تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835097444
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم»
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در تبريز عنوان مقاله را از معلّقه امرؤالقيس شاعر دوران جاهليّت گرفتهام.در اين دنيا خيال تنها سرزميني است که سزاوار زيستن است!(1).«ژان ژاک روسو»ظاهرا آنچه ما را زنده نگه ميدارد هوا و نان و آب است، ولي در واقع زندگي ما بسته به دو چيز است: ياد گذشته و آرزوي آينده! پيران به ياد گذشته زندهاند و جوانان به اميد آينده.خيال نئجه دام دوواردان آشار ميشخاطيره لر قاينيار ميش داشار ميش خاطيره لر اؤلسه اؤلر انسانداانسان دئمک گئچميش لر له ياشار ميش (2). من هرگاه اوراق تاريخ زندگيم را مطالعه ميکنم، تنها خاطرات رنگين گذشته چون پرده سينما از جلو چشمم ميگذرند و به نوعي توقّف زمان را احساس ميکنم. گويي عقربههاي ساعت زندگي به عقب برميگردند. آنگاه لحظاتي پيش ميآيد که اشک در گوشه چشمـم حلقه ميزند و زماني ميرسد که لذّتي به نرمي حرير به قلب و روحم پر ميکشد. و گذشت زمان را معلّمي ميبينم که خيلي از مجهولات را آشکار ميکند و ندانستهها را ميآموزد.يکي پرده عبرت و سينماييستبه چشم من اوضاع و احوال دنيا «شهريار»به ياد ميآورم روزگاري را که گوش دل به افادات استاد استادان، شادروان حضرت سيدحسن قاضي طباطبائي (3)سپردهام و در تالار بياني دانشکده ادبيات تبريز چنان مجذوب درس ايشانم که نميدانم زمان کي آمد و کي رفت! آن مرغ طرب که نام او بود شبابفرياد ندانم که کي آمد کي شد «خيام»سخن استاد از: «معلقات سبع» بود و بيتي از طرفة بن عبداليشکري:ستبدي لک الايّامُ ما کنتَ جاهلاًو يأتَيَکَ الاخبارُ من لم تَروّد(4). «ايّام» يا به تعبير ديگر روزگار، يا به اصطلاح ايرانيان باستان: «زُروان» با صفت a-karana (بيکران)، حقّا معلّم بزرگي است و ندانستهها را ميآموزد.اينک عقربههاي زمان را باز به عقب ميکشم تا بعد از سيسال دوباره در کنار «ربع رشيدي» در دامنه کوه سرخاب بايستم و به تبريز سلام کنم:ســاربانا بـار بـگشا ز اشترانشهر تبريز است و کوي دلبران«مثنوي»ابتدا به محلّه «سرخاب» ميروم.تبريز مرا به جاي جان خواهد بودپيوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنچشم آب چرنداب و گجيل«سرخاب» زچشم من روان خواهد بود «کمال خجندي»اين محلاّت حداقل هشت قرن تاريخ دارد و سرخاب در دوران نبردهاي مشروطيت هم بلنـدآوازه ميشود و لقـب «سنگر ستارخـان سردار مـلي» را به خود اختصاص ميدهد.کمال خجندي هم در کنار کمالالدين بهزاد در کوي «ويلانکوه» خوابيده است. امروز آرامگاه اين دو بزرگمرد شعر و نقاشي ايران در پارکي (5) محقر به نام «دو کمال» جاي گرفته است.ميروم تا در مقبرةالشعراي سرخاب به خاقاني، همام، اسدي طوسي، قطران و... اداي احترام کنم.در جوار بارگاه حضرت سيدحمزه، گورستان متروکي را ميبينم که در آن جز آرامگاه شهيد بزرگوار ثقةالاسلام چيزي نيست.«بياختيار احساس ميکنم که شرابي تازهتازه در قرابهاي کهنه بايد نوشيد.»(6).تا چون اين باده را خوردم، مستي بهانه کنم و باز هم بگريم. و چون هر دو چشمم خون گريست و دل از جفاي روزگار ناليد، آن تعبير حضرت باريتعالي و تفسير رشيدالدين ميبدي شامل حال من شود.يادم آمد که روزي در کلام خدا خوانده بودم که فرمود: «يَعلم خائنةَ الاعينِ و ماتُخفي الصُدّور» (الغافر:19)اللّه نگريستن چشمها به خيانت ميداند و آنچه در دلها پنهان ميدارند ميداند، و خيانت چشم متعبّدان آن است که در شب تاريک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بر ايشان فوت شود. به داوود پيغامبر وحي آمد که «يا داوُد کَذبَ مَن ادّعي محبّتي جَنَّه الليل نامَ عنّي، اليسَ کّلُ حبيبٍ يحبُّ خلوة حبيبِه؟» و خليل را به اين خصلت بستود و گفت: «فلمّا جَنّ عليه الليلُ...» [انعام:76] چون شب درآمدي خواب از چشم وي برميدي و همه نظر وي به آثار صنع ما بودي و تسلّي بدان بيافتي و بر مؤمنان ثنا کرد و به شب خاستن ايشان بپسنديد و گفت: «تتجافي جُنُوبهُم عن