تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه از حق دَم مى زند با سه ويژگى شناخته مى شود: ببينيد دوستانش چه كسانى هستند؟ نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831418636




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مسلمات تاريخ در مسئله ي ولايت عهدي امام رضا (عليه السلام )


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مسلمات تاريخ در مسئله ي ولايت عهدي امام رضا (عليه السلام )
مسلمات تاريخ در مسئله ي ولايت عهدي امام رضا (عليه السلام ) 1. احضار امام عليه السلام از مدينه به مرو (1)يکي از مسلمات تاريخ اين است که آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلي امام نبوده است. يک نفر ننوشته که قبلا در مدينه مکاتبه يا مذاکره اي با امام شده بود که شما را براي چه موضوعي مي خواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتي که از او شده بود و براي همين موضوع معين حرکت کرد و آمد. مأمون امام را احضار کرد و بدون اين که اصلا موضوع روشن باشد. در «مرو» براي اولين بار موضوع را با امام در ميان گذاشت. نه تنها امام را، عده ي زيادي از آل ابي طالب را دستور داد از مدينه تحت نظر و بدون اختيار خودشان حرکت دادند ( و به مرو) آوردند. حتي مسيري که براي حضرت رضا انتخاب کرد يک مسير مشخصي بود که حضرت را مراکز شيعه نشين عبور نکند، زيرا از خودشان مي ترسيدند. دستور داد که حضرت را از طريق کوفه نياوردند، از طريق بصره و خوزستان و فارس بياورند به نيشابور. خط سير را مشخص کرده بود. کساني هم که مأمور اين کار بودند از افرادي بودند که فوق العاده با حضرت رضا کينه و عداوت داشتند، و عجيب اين است که آن سرداري که مأمور اين کار شد به نام «جلودي» يا «جلودي » (ظاهرا عرب هم هست) آن چنان به مأمون وفادار بود و آن چنان با حضرت رضا مخالف بود که وقتي مأمون در مرو قضيه را طرح کرد او گفت: من اين کار مخالفم. هر چه مأمون گفت: خفه شو، گفت: من مخالفم، او و دو نفر ديگر به خاطر اين قضيه به زندان افتادند و بعد هم به خاطر همين قضيه کشته شدند. (به اين ترتيب که) روزي مأمون اينها را احضار کرد، حضرت رضا و عده اي از جمله فضل بن سهل ذوالرياستين هم بودند، مجددا نظرشان را خواست، تمام اينها در کمال صراحت گفتند: ما صددرصد مخالفيم، و جواب تندي دادند . اولي را گردن زد . دومي را خواست، او مقاومت کرد وي را نيز گردن زد. به همين «جلودي» رسيد. (2) حضرت رضا کنار مأمون نشسته بودند . آهسته به او گفتند: از اين صرف نظر کن. جلودي گفت: يا اميرالمؤمنين! من يک خواهش از تو دارم، تو را به خدا حرف اين مرد را درباره ي من نپذير. مأمون گفت: قسمت عملي است که هرگز حرف او را درباره ات نمي پذيرم. (او نمي دانست که حضرت شفاعتش را مي کند) . همانجا گردنش را زد. به هر حال حضرت رضا را با اين حال آوردند و وارد مرو کردند. تمام آل ابي طالب را در يک محل جاي دادند و حضرت رضا را در يک جاي اختصاصي ولي تحت نظر و تحت الحفظ، و در آنجا مأمون اين موضوع را با حضرت در ميان گذاشت. اين يک مسئله که از مسلمات تاريخ است. 2. امتناع حضرت رضا عليه السلام گذشته از اين مسأله که اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو که در ميان گذاشته شد حضرت شديدا ابا کرد. همين ابوالفرج در «مقاتل الطالبيين» نوشته است که مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و ( اين دو، موضوع را مطرح کردند) . حضرت امتناع کرد و قبول نمي کرد. اخرش گفتند: چه مي گويي؟! اين قضيه اختياري نيست، ما مأموريت داريم که اگر امتناع کني همين جا گردنت را بزنيم. ( و علماي شيعه مکرر اين را نقل کرده اند ) بعد مي گويد: باز هم حضرت قبول نکرد. اينها رفتند نزد مأمون . بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاکره کرد و باز تهديد به قتل کرد. يک دفعه هم گفت: چرا قبول نمي کني؟! (3) مگر جدت «علي بن ابي طالب» در شورا شرکت نکرد؟! مي خواست بگويد که اين با سنت خاندان هم منافات ندارد، يعني وقتي علي عليه السلام آمد در شورا شرکت کرد و (در امر انتخاب خليفه) دخالت نمود معنايش اين بود که عجالتا از حقي که از جانب خدا براي خودش قائل بود صرف نظر کرد و تسليم اوضاع شد تا ببينيد شرائط و اوضاع از نظر مردمي چطور است؟ کار به او واگذار مي شود يا نه ؟ پس اگر شورا، خلافت را به پدرت علي مي داد قبول مي کرد، تو هم بايد قبول کني. حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل که اگر قبول نکند کشته مي شود قبول کرد. البته اين سؤال براي شما باقي است که آيا ارزش داشت که امام بر سر يک امتناع از قبول کردن ولايتعهد [ي] کشته شود يا نه؟ آيا اين نظير بيعتي است که يزيد از امام حسين مي خواست يا نظير آن نيست؟ که اين را بعد بايد بحث کنيم. 3. شرط حضرت رضا عليه السلاميکي ديگر از مسلمات تاريخ اين است ک حضرت رضا شرط کرد و اين شرط را هم قبولاند که من به اين شکل قبول مي کنم که در هيچ کاري مداخله نکنم و مسؤوليت هيچ کاري را نپذيرم. در واقع مي خواست مسؤوليت کارهاي مأمون را نپذيرد و به قول امروزي ها ژست مخالفت را و اين که ما و اينها به هم نمي چسبيم و نمي توانيم همکاري کنيم حفظ کند و حفظ هم کرد. (البته مأمون اين شرط را قبول کرد).لهذا حضرت حتي در نماز عيد شرکت نمي کرد تا آن جريان معروف رخ داد که مأمون يک نماز عيدي از حضرت تقاضا کرد، امام فرمود: اين برخلاف عهد و پيمان من است، او گفت: اين که شما هيچ کاري را قبول نمي کنيد مردم پشت سر ما يک حرفهايي مي زنند، بايد شما قبول کنيد، و حضرت فرمود: بسيار خوب، اين نماز را قبول مي کنم، که به شکلي هم قبول کرد که خود مأمون و فضل پشيمان شدند و گفتند: اگر اين برسد به آنجا انقلاب مي شود، آمدند جلوي حضرت را گرفتند و ايشان را بين راه برگرداندند و نگذاشتند که از شهر خارج شوند. (4)4. طرز رفتار امام پس از مسئله ي ولايتعهديمسئله ي ديگر که اين هم باز از مسلمات تاريخ است، هم سني ها نقل کرده اند و هم شيعه ها، هم «ابوالفرج» نقل مي کند و هم در کتاب هاي ما نقل شده است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ي ولايتعهدي. مخصوصا خطابه اي که حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدي مي خواند عجيب جالب است. به نظر من حضرت با همين خطبه ي يک سطر و نيمي - که همه آن را نقل کرده اند- وضع خودش را روشن کرد. خطبه اي مي خواند، در آن خطبه نه اسمي از مأمون مي برد و نه کوچکترين تشکري از او مي کند. قاعده اش اين است که اسمي از او ببرد و لااقل يک تشکري بکند. «ابوالفرج » مي گويد: بالأخره روزي را معين کردند و گفتند: در آن روز مردم بايد بيايند با حضرت رضا بيعت کنند، مردم هم آمدند. مأمون براي حضرت رضا در کنار خودش محلي و مجلسي قرارداد و اول کسي را که دستور داد بيايد با حضرت رضا بيعت کند پسر خودش «عباس بن مأمون» بود. دومين کسي که آمد يکي از سادات علوي بود بعد به همين ترتيب گفت: يک عباسي و يک علوي بيايند بيعت کنند وبه هر کدام از اينها هم جايزه ي فراواني مي داد و مي رفتند. وقتي آمدند براي بيعت، حضرت دستش را به شکل خاصي رو به جمعيت گرفت. مأمون گفت: دستت را دراز کن تا بيعت کنند . فرمود: نه، جدم پيغمبر هم اين جور بيعت مي کرد، دستش را اين جور مي گرفت و مردم دستشان را مي گذاشتند به دستش. بعد خطبا و شعرا، سخنرانان و شاعران- اينها که تابع اوضاع و احوال هستند- آمدند و شروع کردند به خطابه خواندن، شعر گفتن، در مدح حضرت رضا سخن گفتن، در مدح مأمون سخن گفتن، و از اين دو نفر تمجيد کردن، بعد مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت: قم فاخطب الناس و تکلم فيهم . برخيز خودت براي مردم سخنراني کن. قطعا مأمون انتظار داشت که حضرت در آنجا يک تأييدي از او و خلافتش بکنند. حضرت (5) برخاست و در يک سطر و نيم فقط، صحبت کرد که جملاتش در واقع ايراد تمام کارهاي آنها بود. مضمونش اين است: ما (يعني ما اهل بيت، ما ائمه) حقي داريم بر شما مردم به اين که ولي امر شما باشيم: ان لنا حقا بولايه امرکم. معنايش اين است که اين حق اصلا مال ما هست و چيزي نيست که مأمون بخواهد به ما واگذار کند. و لکم علينا من الحق. ( عين عبارت يادم نيست) (6) و شما در عهده ي ما حقي داريد. حق شما اين است که ما شما را اداره کنيم. و هرگاه شما حق ما را به ما داديد- يعني هر وقت شما ما را به عنوان خليفه پذيرفتيد- بر ما لازم مي شود که آن وظيفه ي خودمان را درباره ي شما انجام دهيم و السلام. دو کلمه ي :«ما حقي داريم و آن خلافت است، شما حقي داريد به عنوان مردمي که خليفه بايد آنها را اداره کند؛شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد، و اگر شما حق ما را به ما بدهيد ما هم در مقابل شما وظيفه اي داريم که بايد انجام دهيم، و وظيفه ي خودمان را انجام مي دهيم». نه تشکري از مأمون و نه حرف ديگري، و بلکه مضمون برخلاف روح جلسه ولايتعهدي است. بعد هم اين جريان همين طور ادامه پيدا مي کند، حضرت رضا يک وليعهد به اصطلاح تشريفاتي است که حاضرنيست در کارها مداخله کند و در يک مواردي هم که اجبارا مداخله مي کند به شکلي مداخله مي کند که منظور مأمون تأمين نمي شود؛ مثل همان قضيه ي نماز عيد خواندن. استدلال حضرت رضا عليه السلام (7)برخي به حضرت رضا عليه السلام اعتراض کردند که چرا همين مقدار اسم تو آمد جزء اينها؟ فرمود: آيا پيغمبران شأنشان بالاتر است يا اوصياء پيغمبران؟ گفتند: پيغمبران. فرمود: يک پادشاه مشرک بدتر است يا يک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفت: پادشاه مشرک. فرمود: آن کسي که همکاري را با تقاضاي بکند بالاتر است يا کسي که به زور به او تحميل کنند؟ گفتند: آن کسي که با تقاضا بکند. فرمود: يوسف صديق پيغمبر است، عزيز مصر کافر و مشرک بود، و يوسف خودش تقاضا کرد که : «اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم»؛ (8) چون مي خواست پستي را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند، تازه عزيزمصر کافر بود، مأمن مسلمان فاسقي است؛ يوسف پيغمبر بود، من وصي پيغمبر هستم؛ او پيشنهاد کرد و مرا مجبور کردند . صرف اين قضيه که نمي شود مورد ايراد واقع شود. حال، حضرت موسي بن جعفري که «صفوان جمال» را که صرفا همکاري مي کند و وجودش به نفع آنهاست شديد منع مي کند و مي فرمايد: چرا تو شترهايت را به هارون اجاره مي دهي؟ «علي بن يقطين» را که محرمانه با او سرو سري دارد و شيعه است و تشيع خودش را کتمان مي کند تشويق مي نمايد که حتما در اين دستگاه باش، ولي کتمان کن و کسي نفهمد که تو شيعه هستي؛ وضو را مطابق وضوي آنها بگير، نماز را مطابق نماز آنها بخوان؛ تشيع خودت را به اشد مراتب مخفي کن، اما در دستگاه آنها باش که بتواني کار بکني . اين همان چيزي است که همه ي منطقها اجازه مي دهد. هر آدم با مسلکي به افراد خودش اجازه مي دهد که با حفظ مسلک خود به شرط اين که هدف، کار براي مسلک خود باشد يا نه براي طرف، ( وارد دستگاه دشمن شوند) يعني آن دستگاه را استخدام کنند براي هدف خودشان نه دستگاه، آنها را استخدام کرده باشد براي هدف خود . شکلش فرق مي کند؛ يکي جزء دستگاه است، نيروي او صرف منافع دستگاه مي شود، و يکي جزء دستگاه است، نيروي دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايده اي که خودش دارد استخدام مي کند. به نظر من اگر کسي بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يک تعصب و يک جمود بي جهت است، همه ي ائمه اين جور بودند که از يک طرف، شديد همکاري با دستگاه خلفاي بني اميه و بني العباس را نهي مي کردند و هر کسي که عذر مي آورد که آقا بالأخره ما نکنيم کس ديگر مي کند، مي گفتند: همه نکنند، اين که عذر نشود، وقتي هيچ کس نکند کار آنها فلج مي شود. و از طرف ديگر، افرادي را که آن چنان مسلکي بودند که در دستگاه خلفاي اموي يا عباسي که بودند در واقع دستگاه را براي هدف خودشان استخدام مي کردند، تشويق مي کردند چه تشويقي! مثل همين «علي بن يقطين» يا «اسماعل بن يزيع» و رواياتي که ما در مدح و ستايش چنين کساني داريم حيرت آور است، يعني اينها را در رديف اولياء الله درجه ي اول معرفي کرده اند. رواياتش را شيخ انصاري در «مکاسب» در مسئله «ولايت جائر» نقل کرده است. [ولايت جائر]مسئله اي داريم در فقه به نام «ولايت جائر» يعني قبول پست از ناحيه ي ظالم. قبول پست از ناحيه ي ظالم في حد ذاته حرام است ولي فقها گفته اند همين که في حدذاته حرام است در مواردي مستحب مي شود و در مواردي واجب . نوشته اند: اگر تمکن از امر به معروف و نهي از منکر - که امر به معروف و نهي از منکر در واقع يعني خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ي ظالم، پذيرفتن آن واجب است. منطق هم همين را قبول مي کند، زيرا اگر بپذيرند، مي توانيد در جهت هدفتان کارکنيد و خدمت نماييد، نيروي خودتان را تقويت و نيروي دشمنتنان را تضعيف کنيد. من خيال نمي کنم اهل مسلک هاي ديگر، همان ها که مادي و ماترياليست و کمونيست هستند اين گونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انکار کنند؛ مي گويند: بپذير ولي کار خودت را بکن. ما مي بينيم در مدتي که حضرت رضا ولايتعهد [ي ] را قبول کردند کاري به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت، صفوف، بيشتر مشخص شد. به علاوه حضرت در پست ولايتعهدي به طور غير رسمي شخصيت علمي خود را ثابت کرد که هيچ وقت ديگر ثابت نمي شد. در ميان ائمه به اندازه اي که شخصيت علمي حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده- و حضرت صادق هم در يک جهت ديگري - شخصيت علمي هيچ امام ديگري ثابت نشده است؛ حضرت امير به واسطه ي همان چهار پنج سال خلافت آن خطبه ها و آن احتجاجات که باقي ماند؛ حضرت صادق به واسطه ي آن مهلتي که جنگ بني العباس و بني الاميه با يکديگر به وجود آورد که حضرت حوزه ي درس چهار هزار نفري تشکيل داد؛ و حضرت رضا براي همين چهار صباح ولايتعهد [ي] و آن خاصيت علم دوستي مأمون و آن جلسات عجيبي که مأمون تشکيل مي داد و از ماديين گرفته تا مسيحي ها، يهودي ها، مجوسي ها، صابئي ها و بودائي ها، علماي همه ي مذاهب را جمع مي کرد و حضرت رضا را مي آورد و حضرت با اينها صحبت مي کرد، و واقعا حضرت رضا در آن مجالس، که اينها در کتاب هاي احتجاجات هست- هم شخصيت علمي خود را ثابت کرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛ در واقع از پست ولايتهد [ي] يک استفاده غير رسمي کرد، آن شغل ها را نپذيرفت ولي استفاده ي اين چنيني هم کرد. [نماز عيدقربان (9)]اي داستان را مکرر شنيده ايد که حضرت رضا عليه السلام در مرو وليعهد بوند، آن وليعهدي اجباري هم مي دانيم مأمون بالاجبار حضرت را وادار ( به پذيرش آن) کرد و حضرت هم آخر با اين شرط قبول کردند که عملا دست به هيچ کاري نزنند چون شرايط، آن طوري که حضرت مي خواستند عمل بکنند فراهم نبود، اگر هم مي خواستند آن طوري که شرايط فراهم بود کار بکنند، جز اين که جزء عمله و اکله ي مأمون قرار بگيرند چيز ديگر نبود. اين سياست حضرت، مأمون را از نتيجه اي که مي خواست بگيرد که از حيثيت حضرت رضا استفاده بکند، قهرا محروم کرد يعني سياست مأمون با اين کار خنثي مي شد. مي ديدند علي بن موسي الرضا عليه السلام وليعهد هست ولي در هيچ کاري مداخله نمي کند. اين خودش عملا اعتراض و صحه نگذاشتن روي کارهاي مأمون بود. روز عيد اضحي ( عيد قربان) پيش آمد. مأمون فرستاد خدمت حضرت که خواهش مي کنم نماز عيد را شما به جاي من برويد شرکت کنيد. حضرت فرمود: من شرط کرده ام که در هيچ کاري مداخله نکنم و مداخله نمي کنم. گفت: نه اين نماز است و عبادت، و به علاوه اين مداخله نکردن شما سر و صداي مردم را نسبت به من در آورده است مردم مي گويند: چرا علي بن موسي الرضا در هيچ کاري مداخله نمي کند؟! درست است که شما شرط کرده ايد، ولي اين يک نماز بيشتر نيست. همين قدر برويد که ديگر مردم خيلي به ما حرف نزنند. فرمود: بسيار خوب، من مي روم، اما به آن سنتي رفتار مي کنم که جدم رفتار مي کرد؛ يعني به سنت اسلامي که جدم عمل کرد عمل مي کنم نه به اين سنت هايي که امروز رايج است. گفتند: در اين جهت مختاريد. اعلام شد که نماز عيد قربان را علي بن موسي الرضا عليه السلام مي خواند. حالا حدود صد و پنجاه سال بود- از زمان معاويه تا زمان مأمون - که معمول شده بود خلفا با جلال و شکوه و جبروت بيرون بيايند. مردم هم بي خبر، گفتند: لابد وليعهد هم با همان جلال و جبروت هاي معمول بيرون مي آيد. رؤساي سپاه، اعيان و اکابر لشگري و کشوري بني العباس که حکم شاهزاده هاي آن وقت را داشتند همه آمدند در خانه حضرت که با ايشان بيايند به نماز. اما به رسم سابق، اسبهاي خود را زين و يراق کرده و گردنبندهاي طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند، خودشان چکمه هاي مخصوص بپا کرده و مسلح شده بودند، شمشيرهاي مرصع به کمر بسته بودند با يک جلال و جبروت عجيبي . ولي حضرت قبلا فرموده بود من مي خواهم مثل جدم بيرون بيايم .درداخل منزل که بودند به عده اي از کسانشان فرمودند: اين طور که من مي گويم رفتار کنيد. وضو گرفتند و آماده شدند. حضرت خيلي ساده پاها را برهنه کرد و ضامن هاي کمر را بالا زد، عصا را به دست گرفت و ذکر گويان حرکت کرد: « الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علي ما هدينا، و له الشکر علي ما اولينا» اطرافيان هم با حضرت همصدا شدند. همه منتظر بودند. در که باز شد يک وقت ديدند امام با آن هيئت آمدند بيرون:«الله اکبر ». جمعيت بي اختيار گفت: «الله اکبر».از اسب ها پياده شدند و آنها را رها کردند و لباس ها را کندند. چکمه اه را طوري بسته بودند که از پاها بيرون نمي آمد. نوشته اند خوشبخت ترين افراد، کسي بود که يک چاقو پيدا مي کرد که چکمه ها را پاره کند بيندازد دور. اشک ها جاري شد. تا حالا انتظار داشتند امام با جلال و جبروت مادي و دنيايي و زر و زيور و اسب و شمشير بيرون بيايند؛ برعکس، جلال و جبروت معنوي جايش را گرفت. اينها هم فرياد کشيدند: «الله اکبر» مردم ديگر هم فرياد کشيدند: « الله اکبر». زنها و بچه ها روي پشت بامها جمع شده بودند که جلال وليعهدي را ببيند. يک وقت ديدند اوضاع طور ديگر است. نوشته اند: يک مرتبه تمام شهر مرو فرياد «الله اکبر» شد و صداي ضجه و گريه در شهر بلند شد. جلال، چند برابر شد اما در سادگي و معنويت. راه افتادند. به طرف مصلي. ( چون نماز عمومي است مستحق است زير آسمان خوانده شود) چنان جمعيت هجوم آورد و چنان ابراز احساسات مي کردند که گوئي زمين و آسمان مي لرزد. جاسوس هاي مأمون به او خبر دادند که قضيه از اين قرار است، اگر اين نماز را امروز علي بن موسي الرضا بخواند تو ديگر مالک چيزي نيستي. اگر از همانجا به مردم بگويد برويم سراغ مأمون، همان لشکريان خودت به سراغت خواهند آمد و تکه تکه ات خواهند کرد. هنوز که کار به آنجا نکشيده جلويش را بگير. اين بود که آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش که شما خسته و ناراحت مي شويد و خليفه گفته من راضي نيستم، مانع ايشان شدند. فرمود: من که اول گفتم که من اگر بخواهم بيايم، با آن زي بيرون مي آيم که جدم بيرون مي آمد. جدم اين طور [بيرون] مي آمد.پی نوشت‌ : 1- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : همان، صص 219-217.(گردآورنده)2- جلودي يک سابقه ي بسيار بدي هم داشت و آن اين بود که در قيام يکي از علويين که در مدينه قيام کرده و بعد مغلوب شده بود، هارون ظاهرا به همين جلودي دستور داده بود که برو در مدينه تمام اموال آل ابي طالب را غارت کن، حتي براي زنهاي اينها زيور نگذار، و جز يک دست لباس، لباس هاي اينها را از خانه هاشان بيرون بياور. آمد به خانه ي حضرت رضا. حضرت دم در را گرفت و فرمود: من راه نمي دهم. گفت : من مأموريت دارم، خودم بايد بروم لباس از تن زنها بکنم و جز يک دست لباس برايشان نگذارم. فرمود: هر چه که تو مي گويي من حاضر مي کنم ولي اجازه نمي دهم داخل شوي. هر چه اصرار کرد حضرت اجازه نداد. بعد خود حضرت ( به زنها ) فرمود: هر چه داريد به او بدهيد که برود، و او لباس ها و حتي گوشواره و النگوي آنها را جمع کرد و رفت. 3- آنها خودشان مي دانستند که ته دلها چيست و حضرت رضا چرا قبول نمي کند. حضرت رضا قبول نمي کرد چون خود حضرت هم بعدها به مأمون فرمود: تو مال چه کسي را داري مي دهي؟! اين مسئله براي حضرت مطرح بود که مأمون مال چه کسي را دارد مي دهد؟ و قبول کردن اين منصب از وي به منزله ي امضاي اوست. اگر حضرت رضا خلافت را من جانب الله حق خودش مي داند، به مأمون مي گويد: تو حق نداري مرا ولي عهد کني، تو بايد واگذار کني بروي و بگويي من تاکنون حق نداشتم، حق تو بوده، و شکل واگذاري قبول کردن توست؛ و اگر انتخاب خليفه به عهده ي مردم است باز به او چه مربوط؟!4- در صفحه 267 تا 269 همين مجموعه، به اين مطلب به طور کامل تر اشاره خواهد شد. (گردآورنده)5- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 223-221.6- (در بحارالانوار، ج 49، ص 146، عبارت چنين است: « لنا عليکم حق برسول الله صلي الله عليه و آله، و لکم علينا حق به، فاذا انتم اديتم الينا ذلک وجب علينا الحق لکم»).7- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 237-233.8- سوره ي يوسف، آيه ي 55.9- آشنايي با قرآن، ج 3، ص 107-104.منبع:کتاب تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهري(2)تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 250]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن