واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پادشاه این فیلم متأسفانه لخت بود!دو نگاه به فیلم «به رنگ ارغوان» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا به رنگ «ماتیلدا»
در این چندسالی که بر توقیف فیلم حاتمی کیا گذشت، کمتر کسی شاید گمان می کرد پس از رفع توقیف به جای مواجهه با فیلمی متفاوت (آن طور که ادعا می شد) با کپی متوسطی از فیلم «حرفه ای» ساخته لوک بسون مواجه گردد که قابل قیاس با نسخه اصلی هم نباشد. البته بازسازی یک فیلم، فی نفسه چیز بدی نیست. کما این که نسخه آمریکایی «هفت سامورایی» با نام «هفت دلاور» و یا نسخه های آمریکایی «حلقه» یا نسخه ژاپنی فیلم «شاه لیر» به روایت کوراساوا مؤید همین نکته اند. اما به «رنگ ارغوان» به هیچ عنوان نتوانسته است به لایه های عمیق شخصیت هایش آن چنان که بسون نسبت به لئون و ماتیلدا رسیده برسد. همه چیز درصورت است و حتی دلبستگی شهاب هشت (به تقلید از لئون) به ارغوان (به تقلید از ماتیلدا) آن قدر آنی و در سطح است که تعجب آدمی را برمی انگیزد که مگر ممکن است نیروی اطلاعاتی در این سطح با ادعای این همه سابقه، با چند نگاه دلبسته سوژه خود بشود و اصلاً به قاعده ضعف جنسی که اولین درس در امور اطلاعاتی است توجهی نکند؟!در فیلم حرفه ای، لئون چند شاخصه دارد: کم حرف می زند. مدیتیشن می کند. مشروب نمی خورد و صرفاً شیر مصرف می کند. روی تخت نمی خوابد، هیچ ریشه ای ندارد و به گلدانی شبیه است که دائماً همراه خود این سوی و آن سو می برد. ماتیلدا بعد از ترور خانواده اش نیز همانند همان گلدان می شود. قرار است لااقل ارغوان هم همین طور باشد. همان طور که دلقک هم اشاره می کند (دربه در) اما عنصر جنگل با آن همه ریشه اگر قرار به نمادانگاری باشد درست عکس گلدان عمل می کند.
گلدانی که گلش را ماتیلدا بعد از ثبات خودش و لئون در باغچه می کارد. اما شخصیت «شهاب 8» درنیامده، به طوری که با آن سن و آگاهی حداقلی اش نسبت به مسائل جنگل، همان دقایق نخست ورودش لو می رود و نیازی به واکنش ناشیانه اش در ورود به منزل ارغوان و درگیری اش با زن و مرد نیست. در اصل این سکانس فقط و فقط برای این طراحی شده که شهاب تیر بخورد و با بدبختی خودش تیر را از بدن خودش بیرون بکشد و ما آن صحنه را ببینیم؛ چرا؟ چون دقیقاً همین سکانس را در فیلم «حرفه ای» نیز می بینیم که لئون تیر خورده زیر دوش حمام خودش را درمان می کند. این سکانس همان قدر که در حرفه ای باورپذیر است در به رنگ ارغوان نه! لئون قاتلی است حرفه ای که اگر بیمارستان برود بازداشت می شود. اما مأموری که می تواند در شبی پربارش جنازه ای را تحویل آمبولانس اطلاعات بدهد چرا آن قدر باید زجر بکشد؟ با چه منطقی؟ او که تحت تعقیب نیست. لئون ماشین آدم کشی است و غریزی رفتار می کند. سواد ندارد و پیداست قربانی اجتماعی است. اجتماع گریز است و این ها منافاتی با خنگی چهره اش ندارد ولی نقش بازی کردن شهاب 8 بسیار بیرون زده و تابلو است و سعی می کند خودش را ابله نشان بدهد و آنقدر غلوآمیز این کار را انجام می دهد که باید در فروغ هوش ارغوان شک کرد که چطور متوجه این همه نکات تابلو در رفتار این دانشجوی نخراشیده خنگ نشده نمی شود؛ دانشجویی که انصراف داده درحالی که نمراتش خوب بوده! ولی متوجه چرایی بد بودن جاده کشیدن از دل جنگل نمی شود!