واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: سیاست > چهره ها - شجاع احمدوند 1. فرهنگ سیاسی از عوامل بنیادین شکلدهی به نظام سیاسی است. فرهنگ سیاسی مجموعه نگرشها، احساسات و ادراکات حاکم بر رفتار سیاسی در جامعه است. فرهنگ سیاسی شامل باور و احساسات انتقادی و مشترکی است که به فضای سیاسی ساخت و معنا میدهد. مفهوم مذکور بر این فرض استوار است که هر فرد در زمینه تاریخی خود باید چیزهایی را بیاموزد و به درونی کردن معرفت و احساسات مربوط به سیاست در جامعه و مردم اقدام کند. به همین خاطر است که ریشه آن را در روانشناسی جستوجو میکنند. از آنجا که فرهنگ سیاسی را هر نسل از نسل قبل به ارث میبرد هر نظام سیاسی متضمن الگوی خاصی از جهتگیری بهسوی کنشهای سیاسی است. بدینسان سنتهای یک جامعه، روح نهادهای آن، هیجانات عقل جمعی شهروندی و همچنین سبک و رمزهای عمل رهبران، نتایج تصادفی تجربه تاریخی نیست بلکه جزئی از یک کل معنادار است. 2. لوسین پای از متفکران شاغل در حوزه فرهنگ سیاسی که مطالعات مستوفایی در این زمینه کرده بر آن است که توسعه جوامع وابسته به فرهنگ سیاسی است. او چهار موضوع اساسی مرتبط میان فرهنگ سیاسی و توسعه را شناسائی کرده است: نخست، اعتماد در برابر بیاعتمادی و بدگمانی: بیاعتمادی، اعتماد غیرانتقادی و کودکانه به حاکمان از موانع اصلی فرهنگی توسعه است که باید اعتماد واقعی و خالصانه را جایگزین آن کرد. دوم، سلسله مراتب در برابر تساوی و برابری: جوامع توسعه نیافته بر روابط سلسلهمراتبی و از بالا استوارند و رهبر فرهّمند را عامل توسعه میدانند ولی فرهنگ سیاسی مدرن بر برابری و مشارکت همه افراد و گروهها تکیه دارد. سوم، آزادی در برابر استبداد: فرهنگ ضروری توسعه فرهنگ آزادی است؛ آزادی محور تعابیر و تفاسیر مختلف از توسعه است. در مقابل، استبداد با محدود کردن خلاقیتها مانع توسعه است. چهارم، وفاداری و وفاق در برابر بیگانگی از ساخت سیاسی: فرایند توسعه باید فرهنگ وفاداری مردم به نظام سیاسی و وفاق را توسعه دهد نه موجب بیگانه سازی آنها از ساخت سیاسی شود. در این چارچوب گابریل آلموند از دیگران کارشناسان فرهنگ سیاسی نیز چهار ملاک اساسی فرهنگ سیاسی را برشمرده است: یکم، فرد چه معرفتی راجع به ملت، نظام سیاسی، اندازه، موقعیت، قدرت، ویژگیهای قانون اساسی و جز آن دارد؟ احساس او نسبت به نظم سیاسی چیست؟ دوم، از ساختها و نقش نخبگان سیاسی و سیاستگذاریهای آنها چگونه معرفتی دارد؟ سوم، شناخت فرد در باره جریان رو به پائین ساختها، تصمیمات و افراد درگیر در فرایند تصمیمگیری چیست؟ چهارم، به چه صورت خود را عضوی از نظام سیاسی میداند؟ درباره حقوق، تکالیف، اقتدارات و استراتژیهای نفوذ چه درکی دارد؟ درباره توانمندیهایش چگونه فکر میکند؟ چه هنجاری از مشارکت یا اجرا را میشناسد؟ برمبنای این نکات از سه نوع فرهنگ سیاسی مشارکتی(participant)، تبعیتی(subject) و منفعل(parochial) سخن میگوید که بحث در باره آنها نیازمند فرصت مطول دیگری است. 3. درباره فرهنگ سیاسی ایرانیان که در طول اعصار و قرون به تدریج و متأثر از عوامل مختلف شکل گرفته است به نظر میرسد که بتوان مولفههای آن را در قالب سه رابطه فرد و جامعه، بازیگران سیاسی با یکدیگر و دولت و جامعه مدنی ترسیم کرد. در اینجا صرفاً از زاویه رابطه فرد و جامعه به چند نقطه ضعف مشهود در این مورد اشاره میکنم: 1-3. فردگرائی منفی یا بیتفاوتی نسبت به حقوق اجتماعی: در این فرهنگ فرد دارای روحیه تسلیمپذیر، فاقد مسئولیتپذیری و بیاعتنا به قوانین و مقررات است. چنین فردی که مواجه با پدیده بیقدرتی نیز هست فاقد روحیه همکاری جمعی و تفکر مولد و پژوهشگر بوده و درعوض دارای تفکری بهرهجو و مصرفکننده است. این فرهنگ اغلب فرهنگی تبعیتی بوده و از نقایصی چون فقدان یا ضعف نگرش مجموعهای، عدم تمرکز فکری، فقدان یا ضعف جدی در نگرش عینی و عمیق به مشکلات (نگرشهای عمدتاً احساسی و عاطفی) برخوردار بوده است. شاید ساخت اقلیمی ایران، فرهنگ کشاورزی، قطعه قطعه بودن اراضی و ضرورت خود اتکائی در نظام کشاورزی را بتوان از عوامل ساختاری فردگرائی منفی در ایران دانست. 2-3. روحیه قدرگرائی از سوی مردم و تبلیغ سرنوشت پذیری از سوی ساخت سیاسی: از آنجا که به طور تاریخی برنامه ریزی و تلاش برای کنترل محیط جایگاهی در تفکر گذشته ایرانیان نداشته یا بسیار کمرمق بوده است، به بیان برخی نویسندگان، ایرانی برای گذران زندگی خود در پرتو فرهنگ کشاورزی همواره چشم به ابرهای مدیترانهای داشته است تا اگر "قسمت" بود و باران ببارد آنها زنده بمانند و اگر "سرنوشت" و "تقدیر" حکم کند همچنان در فلاکت زندگی کنند. از این رو این روحیه وقوف، عدم تحرک و انتظار برای تن دادن به سرنوشت به امری محتوم در فرهنگ ایرانی بدل شده است. لذا بروز آفات و بلایای کشاورزی و فقدان هرگونه برنامه برای ممانعت از آن و کنترل بر محیط خارج از اراده آنها بوده است. وقتی امکان کنترل بر این وقایع نیست قطعاً حاکمیت چنگیزخان مغول و محمود غزنوی نیز نمیتوانسته در اراده و کنترل مردم باشد چرا که "تقدیر" و "سرنوشت" چنین خواسته است. 3-3. اسطورهزدگی و جابهجایی معیارها: این ویژگی موجب شده است تا ملاک ارزیابی روندها مثل دورههای سیاسی نه بر اساس کل آن روند بلکه صرفاً متمرکز بر اشخاص شود. اگر جامعهای توفیقی کسب کرده به جای انتساب آن به فرد فرد افراد آن جامعه بلافاصله به یک فرد نسبت داده شده است. همچنین است اگر شکستی عارض شده نزدیکترین راه قربانی کردن یک نفر بوده است. امروزه نیز این وضعیت کم و بیش بهچشم میخورد، گو اینگه دست به قربانی کردن مردم هم بسی فراختر از قهرمانسازی آنان است. مثال ساده آن وضعیت فوتبال است که امروزه میلیونها هوادار و "کارشناس" دارد، تیمی 90 دقیقه در سطحی پایینتر از بازیهای زمین خاکی بازی میکند اما تصادفاً گلی وارد دروازه حریف میشود یک دفعه آن مربی مبدل به شخصیتی کاریزمائی میشود که تا مدتها از این اقبال عمومی حظ میبرد. متقابلاً با یکی دو شکست مربی نگونبخت فدا میشود. سرگذشت مربیانی چون ایویچ، بلازوویچ، کرانچار، و.. نمونههایی از این نگاه است. لذا فربهسازی، معصومسازی و والا نگریستن شخصیتها از سوئی و تخفیف، تحقیر، ظالم و گناهکار دانستن آنها از سوی دیگر به گفتمان مسلط فرهنگ ایرانی بدل شده است. برخی کارشناسان یکی از ریشههای این نگاه را در نحوه عمل تاریخنویسان میدانند، آنها بهجای تحلیل تاریخی رویدادها احتمالاً تحت الزامات ویژه بر شخصیتهای تاریخی به شکل اسطورهوار تمرکز کردهاند. هرچند نگرش اسطورهای که در ایران مقدم بر نگرش تاریخی بوده نیز در این امر موثر بوده است. 4-3. ضعف اعتقاد به حاکمیت قانون: برتراند راسل میگوید دولت یک هدف دارد و آن جایگزین کردن قانون بهجای اعمال قدرت در مناسبات انسانهاست. دولت اگر بهدرستی بتواند روحیه آزمند، جبار و مغرور انسانها را مبدل به روحیهای قانونی کند به پسندیدهترین وجه ممکن رسالت خود را به انجام رسانده است. اما در تاریخ ایران نه تنها روحیه قانونگرایی در افراد نهادینه نشده بلکه اطاعت فردی جایگزین اطاعت قانونی شده است. یحیی دولت آبادی در کتاب تاریخ معاصر یا حیات یحیی مینویسد: "در تاریخ ایران شاه و دربار آغاز و انجام همه چیز است. رأی شاه باید بر همه مطالب مقدم باشد. اگر بفرمایند فلان شهر را بچاپید یا فلان آدم را بکشید نباید گفت این خلاف قانون است زیرا امر شاه بر همه چیز مقدم است." متأسفانه در بخش عمده تاریخ گذشته ما این فرهنگ ترویج شده تا حدی که فرهنگ مشارکتی تنها بعد از انقلاب اسلامی نضج و قوت گرفته است. در مجموع آنچه در رابطه میان فرد و جامعه در گذشته ایران مشهود است و البته در دورههای اخیر تحولات مثبتی در این جهات اتفاق افتاده است روحیه جامعهگریزی به معنای بیتفاوتی نسبت به حقوق اجتماعی، قانونی و مسئولیت اجتماعی ازسویی و روحیه فردگرایی منفی، اسطورهزدگی و قدرگرایی ازسوی دیگر بوده است. استادیار دانشکده علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]