تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى‏يابد، رقّت قلب پيدا مى‏كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828665922




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادند


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادندسرم را به شیشه اتوبوس تکیه داده بودم. حال مرخصی رفتن را نداشتم. راستش رویم نمی‏شد بروم. سید جواد یک  لحظه از مقابل چشمانم کنار نمی‏رفت.«سید یک وقت فکر رفتن  به سرت نزند؟ اصلاً با روزی دو تا تهمت، سه تا دروغ و چند تایی غیبت خودت را بیمه کن.» سید خنده‏ای کرد و گفت: «دیگه؟»، گفتم: «همین، اگر باز هم نیاز شد دریغ ندارم.»
اعزام به جبهه
- «ببخشید برادر ،جای کسی است؟» قیافه‏اش برایم آشنا بود. گفتم: «نه خیر، بفرمایید.» گفت: «ببخشید، قیافه شما برایم آشناست.» گفتم: «کدام گردان بودید؟» گفت: «حبیب.»جگرم آتش گرفت. با حاج صادق صحبت می‏کردم که کدام گردان باشیم، وقتی گفت «حبیب» خوشحال شدم، بیشتر از اینکه با هم بودیم. رفتم تا زود خبرش را به سید بدهم. آن روز نوبت شهرداری جفت‏مان بود، ولی من فراموش کرده بودم. رفت لب رودخانه. سید جواد داشت ظرف‏ها را می‏شست. گفتم: «شرمنده‏ام، چرا منتظر من نشدی؟» گفت: «چی شد؟» گفتم: «با هم افتادیم گردان حبیب.» گفت: «خدا را شکر.»سریع دبه‏های آب را پر کردم و با هم رفتیم طرف چادرها. صدای راننده که مدام فریاد می‏زد: «تهران کسی جا نماند» رشته افکارم را پاره  کرد. چه‏قدر بدون سید بی‏صفاست. احساس کردم چشمانم هوس باریدن کرده، دلم  خیلی هوایش را کرده بود. این اولین بار بود که بدون او مرخصی می‏رفتم، دلم می‏خواست آخریش هم باشد. مدتی بود دنبال سید می‏گشتم، از هر کسی سراغش را می‏گرفتم اظهار بی‏اطلاعی می‏کرد. چند روزی بود تو خودش بود، بوی شهادت گرفته بود، تا اینکه زیر سایه درختی پیدایش کردم، با خودش خلوت کرده بود، رفتم طرفش، یک دفعه گفت: «چرا اومدی؟»«سید یک وقت فکر رفتن  به سرت نزند؟ اصلاً با روزی دو تا تهمت، سه تا دروغ و چند تایی غیبت خودت را بیمه کن.» سید خنده‏ای کرد و گفت: «دیگه؟» تعجب کردم، گفت: «خوب آمدم... آمدم.» یک دفعه سرش فریاد زدم «همه شهدا همین طورن؟»- برادر شما پایین نمی‏آیید؟ همه رفته بودند، با بی‏میلی رفتم پایین. اتوبوس مقابل قهوه خانه‏ای نگه داشته بود. هوا سرد بود. کودکی دست‏هایش را مقابل دهانش گرفته بود و «ها» می‏کرد. نگاهش کردم. فکر کرد کار بدی انجام داده، سریع دست‏هایش را از مقابل دهانش برداشت و رفت آن طرف‏تر. میل به چیزی نداشتم، برای اینکه از سرما فرار کنم رفتم تو اتوبوس نشستم.
عملیات قدس 3
درگیری روی تپه 233 زیاد شده بود، سوز و سرما تا مغز استخوان را می‏لزاند، از زمین و زمان آتش می‏بارید. با سید بودیم. او آر. پی. چی‏ زن بود و من هم کمکش. پا به پایش می‏رفتم که یک دفعه یک تیر خورد به دستش، گفتم: «چی شد سید؟» گفت: «هیچی بابا، چرا هول می‏کنی؟» گفتم: تو بلند شو برو عقب بلند شو!» گفت: «چیزی نشده.» گفتم: «چی چی رو چیزی نشده! از اینجا ماندن که بهتره، یک ذره معطلش کنی شکلات پیچ می‏شوی.»با اصرار زیاد فرستادمش عقب، این ‏طوری خیالم راحت‏تر شد. آر.پی. جی را برداشتم و رفتم سراغ تانک‏ها. تا آمدن نیروهای جدید مقاومت‏کردیم. با سپردن منطقه  به دست بچه‏های گردان کمیل به طرف عقب حرکت کردم. باید سریع می‏رفتم. مدام می‏کوبیدند، مخصوصاً سه راهی را، کمتر کسی از آنجا سالم رد می‏شد. آمبولانس‏ها هم که به آن قسمت می‏رسیدند سرعتشان را زیاد می‏کردند. «وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادند، گفت او امانتی بود که خداوند بازپس گرفت، خدا کند امانتدار خوبی بوده باشم.»  از بابت سید جواد خیالم راحت بود، چون آمبولانسی که سید را می‏برد را دیدم که سالم گذشت.به اردوگاه که رسیدم از نگاه بچه‏ها که از من فرار می‏کردند، ترسیدم. رفتم طرف چادر، بچه‏ها آنجا بودند. از آنها پرسیدم: «سید جواد کجاست؟ شما ندیدید؟» حاج صادق سرش را گذاشت روی شانه‏ام و گریه کرد، فهمیدم. اشک مثل چشمه می‏جوشید. گفتند: « وقتی برگشت نماز صبح شده بود رفت پشت چادر نماز بخواند، همان جا ....» باورم نمی‏شد .- «شما حالتان خوب است؟»از اطرافم غافل شده بودم. صورتم را پاک کردم و گفتم: «بله، ممنون.»
وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادند
 تهران که رسیدم یک ‏راست رفتم خانه سید. حجله‏ای زده بودند: عکس سید روی حجله میخ‏کوبم کرد با آن چشم‏های نافذش به من خوش آمد می‏گفت. پرده‏ای سردر خانه‏شان  نصب شده بود: «شهادت برادر رزمنده سید جواد قاسمی را تبریک و تسلیت می‏گوییم.»رفتم تو. پدرش بغلم کرد و گفت: «تو بوی سید را می‏دهی.» دلم لرزید و اشکم سرازیر شد. بعد از مراسم، مادرم گفت: «وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادند، گفت او امانتی بود که خداوند بازپس گرفت، خدا کند امانتدار خوبی بوده باشم.»در دلم گفتم در دامن آن شیر زن سید جواد بزرگ شد.منبع :بر گرفته از نوشته ی زینب قیامتیون   تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن