واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: باز باران با ترانه متن کامل اين شعر از اوني كه در كتاب ادبيات ابتدايي داشتيم كاملتر است. با خواندنش كمي متحول مي شويم.باز باران،با ترانه،با گهر های فراوانمی خورد بر بام خانه.من به پشت شیشه تنهاایستادهدر گذرها،رودها راه اوفتاده.شاد و خرمیک دو سه گنجشک پر گو،باز هر دممی پرند، این سو و آن سومی خورد بر شیشه و درمشت و سیلی،آسمان امروز دیگرنیست نیلی.یادم آرد روز باران:گردش یک روز دیرین؛خوب و شیرینتوی جنگل های گیلان.کودکی ده ساله بودمشاد و خرمنرم و نازکچست و چابکاز پرنده،از خزنده،از چرنده،بود جنگل گرم و زنده.آسمان آبی، چو دریایک دو ابر، اینجا و آنجاچون دل من،روز روشن.بوی جنگل،تازه و ترهمچو می مستی دهنده.بر درختان میزدی پر،هر کجا زیبا پرنده.برکه ها آرام و آبی؛برگ و گل هر جا نمایان،چتر نیلوفر درخشان؛آفتابی.سنگ ها از آب جسته،از خزه پوشیده تن را؛بس وزغ آنجا نشسته،دم به دم در شور و غوغا.رودخانه،با دو صد زیبا ترانه؛زیر پاهای درختانچرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.چشمه ها چون شیشه های آفتابی،نرم و خوش در جوش و لرزه؛توی آنها سنگ ریزه،سرخ و سبز و زرد و آبی.با دو پای کودکانهمی دویدم همچو آهو،می پریدم از لب جو،دور میگشتم ز خانه.می کشانیدم به پایین،شاخه های بید مشکیدست من می گشت رنگین،از تمشک سرخ و مشکی.می شندیم از پرنده،داستانهای نهانی،از لب باد وزنده،رازهای زندگانیهر چه می دیدم در آنجابود دلکش، بود زیبا؛شاد بودممی سرودم“روز، ای روز دلارا!داده ات خورشید رخشاناین چنین رخسار زیبا؛ورنه بودی زشت و بیجان.این درختان،با همه سبزی و خوبیگو چه می بودند جز پاهای چوبیگر نبودی مهر رخشان؟روز، ای روز دلارا!گر دلارایی ست، از خورشید باشد.ای درخت سبز و زیبا!هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.آسمان گردید تیره،بسته شد رخساره ی خورشید رخشانریخت باران، ریخت باران.جنگل از باد گریزانچرخ ها می زد چو دریادانه ها ی [ گرد] بارانپهن میگشتند هر جا.برق چون شمشیر برانپاره میکرد ابر ها راتندر دیوانه غرانمشت میزد ابر ها را.روی برکه مرغ آبی،از میانه، از کرانه،با شتابی چرخ میزد بی شماره.گیسوی سیمین مه راشانه میزد دست بارانباد ها، با فوت، خوانامی نمودندش پریشان.سبزه در زیر درختانرفته رفته گشت دریاتوی این دریای جوشانجنگل وارونه پیدا.بس دلارا بود جنگل،به، چه زیبا بود جنگل!بس فسانه، بس ترانه،بس ترانه، بس فسانه.بس گوارا بود بارانبه، چه زیبا بود باران!می شنیدم اندر این گوهر فشانیرازهای جاودانی، پند های آسمانی؛“بشنو از من، کودک منپیش چشم مرد فردا،زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.منبع: وبلاگ سوشیانت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 300]