المَضاجِعِ» [سجده:16] بيداراناند و شبخيزان، جهانيان در خواب شوند و ايشان با ما راز کنند و اندوه و شادي خويش بگويند. بدهيم ايشان را هرچه خواهند و ايمن گردانيم ايشان را از هرچه ترسند. و خيانت چشم عارفان آن است که در غم نايافت وصل دوست اشک خونين نريزند، مردي دعوي دوستي مخلوقي کرد و ايشان را مفارقتي بيفتاد و آن ساعت که از يکديگر ميبرگشتند يک چشم اين عاشق آب ريخت وآن چشم ديگر نريخت. هشتاد و چهارسال برهم نهاد آن يک چشم و برنگرفت. گفت چشمي که بر فراق دوست نگريد، عقوبت آن کم از اين نشايد. و في معناه اَنشدوا:بَکَت عَيني غَداةَ البَينِ دَمعاو اُخري بالبکا بَخُلت علينا فَعاقَبتُ التّي بخُلَت بدَمعٍباَن غَمَّضتُها يومَ التَقينا يک چشم من از فراق يارم بگريستو آن چشم دگر بخيل گشت و نگريست چون روز وصال شد جزايش کردمکآري نگريستي، نبايد نگريست (7). و چون من به سختي گريسته بودم، اينک توانم با هر دو چشم نگريست و باز ميگريم تا بعد، نيز بتوانم بنگرم و اگر مُردم ـ که خواهم مرد ـ تاريخ بگريد.بر ديده من خندي کاينجا ز چه ميگريدخندند بر آن ديده کاينجا نشود گريان «خاقاني»هميشه بودهاند کساني که جبران حقارت خود را در انهدام آثار بزرگان جستهاند، اين تاجالدين عليشاه تبريزي بود که وقتي بناي خود ـ ارک عليشاه ـ را در برابر ربع رشيدي حقير يافت، خواجه رشيدالدين فضلاللّه همداني ـ واقف موقوفات بيشمار (8) ـ را به مسموم ساختن سلطانالجايتو متهم ساخت و به عرض اميرچوپان رسانيد که باعث مرگ الجايتو شربتدارش ابراهيم پسر خواجه رشيدالدّين بوده است.اميرچوپان سادهدل باور کرد و به اين ترتيب ميان رشيدالدين و اميرچوپان را که پشتيبان خواجه بود برهم زد و اين حديث را با دو گواه کاذب به عرض سلطان ابوسعيد رسانيد و ابوسعيد اين اتهام را باور کرد و حکم قتل خواجه رشيدالدين و پسرش عزالدين ابراهيم را که شربتدار خدابنده و متّهم به زهردادن به وي بود، صادر کرد. دژخيمان نخست فرزند بيگناهش عزّالدين ابراهيم را که شانزدهسال بيش نداشت، پيش چشم پدر پيرش کشتند.به قول حافظ ابرو:چون جلاّد پيش خواجه رسيد گفت با عليشاه بگويند که بيگناه قصد من کرد و روزگار اين کينه از تو بازخواهد، تفاوت، اين مقدار باشد که گور من کهنه بود و از آن تو نو، اين بگفت و جلاّد به دو نيمش کرد(9). با اين هم کاري نداريم که اين وزير فاضل و يگانه را در هيجدهم جماديالاولي 718 ق.در قريه چرگر از محال ابهر زنجان دونيمه کردند (10) و جسدش را در همين ربع رشيدي در مسجدي واقع در همان بناي باشکوه دفن کردند و يک قرن بعد ميرانشاه پسر اميرتيمور که بر اثر سقوط از اسب اختلال حواس به او دست داده بود به تهمت يهوديگري امر داد استخوانهايش را از گورش درآورده و در گورستان يهوديان به خاک سپردند.شاعري از تبريز به نام جلالالدين عقيق گفت:رشيد ملّت و دين چون برفت از عالمنوشت منشي تاريخ او که «طابثراه»(11). گور رشيدالدين ـ چنانکه خود گفته بود ـ نهتنها کهنه شد بلکه بر باد رفت.يک دو روزي پيش و پس شد ورنه از جور سپهربر سکندر نيز بگذشت آنچه بر دارا گذشت تا يکصد و پانزدهسال قبل (سال 1300 هجري قمري) آثار زيادي از ربع رشيدي بجـا بوده است. شاهـزاده نادرميرزا صاحب تاريخ و جغرافي دارالسلطنه تبريز نوشته است:خواجه رشيدالدين فضلاللّه طبيب همداني مردي فاضل و دانشمند بود. چون ما را در اين نامه از دستوران جهان سخن راندن نيست بيش از اين نگوييم: او را تاريخي است به زبان ترکي جغتائي که ارومه (12) چنگيزخان را نهاده. من آن کتاب بديدم اغلاقي بکمال داشت. به سال ششصد و نود و نه نيابت وزارت سلطان محمودغازان بدو مفوّض شد بيشارکي، ربع رشيدي را اين وزير براي خاصه خيل و حشم خود ساخته. اين بنا شهري محکم و حصين بود. بدانسان که من به تبريز آمدم. اثري بسيار از آن به جاي بود در سفح جبل سرخاب همه از آجر و گچ، من و همسالان بدانجاها به تفرج هميشديم با مؤدب و ملازم. خانها بود و طاقها و ديوارها بيشتر مقرنس و سنگها همه يکرو تراشکرده و به اصل ديوارها به کار برده بود. ميان تبريز اينجا را «رشيديه» گفتندي، سنگ و آجر اين بنا مردم بيتربيت برکندند و به کار بردند به عمارت خويش. اکنون هيچ از آن به جاي نمانده، مگر گودالها که براي استخراج سنگ وآجر حفر کردهاند و پي و ريشه برجي عظيم در محلي مشرف به کوي باغميشه. و اين بنا به شمال تبريز به جاي است، چون با سنگ و آجر و آهک خالص با کمال دقّت عمارت شده است متين و استوار است. تبريزان را بدان حکومت نيست وگرنه کجا گذاشتندي پارهآجري آنجا ماند.