ماتیلدا بعد از ترور خانواده اش نیز همانند همان گلدان می شود. قرار است لااقل ارغوان همه همین طور باشدسکانس افتتاحیه فیلم هم دقیقاً کپی از سکانس ورود لئون به هتل است. کلاه روی سر شهاب هم همان شبیه سازی را القا می کند. شهاب وارد اتاق بلوط می شود. چمدان را روی میز می گذارد. لئون هم در هتل همین کار را انجام می دهد و داخل هر دو چمدان اسلحه است!چرا باید شهاب لو برود؟ چرا باید ارغوان التماس به شهاب بکند؟ برای ایجاد سکانس آخر، که شبیه سکانس درگیری نهایی لئون باشد؟ حالا شهاب فقط به خاطر ارغوان است که می جنگد. نارنجک دودزا به داخل خانه می افتد. شهاب تیراندازی می کند. از جای گلوله ها نور به داخل می تابد... لئون شلیک می کند. ماتیلدا از مجرای کوچک ایجاد شده فراری داده می شود. نارنجک دودزا شلیک می شود. از جای تیرها نور به داخل می آید و...فقط نمی شد شهاب شهید راه نجات ماتیلدا باشد آن طور که لئون شد!:- این هدیه ایست از طرف ماتیلدا! -لعنت!... و انفجاری مهیب و دیگر هیچ!
بماند که همدردی تماشاگر با شفق منافق آدمکش هم به وجود می آید و شفق حق پیدا می کند ارغوانش را ببیند و لابد شهید راه این دیدار بشود، اما هزاران نفری که اینها کشتند حتی نتوانستند به منزل برگردند و خانواده هایشان را ببیند. البته از این «گاف»ها در فیلم های حاتمی کیا جدیداً زیاد دارد می شود. من جمله دیالوگ مضحک به نام پدر که دختر روی مین رفته می گوید: دیدی من هم در جنگ تو شریک شدم؟... جنگ تو! ... درحالی که در طی همین سال ها عده ای از همه چیزشان می گذرند تا زمین های آلوده به مین را پاک کنند و ابایی هم ندارند از بردن فرزندان و برادرانشان به این میدان ها! یکیشان سرهنگ دارابی است که سال 86 درفیلم من روی دوپایش راه می رفت و الان یک ماهی است ویلچرنشین شده! آیا این فقط جنگ سرهنگ دارابی است؟ می خواهیم بشویم ژاپن که هرسال از بمب اتمی آمریکا تشکر می کنند؟ رسالت هنر این است؟ این همان دمیدن روح تعهد در انسانهاست؟راستی داوران لئون را ندیده بودند؟ یا خبر دیگری بوده یا سطح جشنواره آن قدر پائین بوده که باید این فیلم آن قدر جایزه ببرد. نه بازی ها خاص است نه شخصیت پردازی درآمده و فقط تا قسمتی دکوپاژ فیلم قابل توجه است. بقیه فیلم های جشنواره را ندیده ام و با دیدن این فیلم حقیقتاً مخاطب به این سرافت می افتد که نکند بقیه هم به همین منوال باشد؟ البته پیشاپیش ضمن عرض خسته نباشید به همه کسانی که در طی این مدت با تبلیغات برای فیلم چهره سازی می کردند من جمله فرزندان آقاجمال ساداتیان و ایمیل مکرر الارسالشان و نیز دوستداران سنتی آقا ابراهیم حاتمی کیا بایستی عرض کنم به رغم علاقه ام به کارهای ایشان، پادشاه این فیلم متأسفانه لخت بود!منبع:روزنامه کیهان/ داوود مرادیانتنظیم:سعید آقازاده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]