تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر كس با آبى غسل كند كه پيش‏تر در آن غسل شده است و به جذام مبتلا شود، كسى را جز خو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835293396




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نمایی از صحنه عاشورا


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نمايي از صحنه عاشورا( بُرشى از يک رمان واره )
حسين
لحظه کوچ فرا رسيد. آخرين سبطِ پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) چشمان درخشنده‏اش را در رملستان بى کرانه، تا افق چرخاند. زنان و کودکان از خيمه‏ها بيرون آمدند. چشم‏هاى اندوهگين به آخرين مرد خيره شده بود، يا به آخرين زنجيره‏هاى اميد. حسين(عليه‏السلام)، تاريخ و انسان را مخاطب خويش ساخت و با تمامى وجود آواز برآورد: ـ آيا پاسدارى هست که از حرم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پاسدارى کند؟ آيا خداپرستى هست که در مورد ما از خدا بهراسد؟ آوايش گريه‏ها و مويه‏ها را درهم آميخت و در اشک و خون غوطه‏ور ساخت. جوانِ از پا افتاده از بيمارى، برخاست... به سختى خود و شمشيرش را مى‏کشيد. بر عصا تکيه داده بود. جوانى که پدرش او را براى زمانى ديگر نگه داشته بود. حسين (عليه‏السلام)، با صداى بلند از خواهر خواست: ـ او را نگه داريد تا زمين از تبار محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تهى نماند. اندوه بسان دسته‏هاى کلاغ ميان خيمه‏ها پرسه مى‏زد؛ روى دل‏هاى غمگين مى‏نشست و وقوع فاجعه را خبر مى‏داد. حسين (عليه‏السلام) براى وداع ايستاد؛ وداع با جهان. خورشيد با شعله‏هايش زمين را پوشانده بود و فرات جارى بود. و باد مى‏توفيد و به دوردست‏ها مى‏گريخت ؛ ديوانه از کوچ، خسته از سفر.. و حسين (عليه‏السلام) تن پوش عروج پوشيده بود و بر سرش عمامه‏اى گلگون. جامه پيامبر را پوشيده و شمشيرش را به کمر بسته بود. قبايل با ديدنش ديوانه مى‏شوند و در ژرفاى وجودشان حسّ انتقام شعله مى‏کشد و چشمانشان به شوق غارت مى‏درخشد. حسين (عليه‏السلام) لباسى بى‏ارزش مى‏طلبد تا زير جامه‏اش بپوشد. لباس زير کوتاهى برايش مى‏آورند. آن را با گوشه شمشيرش کنار مى‏زند: ـ اين لباس اهل ذمه? است. و سرانجام لباسى قديمى برگزيد، با شمشير پاره‏اش کرد و زير لباسش پوشيد. قبايل براى کشتن نوه پيامبر مهيّا مى‏شوند، و او با کودکان و زنان خداحافظى مى‏کند. شيرخواره‏اش را در آغوش مى‏کشد، مى‏بوسدش و با دريغ نجوا مى‏کند: ـ درود باد رحمت خدا از اين مردم که جدّ تو مصطفى (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، دشمن آنان است. لب‏هاى کوچک شيرخواره در جستجوى آب بودند، و فرات از آب موج مى‏زد و بسانِ مارى در دل بيابان پيچ و تاب مى‏خورد و ره مى‏سپرد. حسين (عليه‏السلام) گام پيش نهاد و کودک تشنه را با خويش آورد: ـ آيا قطره آبى نيست؟ تيرى از کمان نيرنگ رها شد که پيکانش پيک مرگ بود. خون زلال شيرخواره، سينه حسين (عليه‏السلام) را فرامى‏گيرد. پدر، مشتش را از فواره خون پُر مى‏کند و به آسمان مى‏پاشد. پشنگِ خون، عروج مى‏کنند و پرده‏هاى دور گست را مى‏شکافد. حسين زمزمه کرد: «آن چه اين حادثه را بر من آسان مى‏کند، آن است که در برابر چشمِ پروردگار است. خداوندگارا! تو گواه بر مردمى هستى که شبيه‏ترين مردم به پيامبرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را کشتند.نمادى فرشته گون از برابرش مى‏گذرد. از بال‏هايش عطر بهشت مى‏وزد:ـ او را رها کن حسين(عليه‏السلام)! برايش در بهشت دايه‏اى است.بسانِ تندبادى خشماگين، حسين به طرف کوفيان شتافت و آنان را به خاک انداخت:من حسين(عليه‏السلام) پسر على(عليه‏السلام) هستم.سوگند خورده‏ام کرنش نکنم...پسر سعد که رؤياهايش را بر باد رفته مى‏ديد فرياد برآورد: «اين پسر کسى است که عرب‏هاى بسيارى را کشته است! از هر سوى بر او حمله بريد.»کوفيان بر ضد او همدل و همدست شدند و هزاران تير به سوى او روانه شد و ميان او و خيمه‏ها فاصله افکند.آخرين بازمانده رسول بانگ برآورد: «اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز واپسين نمى‏هراسيد، پس در دنياى خويش آزاده باشيد و به حَسَب و نَسَب خويش باز گرديد اگر گمان مى‏بريد عرب هستيد!» شمر فرياد زد: «پسر فاطمه(عليهاالسلام)! چه مى‏گويى؟»ـ من با شما مى‏جنگم و زنان را در اين ميان گناهى نيست. پس سرکشان و نادانان را تا لحظه‏اى که زنده هستم از تعرّض به حرمم باز داريد. ـ قبول.دشمنان، آهنگ او کردند. حسين(عليه‏السلام) تشنه، موج‏هاى نيرنگ را مى‏راند... مى‏جنگد. پايدارى مى‏ورزد و سرهاى کفرپيشگان را به خاک مى‏افکند. به شدت تشنه است و فرات با چهار هزار يا افزونتر محاصره شده. فرات آبش را بر کناره‏ها مى‏پاشد و چارپايان به آن نزديک مى‏شوند و حسين(عليه‏السلام) در جستجوى جرعه‏اى آب است.پسرِ «يغوث» که در جمع دشمنان بود ـ گفت: «سوگند به خداوندگار، هرگز شکست خورده‏اى را نديدم که فرزندان و خاندان و يارانش کشته شده باشند؛ اما استوارتر و دليرتر از حسين(عليه‏السلام) باشد».حسين(عليه‏السلام) بر آنان هجوم مى‏بُرد ؛ و آنان از برابرش مى‏گريختند و کسى را ياراى پايدارى در مقابل او نبود.حسين(عليه‏السلام) دشمنان را شکست مى‏دهد. فرات را به چنگ مى‏آورد و اسبش را ميان آب‏هاى خروشان مى‏راند. موج‏ها در پرتو خورشيد مى‏درخشند. اسب خنکاى آب را حس مى‏کند. سرخم مى‏کند تا بنوشد و سيراب شود.صاحب اختيار فرات به اسب ـ که از تبار اسب پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود ـ گفت: «تو تشنه کامى و من تشنه کام، و تا تو ننوشى، من نمى‏نوشم.»اسب سربرآورد و از اين کار سرباز زد. سوار دست دراز کرد تا مشتى آب برگيرد؛ مردى از مردان قبايل بانگ زد: «آيا از نوشيدن آب لذت مى‏برى، در حالى که حَرَمت را هتک مى‏کنند.»حسين(عليه‏السلام) آب را ريخت و به سوى خيمه‏ها رهسپار شد. چهره‏هاى هراسان شکفتند. اميد برگشته بود.زنان و دخترکان در گردش حلقه زدند و به او آويختند. خورشيد در سراشيبى غروب بود و حسين(عليه‏السلام) با آن کوچ مى‏کرد. با خاندانش خداحافظى کرد. برگى از دنياى فردا را برايشان آشکار ساخت و سطرهايى از دفتر روزگاران را برايشان خواند:ـ مهياى آزمون باشيد و بدانيد پروردگار بلند مرتبه حامى شماست و به زودى شما را از شرّ دشمنان رهايى مى‏بخشد و فرجام کارتان را بهروزى قرار مى‏دهد. دشمنانتان را به انواع شکنجه‏ها عذاب مى‏کند و شما را به عوض اين ناگوارى، به انواع نعمت‏ها پاداش مى‏دهد. پس زبان به شکوه مگشاييد و سخنى بر زبان مياوريد که از اجرتان بکاهد.دخترش سکينه را در جمع وداع کنندگان نيافت. وى را تنها در خيمه يافت که در خلسه فرو رفته بود و به راهِ شگفت پدر مى‏انديشيد.مردى که رؤياى عبور از سد پيکر حسين(عليه‏السلام) بود فرياد برآورد: «در فرصتى که به خويش و خاندانش مشغول است بر او يورش بريد.»کوفيان پيکان‏هاى زهرآلود مى‏افکندند که خيمه‏ها را مى‏دريد و در لباس زنان فرو مى‏رفت. زنان مى‏گريختند. چشم‏ها به حسين(عليه‏السلام) خيره شده بود. آخرين مرد بازمانده از تبار رسول چه خواهد کرد؟... حمله آغاز شد. تاريخ از نَفَس افتاد، مى‏دويد و به رکاب حسين(عليه‏السلام) مى‏آويخت، و حسين(عليه‏السلام) از تاريخ پيشى مى‏گرفت و تاريخ، حيران در دلِ رملستان ايستاده بود.کوفيان، هراسان در برابرش مى‏گريختند و رگبار تيرها از هر سو او را در بر گرفته بود. و حسين(عليه‏السلام)، بر مرگ چيره مى‏شد. ديوار زمان‏ها را فرو مى‏ريخت و از قرن‏ها عبور مى‏کرد.روح بزرگ، آهنگ خروج از بدن زخمى حسين(عليه‏السلام) داشت. زخم‏ها چون چشمه‏هاى زاينده، شنزار تشنه را سيراب مى‏کرد... و فرات دريغ از قطره‏اى آب، تلاش در گريز داشت.ـ اى حسين(عليه‏السلام)! آيا فرات را بسانِ سينه ماران نمى‏بينى؟ از آن نمى‏نوشى تا از تشنگى جان سپارى!«ابوحتوف» تيرى به پيشانى او افکند. تير را از پيشانى بيرون کشيد و خون از جبينِ آسمان ساى ا و جوشيد.مردِ تنها، نجوا کرد:ـ خداوندگارا! مرا در ميان بندگان سرکش مى‏بينى. پروردگارا! تعدادشان را به شما آر، آنان را نابود کن و يک تن از آن‏ها را بر پهنه خود باقى مگذار و هرگز نبخششان.و آن گاه با تمامى وجود فرياد بر آورد:ـ اى امتِ سرکش! بعد از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) با تبارش رفتارى بد داشتيد. زمانى که مرا بکشيد، کشتن ديگرى برايتان آسان مى‏شود و حرمتى باقى نمى‏ماند. اميدوارم که خدايم با شهادت، مرا گرامى بدارد و به خاطر من از شما ـ از جايى که نمى‏فهميد ـ انتقام گيرد.گرگى از ميان قبايل زوزه کشيد:ـ اى پسر فاطمه(عليهاالسلام)! چگونه خدا به خاطر تو از ما انتقام مى‏گيرد؟ـ شوربختى ميان شما مى‏افکند و خونتان را مى‏ريزد و سپس انواع عذاب بر شما فرو مى‏ريزد.خون از بدن بى رمق حسين مى‏تراود. خون بسيارى که زمين را رنگين مى‏کند.حسين(عليه‏السلام) ايستاد تا دمى بياسايد. مردى از قبايل، سنگى به سويش افکند و خون از پيشانى‏اش جوشيد.خواست با گوشه لباس از خونريزى پيشانى پيشگيرى کند اما تيرى با سه پيکان بر قلبش نشست. تير به قلبِ کوه ايمان اصابت کرد. پايان رنج و آغاز کوچ به دنياى آرامش.حسين(عليه‏السلام) از درد ناليد:ـ بسم الله و بالله و على مله رسول الله.آن گاه فروتنانه چهره‏اش را به سوى آسمان گرفت:ـ پروردگارا! تو مى‏دانى اينان مردى را مى‏کشند که جز او زاده دختر پيامبرى بر پهنه خاک نيست!حسين(عليه‏السلام) دستش را از خون پُر مى‏کند و به آسمان مى‏پاشد و بانگ بر مى‏آورد:ـ آن چه اين حادثه را بر من آسان مى‏کند، آن است که برابر چشم خدا رخ مى‏دهد. بار ديگر، حسين(عليه‏السلام) مشت خود را از خون پُر مى‏کند و موى سر و محاسن خود را خضاب مى‏نمايد و مهياى کوچ مى‏شود:ـ اين گونه با خدا و جدم رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله) ديدار مى‏کنم...و آن‏گاه بدنش سست شد و چون ستاره‏اش خاموش بر خاک افتاد.نويسنده: کمال السيد، مترجم: حسين سيدىتنظيم براي تبيان: شکوري





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 367]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن