و آن ماجرا فرض بكنند. الان قرار شده كه یكی دو تا از قصههای مجید توی كتابهای درسی بیاید. ولی یك وقتی آموزش و پرورش با چاپ اینكتابها موافق نبود و دلیلش هم همین بود كه بچهها با مجید همذاتپنداری میكنند و ممكن است از او تقلید بكنند و شیطنت بكنند. میگفتند بارِ شیطنت مجید، بیشتر از بارِ اخلاقی آن است. و به هر حال آنجا هم دلیل، همین همذاتپنداری با مجید بود.یك جهت دیگر موفقیت مجید، این است كه مجید توی همین قصههای ساده یك گمشدهای را در وجود بچهها بازسازی میكند و آن هویت ایرانی و موقعیت ایرانی است كه خیلی توی این قصهها وجود دارد و خیلیها میگویند ما خودمان در شهر مدرنی داریم زندگی میكنیم، ولی خیلی راحت میتوانیم با مجید و آن دنیای سادهاش ارتباط برقرار كنیم و این ارتباط را هم دوست داریم.و بالاخره یك جهت دیگر هم شانسی بود كه مجید آورد و شنوندة رادیویی داشت، بینندة تلویزیونی داشت، در كشورهای مختلف ترجمه شد و مردم با او آشنا شدند.ترجمة «قصههای مجید» توی كدام كشور بوده؟در كشورهای مختلفی بوده؛ در هلند، آمریكا. جالب است بدانید در آمریكا، مجله معتبر «كریكت» كه داستان «طبل» مجید را ترجمه كرده بود، دو سال پیش جشنی برای سیامین سال انتشار مجله گرفته بود و توی آن جشن، آن داستان مجید به عنوان BEST OF THE BEST انتخاب شد. یا توی هلند از «قصههای مجید» مسابقه كتابخوانی برگزار شده. و به هر حال استقبال از ترجمة مجید هم خوب بوده .ما بچههای نسل قبل كه كارهای شما را دهة 60 یا اوایل 70 خواندهایم، دنیای خیلی نزدیكتری به دنیای سادة مــجـید داشـتیم و همــذاتپــنــداری میكردیم. بچههای نسل جدیدتر، با این تغییرات اجتماعی وسیع و سریع هم این ارتباط و همذاتپنداری را با مجید برقرار میكنند یا نه؟پارسال از یك مدرسه راهنمایی، مدرسه مفید، تماس گرفتند كه ما اینجا به تعداد دانشآموزان «قصههای مجید» را خریدهایم و به بچهها دادهایم و مسابقه كتابخوانی گذاشتهایم. من را میخواستند برای جایزه دادن به بچهها. من رفتم و دیدم كه سؤالهای مسابقهشان خیلی هم ریز و جزئی بوده است. مثلا اسم چندتا از داستانهای مجید، اسم حیوانات است؟ و عجیب بود كه این بچههای نسل رایانهای، خیلیهایشان به این سؤالات جواب درست داده بودند. توانسته بودند با داستان ارتباط بگیرند و فكر میكنم به خاطر همان مسألهای بود كه گفتم. قصههای مجید، خیلی ایرانی است و بچهها را به یاد هویت ایرانیشان میاندازد.خب، برویم سراغ نسخة تلویزیونی «قصههای مجید» و از آنجا هم برویم سراغ اقتباسهای سینمایی. چرا مجید توی فیلم، اصفهانی شد؟اصفهانی شدن مجید، قربانی مسائل تهیه شد. خود پوراحمد هم دوست داشت كه مثل قصه، مجید كرمانی باشد. اما امكانات در خود كرمان نبود یا كم بود. یكی هم اینكه فاصله تهران تا كرمان، 14 ساعت راه، خیلی زیاد بود و عملا امكانش نبود كه مدام بیایند كرمان و برگردند و از همه مهمتر، مسأله بازیگرها بود كه خب خود پوراحمد اصفهانی است و میتوانست آنجا از عوامل اصفهانی استفاده بكند كه توی كرمان این امكان نبود.این اتفاق، یعنی اصفهانی شدن مجید، یك حسنهایی داشت و یك عیب هم داشت. حسن كار این بود كه پروژه طولانی نشد و پوراحمد توانست خیلی راحت و سریع كار را اجرا بكند. یكی هم خود لهجة اصفهانی یا به قول معروف لهجة شیرین اصفهانی.معمولا هر لهجهای به جز تهرانی را میگویند شیرین اما لهجة اصفهانی یك خصوصیتی دارد و آن اینكه برای مردم واقعا شیرین است.صد سال است كه بازیگران اصفهانی با این لهجه حرف زدهاند و الان در روستاهای دل جنگل هم این لهجه را میشناسند و بعد از لهجة تهرانی، اصفهانی پرنفوذترین لهجه است. در حالی كه لهجة كرمانی كه آن هم لهجة شیرینی است اینطوری نیست و نمیتواند با مخاطب اینقدر ارتباط وسیع برقرار كند.مثل فیلم «خمره» كه با لهجة غلیظ یزدی ساخته شده و خیلی جاهایش را من هم نمیفهمم!اما آن جنبة منفی و عیب این كار هم این بود كه من مدام باید به همشهریهای كرمانیام جواب پس بدهم و آنجا همه از من دلخور هستند.هر وقت میروم كرمان، هر كسی كه من را بشناسد، میگوید: «سلام آقای مرادی، من یك گلهای از شما دارم!» حتی یك بار هم در یكی از نشریات محلی نوشتند كه «مرادی كرمانی فرهنگ كرمان را به اصفهانیهای زرنگ فروخت!» به هر حال، این اصفهانی شدن مجید برای من پیش همشهریهای خوبم شرمندگی درست كرد خوشحالام و افتخار میكنم كه كرمانیها نسبت به نوشتههای من حساسیت دارند و آنها را از خودشان میدانند.ادامه دارد ...
برگرفته از همشهری جوان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 712]
صفحات پیشنهادی
قصه های مجیداززبان خالقش
قصه های مجیداززبان خالقش-گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی-1مرادی كرمانی مثل پدر سرد و گرم روزگار چشیدهای میماند كه دست بچههایش، یعنی خوانندههای كتابهایش را ...
قصه های مجیداززبان خالقش-گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی-1مرادی كرمانی مثل پدر سرد و گرم روزگار چشیدهای میماند كه دست بچههایش، یعنی خوانندههای كتابهایش را ...
متن های قشنگ و عاشقانه ( 1 )
این مورد آنقدر مهم است که می تواند نارضایتی های ناخودآگاه در زندگی شما .... ايجاد ابر متن كه رنگاش عوض شه - · علائم خارهاي استخواني ... قصه های مجیداززبان خالقش قصه های ...
این مورد آنقدر مهم است که می تواند نارضایتی های ناخودآگاه در زندگی شما .... ايجاد ابر متن كه رنگاش عوض شه - · علائم خارهاي استخواني ... قصه های مجیداززبان خالقش قصه های ...
مرادى كرمانى و سه انیمیشن از كتابهاى او
... تلویزیونى قصه هاى مجید.او عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى و چهره ماندگار جمهورى اسلامى ایران است.منبع : ایسنا مطالب مرتبط :قصه های مجیداززبان خالقش ...
... تلویزیونى قصه هاى مجید.او عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى و چهره ماندگار جمهورى اسلامى ایران است.منبع : ایسنا مطالب مرتبط :قصه های مجیداززبان خالقش ...
خوشبینی از پیری زودهنگام مغز جلوگیری می کند
خوشبینی از پیری زودهنگام مغز جلوگیری می کند · قصه های مجیداززبان خالقش · پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت درگذشت آیة الله ... . گوناگون. براي افزايش ...
خوشبینی از پیری زودهنگام مغز جلوگیری می کند · قصه های مجیداززبان خالقش · پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت درگذشت آیة الله ... . گوناگون. براي افزايش ...
ترابیان: تمام هزینه های بازی با برزیل را اسپانسر پرداخت می کند
ترابیان: تمام هزینه های بازی با برزیل را اسپانسر پرداخت می کند · برادر و خواهر قرآن...! از خواص قهوه چیزی میدانید ... قصه های مجیداززبان خالقش او آدم را یاد «بنینی» در .
ترابیان: تمام هزینه های بازی با برزیل را اسپانسر پرداخت می کند · برادر و خواهر قرآن...! از خواص قهوه چیزی میدانید ... قصه های مجیداززبان خالقش او آدم را یاد «بنینی» در .
رد ایمیل های دریافتی خود را بگیرید!
تعطیلی واحدهای تولیدی، به بهانه بدهی های معوقه و چک های برگشتی · قصه های مجیداززبان خالقش ... نمایش تصادفی مطالب. رد ایمیل های دریافتی خود را بگیرید!
تعطیلی واحدهای تولیدی، به بهانه بدهی های معوقه و چک های برگشتی · قصه های مجیداززبان خالقش ... نمایش تصادفی مطالب. رد ایمیل های دریافتی خود را بگیرید!
داستان پدری که دوست داشت پسر داشته باشد!
قصه های مجیداززبان خالقش او آدم را یاد «بنینی» در «زندگی زیباست» میاندازد؛ پدری كه در تاریكی و وحشت مطلق برای بچهاش .... داستان معروفی هست. میگویند مجسمة رودِن، ...
قصه های مجیداززبان خالقش او آدم را یاد «بنینی» در «زندگی زیباست» میاندازد؛ پدری كه در تاریكی و وحشت مطلق برای بچهاش .... داستان معروفی هست. میگویند مجسمة رودِن، ...
برنامه بازسازي پوست از امروز تا عيد
قصه های مجیداززبان خالقش مدام از گذشته میگوییم كه من فلان بودم و ما فلان بودیم و نمیگوییم امروز چه باید بكنیم. ... تا آنچه كه باید دیده شود، دیده بشود. داستان معروفی ...
قصه های مجیداززبان خالقش مدام از گذشته میگوییم كه من فلان بودم و ما فلان بودیم و نمیگوییم امروز چه باید بكنیم. ... تا آنچه كه باید دیده شود، دیده بشود. داستان معروفی ...
متن هاي عاشقانه براي روز مادر
متن كامل سخنراني «سمير قنطار» در مراسم استقبال ... مسوول بسيج سازندگي كشور:بهترين ويترين براي بسيج، حركت هاي جهادي است ... قصه های مجیداززبان خالقش ...
متن كامل سخنراني «سمير قنطار» در مراسم استقبال ... مسوول بسيج سازندگي كشور:بهترين ويترين براي بسيج، حركت هاي جهادي است ... قصه های مجیداززبان خالقش ...
رواج مصرف عسل جنسی در کشورهای عربی!
قصه های مجیداززبان خالقش رواج مصرف عسل جنسی در کشورهای عربی! بانک خون هاي بيمارستاني نمونه استان اردبيل تجليل شدند · مقدار کالری یک بستنی چوبی (کیم) .
قصه های مجیداززبان خالقش رواج مصرف عسل جنسی در کشورهای عربی! بانک خون هاي بيمارستاني نمونه استان اردبيل تجليل شدند · مقدار کالری یک بستنی چوبی (کیم) .
-
گوناگون
پربازدیدترینها