تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816350318




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نظريه تدا اسكاچپول و انقلاب اسلامي ايران


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نظريه تدا اسكاچپول و انقلاب اسلامي ايران
نظريه تدا اسكاچپول و انقلاب اسلامي ايران نويسنده:عباس كشاورز چكيده: سؤال اصلي اين مقاله آن است كه آيا نظرية اسكاچپول توانايي تبيين انقلاب ايران را دارد. در پاسخ به اين سؤال بخش اول اين مقاله به طور تفصيلي به طرح نظرية اسكاچپول مي‏پردازد و در بخش دوم توانايي تبيين‏گري نظريه اسكاچپول در مورد انقلاب ايران آزمون شده است. براي اين كار از متغيرهاي اصلي نظرية اسكاچپول استفاده شده است. اين متغيرها عبارتند از: وجود ارزش مازاد، نوع نظام كشاورزي، بعد ديوان سالاري، ميزان قدرت سياسي طبقة زميندار، ميزان فشارهاي بين‏المللي و توانايي انقلابي دهقانان ايراني. همان‏گونه كه خود اسكاچپول نيز اذعان داشته است نظرية وي بدون جرح و تعديلهاي لازم قابليت تبيين انقلاب ايران را ندارد. در ادامه جرح و تعديلهايي را كه اسكاچپول در مقاله‏اش به آنها اشاره دارد، مطرح شده و در پايان آرا و نظريات اسكاچپول درباره انقلاب ايران نقد و بررسي شده است. طرح نظرية اسكاچپول در باب انقلابها مقارن با وقوع انقلاب در ايران و نيكاراگوئه بود. به همين مناسبت اين نظريه زمينه‌اي را فراهم كرد تا جامعه‌شناسان و دانشمندان علم سياست در باب انقلابها به بحث و بررسي بپردازند. اهميت نظرية اسكاچپول آن است كه بحث دربارة دولت را به كانون بحث‌ در باب انقلاب مبدل ساخت. نظر اسكاچپول (به تبعيت از نوماركسيستها) آن است كه دولت مي‌تواند از طبقات اجتماعي به طور مستقل عمل نمايد يعني اينكه در مقاطع خاص تاريخي مي‌تواند بنابر مصالح شخصي خود عمل كند و نفع طبقات مسلط را در نظر نگيرد و حتي با آنها درگير شود. در رهيافتهاي ساختارگرايانه تا قبل از تجديدنظرهاي نوماركسيستي به دولت تنها به عنوان ابزار دست طبقة حاكم نگاه مي‌شد. در اين مقاله سعي خواهيم كرد، نظرية انقلاب اسكاچپول را در باب انقلاب ايران به كار بنديم. سؤال اصلي اين مقاله آن است كه آيا نظرية اسكاچپول توانايي تبيين انقلاب ايران را دارد؟ بعد از فراهم آوردن پاسخي مناسب، سعي خواهيم كرد به اين سؤال پاسخ دهيم كه اگر نظرية اسكاچپول نمي‌تواند انقلاب ايران را تبيين نمايد، آيا مي‌توان با جرح و تعديل نظرية توان تبيين‏گري آن را بالا برد؟ و اگر پاسخ به اين سؤال مثبت است سؤال بعدي آن است كه جرح و تعديلهاي ضروري، چه جرح و تعديلهايي خواهند بود؟ روش اسكاچپول در مطالعة انقلابها تاكنون از سه شيوة پژوهشي استفاده شده است كه گرچه ممكن است نقاط اشتراكي با هم داشته باشند، ولي مي‌توان آنها را به نحو روشني از يكديگر متمايز ساخت. اولين شيوه كه بهترين كارهاي پژوهشي در مورد آن انجام شده و آشناترين است، به معناي دقيق كلمه "تاريخي" است. در اين شيوه به بررسي يك انقلاب خاص مانند انقلاب فرانسه يا انگليس و يا ايران مي‌پردازند و سعي مي‏كنند حوادث و رويدادها را به نحو دقيق توصيف نمايند. مورخاني كه از اين شيوه استفاده كرده‌اند به يافته‌هاي فراواني نيز دست يافته‌اند به طوري كه مي‌توان ادعا كرد تقريباً هر آنچه راجع به انقلابها مي‌دانيم ماحصل پژوهشهاي تفصيلي آنهاست. دومين شيوة پژوهشي، پژوهش مقايسه‌اي است. روش اين نوع پژوهش آن است كه با انقلاب به مثابة يك مقوله برخورد مي‌كند و از اين مقوله، دو نمونه يا بيشتر گزينش كرده و روابط ضروري بين آنها را بررسي مي‌نمايد. مورخان و دانشمندان علوم اجتماعي در اين حوزه، به مانند حوزة تاريخ تطبيقي به طور عام كارهايي را انجام داده‌اند كه البته تا به حال چندان زياد نبوده است. بالاخره، سومين نوع پژوهش، پژوهش نظري است. منظور از اين نوع پژوهش، پرداختن نظريه‌اي دربارة انقلاب است كه قادر به تبيين علل، فرآيندها و پيامدها باشد. تا به حال فرضيه‌هاي گوناگوني در چهارچوب علوم اجتماعي ارائه شده است، اما علي‏رغم تبيين كنندگي برخي از آنها، هيچ كدام به مثابة يك نظرية عام انقلاب نبوده‌اند. البته نسبت به ارائة نظرية عام انقلاب نيز مخالفت، سردرگمي و شبهه وجود دارد. حتي در مورد سؤالهاي ابتدايي مانند تعريف انقلاب، اصطلاح شناسي و محدودة حوزة انقلاب توافقي وجود ندارد [Zagorin 2000 vol II: 240]. تدا اسكاچپول از شيوة مقايسة تاريخي در كتابش با نام دولتها و انقلابهاي اجتماعي بهره جسته است. اولاً، اثر او در زمرة آثار جامعه‌شناسي تاريخي قرار مي‌گيرد، چرا كه وي به بررسي تاريخي تحولات كشورهاي فرانسه، چين، روسيه، آلمان و انگلستان از ديدگاه جامعه‌شناختي پرداخته است. ثانياً، وي از روش مقايسه‌اي استفاده كرده است. روش مقايسه‌اي رويكردي به تحليل علّي است و در آن نمونه‌هايي كه خصلتهاي مشابه و مشترك بسيار دارند و از جهات مهمي هم با يكديگر متفاوت هستند، بررسي مقايسه‌اي مي‌شوند. در چنين روشي معمولاً سؤال آن است كه با وجود شرايط ظاهراً مشابه، چرا پيامدها متفاوتند. اين همان روش جان استوارت ميل دربارة تفاوتها و شباهتها است. اسكاچپول در تحليل خود مقاطع تاريخي را در حيات كشورها، به عنوان واحدهاي اصلي مقايسه در نظر گرفته است. وي از روش جان استوارت ميل جهت مقايسة جوامعي (فرانسه، چين و روسيه) كه اساساً شبيه به يكديگرند و تنها در چند زمينه تفاوت دارند، استفاده مي‌كند. به نظر او شباهتهاي سه جامعة فوق قبل از وقوع انقلابهاي اجتماعي در آنها به اين شرح مي‌باشند: - هر سه جامعه معرف نوعي جامعة كشاورزي بودند كه او آنها را رژيم ديوان‏سالاري كشاورزي مي‌نامد. در يك بوروكراسي كشاورزي كنترل اجتماعي بر پاية تقسيم كار و هماهنگي فعاليتها ميان يك دولت نيمه بوروكراتيك يا بوروكراتيك و يك طبقة بالاي زميندار صورت مي‌گيرد. - موقعيت ساختاري هر سه جامعه از لحاظ نوع فشار خارجي يكسان است. هر سه تحت فشار دائم از سوي جوامع توسعه يافته‌تر بودند. - الگوهاي فروپاشي رژيمهاي قديم مشابه و همراه با بحران سياسي و شورش دهقاني و بسيج توده‌ها بود. به اين ترتيب اسكاچپول پس از ذكر شباهتها سعي در يافتن تفاوتهاي اين جوامع مي‌كند. تحليل اسكاچپول، نمونه‌اي موفق از كاربرد روش مقايسه‌اي است، چرا كه بنابر تحليل وي، ناآرامي اجتماعي علت قريب انقلابها نيست. اگر چنين بود آنگاه مي‌بايد در تمام جوامع كشاورزي انقلاب رخ دهد، زيرا ناآرامي اجتماعي در همة اين جوامع وجود دارد. لذا بايد به دنبال عاملي ديگر رفت كه در جوامع انقلاب كرده موجود باشد و در ديگر جوامع موجود نباشد. اسكاچپول مي‌گويد اين عامل، توان دولت براي حفظ خويش در برابر مخالفت مردمي است. بايد توجه داشت كه استدلال اسكاچپول تأثير تنشهاي اجتماعي در وقوع انقلابها را نفي نمي‌كند، فقط كافي بودن آن را نفي مي‌كند. بدين ترتيب تنش اجتماعي شرط لازم و نه كافي براي وقوع انقلاب است، ضعف دولت شرط كافي را فراهم مي‌آورد [ليتل 1373: 46]. اسكاچپول به مانند ديگر كساني كه از نظرية مقايسة تاريخي استفاده مي‌كنند، به علل انقلابات پرداخته است. نظريه‌پردازان تاريخ طبيعي انقلابات همچون كرين برينتن نيز انقلابهاي اجتماعي را از منظر تاريخي و مقايسه‌اي مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهند، اما نحوة برخورد آنها با مسائل اجتماعي به گونه‌اي ديگر است. نظريه‌پردازان تاريخ طبيعي ممكن است فرضيه‌هاي نظري در باب انقلابها مطرح سازند، اما غالباً فرضيه‌هاي خود را در قالب استعاره بيان مي‌كنند و اصولاً دغدغة اصلي آنان علل انقلابات نيست، بلكه مسائلي همچون، ترتيب وقوع حوادثي كه منجر به پيروزي انقلاب مي‌شود، در كانون تحليل آنها قرار دارد. نكتة ديگر آن است كه روش اسكاچپول استقرايي است. همان‏طور كه مي‌دانيم تحليل مقايسه‌اي هم مي‌تواند قياسي باشد و هم استقرايي. اگر با فرضيه‌هايي كه از يك نظريه اتخاذ شده‌اند به شكل قياسي برخورد نماييم، تحليلهاي مقايسه‌اي به ما اجازه مي‌دهند كه فرضيه‌هاي موجود را آزمون نماييم. گاه نيز از دل تحليل مقايسه‌اي، فرضيه‌ها و نظريه‌هاي جديدي بيرون مي‌آيد كه به نظر مي‌رسد كار اسكاچپول در زمرة اين‏گونه تحليلها قرار مي‌گيرد [مارش، استوكر 1378: 285 ـ 286]. بعلاوه اسكاچپول ساختارگراست. همين خصيصه است كه تحليل وي را به لحاظ روشي در زمرة آثار علّي ـ ساختاري قرار مي‌دهد. وي مي‌گويد: دولت تنها، عرصة منازعات اجتماعي و اقتصادي نيست، بلكه مجموعه‌اي از سازمانهاي اجرايي، نظامي و برنامه‌ريز است كه زير نظر قوة اجرايي عمل مي‌كنند و هدايت مي‌شوند. دولتها منابع خود را از جامعه مي‌گيرند و آنها را در راه ايجاد و حمايت از قواي قهر و اجبار و اجرا به كار مي‌برند [Skocpol 1979: 29]. اسكاچپول با اين بيان دولت را ساختاري مي‌داند كه در آن مجموعه‌اي از نهادهايي كه داراي عمر نسبتاً طولاني هستند، وجود دارد. اين ساختار ويژه به همراه ساختار سياسي جوامع زراعي در ايجاد اعتراضات شورش‌ آميز، نقش عِلّي دارند. نكتة ديگر آنكه اسكاچپول به مانند مور تنها به علل انقلابات نمي‌پردازد بلكه وي در بخش دوم كتاب خويش پيامدهاي انقلابهاي اجتماعي را در فرانسه، روسيه و چين نيز مطرح مي‌سازد. يكي از سؤالهاي مورد نظر اسكاچپول در اين زمينه آن است كه چرا اگر علل انقلابها شبيه هستند، پيامدهايشان متفاوت است. در اينجاست كه اهميت كار اسكاچپول مشخص مي‌شود. استدلال او براساس شرايطي است كه پس از براندازي انقلابي حاضر است و اين شرايط ضرورتاً قبلاً وجود نداشته‌اند. اسكاچپول سپس از طريق تحليل مقايسه‏اي اين سه انقلاب در دورة پس از براندازي حكومت و با تأكيدات جديد در تحليل شرايط پيش از انقلاب، توجه خود را معطوف به شرايط بين‌المللي ـ جنگهاي خارجي و بازارهاي جهاني ـ و دولت سازي پس از انقلاب مي‌نمايد [O´Kane vol I: xxvii]. در پايان بحث روش‏شناسي ذكر چند نكته دربارة محدوديتهاي روش مقايسه‌اي لازم به نظر مي‌رسد. اول آنكه در اغلب موارد پيدا كردن وقايع تاريخي براي مقايسه بسيار سخت است. دوم، در روش مقايسه‌اي بايد به انقلابها در هر كشور به صورت جداگانه نگريست و هر يك را به طور مستقل مطالعه كرد و سپس وقايع مشخصي را با هم مقايسه نمود. اما مشكل آن است كه پديدة انقلاب در يك كشور به صورت يك واقعة تاريخي مستقل نيست و در ارتباط با ساختار بين‌المللي و تحولات ساير كشورها معنا پيدا مي‌كند. به همين دليل است كه اسكاچپول نيز ناچار شده عامل ساختار بين‌المللي را به تحليل خود اضافه نمايد. سوم آنكه روش مقايسه‌اي تنها جايي كاربرد دارد كه ابتدا به وسيلة روشهاي توصيفي، اطلاعات لازم در مورد پديدة مورد نظر به دقت گردآوري شده باشد [Skocpol 1979: 29]. چهارچوب نظري جايگاه نظرية اسكاچپول در ميان ساير نظريه‌ها جك گلدستون نظرية اسكاچپول را متعلق به نسل سوم نظريه‌هاي انقلاب مي‌داند. به نظر او نسل سوم نظريه‌ها، شامل نظريه‌هاي ساختاري است و فرق نظريه‏هاي نسل سوم با نظريه‌هاي نسل دوم آن است كه نظريه‏هاي نسل دوم به پنج عامل توجه نمي‌كردند. اول، اهداف متغير و ساختارهاي دولت؛ دوم، فشارهاي سياسي و اقتصادي بين‌المللي بر سازمان داخلي اقتصادي و سياسي جوامع؛ سوم، ساختار جوامع دهقاني؛ چهارم، انسجام يا ضعف نيروهاي مسلح و پنجم، رفتار نخبگان. [Goldston 1980: 435] و اين نكاتي است كه در كانون تحليل اسكاچپول قرار گرفته است. استن تيلور در تقسيم‌بندي خود از نظريه‌هاي انقلاب، نظرية اسكاچپول را در ميان نظريه‌هاي جامعه‏شناختي از انقلاب قرار مي‌دهد. به نظر او در اين گروه از نظريه‌ها، تأكيد بر نظامهاي اجتماعي، نهادهاي اجتماعي و قشربندي اجتماعي است [Taylor 1984]. سؤال اصلي و فرضية اسكاچپول مسألة اصلي اسكاچپول تبيين علت وقوع انقلابهاي اجتماعي و طرح اين سؤالات است كه چرا در برخي از جوامع انقلاب اجتماعي به ابزار اصلي ايجاد تحول تبديل مي‌شود؟ چرا در مورد اندكي انقلابها پيروز مي‌شوند و در موارد بسياري دچار شكست مي‌گردند؟ چرا در فرانسه و روسيه و چين انقلاب پيروز شد؟ استدلال اصلي اسكاچپول چنين است: 1) اگر سازمانهاي دولتي داخلي تحت فشار شديد كشورهاي توسعه يافتة خارجي قرار گيرند، فرو ريختنشان چه از حيث نظامي و چه از حيث اداري محتمل است. 2) فروپاشي سازمانهاي دولت به همراه ساختارهاي سياسي ـ اجتماعي جوامع كشاورزي كه موجب سهولت طغيان گستردة دهقانان بر ضد مالكان مي‏شد، علت كافي حالت انقلابي ـ اجتماعي بود كه فرانسه را در 1789، روسيه را در 1917 و چين را در 1911 فرا گرفت [Skocpol 1979: 154]. همان‏طور كه مي‌بينيم الگوي به كار گرفته شده از سوي اسكاچپول الگوي ساختاري ـ علّي است كه تغييرات به وجود آمده در ساختار سياسي و اجتماعي كشورها را باعث پيدايي انقلابها مي‌داند. انواع انقلابها از نظر اسكاچپول اسكاچپول انواع انقلابها را از يكديگر متمايز مي‌سازد و براي هر يك تعريف خاصي ارائه مي‌كند. وي شورشها را ناآراميهايي مي‌داند كه توسط طبقات پايين اجتماع انجام مي‌شود ولي به تحولات اجتماعي (و ساختاري) در جوامع منجر نمي‌شوند. در انقلابهاي سياسي حكومتها تغيير مي‌كنند ولي ساختارهاي اجتماعي همچنان بدون تغيير باقي مي‌مانند. انقلابهاي نوساز تغييرات بنيادي در ساختارهاي اجتماعي ايجاد مي‌كنند اما تحولات عمدة سياسي در پي ندارند. انقلابهاي اجتماعي تغييراتي سريع و بنيادي در وضع جامعه و ساختار طبقاتي ايجاد مي‌كنند. اينگونه انقلابها توسط طبقة پايين جامعه همراهي شده و به ثمر مي‌رسند. انقلابهاي اجتماعي با ديگر انواع مبارزات و فرآيندهاي تحول آفرين تفاوت دارند، بويژه هنگامي كه تركيبي از اين دو حالت صورت گيرد: تقارن تغييرات ساختار اجتماعي با شورشهاي طبقاتي، و تقارن تغييرات سياسي و اجتماعي [Skocpol 1979: 4]. اين دگرگونيهاي ساختاري هم بايد اجتماعي باشند و هم سياسي. يعني هم ساختارهاي اجتماعي و هم ساختارهاي سياسي بايد تغيير نمايند. آنچه در انقلابهاي اجتماعي بي‌نظير است آن است كه تحولات اساسي در ساختارهاي اجتماعي و ساختارهاي سياسي با هم تركيب مي‏شود و تأثير متقابل بر هم مي‏گذارند. وقوع اين تحولات ساختاري همزمان است با شورشهاي دهقاني (طبقات پايين) در اثر منازعات طبقاتي. بنابراين دگرگوني بايد متكي بر قيام مردمي باشد و انقلاب اجتماعي چيزي فراتر از يك تغيير طراحي شده از بالاست كه ممكن است توسط يك رهبر تحقق يابد. به نظر اسكاچپول انقلابها ساخته نمي‌شوند بلكه مي‌آيند، پس نقش عنصر آگاهانه در آنها بسيار كم است. نمونه‌هاي مورد مطالعة اسكاچپول همان‏طور كه قبلاً گفتيم اسكاچپول سه نمونة فرانسه، روسيه و چين را به عنوان نمونه‌هايي كه در آنها انقلابهاي اجتماعي رخ داده، براي مطالعة خود انتخاب كرده است. حال سؤال آن است كه او چرا اين سه جامعه را انتخاب نموده است. اسكاچپول خود مي‌گويد دلايل مهم زيادي براي انتخاب اين سه نمونه وجود دارد. الف. در اين سه كشور از نظر تاريخي تحولات عميق اجتماعي رخ نداده و ساختارهاي طبقاتي اين كشورها تحت تأثير استعمار قرار نداشت. ب. انقلاب در زماني نسبتاً طولاني شكل گرفت كه اين امر مطالعه را آسان مي‌كند. ج. اين كشورها قبل از وقوع انقلاب داراي ويژگيهاي مشتركي بودند. از جمله عدم توانايي دولت در ادارة كشور، شورشهاي دهقاني گسترده‌ و اتحاد رهبران گروههاي سياسي مختلف براي پديد آوردن نظامهاي انقلابي [اسكاچپول 1376: 59 ـ 61]. اسكاچپول به منظور اينكه دلايل را از جهت عكس هم ارزيابي مي‌كند ــ‌ يعني آنكه ثابت كند متغيرهاي مشخص شده براي موارد مذكور، متمايز كنندة اين موارد از موارد ديگر نيز هستند ــ به مطالعة مواردي كه طي آنها نوسازي بدون وقوع انقلابهاي اجتماعي صورت گرفته بود، پرداخت. اين نمونه‌ها عبارت‌ بودند از: روسيه در سال 1905، احياي ميجي در ژاپن، پروس، آلمان در نيمة اول قرن نوزدهم و جنگ داخلي انگليس. طرح نظرية اسكاچپول به نظر اسكاچپول مصادف شدن بحرانهاي سياسي و شورشهاي طبقات پايين نشانگر انقلابهاي اجتماعي است. اسكاچپول پنج دسته از متغيرهايي را كه مي‌توانستند توضيح‏دهندة اين تقارن باشد را بررسي مي‌كند. 1) ماهيت توليد در نظامهاي كشاورزي: آيا نظام مورد مطالعه ماقبل سرمايه‌داري است يا در حال تبديل شدن به سرمايه‌داري كشاورزي است؟ 2) وجود مازاد جهت تأمين هزينة نوسازي: آيا نظام توليد به صورتي سازمان يافته بود كه بتواند مازاد سود حاصله را صرف نوسازي نمايد؟ 3) ماهيت حكومت و روابط آن با طبقات مرفه صاحب زمين در اجتماع. الف. آيا دولت مورد نظر يك دولت نيمه بوروكراتيك و يا بوروكراتيك است؟ ب. آيا اين دولت از لحاظ سياسي تحت كنترل و نفوذ مالكين مقتدر قرار داشت؟ 4) فشارهاي نظامي / رقابتي بين‌المللي: كشورهاي مورد نظر تا چه حدي در معرض فشارهاي شديد و يا خفيف از سوي كشورهاي سرمايه‌داري كه درصدد گسترش بازار خود بودند، قرار داشتند؟ 5) توان انقلابي دهقانان. اين پتانسيل بستگي دارد به اينكه: - آيا كشاورزان روي زمين‌هاي بزرگ كار مي‌كنند و تحت استثمار ملاكين هستند؟ در اين صورت با كاهش توان انقلابي دهقانان مواجه خواهيم بود. - آيا كشاورزي از نوع خرده مالكي است كه هر كس روي زمين خود كار مي‌كند؟ در اين صورت با افزايش توان انقلابي دهقانان مواجه خواهيم بود. - آيا كنترل روي كشاورزان مستقيماً توسط ملاكين در محل اعمال مي‌شود؟ در اين صورت با كاهش توان انقلابي مواجهيم. - آيا كنترل توسط نوعي بوروكراسي و از راه دور اعمال مي‌شود؟ در اين صورت با افزايش توان انقلابي مواجهيم [Taylor 1984: 37]. اسكاچپول چهارچوب ماركس را در داخل نظام بين‌المللي و در مورد جوامع كشاورزي به كار برد ولي برخلاف اين چهارچوب (مطابق تفاسير ابزارگونه) به استقلال دولت از طبقات حاكم معتقد بود و از متغيرهاي ساختاري ـ سياسي (به جاي ساختاري ـ اقتصادي مطابق الگوي ماركس) استفاده كرد. اسكاچپول پس از بررسي متغيرهاي مورد نظر خود در جوامع مورد مطالعه به نتايج زير رسيد. انقلاب اجتماعي: نمونة فرانسه فرانسه در هنگام وقوع انقلاب داراي ويژگيهاي زير بود: ـ جامعة سنّتي همراه با ساختار طبقاتي متشكل از يك طبقة حاكم و صاحب زمين كه مازاد سود دهقانان را تصاحب مي‌كرد و داراي نفوذ بر دولت بود. ـ دولت نيمه بوروكراتيك مطلقة سلطنتي كه داراي داعية امپرياليستي بود. ـ نظام كشاورزي سنّتي و ماقبل سرمايه‌داري كه قادر به سوددهي مازاد جهت تأمين هزينة جنگهاي خارجي امپرياليستي و هزينه‌هاي نوسازي در داخل نبود و در نتيجه ورشكست شده بود. ـ دولت براي انجام جاه‏طلبيهاي خود و خارج شدن از بحران به دنبال درآمدهاي جديد بود، لذا ناچار شد به امتيازات طبقات مرفه صاحب زمين دست‌اندازي نمايد. اين كار موجب از بين رفتن حمايت اين طبقه از دولت و وقوع بحران سياسي شد. ـ بحران سياسي مصادف با نارضايتي و شورش دهقانان فرانسوي شد. اين دهقانان به علت عدم كنترل محلي روي آنان داراي توان انقلابي بالايي بودند. هنگامي كه دولت كنترل خود را بر روي ارتش از دست داد، شورشها مثمرثمر واقع شد و رژيم ساقط گشت [Taylor 1984: 38]. انقلاب اجتماعي: نمونة چين ـ طبقة اشراف صاحب منصبان حكومتي بودند و مازاد سود كشاورزان را جذب مي‌كردند. همچنين در قرن نوزدهم جمعيت چين زياد شد كه اين هم عامل ديگري در كاهش مازاد كشاورزي بود. نتيجه آنكه دولت بي‌پول شد و اين هنگامي بود كه دولت به پول احتياج داشت. ـ در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20، دولت منچو تحت فشار توسعه‌طلبيهاي سرمايه‌دارانة اروپاييان قرار داشت و مجبور بود براي تطبيق خود با ضروريات جامعة مدرن امروزي، ساختارها و نهادهاي جامعة چين را تغيير دهد. ـ نتيجه آن بود كه دولت ناچار شد مخارج مورد لزوم خويش را از طبقة اشراف اخذ كند كه اين امر به درگيري ميان دولت و اشراف منجر شد. بدين ترتيب بود كه سلسلة منچو به سال 1911 سقوط كرد. در مورد چين شورش دهقاني بلافاصله پس از سقوط منچوها صورت نگرفت. پس از سقوط دولت، كشور با يك دوره حكومت ملوك الطوايفي مواجه شد كه به دنبال آن كوششهاي بسياري جهت متحد نمودن دوبارة كشور صورت پذيرفت. عدم وقوع شورشهاي دهقاني علي‏رغم پتانسيل بالاي آنان بدين جهت بود كه دهقانان تحت كنترل مستقيم و محلي مالكان بودند و فقط مي‌توانستند در مقابل ظلمها و نابرابريها به صورت سازمان نيافته به غارتهاي دسته‌جمعي دست بزنند. تنها هنگامي كه حزب كمونيست در سال 1940 دهقانان را سازمان داد، شورشهاي گسترده و هدفمند به وقوع پيوست [Taylor 1984: 38 – 39]. انقلاب اجتماعي: نمونة روسيه ـ به مانند دو نمونة قبلي نظام كشاورزي، نظامي ماقبل سرمايه‌داري بود و توانايي سوددهي جهت تأمين مخارج نوسازي را نداشت. ـ در پايان قرن 19 و اوايل قرن 20 فشارهاي زيادي از سوي ساختار بين‌المللي (دولتهاي رو به رشد سرمايه‌داري اروپايي) به دولت وارد مي‌آمد و به همين مناسبت دولت ناچار شد براي نوسازي كشور تلاش كند. ولي نوسازي احتياج به پول داشت. ـ طبقة ملاك و اشراف در مقابل دولت شديداً بوروكراتيك بسيار ضعيف بود. به همين دليل دولت مشكل مقابلة با آنها را نداشت ولي براي تأمين مخارج نمي‌توانست روي آنها حساب كند. ـ شورشهاي دهقاني هنگامي حادث شدند كه روند سريع صنعتي كردن از بالا آغاز شد. اين فرآيند حمايت دهقانان را از دولت سلب نمود و آنان را ناراضي كرد چرا كه از آنان انتظار مي‌رفت مخارج نوسازي را تأمين نمايند. مالكان بر روي دهقانان كنترل مستقيم نداشتند و كنترل آنها از سوي بوروكراسي و از راه دور بود، همچنين فرآيند صنعتي شدن باعث انتقال بسياري از دهقانان به شهر و به وجود آمدن گروههاي ناراضي ديگري علاوه بر گروههاي ناراضي شهري شد. دولت آماج تمام اين مخالفتها و نارضايتيها بود [Taylor 1984: 39]. زماني كه دولت بر روي دستگاه سركوب كنترل داشت موفق به سركوب شورشها شد (سال 1905). اما هنگامي كه كنترل دولت بر دستگاه سركوب از دست رفت، نتيجه پيروزي شورش به سال 1917 بود [Taylor 1984: 39]. انقلاب نوساز: نمونة احياي ميجي در ژاپن ـ اسكاچپول همچنين نمونه‌هاي قبلي را با ژاپن زمان احياي ميجي كه در آن نوسازي بدون انقلاب اجتماعي صورت گرفته است، مقايسه مي‌كند. احياي ميجي (1868 ـ 1873) تغييري بنيادين در سازمان سياسي جامعه بود كه در آن حكومتهاي اشرافي منطقه‌اي به حكومت ملي مركزي و مدرن تبديل شدند. البته فشارهاي بين‌المللي از سوي غرب سرمايه‌دار بود كه موجب اين روندهاي اصلاحي در ژاپن شده بود. احياي ميجي شرايط را براي نوسازي در آينده فراهم آورد. ـ احياي ميجي به اين علت ممكن شد كه طبقه‌اي زميندار با قدرت سياسي در مركز وجود نداشت چرا كه اين طبقه از بوروكراسي دولتي مركزي جدا بود. بوروكراسي دولتي داراي استقلال بود، طوري كه حتي با از دست دادن حمايت اشراف، دولت فرو نمي‌پاشيد، به مانند نمونة روسيه و برخلاف نمونه‌هاي فرانسه و چين. ـ در ژاپن برخلاف روسيه مازادي حتي در زمان ماقبل سرمايه‌داري وجود داشت كه پرداخت هزينه‌هاي نوسازي را بدون تحت فشار قرار دادن دهقانان و يا ورود سرماية خارجي امكان پذير مي‌ساخت. بدين ترتيب نوسازي حكومت باعث نارضايتي گروههاي كليدي و شورشهاي دهقاني نشد و در كل كشور با بحران سياسي مواجه نشد. ـ فشارهاي بين‌المللي نيز از مورد روسيه كمتر بود، چرا كه روسيه براي تبديل شدن به قدرت بزرگ سرمايه‌داري در توسعه يافته‌ترين مناطق جهان، با ديگر كشورها به رقابت مي‌پرداخت در حالي كه ژاپن داراي اهدافي محدودتر در منطقه‌اي كمتر توسعه يافته بود [Taylor 1984: 39 – 40]. انقلابهاي اجتماعي نافرجام / نوساز: نمونه‌هاي آلمان 1848 / پروس 1807 ـ 1814 ـ در پروس بين سالهاي 14 ـ 1807 اصلاحات گوناگون انجام شده بود و در آلمان در سال 1848 انقلاب اجتماعي نافرجام رخ داد. اشتراك اين دو نمونه با نمونة ژاپن در دارا بودن دولت مستقل از طبقات است كه قادر به انجام نوسازي بدون از دست دادن حمايت جامعه بودند. ـ در اين دو نمونه برخلاف نمونة روسيه، نظام كشاورزي در حال گذار به شكل سرمايه‌داري آن بود و ملاكين و كشاورزان خود را با آن وفق داده بودند. همچنين مازاد سود حاصله كفايت فرآيند نوسازي را مي‌كرد. ـ در هيچ يك از دو نمونة آلمان و پروس، شورش دهقاني صورت نگرفت. توان انقلابي دهقانان در مناطق مختلف فرق مي‌كرد. در مناطق غربي الب توان انقلابي نسبتاً قوي بود چون دهقانان در روستاهاي خودمختار كه از راه دور تحت كنترل بودند، زندگي مي‌كردند. در مناطق شرقي الب توان انقلابي ضعيف بود، چون دهقانان در مزارع وسيع كشاورزي كار مي‌كردند و تحت كنترل ملاكين بودند. ـ در مراحل اوليه، نوسازي در پروس تحت فشارهاي شديد بين‌المللي صورت گرفت، اما دولت به واسطة داشتن مازاد، طبقات ملاك و دهقانان را تحت فشار قرار نداد و در نتيجه دهقانان از حكومت ناراضي نشدند. در سال 1848، فشارهاي نه چندان شديد بين‌المللي باعث ايجاد بحران سياسي محدود شد اما اين بحران، شورشهاي گستردة دهقاني به همراه نداشت، چرا كه شورش دهقانان غرب الب مهار شد. دليل آنكه دولت توانست جلوي اين شورشها را بگيرد آن بود كه دهقانان شرق الب از غرب تبعيت نكردند و دولت توانست نيروهايش را در غرب متمركز سازد و شورش دهقانان را به كنترل درآورد [Taylor 1984: 40 – 41]. انقلاب سياسي: نمونة جنگ داخلي انگليس ـ نمونه‌اي ديگر از انقلابها كه منجر به تغييرات ساختارهاي اجتماعي نشد، جنگ داخلي انگلستان است. در اين زمان در انگلستان از دولت بوروكراتيك در سطحي گسترده خبري نبود و دولت در دست طبقة ملاك بود. ـ انگيزة نوسازي نه از سوي دولت بلكه از سوي آن دسته از مالكيني بود كه به كشاورزي سرمايه‌داري و تجارت اشتغال داشتند. اين طبقه كه زير فشارهاي ملايم بين‌المللي قرار داشتند، قبل از جنگ داخلي به حاكميت اقتصادي دست يافته بودند. ـ نظام كشاورزي در حال گذار به سرمايه‌داري كشاورزي بود و سود كافي جهت تأمين مخارج نوسازي را تأمين مي‌كرد. بدين ترتيب نوسازي بدون رنجيده خاطر ساختن دهقانان كه البته تحت كنترل محلي بودند و در مزارع وسيع مشغول كشاورزي بودند و توان انقلابي آنها هم چندان بالا نبود، انجام شد. ـ در انگلستان، تحولات اقتصادي و اجتماعي با نوسازي تا حدّ زيادي قبل از جنگ داخلي صورت گرفته بود. جنگ داخلي، در حقيقت انقلابي سياسي بود كه در آن ملاكين كه به كشاورزي سرمايه‌داري اشتغال داشتند، علاوه بر حاكميت اقتصادي از طريق پارلمان به حاكميت سياسي نيز دست يافتند [Taylor 1984: 41]. يافته‌هاي اسكاچپول استن تيلور يافته‌هاي اسكاچپول را طي جدولي خلاصه كرده است. (نگاه كنيد به جدول شمارة1). ما نيز يافته‌هاي اسكاچپول را به صورت زير خلاصه مي‌كنيم: 1- انقلاب با سست شدن يا فروپاشي كامل ساختار حكومتي موجود آغاز مي‌شود. 2- فروپاشي حكومت نه به دليل فعاليتهاي انقلابي دروني، بلكه به علت فشارهاي ساختاري مختلف روي مي‌دهد. به عبارت ديگر، فروپاشي حكومت تحت تأثير رقابتهاي نظامي يا تهديدهاي نظامي كه به طور مستقيم يا غير مستقيم از سوي كشورهاي پيشرفته‌تر به عمل مي‌آيد، صورت مي‌گيرد. پس انقلاب در مورد حكومتهاي عقب مانده پيش مي‌آيد. جهان صنعتي و سرمايه‌داري انقلاب اجتماعي ندارند و انقلابهاي اجتماعي پديده‌اي قابل تحقق در كشورهاي توسعه يافته و حتي در حال توسعه كه از مرحلة فئوداليسم و بوروكراسي زمينداري عبور كرده‌اند، نمي‌باشند. اسكاچپول بر شكست نظامي و توسعه طلبيهاي سرزميني دول قويتر و بر فشارهاي اقتصادي وارده در طي يك رقابت اقتصادي، در يك توسعه سرمايه‌داري جهاني نابرابر تأكيد مي‌كند. اين فشارهاي بين‌المللي، فرآيندهاي سياسي را باعث مي‌شود. آلمان 1848 بله درحال انتقال بله بله ملايم كم انقلاب اجتماعي نافرجام پروس 14-1806 بله درحال انتقال بله بله قوي كم انقلاب نوساز جنگ داخلي انگليس بله درحال انتقال خير بله ملايم كم انقلاب سياسي احياء ميجي در ژاپن 73 ـ 1868 بله ماقبل سرمايه‌داري بله خير قوي كم انقلاب نوساز فرانسه خير ماقبل سرمايه‌داري بله بله متوسط زياد انقلاب اجتماعي چين خير ماقبل سرمايه‌داري بله بله قوي زياد انقلاب اجتماعي روسيه خير ماقبل سرمايه‌داري بله خير بسيار قوي زياد انقلاب اجتماعي [Taylor 1984: 42] 3- سه عامل اساسي ديگر براي وقوع انقلابهاي اجتماعي لازم است كه هر سه مربوط به بوروكراسيهاي زمينداري است. 3-1- در بوروكراسي زمينداري يك تقسيم كار ميان يك دولت نيمه بوروكراتيك يا بوروكراتيك و يك طبقة اشراف زمينداري قوي وجود دارد. 3-2- بوروكراسي زمينداري داراي يك دستگاه حكومتي فاقد جايگاه بين‌المللي براي تحرك بيشتر است. 3-3- بوروكراسيهاي كشاورزي با چالش نوسازي بايد روبه‌رو باشند، يعني با اين چالش آنها يا بايد صنعتي و تجاري شوند يا ساقط و به صورت حكومتي تابع ملتهاي پيشرفته‌تر درآيند. 4- از مطالب فوق نتيجه مي‌گيريم كه در حالات زير انقلاب اجتماعي رخ نمي‌دهد: 4-1- اگر تنشهاي بين‌المللي عادي باشد. 4-2- اگر طبقة اشراف زميندار از لحاظ سياسي ضعيف باشند. 4-3- اگر مناسبات كشاورزي براي توليد بالا مناسب باشند، يعني مازاد كشاورزي براي تأمين مالي نوسازي فراهم باشد. در حالتهاي فوق، حكومتها مي‌توانند از بالا به اصلاحات دست بزنند و بر بحران غلبه كنند. مثلاً در پروس، در اوايل سال 1800 و ژاپن 1860، كه مناسبات كشاورزي براي توليد بالا در اين كشورها مناسب بود و مازاد لازم براي تأمين مالي نوسازي فراهم بود (مورد 4-3)، حكومتها دست به اصلاحات زدند و در اين كشورها انقلاب نوساز رخ داد. همچنين در آلمان سال 1848 كه در آن انقلاب اجتماعي شكست خورد و انگلستان در زمان جنگ‌ داخلي كه در آن انقلاب سياسي رخ داد، اين دو كشور تحت فشارهاي عادي بين‌المللي بودند. (مورد 4ـ1). و در ژاپن دوران ميجي كه اشراف زميندار از لحاظ سياسي ضعيف بودند و انقلاب نوساز رخ داد. (مورد 4ـ2) 5- در حالات زير با انقلاب اجتماعي مواجه خواهيم بود: 5-1- بحران شديد باشد كه توانايي حكومت براي اصلاح را سلب نمايد (روسيه 1917). 5-2- اشراف زميندار از لحاظ سياسي قوي باشند و جلوي اصلاحات را بگيرند (چين 1911 و فرانسه 1789). 5-3- اگر مازاد كشاورزي براي تأمين مالي نوسازي را نداشته باشيم (چين 1911، فرانسه 1789 و روسيه 1917). در اين موارد، حكومتها نمي‌توانند بحران را حل كنند و با انقلاب اجتماعي مواجه خواهيم بود. 6- بحران سياسي شرط لازم انقلاب است، اما شرط كافي آن نيست. انقلابهاي اجتماعي از تركيب بحران سياسي و يك شورش دهقاني گسترده، عليه اشراف زميندار حاصل مي‌شوند. توان شورش دهقاني بستگي دارد به: 6-1- خودمختاري و استقلال و يكپارچگي دهقانان. 6-2- قدرت محلي طبقة اشراف. اگر جامعة دهقاني تا حدي مستقل از لحاظ سياسي و اقتصادي باشد و اشراف زميندار فاقد ابزار كنترل مستقيم اقتصادي و سياسي براي مهار طبقة پايين باشند، آنگاه توان انقلابي دهقانان بالا خواهد بود. 7- نخبگان حاشيه‌اي: رهبران، نخبگان و انقلابيون نقشي در ايجاد شرايط انقلابي ندارند. او معتقد است نخبگان تا مرحلة تحقق شرايط انقلابي فاقد نقش بوده و جنبة حاشيه‌اي دارند، اما آنان داراي آمادگي قبلي هستند و در اين مرحله وارد فرآيند انقلاب شده و رهبري را در دست مي‌گيرند و سازمان حكومت جديد را شكل مي‌دهند. اسكاچپول عوامل ايدئولوژي و فرهنگ را به عنوان عوامل حركت دهندة توده‌ها رد كرده و مي‌گويد كه فرهنگ در اختيار صاحبان قدرت و انعطاف ناپذير است. شرايط انقلابي هنگامي تحقق يافته است كه تمامي عوامل ذكر شده در بالا با هم و به طور همزمان روي داده باشند. يعني هنگامي كه حكومت در اثر تنشهاي بين‌المللي تضعيف شده و امكان اصلاح شدن از بين رفته است و اشراف زميندار به لحاظ سياسي قدرتمند و مانع انجام اصلاحات شوند و شورش دهقاني عليه اين اشراف روي داده باشد. در اينجاست كه نخبگان سياسي وارد مي‌شوند و فعاليتهاي اصلي انقلاب را با استحكام مجدد ساختار قدرت حكومت (شبه دولت) شكل مي‌دهند. نتيجة كلي انقلاب تعيين دولتي قوي‌تر، ديوان‏سالارتر و بسيار تمركزگراتر است. (نگاه كنيد به جداول 2، 3، 4) الف. شرايط بحران سياسي نام كشور سلطنت و طبقة با نفوذ اقتصاد كشاورزي فشارهاي بين‌المللي فرانسه فئودالهاي ثروتمند و شبه بوروكراتهاي دستگاه سلطنت رشد نسبتاً خوب ولي فاصلة زياد با اقتصاد سرمايه‌داري - شكستهاي پي‌درپي در جنگ - رقابتهاي بي‌حساب با انگلستان روسيه - اشراف حكومتي بوروكرات - اشراف فئودال با قدرت سياسي كمتر - رشد بالا - توسعة كم بويژه در مناطق مركزي - شكست در جنگهاي سالهاي 1850 و 1905 - شكست در جنگ جهاني اول چين - زمينداران ثروتمند - شبه بوروكراتهاي دستگاه سلطنت توسعه نيافته و در شرايط قبل از رشد اقتصادي و كشاورزي - شكستهاي پي‌درپي در جنگ - دخالتهاي امپرياليستها پروس و آلمان - بوروكراتهاي حكومتي قدرتمند - اشراف زمين‌دار با قدرت سياسي كم حركت به سوي كشاورزي سرمايه‌داري - فشار شديد در سال 1806 - فشار متوسط در سال 1848 ژاپن - بوروكراتهاي حكومتي قدرتمند - فقدان اشراف و فئودال‌هاي قدرتمند توليد نسبتاً خوب به روشهاي سنتي دخالتهاي بسيار شديد نيروهاي امپرياليستي انگلستان - فقدان بوروكراتهاي قدرتمند - زمينداران ثروتمند و قدرتمند حركت به سوي كشاورزي سرمايه‌داري فشارهاي متوسط بين‌المللي [اسكاچپول 1376: 184] ب. شرايط شورش و قيام كشاورزان نام كشور بافت كشاورزي سياستهاي محلي فرانسه روستاييان خرده مالك داراي 40% ـ 30% زمينها بودند و 80% آنها بر روي زمينهاي كوچك كار مي‌كردند. مالكيت خصوصي كم و بيش شكل گرفته بود ولي جامعة روستايي عليه فئودالها و اشراف موضع‌گيري مي‌كرد. اكثر روستاها به صورت خودمختار اداره مي‌شدند ولي نظارت كلي با حكومت مركزي و سلطنت بود. روسيه روستاييان 60% زمينها را مالك بودند و بقيه به صورت اجاره‌اي اداره مي‌شد. جامعة روستايي به صورت مالكيت اشتراكي اداره مي‌شد. تشكيلات حكومتي مستقيماً زير نظر و سلطة دستگاه حكومت تزاري بود. چين - روستاييان مالك 50% از زمينهاي كشاورزي بودند و بيشتر بر روي زمينهاي كوچك كار مي‌كردند. - پرداخت اجاره به طبقة اشراف فئودال - فقدان تشكيلات اجتماعي و روستايي - اشراف زميندار - نزول خواران - تحصيلكردگان و روشنفكران نوعاً با تشكيلات حكومتي و سلطنتي همكاري نزديك داشتند. پروس و آلمان غرب الب (Elbe) مانند فرانسه و شرق الب توسط خرده مالكان و زمينداران بزرگ اداره مي‌شد. اكثر اشراف زميندار از دست نشاندگان دولت و در واقع نمايندگان رسمي و سياسي آن بودند. انگلستان اشراف زميندار مالك بيش از 70% زمين‌ها بودند، فقدان تشكيلات اجتماعي روستايي و اجتماعات كشاورزي و روستايي با رهبري فئودالهاي ثروتمند اشراف زميندار نمايندگان رسمي دولت و سلطنت بودند و كنترل شديد و قدرتمند مركز بر روستاها و ولايات [اسكاچپول 1376: 185] ج. دگرگوني ساختار اجتماعي نام كشور نتيجة مسائل مطرح شده در جداول شمارة 2 و 3 فرانسه سالهاي 89 - 1787 سقوط قدرت مطلقه و آغاز شورش و قيام همگاني عليه اشراف و فئودالها روسيه - سالهاي 1890 – 1860 اصلاحات ساختار حكومتي از بالا به پايين - سال 1905 شورش و انقلاب شكست خورده - سال 1917 انحلال حكومت و دولت، شورش و قيام همگاني عليه كلية فئودالها و اشراف چين - سال 1911 سقوط حكومت مركزي. آغاز بي‌نظمي و ناآرامي در بافت و ساختار كشاورزي، فقدان يك انقلاب روستاي منظم عليه اشراف و فئودالها. پروس و آلمان سالهاي 14 - 1807 اصلاحات بوروكراتيك از بالا به پايين. سال 1848 شكست انقلاب اجتماعي و ابقاي سلطنت ژاپن انقلاب سياسي با محوريت حكومت مركزي و اصلاحات ساختار حكومتي انگلستان انقلاب سياسي باعث تقويت پارلمان و محدود كردن قدرت حكومت خودكامه سلطنت شد. [اسكاچپول 1376: 186] پيامدهاي انقلاب اجتماعي از نظر اسكاچپول اسكاچپول در بخش دوم كتاب خويش به بررسي پيامدهاي انقلاب اجتماعي در سه كشور فرانسه، روسيه و چين مي‌پردازد. نقطة تمركز تحليل اسكاچپول بر فرآيند دولت ـ سازي است، يعني فرآيندي كه طي آن دولت جديدي متعاقب فاز اول انقلاب ساخته مي‌شود. در تحليل اسكاچپول، دولت سازي بخش مهمي از تحول انقلابي است. دولت سازي بر تحولات اجتماعي اثر تعيين كننده دارد. سه دسته متغير تعيين كنندة ماهيت روند شكل‌گيري دولت به نظر اسكاچپول عبارتند از: 2- ماهيت بحرانهاي انقلابي اجتماعي؛ 2- اثرات اجتماعي ـ اقتصادي بجاي مانده از رژيم قبل؛ 3- شرايط بين‌المللي [Taylor 1984: 43]. در روند شكل‌گيري دولت در سه كشور فرانسه، روسيه و چين عناصر مشترك و متفاوتي وجود داشتند. عناصر مشترك تعيين كنندة روند شكل‌گيري دولت عبارتند‌ از: الف. بحرانهاي انقلابي اجتماعي به تضعيف طبقات حاكم منجر شده‌اند و اين همراه با شورشهاي مداوم دهقاني مانع دستيابي به پارلمانهاي از نوع انگليسي تحت حاكميت ملاكين مرفه شده است. ب. نظام كشاورزي باقيمانده از رژيم قبلي همراه با كشاورزاني ناراضي و در عين حال صاحب نفوذ، بدين معناست كه هر رژيم جديد با ثباتي بالاجبار بايد گروه مذكور را هم دربرگيرد. ج. ورود به ميدان رقابتهاي نظام اقتصادي بين‌المللي و جنگهاي دفاعي يا امپرياليستي باعث ايجاد دولتهايي توانا براي پيروزي در رقابت شد [Taylor 1984: 44]. عناصر متفاوت تعيين كنندة روند شكل‌گيري دولت به اين شرح است. عوامل تعيين كنندة شكل‌ دولت در فرانسه در فرانسه بحران انقلابي و شورشهاي دهقاني، حقوق فئودالها را از ميان برد، اما تقسيم اراضي به همان صورت باقي ماند. نتيجه آن شد كه فرانسه به صورت كشوري عمدتاً كشاورزي بدون پايگاهي صنعتي كه رژيمهاي جديدي براساس آن سرمايه‌گذاري كنند، باقي بماند. فرانسه پس از پشت سر نهادن مراحل اولية انقلاب، جهت تبديل شدن به قدرتي بزرگ در عرصة بين‌المللي وارد رقابتهاي نظامي شد. روند شكل‌گيري دولت در مراحل اول شامل به دست آوردن پشتيباني ارتش بود كه توسط حزب ژاكوبنها صورت پذيرفت. اين اقدام در تأمين پايگاهي در صنعت (به علت فقدان پرولتارياي شهري) و مابين كشاورزان (كه منافعشان در گروي وابستگي آنان به ژاكوبنها نبود، آنطور كه دهقانان چين براي تقسيم مجدد زمينها به حزب كمونيست وابسته بودند) مؤثر واقع نشد. نتيجه آنكه ژاكوبنها سقوط كردند و دورة استبداد ناپلئوني آغاز شد كه همراه بود با بازسازي ارتش كه مطامع امپرياليستي داشت. به اين ترتيب به وجود آوردن نظام اقتصادي سرمايه‌داري نيز بر عهدة ارتش گذاشته شد. در فرانسه، تحولات سياسي ـ اجتماعي قبل از تحولات اقتصادي صورت پذيرفته است، يعني آنكه تحولات اقتصادي منتج از تحولات سياسي بوده است (برخلاف آموزه‌هاي ماركس) [Taylor 1984: 44 – 45]. عوامل تعيين كنندة شكل دولت در روسيه شورشهاي دهقاني در روسيه باعث تحولات عظيمي شدند. دهقانان ملاكين را از صحنه خارج نموده و به تقسيم مجدد ثروت پرداخته و جهت حفظ منافع به دست آمده در روستاها سازمان يافتند. ميراث بجاي مانده از رژيم گذشته نظامي كشاورزي بود، البته صنعت در برخي از شهرها تا حدودي وجود داشت. روسيه هم از نظر نظامي و هم از نظر صنعتي مورد تهاجم غرب سرمايه‌دار قرار داشت. در چنين شرايطي دولت روسيه شكل گرفت و فرآيند شكل‌گيري آن تا حدود زيادي متأثر از فعاليتهاي حزب بلشويك بود. حزب بلشويك ريشه در پرولتارياي شهري داشت و از پشتيباني كشاورزان بي‌بهره بود. اين حزب به منظور مقابله با خطرات خارجي و داخلي، به صورت دستگاه سركوبگر مخالفتها ظاهر شد. اين حزب، به منظور تأمين مخارج نوسازي، مجبور شد كشاورزان را به كار جمعي وادارد. نتيجه، ايجاد حكومتي تك حزبي، سركوبگر، انحصارطلب و مبتني بر سلسله مراتب بود كه كنترل توسعة اقتصادي ملي را در دست داشت و در اعطاي امتيازات به اعضاي حزب و صاحب مقامات، تبعيض روا مي‌داشت [Taylor 1984: 45]. عوامل تعيين كنندة شكل دولت در چين بحران ناشي از انقلاب اجتماعي در چين باعث به وجود آمدن حكومتهاي محلي نظامي و روي آوردن كشاورزان به غارتهاي گروهي شد. ميراث بجاي مانده از رژيم قبل، نظام سنّتي كشاورزي همراه با توسعة صنعتي در سطحي بسيار محدود بود. پس از جنگ جهاني دوم و ايجاد جوّ خصومت‌آميز بين امريكا و شوروي، چيني‌ها در مقابل حملة خارجي احساس خطر مي‌كردند. در چنين شرايطي دولت انقلابي چين شكل گرفت. حزب كمونيست در بسيج شهري براي طغيان ناموفق بود، لذا كشاورزان را بسيج كرد و خواستار تقسيم مجدد اراضي شد. نتيجة حاصله ايجاد دولت تك حزبي و غيرمتمركز و داراي پايگاه توده‌اي دهقاني بود. دولت توسعة صنعتي را تشويق نمود و در مورد توسعة كشاورزي و روستايي و اصل توسعة حقوق همة افراد جامعه تأكيد بسيار زياد مي‌كرد [Taylor 1984: 45 – 46]. جمع‌بندي از نظر اسكاچپول، براي تحليل واقعيت انقلاب بايد بر سه رابطة اصلي تأكيد كرد: 1) رابطة دولت با طبقات، بخصوص طبقة مسلط؛ 2) رابطة دولت با اقتصاد و نقش آن در اقتصاد؛ 3) رابطة دولت با دولتهاي ذي‌نفوذ. در مطالعة اين روابط مي‌توان اختلال و ناكارآمدي را در يك يا تمام اركان اين روابط دريافت و وقوع انقلاب را محقق دانست [فرهي 1377: 482]. جك گلدستون طي نموداري اين سه رابطه را نشان داده است. (نگاه كنيد به نمودار شمارة 1) لذا براي مطالعة انقلاب اسلامي نيز بايد با اتخاذ اين چهارچوب، به بررسي اين روابط پرداخت. در پايان ذكر اين مطلب ضروري است كه اسكاچپول خود نيز اذعان دارد كه نتايج تحليلش بسادگي قابل تعميم به ساير انقلابها نيست، ولي به هر حال روش كلي وي را مي‌توان به عنوان كليدي براي فهم و درك انقلابهاي اجتماعي مدرن جرح و تعديل نمود. به عبارت ديگر، در تحليل‌ انقلابها، از اين پس به اين عناصر تأكيد بيشتري بايد كرد: ديدگاه ساختارگرايي، ديدگاه غيرارادي، تكيه بر شيوه‌هاي توليد و روابط طبقاتي، استفاده از اطلاعات در زمينه‌هاي بين‌المللي و تاريخ جهاني، متمركز شدن روي سازمانهاي دولتي در زمينة واكنشهاي متقابل ساختاري بين‌المللي و داخلي. نقد نظرية اسكاچپول اسكاچپول در تحليل خود به نتايج جديدي رسيد كه ذكر آنها لازم است. 1) اسكاچپول به جاي اينكه به مشروعيت حكومتها توجه كند به تزلزل آنها فكر مي‌كرد. اسكاچپول اين نظر را رد مي‌كند كه حكومتها به دليل مشروعيت خود تداوم مي‌يابند. به نظر وي بسياري از رژيمها اصلاً مشروعيت ندارند ولي به حكومت خود ادامه مي‌دهند [فرهي 1377: 474]. 2) اسكاچپول معتقد است كه انقلابها ساخته نمي‌شوند بلكه مي‌آيند و اتفاق مي‌افتند. به عبارت ديگر به نظر او، انقلابها براساس يك نقشة از پيش طراحي شده، ساخته نمي‌شوند بلكه محصول تلاقي تصادفي يكسري عوامل ساختاري است [فرهي 1377: 475]. 3) اسكاچپول به استقلال دولت از طبقات مسلط قائل است و به اين ترتيب از تفاسير ابزار انگارانه دور مي‌شود. به نظر اسكاچپول دولت در مقاطع خاص تاريخي، مي‌تواند منافع شخصي خود را داشته باشد. در انقلابها اين اتفاق مي‌افتد كه دولت‌ در مقطعي خاص رو در روي طبقة حاكم مي‌ايستد و اگر بتواند به طبقة حاكمه شكل دهد و يا آن را از بين ببرد، انقلاب نمي‌شود. مانند ژاپن، كه دولت آن قدر از طبقة مسلط استقلال داشت كه تصميم گرفت انقلاب از بالا صورت دهد [فرهي 1377: 480 ـ 481]. 4) اسكاچپول، در تحليل خود به اوضاع بين‌المللي مي‌پردازد. او نظرية نظام جديد جهاني والرستين را مي‌پذيرد و مي‌گويد انقلابها در مراحل انتقالي رخ مي‌دهند. مثلاً انتقال از وضعيت پيراموني به شبه پيراموني. منتها برخلاف والرستين، براي عوامل سياسي استقلال بيشتري قائل است. همچنين او در تحليل خود عامل برهة تاريخي جهاني را وارد مي‌كند. به نظر اسكاچپول انقلابها زماني رخ مي‌دهند كه پيش از آن نمونه‌هايي رخ داده باشند [هاديان1 1377: 484]. البته نظريه‌هاي قبلي نيز به عوامل خارجي توجه كرده بودند، زيرا توجه به روند نوسازي نوعي توجه به عوامل خارجي است. اما نظر اسكاچپول اين است كه اين نظريه‌ها به اندازة كافي بر اثري كه اين فرآيند روي دولت مي‌گذارند، توجه نكرده‌اند. 5) اسكاچپول را نمي‌توان مبدع و نوآور دانست ولي وي توانست همة عناصري را كه نظريه‌هاي قبلي بر آنها تأكيد داشتند، در يك نظريه گرد هم آورد. 6) در تعريف اسكاچپول تمايزي بين شرايط انقلابي، وقوع انقلاب، فرآيند‌هاي انقلابي و پيامدهاي انقلاب وجود ندارد. تعريف او از يكسو معطوف به پيامدهاي انقلاب است چرا كه چگونگي شكل‌گيري دولت انقلابي در تعريف او لحاظ شده است و از سوي ديگر معطوف به وقوع انقلاب است، چرا كه چگونگي و نوع سقوط رژيم مستقر در تعريفش موجود است [هاديان2: 5]. 7) اسكاچپول انقلاب اجتماعي را به مثابة دگرگونيهاي اساسي و سريع دولت و س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3518]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن