تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805097351




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

طلوع فراگیر - نوشته‌ای به یمن میلاد امام عسکری


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طلوع فراگیر
طلوع خورشید
آن زمان که معتمد می‌خواست تو را در «برکة السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بود که در حضور تو موج می‌زد و حتی سنگها را در برابر تو به تواضع وا می‌داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرفشرقی ترین شکوفه های شکوه، دامن دامن از آسمان مدینه می‌بارید و شاد باش فرشته‌های شکوفه پوش، نثار لحظه‌های زرد رنگ و زنگار خورده زمین می‌شد.شب برات بود و سپیده دم برکات. آفتاب از همه سوی لحظه‌ها، طلوع می‌کرد تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد. مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی غوطه ور در سروری ناگزیر. پروانه‌های شوق، پی در پی می‌آمدند و شالی از پرواز بر دوش نسیم می‌افکندند. درختها تا پرنده شدن قد می‌کشیدند و لحظه‌های سرنوشت ساز، در شوق جوانه می‌زدند. بوی خوش نسیم نیایش، سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود. ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود و خنده‌های پی درپی «ابو محمد» تازه ترین شعر مولا را می‌سرود و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را به جریان در آورده بود. جوّ مدینه، ابری ناپایدار بود و قلب ولایت به قرصی مهتاب شبهای شیدایی بود.مدینه، عطر آگین عطوفت و طراوت لطیف اطلسیها بود. مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» می‌آمد تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند. «ابومحمد» می‌آمد تا تنفس خوش‌بویش، جایگزین تعفن رایج حجاز شود.«ابومحمد» می‌آمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.«ابومحمد» می‌آمد تا تردید در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است. «ابومحمد» می‌آمد تا «معتمدها» را به تماشای فروپاشی شیطان و عصیان دعوت کند.  «ابومحمد» می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند. می‌آمد تا خمی به ابرو نیاورد. می‌آمد تا تمام سیاه چالها را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد، می‌آمد تا زنبقها در تاریک‌ترین لحظه‌ها برویند. می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند، میله‌هایی که هیچ زمانی آسمان را درک نمی‌کنند و چشمه را نمی‌فهمند. «ابومحمد» می‌آمد تا حقارت به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد. «ابومحمد» می‌آمد تا زمینه ساز طلوع فراگیر زندگی باشد. از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت تا نقش پرده غیبت را بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند. از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت تا غربت خویش را بپوشاند و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد. «ابومحمد» می‌آمد تا هزار توی دلهره و هراس را با گامهای استوار خویش به لرزه درآورد. می‌آمد تا تشنه‌ترین مدارهای مداوم را اسیر جاذبه کهکشانی خویشتن سازد.«ابومحمد» می‌آمد پا به پای ذوالفقار علی علیه السلام می‌رفت شانه به شانه قافله سالار کربلا و می‌ماند پهلو به پهلوی فاطمه علیهاالسلام همیشه پا در رکاب انتظار بود و چشم انتظار پا در رکابترین لحظه‌ها. سینه‌اش موج خیز التهاب بود و شانه‌اش، تبعیدگاه زنجیرها، آن قدر زلال بود که در حسرت تمام رودها جاری بود. آن قدر آرام می‌شکست که قلبش بدون صدا ترک برمی‌داشت. آن قدر ستاره بود که تمام شبها، رؤیایش را به خواب می‌دیدند و آن قدر «محمد صلی الله علیه و آله» که «ابو محمد» شد. زمانه از یاد نخواهد برد که چگونه با برهانی بارانی و لطافت روحانی خویش، «فطرس نصرانی» را اسیر جذبه لاهوتی و غرق در شگفتی سرشار خویشتن نمودی؛ آن چنان که تا آخر عمر ملازم تو بود و پا در رکاب محبت تو. آن زمان که «معتمد» می‌خواست تو را در «برکة السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بود که در حضور تو موج می‌زد و حتی سنگها را در برابر تو به تواضع وا می‌داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرف. تاریخ به خاطر دارد که تو ایستادی و نماز به جای آوردی، آن زمان که شیران در قفس تسبیح تو را می‌کردند و شغالان بیرون از قفس، نفسهای منفور و کینه پرور خویش را می‌کشیدند و در آتش انتقام می‌سوختند. آری! «ابومحمد» آمد تا این بار، شرقی‌ترین شکوفه‌های شکوه، دامن دامن بر آسمان مکه ببارد و جهان تشنه را از این انتظار طولانی وا رهاند. نوشته‌ی : محمد کامرانی اقدامتنظیم : گروه دین و اندیشه تبیان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 189]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن