پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851096764
سخنرانی عمار بن یاسر
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سخنرانی عمار بن یاسر
عمار و فئه باغیه نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت میکشید و به تنهایی کار چند نفر را انجام میداد. صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند. روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد و گفت: این گروه مرا کشتند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:«انک لن تموت حتی تقتلک الفئة الباغیة الناکبة عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربة لبن»(1)؛ تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است.این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد و سپس دهان به دهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت خاصی پیدا کرد، بالاخص که پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به مناسبتهایی میستود.در نبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علی(علیهالسلام) دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند و برخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند. سخنرانی عمارعمار در هنگامی که تصمیم گرفت گام به میدان نهد در میان یاران امام علی(علیهالسلام) برخاست و سخن خود را چنین آغاز کرد: بندگان خدا، به نبرد قومی برخیزید که انتقام خون کسی را میخواهند که به خویش ستم کرد و بر خلاف کتاب خدا حکم نمود و او را گروه صالح، منکر تجاوز، امر به معروف کشتند. ولی گروهی که دنیای آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند و گفتند که چرا او را کشتند. در پاسخ گفتیم که به سبب کارهای بدش کشته شد. گفتند: او کار خلافی انجام نداد! آری، از نظر آنان، عثمان کاری بر خلاف انجام نداد. دینارها در اختیار آنان نهاد و خوردند و چریدند. آنان خواهان خون او نیستند، بلکه لذت دنیا را چشیدهاند و آن را دوست دارند و میدانند که اگر در چنگال ما گرفتار شوند از آن خوردنیها و چریدنیها باز خواهند ماند.خاندان امیه در اسلام پیشگام نبودهاند تا از این جهت شایسته فرمانروایی باشند. آنان مردم را فریفتند و ناله «امام ما مظلومانه کشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حکومت و سلطنت کنند. این حیلهای است که از طریق آن به آنچه که میبینید رسیدهاند. اگر چنین خدعهای به کار نمیبردند دو نفر هم با آنان بیعت نمیکرد و به یاریشان برنمیخواست.(2)عمار این سخنان را گفت و به سوی میدان روانه شد و یاران او به دنبالش به راه افتادند. وقتی خیمه عمروعاص در چشمانداز او قرار گرفت و فریاد برداشت که: دین خود را در مقابل حکومت مصر فروختی. وای بر تو، این نخستین بار نیست که بر اسلام ضربه زدی. و چون چشم او به قرارگاه عبید الله بن عمر افتاد فریاد زد: خدا تو را نابود سازد. دین خود را به دنیای دشمن خدا و اسلام فروختی. وی در پاسخ گفت: نه، من قصاص خون شهید مظلوم را میخواهم. عمار گفت: دروغ میگویی. به خدا سوگند، میدانم که تو هرگز خواهان رضای خدا نیستی. تو اگر امروز کشته نشوی فردا میمیری. بنگر که اگر خدا بندگان خود را با نیت آنان کیفر و پاداش دهد نیت تو چیست. (3)پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:«انک لن تموت حتی تقتلک الفئة الباغیة الناکبة عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربة لبن»(1)؛ تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است.آنگاه، در حالی که گرداگرد او را یاران علی(علیهالسلام) گرفته بودند، گفت: خدایا تو میدانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در این دریا بیفکنم میافکنم. اگر بدانم رضای تو در این است که لبه شمشیر را بر شکم قرار دهم و بر آن خم شوم که از آن طرف به در آید چنین خواهم کرد. خدایا میدانم و مرا آگاه ساختی که امروز عملی که تو را بیش از هر چیز راضی سازد جز جهاد با این گروه نیست، و اگر میدانستم که جز این عمل دیگری هست آن را انجام میدادم. (4) واکنش شرکت عمار در سپاه امام علی (علیهالسلام)شخصیت عمار و سوابق انقلابی او امری نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفته پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در باره او عالمگیر شده بود. آنچه بر مردم شام تا حدودی پوشیده بود شرکت عمار در سپاه امام بود. وقتی خبر شرکت احتمالی او در سپاه علی(علیهالسلام) به درون سپاه شام نفوذ کرد، کسانی که تحت تاثیر تبلیغات مسموم معاویه قرار گرفته بودند در صدد تحقیق بر آمدند. یکی از این افراد شخصیت معروف یمنی ذوالکلاع بود که در بسیج کردن قبایل حمیری به سود معاویه فوق العاده مؤثر بود. اکنون نور حق بر قلب او تافته بود و میخواست حقیقت را دریابد. لذا تصمیم گرفت با ابونوح، یکی از سران قبیله حمیر، که در کوفه سکنی داشت و در سپاه امام شرکت کرده بود، تماس بگیرد. از این جهت، ذوالکلاع خود را به صف مقدم سپاه معاویه رسانید و از آنجا فریاد زد:میخواهم با ابو نوح حمیری از تیره کلاع سخن بگویم. ابونوح با شنیدن این فریاد جلو آمد و گفت: تو کیستی؟ خود را
معرفی کن.ذوالکلاع: من ذوالکلاعم. درخواست میکنم نزد ما بیا.ابونوح: به خدا پناه میبرم که تنها به سوی شما بیایم، مگر با گروهی که در اختیار دارم.ذوالکلاع: تو در پناه خدا و رسول او و در امان ذوالکلاع هستی. من میخواهم در باره موضوعی با تو سخن بگویم. از این رو، تنها از صف بیرون بیا و من نیز تنها بیرون میآیم و در میان دو صف با هم سخن میگوییم.هر دو از صفوف خود جدا شدند و در میان دو صف با هم به مذاکره پرداختند.ذوالکلاع: من به این جهت تو را دعوت کردم که در گذشته (در دوران حکومت عمر بن الخطاب) از عمروعاص حدیثی شنیدهام.ابو نوح: آن حدیث چیست؟ذوالکلاع: عمروعاص گفت که رسول خدا فرمود: اهل شام و اهل عراق با هم روبرو میشوند، حق و پیشوای هدایت در یک طرف است و عمار نیز با آن طرف خواهد بود.ابونوح: به خدا سوگند که عمار با ماست.ذوالکلاع: آیا در جنگ با ما کاملا مصمم است؟ابونوح: بلی، سوگند به خدای کعبه که او در نبرد با شما از من مصممتر است. و اراده شخص من این است که ای کاش همه شما یک نفر بودید و همه را سر میبریدم و پیش از همه از تو آغاز میکردم، در حالی که تو فرزند عموی من هستی.ذوالکلاع: چرا چنین آرزویی داری، در حالی که من پیوند خویشاوندی را قطع نکردهام و تو را از اقوام نزدیک خود می دانم و دوست ندارم تو را بکشم.ابونوح: خدا در پرتو اسلام یک رشته از پیوندها را بریده و افراد از هم گسسته را به هم پیوند داده است. تو و یاران تو پیوند معنوی خود را با ما گسستهاید. ما بر حق و شما بر باطل هستید، به گواه این که سران کفر و احزاب را یاری میکنید.ذوالکلاع: آیا آمادهای که با هم به درون صفوف شام برویم؟من به تو امان میدهم که در این راه نه کشته شوی و نه چیزی از تو گرفته شود و نه ملزم به بیعت گردی، بلکه هدف این است که عمروعاص را از وجود عمار در سپاه علی آگاه سازی، شاید خدا میان دو لشکر صلح و آرامش پدید آورد.ابونوح: من از مکر تو و یاران تو میترسم.ذوالکلاع: من ضامن گفتار خود هستم.ابونوح رو به آسمان کرد و گفت: خدایا تو میدانی که ذوالکلاع چه امانی به من داد. تو از آنچه در دل من است آگاه هستی؛ مرا حفظ کن. این را گفت و با ذوالکلاع به سوی سپاه معاویه گام برداشت. وقتی به مقر عمروعاص و معاویه نزدیک شد مشاهده کرد که هر دو مردم را به جنگ تحریک میکنند.ذوالکلاع رو به عمروعاص کرد و گفت: آیا مایلی با مردی خردمند و راستگو در باره عمار یاسر مذاکره کنی؟عمروعاص: آن شخص کیست؟ذوالکلاع اشاره به ابونوح کرد و گفت: او پسر عموی من و از اهل کوفه است.عمروعاص رو به ابونوح کرد و گفت: من در چهره تو نشانهای از ابوتراب میبینم.آیا آمادهای که با هم به درون صفوف شام برویم؟من به تو امان میدهم که در این راه نه کشته شوی و نه چیزی از تو گرفته شود و نه ملزم به بیعت گردی، بلکه هدف این است که عمروعاص را از وجود عمار در سپاه علی آگاه سازی، شاید خدا میان دو لشکر صلح و آرامش پدید آورد.ابونوح: بر من نشانهای از محمد(صلی الله علیه و آله) و یاران اوست و بر چهره تو نشانهای از ابوجهل و فرعون است. در این هنگام ابوالاعور، یکی از فرماندهان سپاه معاویه برخاست و شمشیر خود را کشید و گفت: این دروغگو را که نشانهای از ابوتراب بر او هست باید بکشم که تا این حد جرات دارد که در میان ما به ما دشنام میدهد.ذوالکلاع گفت: سوگند به خدا، اگر دست به سوی او دراز کنی بینی تو را با شمشیر خرد میکنم. این مرد پسر عموی من است و با امان من وارد این جرگه شده است. او را آوردهام تا شما را در باره عمار، که پیوسته پیرامون آن به جدال برخاستهاید، آگاه سازد.عمروعاص: تو را به خدا سوگند میدهم که راست بگویی. آیا عمار یاسر در میان شماست.ابونوح: پاسخ نمیگویم مگر این که از علت این سؤال آگاه گردم. در حالی که گروهی از یاران پیامبر با ما هستند که همگی در نبرد با شما مصمماند.عمروعاص: از پیامبر شنیدم که عمار را گروه ستمگر میکشد و بر عمار شایسته نیست که از حق جدا گردد و آتش بر او حرام است.ابونوح: به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند که او با ماست و او بر قتال با شما آماده است.عمروعاص: او آماده نبرد با ماست؟!ابونوح: بلی، سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست که در نبرد جمل به من گفت که ما بر اصحاب جمل پیروز میشویم و دیروز به من گفت: اگر شامیان بر ما هجوم بیاورند و ما را به سرزمین «هجر» برانند دست از نبرد بر نمیداریم، زیرا میدانیم که ما بر حق و آنان بر باطلند و کشتگان ما در بهشت و کشتگان آنان در دوزخاند.عمروعاص: میتوانی کاری انجام دهی که من با عمار ملاقات کنم؟
ابونوح: نمیدانم، ولی کوشش میکنم که این ملاقات انجام بگیرد. از این جهت، از آنان جدا شد و در میان سپاه امام به سوی نقطهای که عمار در آنجا بود رهسپار گردید و سرگذشت خود را از آغاز تا پایان برای او شرح داد و افزود که یک گروه دوازده نفری که عمروعاص یکی از آنهاست میخواهند با تو ملاقات کنند.عمار آمادگی خود را برای ملاقات اعلام کرد. سپس گروهی که همگی سواره نظام بودند به آخرین نقطه از سپاه امام حرکت کردند و مردی به نام عوف بن بشر از گروه عمار جدا شد و خود را به قلمرو سپاه شام رسانید و با صدای بلند گفت: عمروعاص کجاست؟ گفتند: اینجاست. عوف جایگاه عمار را نشان داد. عمرو درخواست کرد که عمار به سوی شام حرکت کند. عوف پاسخ داد که از حیله و خدعه شما در امان نیست. سرانجام قرار شد که هر دو نفر، در حالی که آن دو را گروهی حمایت کنند، در میان دو خط به مذاکره بپردازند، هر دو گروه به سوی نقطه مورد توافق حرکت کردند ولی احتیاط را از دست ندادند و به هنگام پیاده شدن دستهایشان در حمایل شمشیرها قرار داشت. عمرو، به هنگام دیدار عمار، با صدای بلند به گفتن شهادتین آغاز کرد تا از این طریق علاقه خود را به اسلام ابراز دارد. ولی عمار فریب او را نخورد و فریاد کشید: ساکت شو، تو در حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پس از او، آن را ترک کردی، اکنون چگونه به آن شعار میدهی؟ عمروعاص با بی شرمی گفت: عمار، ما برای این مسئله نیامدهایم. من تو را مخصلترین فرد در این سپاه یافتم و خواستم بدانم که چرا با ما جنگ میکنید، در حالی که خدا و قبله و کتاب همه ما یکی است.عمار پس از گفتگوی کوتاهی گفت: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به من خبر داده است که من با پیمانشکنان و منحرفان از راه حق نبرد خواهم کرد. با پیمانشکنان نبرد کردم و شما همان منحرفان از راه حق هستید و اما نمیدانم خارجیان از دین را درک میکنم یا نه. سپس رو به عمرو کرد و گفت: ای عقیم، تو میدانی که پیامبر در باره علی گفت که: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.»مذاکرات هر دو گروه، پس از گفتگویی پیرامون قتل عثمان به پایان رسید و هر دو از هم فاصله گرفتند و به مراکز خود بازگشتند. (5)از این ملاقات روشن شد که آنچه که عمروعاص نمیخواست کسب آگاهی از شرکت عمار در سپاه امام بود، زیرا او سران سپاه علی(علیهالسلام) را به خوبی میشناخت و لذا به تسلیم در برابر منطق عمار به جدال و جنجال پرداخت و مسئله قتل عثمان را به میان کشید تا از او اقرار بگیرد که در قتل خلیفه دست داشته است و از این طریق شامیان ناآگاه را به شورش وادارد. البته معاویه و عمروعاص شانس آوردند که ذوالکلاع قبل از عمار به قتل رسید، چه اگر بعد از شهادت عمار یاسر او زنده بود دیگر عمروعاص نمی توانست با حرفهای بی اساس خود او را فریب دهد و خود او در میان سپاه شام مشکل بزرگی برای معاویه و عمروعاص میشد. لذا پس از کشته شدن ذوالکلاع و شهادت عمار یاسر، عمروعاص خطاب به معاویه گفت: من نمیدانم به قتل کدام یک از آن دو باید خوشحال شوم، به قتل ذوالکلاع یا عمار یاسر؟ به خدا قسم اگر ذوالکلاع بعد از قتل عمار یاسر زنده میبود تمام اهل شام را به جانب علی(علیه السلام) باز میگرداند. (6) برگرفته از فروغ ولایت، جعفر سبحانیگروه دین وا ندیشه تبیان، هدهدی1- این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان و تاریخنگاران نقل کردهاند و سیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است و مرحوم علامه امینی در الغدیر(ج 9، صص 22- 21) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 21/ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 157.2- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 157/ وقعه صفین، ص 319/ تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 21.3- وقعه صفین، ص 336/ اعیان الشیعة، ج 1، ص 496، طبع بیروت.4- تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 21/ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 157/ وقعه صفین، ص 320.5- وقعه صفین، صص 336- 332/ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، صص 22-16.6- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 157.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
سخنرانی عمار بن یاسر-سخنرانی عمار بن یاسر عمار و فئه باغیه نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود.
سالروز شهادت عمار ياسر-عمار بن ياسر بن عامر بن مالك بن كنانه بن قيس العبسي ... چند از شخصيت هاي ديني از جمله توليت آستان مقدس عمار بن ياسر سخنراني خواهند كرد.
پدرش «یاسر» نام داشت كه از مردم یمن بود و بعدها در مكه ساكن گشت.سمیّه، مادر عمار، ... [2]ابن حجر مینویسد: «عمار یكی از هفت نفری بود كه اسلام خود را آشكار كردند.»[3] عمار، ...
این سخنان به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید، فرمود:«چنین نیست؛ بلکه سراپای وجود عمّار را .... در آن هنگام عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و چنین گفت: مادر!
شهادت عمار یاسر اشارهعمار یاسر از نخستین کسانى بود که ایمان آورد. ... در نبردها همراه حضرت على علیه السلام بود و با سخنان شورانگیز، مردم را به همراهى آن حضرت فرا مى خواند. .... ابن ابى الحدید، از بزرگان علماى اهل سنت و شارح نهج البلاغه، آن گاه که از جنگ ...
عمار و شکنجه ها-عمار و شکنجه ها اسلام آوردن عمار و پدر و مادرش؛ یاسر و سمیهمؤلف کتاب ... مینویسد:(1) زمان اسلام آوردن ابوذر و عمار بن یاسر به یکدیگر نزدیک بود و هر دوی آنها در ... و به دنبال این سخنان، جلادان بر سر آنها میریختند و شکنجه ایشان را تکرار ...
یک شبهه و پاسخ آن طرح شبهه :موضع عمار ياسر در جريان حمله خلفا به بيت حضرت زهرا (س) ... و مواضع «عمار یاسر»، به ویژه در عرصهی دفاع از حریم ولایت، پس از سخنان مقام ... نزديك و براى خود نگهدار و سومى عمار بن ياسر است كه در جنگهاى بسيار طرفدار تو ...
شهيد راه روشنگري و حق گویی ابويقظان عماربن ياسر عسني در حدود 57سال قبل از هجرت ... سخنان عمار در آن جمع چنين بود : "اي گروه قريش و اي مسلمانان اگر ندانسته ايد ...
... عمّار ياسر در جنگ صفين (1) نويسنده: محمد محمدی اشتهاردی رهبر انقلاب در سخنان 5 مرداد ... من از قديم در عصر خلافت عمر بن خطّاب، از عمروعاص شنيدم كه میگفت: پيامبر ...
ابو یقظان عمار بن یاسر عنسی از تبار عبار مذحج یمن و حلیف و همپیمان قبیله بنی ... نقل است که وقتی عثمان با سخنان منطقی عمار و انتقاد صریح او از چپاول ثروت ...
-