کراسه(13) فرسوده ديدم به دست مولي و دوستم حضرت وکيل که همه مترسّلات آن وزير بودند، هر دستي از آن جمله سه نسخت بود مربوط به ربع، گرچه سختم عجب آمد از بزرگي اين کار، چون نيک نگريستم عجب نبود، که اين دستور سلطاني بود نافذالحکم از ساحل جيحون تا فرات. پادشاهي مغول جز اين پادشاهيها بود. وزارت پادشاه نيابت مطلقه بودي و بسط يد بود بر مالهاي ملک. اين خواجه را به نزد محمودغازان منزلتي بلند بود تا روزگار کار خود کرد و به سعي تاجالدين عليشاه جيلان تبريزي کشته شد. ربع را رونق نماند و آن ابواب خيرات بسته شد ربع رشيدي را جدران حصار و سرايها تا به روزگار سلاطين صفوي برپاي بود و کمتر خلالي افتاده، پيشتر لشکرکشيهاي عثمانيان به تبريز و اين پادشاهان و صدمه زلازل بنيان برانداخت و در اينجاي هيچ نبشته و تاريخ بنا نيافتم تا ايراد کنم. همانا فضلاللّه و پيرشيرازي نيابت اين وزير و عمارت را به سال ششصد و نود و نه نگاشتهاند و من نبشتم. در نسختهاي ثلاثه تاريخي نبود که به ميزان بريم. به گفته وصّاف حضرت و نيز ظنّ من چنين باشد که پس انجام شاهنشاهي مغولان، تبريز ملعبه اميرزادگان بود و سراي امارت به همين ربع بوده، بيشتر نبشته ديدهام که فلان از دارالاماره که به ربع بود بيرون شد و فلان نيامد و فلانسرايي تازه به ربع رشيد خاصه خود را ساخت، ازيرا که آنگاه آباداني شهر تبريز از چرنداب بود تا سرخاب و ويلانکوه و شنبغازان حصني جداگانه بود و حصار و کنده که غازانخان بکرد و اين شهر عمارت مينمود و در صفت آن نوشتهاند که مدار آن دايره بر چرنداب و سرخاب و بليانکوه [ويلانکوه] و بساتين و باغات محيط بايد عرض و ديوار حصن دهزرع بود و طول آن چهارهزار قدم و پنج دروازه بزرگ و هشت دروازه کوچک بينالابواب داشت، اکنون اينجا سخن از ربع کوتاه کنم که اين سخنها با هزار بيم نوشتم(14).نادرميرزا کتابش را بين سالهاي 1300 تا 1302 هجري قمري تأليف کرده است و چنانکه ديديم با تأسف ميگويد: «سنگ و آجر اين بنا را مردم بيتربيت برکندند.»ايندي دور گؤرنه خبردي. (اينک برخيز و ببين چه خبر است!) دقيقا زمينهاي اطراف قلعه اصلي ربع رشيدي که مردم «رشديه قالاسي: قلعه رشيديه» مينامند تا پايههاي برجهاي چهارگانه تصرف شده و از همان سنگ و آجرها خانه ساختهاند. آري: نـه از تـاک نشان مانده و نه از تـاکنشان!خوشبختانه در سالهاي اخير سازمان ميراث فرهنگي و موزه آذربايجان همتي کردهاند و آنچـه را از کاشيهـاي آنجا در حفّاريهاي ابتدائي باقيمانده جمع کردهاند. نمونههايي از اين کاشيها را در همين صفحات مشاهده ميکنيد. به گردش در ربع رشيدي ادامه ميدهم سنگهايي به شکل مکعب مستطيل به ابعاد تقريبي 250×32×38 دورادور برجها را دربرگرفتهاند و به ارتفاع تقريبي 1متر باز هم تکرار شده است، اينها را هنوز نبردهاند چون نيمي از بدنه آنها درون ساروج کار شده است، بر آنها کتيبههايي است که خواندن آنها تخصص ميخواهد.من باز هم گريان و حيران به خانههايي مينگرم که تا قلب ربع رشيدي نزديک شدهاند سنگها همه مکعب مستطيل نيستند، استوانهاي هم فراوان است و يادآور ستونهاي تختجمشيد هستند. که باز هم بر اين سنگ سياه کتيبهاي است که استوانهاي است با قطري بيشتر از يک متر که از دل ديوار ساروج و سنگ برج جنوبي سر به درآورده است.البته نيازها و توقعات و مشکلات اساسي در شرايط فعلي کشورمان ايران کم نيست. و به قول مردم تبريز که گفتهاند: او قدر سمن وارکي ياسمن ياده دوشمور (امثال و حکم آذري، شادروان علياصغر مجتهدي) يعني: آنقدرها سمن هست که ياسمن فراموش شده است. و يا «الاهمّ فالاهّم» امروز مشکلات مالي در کشور ما زياد است و دولت نيز ناچار است اوّل به رفاه ملّت بينديشد و آنگاه به اين موضوعات بپردازد، ولي اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که اعتبار و بقاي يک کشور به فرهنگ آن است، و همين سنگها و خشتهاي شکسته سند قدمت فرهنگي ماست. بايد در اين انديشه هم باشيم که جامعالتواريخ را خواجهرشيد در همين ربع رشيدي نوشت و اگر اينها به کلّي از بين بروند ارتباط نسل آينده از فرهنگ ارزشمند گذشته ما کاملاً قطع ميشود. بايد اينها را دريافت و نگذاشت بيشتر از اين دستخوش جبر روزگار گردد.مسجد کبودسري به مسجد کبود ميزنيم تا به قول شاعر باز هم به ديده عبرت اين بناي سرافراز و کمنظير را بنگريم.شهرداري تبريز بسياري از خانههاي اطراف مسجد را خريده و تخريب کرده است و ميداني بسيار وسيع به وجود آمده است و بدين ترتيب خواستهاند اين سند و ميراث فرهنگي را حفظ کنند و خدا حفظشان کند.آنجا سخن نادرميرزا يادم آمد که گفته است:... اوّلاً هزاران حيف و جاي افسوس است که چنين بنايي که يقينا در ايران نظير و عديل نداشته به اين قسم خراب و ويران شده و اين مختصري هم که از بنا مانده به کلّي منهدم و آثاري از او نخواهد ماند، روزگار بگذرد که چشم روزگار چنين بنايي را نخواهد ديد(15).باز هم چگونه دوام آورد وچشم نگريد؟ يادم آمد که شادروان استاد علامه جلالالدين همايي (سنا) در آبانماه سال 1310 خورشيدي به سختي گريسته و در قطعه «مسجد کبود»گفته است:دوشم به حالتي که نصيب عدو مبادجام روان ز خون جگر مال مال بود ساعت به ساعتم تن رنجور ميبکاستلحظه به لحظهام غم و اندوه ميفزود گويي به سينهام دل از غم پر آبلهچون طفل تب برآمده رخسار ميشَخود (16). نه پنجهاي کز آن در شادي توان گشادنه ناخي کزان گره غم توان گشود پوشيده جامهاي به بر از دستباف و هماندوه و غصّه تارش و تيمار و درد پود نه پيکرم چو خاطر افسرده ميگداختنه ديدهام چو طالع برگشته ميغنود در تار و پود هستيام افتاده آتشيچونان که برق شعله آتش زنه به پود (17) بر من فراخناي جهان گشت تنگترگو«دال» باش قافيه از ديده حسود گفتم مگر به گردش اطراف کوه و دشتزنگ ملال ز آينه دل توان زدود زان پيشتر که بگذرد از شب يکي دو پاسهشتم کتاب و پاي برون از سراي زود نابرده ره به نَيمه که ناگه ز بام چرخاز زير ابر تيره عيان ماه رخ نمود چون تختهاي زسيم درخشان درون قيريا آتشي ز دور نمايان ميان دود باري شدم به دشت و درآمد مرا به چشمبس منظري شگفت که هوشم زسر ربود ديوانهوار سر به بيابان گذاشتمدر سر نه فکر مايه و در دل نه رنج شود چون صيد تير خورده دوان بر فراز و شيبگه بر شدم به بالاگاه آمدم فرود ناگه مرا به ربع رشيدي گذر فتادديدم دو مرغ شِسته (18) به بالاي شاخ تود چونان دو يار زيرک آورده سر به هماين يک به نام فاخته و آن ديگر اسفرود (19). از مسجد جهانشه و ارک عليشهياين ميبگفت قصّه و آن نيک ميشنود خوشتر ز لحن عنقا و ز ضرب فاخته (20)از کو کوه (21)شنيدم کاين داستان سرود اين دو بلند جاي که بيني کنون خرابدر روزگار پيش همانندشان نبود دست دوشه از اين دو اساسکهن فکندطرح نوي که نتوان با صدزبان ستود اين يک به محکمي چون خورنگاه(22) اصفهانو آن يک به خرّمي بدل سُغد ورزرود آن يک به هشت گوشهي فردوس طعنه زدو اين يک به هفت گنبد افلاک سر بسود (23). بنشاند دست صنع نهالي به باغ ملککز دست باغبان نکشد منّت خشود (24). بود اين دو کاخ نغز در اين قوم سفلهطبعچون مصحف کريم که در خانه جهود و آخر ز سيلي فلک و سنگ جهل گشتاندام اين شکسته و رخسار آن کبود رحمي به حال پيکر صد چاکشان نکردجز عنکبوتشان که به تن تارها تنود از بس که خورد تيشه بيدادشان به سرديوار از شکاف به نفرين دهان گشود تبريز را يکي چون صفاهان ببين به عينوز چشمه دو چشم روانساز زندهرود در کام خشک تشنهلبان قطرهاي بريزاي چشمه اميد اگر نيستي کرود(25). دست ستمگران که ز دولت بريده بادبا داس جهل کشته پيشينگان درود زين توده جهلپيشه نااهل العياذزين ديو مردمان ستمکار قل اعوذ (26). خادند (27)گوييا که گهي ماده گه نرندگه معجر است بر سرشان گه کلاهخود کوي سرخابکوي سرخاب از محلاّت قديمي و بسيار بااهميت تبريز است. اين محلّه محلّ زندگي و مدفن بسياري از بزرگان شعر و ادب و هنر بوده است. گذشت زمان و عللي که به برخي از آنها اشاره خواهيم کرد، سالها اين کوي را متروک و آثار آن را به بوته فراموشي سپرده بود تا اينکه حدود سيسال قبل محقّقين تبريزي با کندوکاو در اسناد تاريخي محلّ دقيق مقبرةالشعرا را در کوي سرخاب (ثقةالاسلام امروزي) پيدا کردند. آقاي عزيز دولت در اينباره مينويسد:به شهادت اسناد تاريخي و تذکرهها و کتب رجال از قديمالايام بين کويهاي شهر تبريز چهار کوي سرخاب و چرنداب و گجيل و شش گيلان يا شش گيله به شهرت و اهميت موصوف بودهاند.از اين چهار کوي، کوي گيله (ششگلان کنوني) با همه اهميت و قدمتي که دارد با سه کوي ديگر يعني سرخاب و چرنداب و گجيل قابل مقايسه نيست، زيرا اين سه کوي مشهور علاوه بر قدمت و اهميت تاريخي از لحاظ اختصاص و انتساب به شعرا و علما و عرفا در تاريخ ادبيات ايران و آذربايجان مقام و ارزش خاص دارند و نام سرخاب و چرنداب و گجيل با نام پرافتخار گروهي از مشهورترين سرايندگان و پيران و دانشمندان ميهن ما پيوندي انکارناپذير دارد.شيخ کمال خجندي ـ عارف مشهور قرن هشتم ـ در ايامي که دور از تبريز آرزوي بازگشت به اين شهر را در دل ميپرورانيده درباره صفا و معنويت تبريز و سه کوي مشهور آن چنين فرموده است:تبريز مرا به جاي جان خواهد بودپيوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا در نکشم آب چرنداب و گجيلسرخاب زچشم من روان خواهد بود باز فرمايد:تبريز اگر کند هوس او را از اين مقامسيلاب اشک راست به سرخاب ميبرد اشعار مذکور از کمال خجندي گواه اهميت کوي تاريخي و بزرگ سرخاب است. در پارهاي از کتب آن کوي را «ولايت سرخاب (28)» خواندهاند.جاي آن است که به مناسبت مقال مطلبي را که در تاريخ حشري درباره «عزت خاک سرخاب» آمده است عينا نقل کنيم:«مردمي که از تبريز به خدمت مولانا جلالالدين مشرف شده و آنچه به سبيل هديه ميبردهاند قبول ننموده و ميفرموده که هرکس از تبريز ميآيد تحفه او خاک سرخاب است که براي ما قدري بياورد، که با خاک سرخاب فيضي هست که من آن فيض را با هيچ خاکي نديدهام؛ هرکس از تبريز به روم ميرفته قدري خاک در کيسه کرده به سبيل تحفه به خدمت مولانا ميبردهاند و مولانا به عزت تمام آن خاک را نگه ميداشته.» (ص112 تاريخ حشري).در همين تاريخ حشري ضمن شرح حال شعرا و عرفا و مزارات آنان به نامهاي کوچهها و معابر و مساجد و غيره برميخوريم که متأسفانه تطبيق آن نامها با نامهاي کوچهها و معابر کنوني سرخاب جز در يکي دو مورد فعلاً امکانپذير نيست و شايد در آينده با تتبع دقيق و تحقيق عميق در منابع معتبر ديگر که هماکنون در دست است يا اينکه در آتيه به دست خواهد آمد بتوان نام و موقع فعلي هريک از آنها را تعيين کرد. اهميت چنين تحقيقي بيشتر از اين لحاظ است که پس از روشن شدن نام و محل هريک از آن کوچهها و تکيهها و غيره که هريک به مناسبتي در ضمن شرح مقابر بزرگان ذکرشده با اطمينان و آگاهي بيشتري خواهيم توانست محل سکونت يا مقبره هريک از شعرا و عرفاي مقيم در کوي سرخاب را بشناسيم و دور نيست که پس از به دست آوردن اين چراغ تحقيق بتوانيم با گامهاي استوارتري در ظلمت قرون سپريشده و تاريکي تاريخ از کوچهها و کوچهباغها و ميدانها و تکيههاي بر بادرفته سرخاب قديم بگذريم و نقشه نسبتا دقيقي از کوي سرخاب و معابر و مساجد و مزارات آن ترسيم کنيم...مزارات سرخابعلاوه بر مقابر متفرقه که در کوي سرخاب وجود داشته آن کوي عظيم را سه مزار مشهود بوده، يعني «مزار باباحسن» و «مزار بابامزيد» و «مقبرةالشعرا». از اين مقابر و مزارات، مزار باباحسن و مزار بابامزيد اختصاص به باباها و پيران تصوف داشته، ولي مقبره سوم به مناسبت دفن تدريجي شعرا بدين نام يعني «مقبرة الشعرا» مشهور شده است.علل از بين رفتن مزارات شعرائي که در سرخاب مدفون بودهاند و انهدام مقبرةالشعرا مسائل متعدد و پيچيدهاي بوده است که برجستهترين آن مسائل و حوادث عبارتاند از: 1ـ حوادث طبيعي از قبيل زلزله (مثل زلزله وحشتناک سال 1193) و سيل و غيره. صاحب تاريخ اولاد الاطهار در اينباره يعني تأثير زلزلهها در از بين رفتن مزارات شعرا ميگويد: «در اين زمان از جهت زلزلههاي متعدده... مزار اکثر آنها معلوم نيست.» (ص151)2ـ لشکرکشيها و حوادث نظامي و سياسي مثل اشغال تبريز از طرف ترکان عثماني و اردوگاه قرار دادن کوي سرخاب چنانکه قشون ترک در پاييز 1137ه به فرماندهي سرعسکر عبداللّه پاشا کوپريلي به تبريز رسيد و محلههاي دوهچي و سرخاب را که قبلاً نيز اردوگاه سليم بود اشغال کرد...»اينها گريستنهاي بيصداي قلمهايي بود که پيش از اين بر از دست رفتن اين مواريث فرهنگي اشک ريختهاند. خوشبختانه اين نالهها کارساز آمد و سرانجام مقبرةالشعراي تبريز را تجديد بنا کردند و در 27 شهريور سال 1367 حافظ ثاني (حضرت استاد دکتر سيّد محمدحسين بهجت، شهريار تبريزي) در بيمارستان مهر تهران درگذشت و هواپيمايي جسد آن بزرگشاعر اعصار و قرون را از فراز کوه سرافراز «حيدربابا» گذر داد و در کنار خاقاني و همام....ـ و شايد در ذرات خاک آن بزرگان ـ و در زير گنبد عظيم همان بناي باشکوه به خاکش سپردند.گر به زيارت آمدي حمدي و سورهاي بخوانهو که به همّت توام جان برسد به جاودان نقش مزار من کنيد اين دو سخن که شهرياربا غم عشق زاده و با غم عشق داده جانبا اينکه امروز مقبرةالشعرا، آبروي تبريز است، ولي اين کافي نيست، آيا بنائي به آن عظمت نبايد تالار اجتماعات و کتابخانه داشته باشد؟حتي بايد خورنگاه (اين واژه را من به جاي رستوران، مطعم، سفرهخانه، تالار پذيرايي و... پيشنهاد ميکنم، حتي در آثار مانوي تورفان به زبان پهلوي Vovardangah به کاررفته و معرّب آن «خورنق» است، اميد است فرهنگستان زبان فارسي، توجّه کند) هم داشته باشد.اميدواريم مسؤولين محترم مجتمع مقبرةالشعرا کتابخانهاي در آن مکان داير کنند. من خود وقفنامهاي نوشتهام که بعد از مردنم کتابهايم را به همان کتابخانه منتقل کنند.من چنانکه در «دومانلي داغ» گفتهام با اينکه در خانوادهاي بسيار فقير به دنيا آمدم و دوران نوجواني و جواني را به عسرت گذراندم ولي آنچه به دست ميآوردم حتي پول لباس شب عيدم را کتاب خريدم و کتابهايم را در حدّ فرزندانم دوست ميدارم، با اين اقدام قصد اداي دين و سپاسگزاري نسبت به فرهنگ شهر و ديارم را دارم.در سازمان ميراث فرهنگي تبريز تابلوي بزرگي نظرم را جلب کرد که يادگاري «کنگره بينالمللي تاريخ پزشکي در اسلام و ايران ـ هفته اوّل مهرماه 1371» است که دو پزشک عاليقدر (جناب آقاي دکتر محمدحسن لواساني و سرکار خانم دکتر بدرالسادات رهنما) آن را تهيه و تنظيم کردهاند.عنوان مقاله اين دو استاد: «شهرک دانشگاهي و مجتمع علمي آموزشي درماني ربع رشيدي» است. آنها در ضمن مقاله موقعيت جغرافيايي ربع رشيدي را بر مبناي کتب تاريخي مشخص کرده و پلان دانشگاه رشيدي را در وسط ترسيم کردهاند. بجاست که از اين نقشه در چاپ جديد تاريخ و جغرافي تبريز استفاده شود.شامگاه است بعد از حضور بر سر مزار کمال خجندي و کمالالدين بهزاد اين دو خداوند شعر و نقاشي اين ديار و اداي احترام به اين دو مرد با چشماني ابري از تبريز خداحافظي ميکنم و شرح اين ماجرا را به زماني ديگر واميگذارم. پی نوشت:1- Le pays des chimeresest le seul diGne devivre.2- خيال چگونه از در و ديوار سرازير ميشود؟ خاطرهها ميجوشد و سرريز ميکند. اگر خاطرهها بميرد انسان نيز ميميرد. گويي انسان با خاطرهها زنده است. (بند 6 از منظومه دومانلي داغ).3- براي سود بيشتر، درباره زندگينامه استاد نگاه کنيد به: «ياد ياران» نوشته دکتر مهدي روشنضمير، انتشارات مستوفي، تهران، تابستان 1371. ص104ـ96.4- نگاه کنيد به: معلقات سبع، ترجمه دکتر عبدالمحمد آيتي.5- واژه «پارک» واژه مناسبي نيست، اگر فرهنگستان زبان ايران بپذيرد پيشنهاد ميکنم واژه زيباي «پرديس» (در اوستا paraedisa) که معرب آن «فردوس» است و معني آن، باغ، بهشت (جنّت عربي) جايگزين آن گردد.6- اين اصطلاح را از پروفسور آرنولد بيوام گرفتهام. نگاه کنيد به: فلسفه نوين تاريخ، ترجمه دکتر بهاءالدين پازارگاد، چاپ کتابفروشي فروغي ـ 1356، تهران.7- گزيده کشفالاسرار، به کوشش دکتر رضا انزابي نژاد، شرکت سهامي کتابهاي جيبي، تهران 1373، ص41ـ40.8- نگاه کنيد به: وقفنامه ربع رشيدي، انجمن آثار ملي، به شماره 87، تهران 1350. اين کتاب گرانبها فقط يکبار در بهمن 1350 در يکهزار نسخه چاپ شده است. اصل نسخه در تصرّف يک خاندان فرهنگدوست و پاکدامن تبريزي (خاندان گرامي سراجمير) بود که به همّت حضرت استاد جناب آقاي دکتر منوچهر مرتضوي در آبانماه 1348 به مناسبت انعقاد مجلسي درباره رشيدالدين فضلاللّه در تهران و تبريز، توسّط همان خاندان محترم به دانشکده ادبيات تبريز آورده شد و از سوي انجمن آثار ملّي از نوادگان شادروان حاجي ذکاءالدوله سراجمير خريداري و به قطع اصلي و کاغذي با همان ضخامت و رنگ چاپ شد و اصل آن به کتابخانه ملّي تبريز واگذار شد. چنين کنند بزرگان چو کرد بايد کار.9- نقل از مقاله ربع رشيدي، نوشته محمدجواد مشکور، دانشسراي عالي (تهران) در نشريه دانشکده ادبيات تبريز[email protected] تاريخ مغول، عباس اقبال آشتياني، ص32ـ329.11- نگاه کنيد به: مواد التواريخ. («طاب ثراه» برابر است با 718 سال درگذشت خواجه).12- ارومه Oruma ـ بن درخت، بيخ درخت، اصل، اساس، پايه، نسل، اهل، آل (در اينجا معاني اخير مورد نظر مؤلف است.).13- کراسه(Korrusa(e پهلوي:kurasak، معرب؛ کراسه: مجموعه کوچک، دفتر، نقل از فرهنگ فارسي دکتر معين، آيا منظور همان «وقفنامه ربع رشيدي» نيست؟.14- تاريخ و جغرافي دارالسلطنه تبريز، شاهزاده نادرميرزا، چاپ عکس اقبال، تهران، 1351 شمسي، اين کتاب اخيرا به کوشش آقاي غلامرضا طباطبائي مجد تصحيح شده و با تعليقات و حواشي بسيار مفيد از سوي انتشارات ستوده (تبريز 1373) چاپ شده است.15- همان، چاپ جديد به تصحيح غلامرضا طباطبائي مجد، ص108.16- شخودن = خراشيدن پوست روي و ريش کردن به ناخن.17- پود = اينجا به معني آتشگيره است و آن چيزي باشد از قبيل پنبه و سفال که با چخماق آتش در آن زنند. و لفظ (خَف) نيز بدينمعني آمده است و گاهي «خف و پود» را به معني «زند» و «زنده» عربي استعمال کنند. و (آتشزنه) به معني چخماق و قدّاحه است و در مقابلش آتشگيره گويند.18- شسته = به کسر شين مخفّف نشسته است.19- اسفرود = مرغ سنگخوار است که به تازي «قطا» گويند.20- فاخته = لحن عنقا و ضرب فاخته دو اصطلاح است در الحان موسيقي.21- کوکوه = فاخته، نوعي از جغد را هم کوکوه گويند.22- خورنگاه = قصر معروف قديم است که به تعريب «خورنق» گويند.23- اشاره است به اسلوب بناي اصلي گنبد مسجد جهانشاهي که بر فضا و روي پايه مثمن قرار داشته و از روي خرابههاي فعلي شکل سابق به حدس معلوم ميشود.24- خشودن = پيراستن درخت.25- کرود = چاهي است که به دشواري آب از آن برآيد.26- قوافي، ذال فارسي است که با ذال عربي قافيه ميشود، چنان که مولوي ـ عليهالرحمه ـ فرمايد:آن پناهم من که مخلصهات بود تو اعوذ آري و من خود آن اعوذ و اگر دال عربي بياورند مطابق سنّت اساتيد مقدّم عذر بايد خواست چنانکه در قافيه «حسود».27- خاد: غليواج که زاغچه و زغن گويند و به عقيده قدما ششماه نر و ششماه ماده است! مسعود سعدسلمان گويد:شير بينم همه متابع رنگباز بينم همه مسخّر خاد ظهير فاريابي گويد:هنر نهفته چوعنقا بماند زانکه نماندکسي که باز شناسد هماي را از خاد.28- «منشأ و مولد مبارک شاهقاسم انوار ولايت سرخاب تبريز است و از اکابر سادات و اشراف آن ديار بوده» تذکرةالشعرا، دولتشاه سمرقندي، ص385.منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 571]
صفحات پیشنهادی
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم»
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم»-قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در تبريز عنوان مقاله را از معلّقه ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم»-قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در تبريز عنوان مقاله را از معلّقه ...
گریه ات کارساز نیست
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در تبريز عنوان مقاله را از معلّقه امرؤالقيس ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در تبريز عنوان مقاله را از معلّقه امرؤالقيس ...
گریه را به مستی بهانه کردند
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» ... تا چون اين باده را خوردم، مستي بهانه کنم و باز هم بگريم. ... اميرچوپان سادهدل باور کرد و به اين ترتيب ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» ... تا چون اين باده را خوردم، مستي بهانه کنم و باز هم بگريم. ... اميرچوپان سادهدل باور کرد و به اين ترتيب ...
شش اثر «بهزاد خورشيدي»
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در ... کمال خجندي هم در کنار کمالالدين بهزاد ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» «بايستيد گريه کنيم» نويسنده: رحيم چاووش اکبري گذري و نظري بر چند اثر تاريخي در ... کمال خجندي هم در کنار کمالالدين بهزاد ...
عجب دل پر خونی دارند مردم از این وزارتخانه!
آوردید و کاری بس عجیب کردید و عجب نباشد که از این واقعه آسمان خون ببارد. قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» در اين دنيا خيال تنها سرزميني است که سزاوار زيستن ...
آوردید و کاری بس عجیب کردید و عجب نباشد که از این واقعه آسمان خون ببارد. قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» در اين دنيا خيال تنها سرزميني است که سزاوار زيستن ...
عبدالمحمد آيتي در بيمارستان است
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» ژان ژاک روسو»ظاهرا آنچه ما را زنده نگه ميدارد هوا و نان و آب است، ولي در واقع زندگي ما بسته ..... شهريار تبريزي) در بيمارستان مهر ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» ژان ژاک روسو»ظاهرا آنچه ما را زنده نگه ميدارد هوا و نان و آب است، ولي در واقع زندگي ما بسته ..... شهريار تبريزي) در بيمارستان مهر ...
امیر اسدی ، سردار بزرگ تخریب به شهادت رسید
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» - اضافه به علاقمنديها ميروم تا در مقبرةالشعراي سرخاب به خاقاني، همام، اسدي طوسي، قطران و. ... به قول حافظ ابرو:چون جلاّد پيش خواجه ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» - اضافه به علاقمنديها ميروم تا در مقبرةالشعراي سرخاب به خاقاني، همام، اسدي طوسي، قطران و. ... به قول حافظ ابرو:چون جلاّد پيش خواجه ...
«قاضي درد» پس از پانزده سال روی پرده سينما
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» يکي پرده عبرت و سينماييستبه چشم من اوضاع و احوال دنيا «شهريار»به ياد ... دل به افادات استاد استادان، شادروان حضرت سيدحسن ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» يکي پرده عبرت و سينماييستبه چشم من اوضاع و احوال دنيا «شهريار»به ياد ... دل به افادات استاد استادان، شادروان حضرت سيدحسن ...
زلزله نسبتاً شدید در تبریز
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» تبريز مرا به جاي جان خواهد بودپيوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنچشم آب چرنداب و ..... و ميدانها و تکيههاي بر بادرفته سرخاب قديم ...
قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» تبريز مرا به جاي جان خواهد بودپيوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنچشم آب چرنداب و ..... و ميدانها و تکيههاي بر بادرفته سرخاب قديم ...
كشف گورستان تاريخي در ابهر
6 نوامبر 2008 – قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» در جوار بارگاه حضرت سيدحمزه، گورستان متروکي را ميبينم که در آن جز آرامگاه شهيد ... در قريه چرگر از محال ابهر ...
6 نوامبر 2008 – قفانبکي... «بايستيد گريه کنيم» در جوار بارگاه حضرت سيدحمزه، گورستان متروکي را ميبينم که در آن جز آرامگاه شهيد ... در قريه چرگر از محال ابهر ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها