تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798506981




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پژوهشي فقهي - حقوقي در وقف سهام شرکت‏ها


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پژوهشي فقهي - حقوقي در وقف سهام شرکت‏ها
پژوهشي فقهي - حقوقي در وقف سهام شرکت‏ها نويسنده:محمد بهرامي مفهوم وقف‏ واژه‏ي وقف از جهت دلالت بر معاني مختلف به دو دسته تقسيم مي‏شود: معناي لغوي، معناي اصطلاحي. وقف در لغت به معناي ايستادن، امساک و اقامت کردن 1-استعمال شده است و در اصطلاح عبارت است از حبس عين مال و تسبيل منافع آن در امور خيريه. صاحب شرايع وقف را چنين تعريف کرده است: عقد ثمرته تحبيس الاصل و اطلاق المنفعة2- در تعريف اصطلاحي وقف نه تنها بين فرق و مذاهب مختلف اسلامي، اختلاف آرا به وفور مشاهده مي‏شود بلکه در يک مذهب فقهي - حقوقي خاص نيز اين اختلاف تعاريف وجود دارد به نحوي که در کمتر مذهب فقهي مي‏توان دو برداشت کاملا يکسان از اين ماهيت حقوقي ارايه کرد. عقد وقف3- مانند هر عقد و قرارداد ديگري عناصر و ارکاني دارد. اين عقد بنا به نظر مشهور و غالب فقهاي اسلامي 4- چهار رکن دارد: الف. صيغه؛ ب. واقف؛ ج. موقوف عليه؛ د. موقوفه. از بين اين ارکان، رکني که داراي اهميت بسزايي است و شايد بتوان گفت رکن رکين اين عمل عبادي، حقوقي، اجتماعي و اقتصادي را تشکيل مي‏دهد، رکن اخير، يعني موقوفه مي‏باشد. هدف اين نوشتار بررسي شرايط و احکام موقوفه است تا پس از تبيين آن بتواند به برخي پديده‏ها که ناشي از زندگي جديد امروزي است بپردازد و احکام اموالي را که مقتضيات زمان، آنها را براي انسان به ارمغان آورده روشن کند. امروز در روابط اقتصادي - اجتماعي، انسان‏ها با مؤسسات و نهادهايي داد و ستد مي‏کنند که در اصطلاح حقوقي به شرکت‏هاي تجاري معروفند به جرأت مي‏توان گفت که در دنياي امروز چرخ اقتصاد هيچ کشوري بدون وجود چنين شرکت‏هايي نمي‏چرخد. اين شرکت‏ها، اغلب از طريق فروش سهام به جذب اعضاي خود مي‏پردازند و از آنجا که در مقابل هر سهم مال يا اموالي را از متقاضي دريافت مي‏دارند، برگه‏هاي سهام داراي ارزش اقتصادي‏اند. حال به بررسي ماهيت سهام شرکت‏ها مي‏پردازيم و سپس آن را با شرايط موقوفه مي‏سنجيم تا ببينيم آيا اين سهام قابليت اين را دارند که موقوفه واقع شوند؟ اما قبل از ورود به مبحث سهام لازم است مختصري در شرايط موقوفه بيان گردد. اکثر فقها و حقوقدانان اسلامي چهار شرط براي موقوفه در نظر گرفته‏اند که عبارت‏اند از: موقوفه بايد عين باشد نويسندگان قانون مدني به تبعيت از نظر مشهور فقه اماميه اين شرط را به صورت ضمني در مفاد مواد قانون جاي داده‏اند 5- لذا وقف کردن چيزي که عينيت ندارد مانند دين و منفعت صحيح نيست. اکثر حقوقدانان اسلامي در بطلان وقف دين و منفعت متفق‏القول‏اند 6- اما اين عده در توجيه بطلان آن، استدلالات متفاوتي ارايه داده‏اند، گروهي به استناد اينکه منفعت را نمي‏توان به قبض داد آن را قابل وقف کردن نمي‏دانند 7-، برخي ديگر به دليل اينکه منفعت قابليت بقا 8-ندارد، وقف آن را صحيح نمي‏دانند 9-گروهي ديگر اصولا منافع را جزو اموال محسوب نمي‏دارند و از آنجا که موضوع وقف مال است لذا منافع را قابل وقف کردن نمي‏دانند 10- و بالاخره عده‏اي ديگر از مؤلفان و فقها چنين استدلال مي‏کنند که همانا مال، اصل است و منافع، فرع آن و فرع هميشه از اصل تبعيت مي‏کند، پس اگر اصل مال در ملکيت واقف باقي بماند، منفعت نيز در ملکيت مالک اصل [واقف] باقي خواهد ماند، لذا وقف منافع صحيح نيست 11-بررسي پيرامون نقاط قوت و ضعف هر يک از اين استدلالات، خود نياز به بحث و تفحص مستقلي در خصوص صحت يا بطلان وقف منافع دارد که از حيطه‏ي اين مقاله خارج است. موقوفه بايد قابل تملک باشد وقف چيزي که اين قابليت را ندارد، صحيح نيست. ذکر اين نکته ضروري است که عدم قابليت تملک گاهي به ذات اموال بر مي‏گردد، همچون نور خورشيد، آب‏هاي بين‏المللي و هواي آزاد 12-و گاهي ناشي از طبيعت مال نيست بلکه ناشي از عارضه‏اي غيرذاتي است، مثلا خوک و شراب مال هستند اما نزد مسلمانان قابليت تملک ندارند، لذا قابل وقف کردن نيستند شته باشد همو، همان، ص 53. ايشان به جاي قابليت بقا، مال استهلاکي و مال غير استهلاکي را به کار برده‏اند که عنوان دقيقي نيست آنچه وقف مي‏شود بايد بتوان با بقاي عين 14- از منافع آن منتفع شد. لذا وقف اموالي که انتفاع از آن با نابودي و تلف آن ملازمه دارد صحيح نيست، همچون خوردني‏ها و آشاميدني‏ها [اگر براي خوردن و آشاميدن وقف شود] . در خصوص شرط اخير اين نکات را بايد در نظر داشت: 1. منظور از قابليت بقا، بقاي دايمي و هميشگي نيست و نبايد اين اصطلاح را با خلود و جاودانگي و ابديت خلط کرد، چه ناگفته پيداست که هر مالي هر چند براي مدت طولاني باشد، در نتيجه‏ي مصرف و انتفاع از آن مستهلک و بتدريج نابود و تلف مي‏گردد، لذا قابليت بقاي هر مال برحسب همان مال ارزشيابي مي‏شود و مورد سنجش قرار مي‏گيرد. 2. همانگونه که از ظاهر اصطلاح برمي‏آيد، قابليت بقا شرط است و نه بقاي عملي؛ به عبارت ديگر، بقاي شأني شرط است و نه بقاي فعلي 15-همين که مالي امکان و استعداد بقا [در مقام انتفاع] داشته باشد، وقف چنين مالي از اين حيث صحيح خواهد بود، هر چند ممکن است بنابه دلايل گوناگون بلافاصله پس از وقف اين مال نابود و تلف شود. موقوفه بايد قابليت قبض داشته باشد ممکن است که مال، تمامي شرايط ياد شده براي وقفيت را داشته باشد، اما به دلايل خارج از ذات مال به قبض دادن آن ممکن نباشد. 16- مثلا موقوفه در تصرف حاکم ظالمي باشد که واقف توان باز پس گرفتن آن را ندارد و يا اينکه موقوفه در محل صعب‏الوصولي باشد که واقف قدرت بدني رفتن به آنجا را نداشته باشد، در اين حالت اگر موقوف عليه توانايي قبض موقوفه را داشته باشد، همين قبض کفايت مي‏کند، لذا پس از تحقق [صيغه‏ي] وقف و رضايت واقف به اقباض موقوفه، قبض آن از جانب موقوف عليه براي لزوم چنين عقدي کافي است. از آنجا که عقد وقف يک عقد عيني است و قبض از ضروريات آن به شمار مي‏رود، لذا شايسته است که در خصوص قبض موقوفه تأمل بيشتري صورت گيرد. ماده‏ي 67 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «مالي که قبض و اقباض آن ممکن نيست وقف آن باطل است، ليکن اگر واقف تنها قادر بر اخذ و اقباض آن نباشد و موقوف عليه قادر به اخذ آن باشد، صحيح است»؛ عده‏اي از مؤلفان و شارحان قانون مدني از شرح و تفسير اين ماده، نتيجه گرفته‏اند که منفعت و دين به دليل عدم قابليت قبض قابل وقف کردن نيست، در حاليکه اين برداشت و تفسير نمي‏تواند درست باشد، زيرا از ظاهر بند اول ماده‏ي 67 قانون مدني چنين استنباط مي‏شود که ماده، ناظر به بطلان وقف منفعت و دين است. چرا که دين و منفعت بنابر طبيعت و ماهيت ذاتي خود قابليت قبض و اقباض ندارند، اما دقت در بند دوم ماده اين توهم را رفع مي‏کند، زيرا هدف مقنن از وضع اين ماده بيان حکم مواردي است که عدم قابليت قبض و اقباض از ناحيه‏ي واقف باشد چرا که اگر ماده، ناظر به وضع حکم براي دين و منفعت بود، چه فرقي بين واقف و موقوف عليه در اين امر وجود دارد، مگر نه اين است که نه واقف و نه موقوف عليه [به دليل ماهيت و ذات دين و منفعت] هيچکدام قادر بر قبض و اقباض آن نيستند، پس چرا مقنن در بند دوم ماده اشعار مي‏دارد: «... ليکن اگر واقف تنها قادر بر اخذ و اقباض آن نباشد و موقوف عليه قادر به اخذ آن باشد...».؛ دليل ديگري که بر عدم کفايت و دلالت اين ماده بر منع وقف دين و منفعت مي‏توان اقامه کرد، رويه‏اي است که مقنن در فصل رهن اختيار کرده است، چرا که قانونگذار عليرغم تصريح به قبض و اقباض مرهونه در ماده‏ي 772 قانون مدني که مقرر مي‏دارد: «مال مرهونه بايد به قبض مرتهن يا به تصرف کسي که بين طرفين معين مي‏گردد داده شود...»، لکن اين مقدار را کافي بر منع رهن دين و منفعت نمي‏يابد و در ماده‏ي 774 همان قانون صراحتا بطلان چنين رهني را تصريح مي‏کند: «مال مرهون بايد عين معين باشد و رهن دين و منفعت باطل است»، لذا بايد قايل به اين شد که ماده‏ي 67 قانون مدني در خصوص مواردي که عدم قابليت قبض ناشي از طبيعت و ذات موقوفه است [همچون دين و منفعت] در مقام بيان حکم نيست، و بطلان وقف دين و منفعت را بايد از طريق مواد ديگر ثابت کرد. قبض در لغت به معناي گرفتن با تمام کف دست 17- مطلق گرفتن18- تحصيل و تحويل 19- و نيز جابه‏جايي کالا از محل وقوع به مکان قابض 20- استعمال شده است. آنچه از مجموع اين معاني استدراک مي‏شود، به گرفتن حسي و اخذ باليد منصرف است، حال بايد ديد آيا اين اصطلاح در لسان فقها و حقوقدانان نيز به همين معني دلالت دارد يا اينکه دقت در عبارات آنان معناي عام‏تري را شامل مي‏شود؟ با اندک تأملي در تأليفات فقهي - حقوقي، به صراحت مي‏توان دريافت که مفهوم قبض در لسان ايشان از معناي لغوي آن اعم است. به عبارت ديگر، فقها و حقوقدانان در مواردي اين واژه را استعمال کرده‏اند که قبض به معناي عرفي وافي به مقصود نيست، ناگفته پيداست که اگر ايشان از قبض غيرمنقول، قبض حق مالي و قبض عين کلي ياد مي‏کنند، منظور قبض حسي و اخذ باليد نيست، بلکه منظور آنان، استيلا و سلطه‏ي معنوي بر غيرمنقول، حق مالي و غيره است و از اين استقلال و سلطنت معنوي است که به «قبض» ياد مي‏شود، همين رويه را نيز قانونگذار در ماده‏ي 367 قانون مدني 21- اخذ کرده است، پس بايد دانست که قبض در مفهوم اصطلاحي گستره‏يي فراتر از مفهوم لغوي خود دارد، چرا که ممکن است مالي [به مفهوم اصطلاحي] به قبض داه شود، اما دريافت حسي و اخذ باليد صورت نگرفته باشد، ليکن بايد در نظر داشت که نويسندگان قانون مدني روش‏هاي تحقق قبض را - عالما عامدا ذ برنشمرده‏اند و شايد بتوان گفت اين رويه‏ي نويسندگان آن از نوآوري‏ها و مزاياي اين قانون محسوب مي‏شود، چرا که قطعا مرور زمان، پديده‏هايي را براي انسان به ارمغان مي‏آورد که درک ماهيت آنها خارج از توانايي ظرف زمان حال مي‏باشد، لذا اين دورانديشي و آينده‏نگري نويسندگان، اسباب قوت اين قانون را فراهم آورده است؛ اين است که ماده‏ي 369 قانون مدني22- ، قبض هر مالي را به ماهيت و طبيعت ذاتي آن موکول مي‏کند، بنابراين دايره‏ي مقبوضات از محدوده‏ي مضيق اعيان فراتر رفته و به تصريح قانونگذار هر آنچه را «عرف» مقبوض بداند، همان ملاک وقوع قبض است و ناگفته پيداست که عرف در هر مالي، نوع خاصي از قبض را مناط اعتبار مي‏داند، چرا که فرض مثال، قبض غيرمنقول با قبض کتاب متفاوت است و قبض اين دو با قبض مرکب سواري تفاوت دارد. نتيجه آنکه با عنايت به مطالب ياد شده، نبايد همچون برخي مؤلفان، ظاهر واژه‏ي قبض ما را به گمراهي بکشاند و از قبض، عين به ذهن تبادر کند چرا که ماده‏ي 369 قانون مدني اگر چه در مقام بيان قبض مبيع است ليکن بيع هيچ خصوصيتي ندارد و مي‏توان از همين ماده در مورد قبض ساير عقود [عيني] نيز وحدت ملاک گرفت، لذا نمي‏توان از شرط قابليت قبض براي موقوفه، لزوم عين بودن موقوفه را استنباط و استدراک نمود. شرايط ياد شده، از جمله شرايط اساسي موقوفه است، لکن موقوفه بايد داراي شرايط عمومي 23-ديگري نيز باشد که بايد در محل خود مورد بحث و کنکاش قرار گيرد، و فقط به ذکر اوصاف مربوط به موضوع بحث - در حد ضرورت - اکتفا شد. حال به بررسي سهام شرکت‏ها و ماهيت آن مي‏پردازيم. شرکت‏هاي تجاري‏ در زندگي کنوني، جوامع مختلف براي رفع حوايج مادي و اقتصادي ناچار به تشکيل و استفاده از اجتماعات انساني خاصي هستند که در اصطلاح علم حقوق «شرکت‏هاي تجاري» ناميده مي‏شوند. شرکت تجاري اصولا عبارت است از اينکه چند نفر مالي را براي تجارت و استفاده از منافع آن در ميان بگذارند 24- اساس و هسته‏ي اصلي براي ايجاد و دوام اين شرکت‏ها را سرمايه‏يي [اعم از نقدي يا غيرنقدي] تشکيل مي‏دهد که اعضا و داوطلبان در هنگام ورود به شرکت مي‏پردازند در مقابل، شرکت نيز به عنوان يک شخصيت حقوقي مستقل از اعضا و سهامداران خود، ورقه و سندي 25-به اين داوطلبان و اعضا ارايه مي‏کند که بيانگر ميزان سرمايه‏ي وي در شرکت است، اين رويه - کمابيش - در کليه‏ي شرکت‏هاي تجاري موضوع ماده‏ي 20 قانون تجارت با تغييراتي اندک 26- دنبال مي‏شود. اصولا شرکت‏هاي تجاري را مي‏توان به سه دسته‏ي کلي 27- تقسيم کرد: شرکت‏هاي اشخاص در اين قبيل شرکت‏ها، شخصيت شرکا نقش اساسي دارد. به عبارت ديگر شرکت به اعتبار شخصيت اقتصادي - اجتماعي و سياسي شرکاي خود در روابط اقتصادي وارد مي‏شود و طرف قرارداد واقع مي‏گردد. در اين قبيل شرکت‏ها،سرمايه نقش چنداني ندارد، شرکت تضامني و شرکت نسبي در اين گروه قرار دارند، در اين شرکت‏ها، از آنجا که علاوه بر سرمايه‏اي که شرکا در شرکت گذاشته‏اند، اموال شخصي خارج از شرکت شرکا نيز در مواقع ضروري بايد جوابگوي تعهدات مالي شرکت باشد، لذا شرکا مجاز نيستند که سهم‏الشرکه‏ي خود را به ديگران واگذار کنند، بلکه براي انتقال و واگذاري آن نيازمند يکسري تشريفات ويژه است. شرکت‏هاي سرمايه در اين شرکت‏ها شخصيت شريک يا اصلا نقشي ندارد [مانند شرکت سهامي] و يا نقش اساسي ندارد، آنچه در اين شرکت‏ها داراي اهميت است ميزان سرمايه‏اي است که شرکا در شرکت دارند و به همان ميزان نيز مسؤول تعهدات شرکت هستند، لذا شرکا اختيار دارند که سهم‏الشرکه‏ي خود را به ديگران واگذار نمايند، شرکت سهامي و شرکت با مسؤوليت محدود در اين دسته جاي دارد 28- شرکت‏هاي مختلط اين شرکت‏ها، ترکيبي از شرکت‏هاي ياد شده‏ي قبلي هستند يعني، هم سرمايه و هم شخصيت اشخاص در تشکيل آن دخالت دارد، اما امروزه معمول و مرسوم نبوده و از اهميت چنداني برخوردار نيستند. با ذکر اين مقدمه وارد مبحث بررسي ماهيت سهام و سهم‏الشرکة - که محور اساسي در تشکيل و تداوم اين شرکت‏هاست - مي‏شويم: تعريف سهم‏ سهم يا سهام 29-عبارت از سندي است که بيانگر ميزان و حصه‏ي هر يک از شرکا در شرکت‏هاي تجاري است، مؤلفان حقوقي آن را چنين تعريف کرده‏اند: سندي است که حکايت از مالکيت حصه‏ي معين در شرکت تجاري (به نام شرکت سهامي) مي‏کند و صاحب سهم از تمام مزاياي مقرر در اساسنامه‏ي شرکت استفاه مي‏کند. صاحب سهم در همه‏ي منافع و زيان‏هاي شرکت شريک خواهد بود و در اداره‏ي شرکت دخالت دارد30- از آنجا که دارندگان سهام در شرکت‏هاي تجارتي، براي دريافت آن، هر يک ميزان مشخصي سهم‏الشرکة (اعم از نقدي يا غيرنقدي) تحويل شرکت داده‏اند و يا تعهد به تحويل آن دارند، لذا اين برگ داراي ارزش اقتصادي است و در برخي موارد - با رعايت شرايط ويژه‏ي آن - قابل مبادله و انتقال است. ماهيت سهام‏ با تعريفي که از سهام ارايه شد آيا مي‏توان [برگه‏ي] سهام را مال دانست، يا اينکه فاقد ارزش مالي است؟ براي روشن شدن اين مطالب ناچاريم که ابتدا مال و عناصر آن را توضيح دهيم تا بتوانيم ماهيت سهام را تبيين کنيم. برخي حقوقدانان مال را چنين تعريف کرده‏اند: «مال در اصطلاح حقوقي به چيزي گفته مي‏شود که بتواند مورد داد و ستد قرار گيرد و از نظر اقتصادي ارزش مبادله را داشته باشد» 31-تعريف ديگري که تا حدي نزديک به اين تعريف است مال را بدين صورت تعريف کرده است: «از نظر حقوقي، به چيزي مال گويند که داراي دو عنصر و شرط اساسي باشد: 1. مفيد باشد و نيازي را برآورد، خواه آن نياز مادي باشد يا معنوي؛ 2. قابل اختصاص يافتن به شخص يا ملت معين باشد»32- لذا از ديد اين دسته از حقوقدانان ارزش اقتصادي، قابليت مبادله و قابليت اختصاص به اشخاص معين عناصر مالي را تشکيل مي‏دهد، لکن برخي ديگر از حقوقدانان 33- آنچه را که واجد اين عناصر باشد مال دانسته‏اند: الف. امکان اختصاص به شخص معين؛ ب. قابليت نقل و انتقال 34-؛ ج. دارا بودن منفعت؛ د. عقلايي بودن منفعت؛ ه. واقعي بودن مال و نه حاکي بودن. همانگونه که ملاحظه مي‏شود برداشت و تعاريف حقوقدانان از مال و عناصر متشکله‏ي آن متفاوت است، اين تفاوت برداشت نيز سبب بروز و ارايه‏ي نظرات گوناگوني در خصوص ماهيت سهام شده است به صورتي که قايلين به تعريف اول، سهام را مال مي‏دانند، مطابق اين برداشت سهام شرکت‏هاي تجاري از جمله‏ي حقوق مالي منقول است و حقوق مالي نيز از جمله‏ي اموال است 35-؛ در حالي که با توجه به عناصري که در برداشت دوم ياد شد بايد قايل شد به اينکه سهام شرکت‏ها نمي‏تواند مال تلقي شود زيرا فاقد رکن پنجم [واقعي بودن و نه حاکي بودن] از ارکان خمسه‏ي آن است. توضيح اينکه وقف اين برداشت مال نمي‏تواند حاکي باشد و هر آنچه که حاکي از واقعيتي باشد، نفس آن واقعيت مال تلقي مي‏شود و نه آن پديده‏ي حاکي و دال بر مال؛ لذا اوراق قرضه، اسکناس و اسناد تجاري و نيز سهام شرکت‏ها که حاکي و دال بر طلب هستند، مال نيستند، بلکه نفس طلب مال تلقي مي‏شود و صرف قابليت مبادله‏ي اين اوراق را نمي‏توان دليل بر ماليت آنها دانست و بر عدم ماليت سهام شرکت‏ها چنين استدلال مي‏کنند که هدف مالي در ماوراي سهام شرکت‏ها قرار دارد يعني در خارج از لاشه‏ي سهم، شرکت سرمايه‏اي دارد و در برابر سهامداران، تعهداتي بر عهده گرفته است و به موجب آن تعهدات، منافعي را بين شرکا و سهامداران تقسيم مي‏کند، اين مطالب و اين فعاليت‏ها واقعيت‏هايي هستند در پشت پرده‏ي سهام شرکت که به خاطر آن واقعيت‏ها اين سهام مبادله مي‏شوند نه به خاطر لاشه‏ي کاغذي که نام آن سهم است 36- اين استدلال چندان وجيه به نظر نمي‏رسد، زيرا تمامي اين اوراق اگر چه به عنوان سندي وسيله‏ي اثبات حق هستند 37-که متعلق آنها يک حق مالي است و خود آن سند ذاتا ماليت ندارد، ليکن در پاره‏اي موارد، موضع و متعلق سند چنان با ماهيت آن مرتبط و يکپارچه شده است که گويي دارنده‏ي سند، دارنده‏ي حق نيز هست و اين حق يک حق مالي است که در سند حاکي از آن مستحيل و مستغرق شده است. نمونه‏ي بارز و متداول آن، مي‏توان از اسناد اسکناس، چک‏هاي تضمين شده، سهام بي‏نام شرکت‏ها و اسناد تجاري (اعم از بروات، سفته‏ها، چک‏هاي در وجه حامل) ياد کرد که اگر چه کاغذ و مواد متشکله‏ي اين اسناد ارزشي درخور توجه ندارند، لکن چون دليل وجود يک حق مالي است که به متصرف آن برگ تعلق دارد، قابليت داد و ستد را داراست و به عنوان کالاي ويژه با ساير کالاها و خدمات مبادله مي‏شود، لذا به اين اعتبار، اين دسته از اسناد را نيز بايد از جمله اموال مادي منقول به حساب آورد 38- در تأييد اين پاسخ و استدلال نيز مي‏توان به نظريه‏ي برخي حقوقدانان 39-در اين زمينه اشاره کرد، اين گروه از حقوقدانان اگر چه در عيني و يا ديني بودن حق دارنده‏ي سهام شرکت ترديد دارند، ليکن در مالي بودن اين حق، متفق‏القول‏اند. از مجموع آنچه بيان شد، اجمالا مي‏توان به اين نتيجه رسيد که سهام شرکت‏هاي تجاري داراي عناصر ويژه‏ي اموال‏اند، لذا به عنوان يک مال، قابليت مبادله [و به عبارتي قابليت انتقال] را دارند. بحث در خصوص ماهيت سهام را به همين جا خاتمه مي‏دهيم، حال مي‏پردازيم به اينکه آيا سهام 40- به عنوان يک مال قابليت موقوفه شدن را دارد؟ وقف سهام شرکت‏ها با توجه به شرايط و اوصافي که موقوفه بايد داشته باشد و سابقا به صورت مختصر به آن پرداختيم، حال سهام شرکت‏ها را با توجه به ماهيتي که براي آن شناسانديم، با اين شرايط و اوصاف مقايسه مي‏کنيم تا معلوم شود که آيا سهام قابليت موقوفه شدن را دارد يا خير؟ اولين شرطي که براي موقوفه بيان شد، عين بودن مال مورد وقف است. برخي حقوقدانان 41- آن را به اعيان، منافع، ديون و مطالبات و بالاخره حقوق مالي تقسيم کرده‏اند و عده‏اي ديگر از حقوقدانان 42-اموال را برحسب ماهيت آن، به اعيان، منافع و حقوق مالي تقسيم کرده‏اند، لذا شايسته است که در اينجا به تعريف عين بپردازيم. از آنجا که قانون مدني [و ساير قوانين] تعريفي از عين ارايه نداده‏اند، لذا مؤلفان حقوقي هر يک با توجه به برداشتي که از مال و عناصر تشکيل دهنده‏ي آن دارند، عين را به صور گوناگوني تعريف کرده‏اند که به ذکر برخي از آنها مي‏پردازيم: الف. «عين عبارت است از مالي که اگر موجود گردد داراي سه بعد باشد (جسم باشد)... بنابراين عين، يک مال مادي است» 43- ب. «اعيان اموالي مادي است که در خارج موجود باشد و به وسيله‏ي حس لامسه مي‏توان آنها را لمس نمود» 44-و نيز اينکه «اموالي که وجود خارجي داشته و با حس لامسه قابل ادراک باشد عين ناميده مي‏شود»45- با توجه و دقت در اين تعاريف46-مي‏توان به اين نتيجه رسيد که سهام شرکت‏ها را مي‏توان در رديف اعيان به شمار آورد، از ديد هر يک از اين تعاريف، آن اسناد واجد وصف عينيت هستند. ممکن است ايراد شود که اين اسناد داراي ارزش ذاتي نيستند و يا اينکه ارزش ذاتي آنها ناچيز است و منظور متعاقدان واقع نمي‏شود، بلکه هدف از موضوع عقد واقع شدن اين اسناد و اوراق، واقعيت ماوراي آنها و ارزش اعتباري آنهاست. در پاسخ مي‏توان گفت، همان طور که در اين تعاريف اشاره شد، اعتباري يا ذاتي بودن ارزش، به عنوان رکن عين شناخته نشده است و از طرفي، امروزه اين «اسناد» با موضوع آن که «دلالت بر طلب» باشد مخلوط و ممزوج شده‏اند 47-و اين اتحاد و يکپارچگي عين سند با متعلق آن چنان بديهي به نظر مي‏رسد که کمتر کسي احتمال دوگانگي بين آنها را به ذهن خود راه مي‏دهد. همچنين بايد اذعان کرد که نمي‏توان نسبت به لفظ «عين» جمود به خرج داد و آن را به اشياي خارجي مادي ملموس داراي بعد منحصر و محدود کرد 48- از طرفي، قانونگذار - که در مقام بيان بوده است - به هيچ منعي در خصوص وقف دين و منفعت تصريح نکرده است و حال آنکه نظر مشهور در فقه اماميه اين است که وقف اين دو - به ادعاي اجماع برخي فقها - 49- باطل است. اگر در پاسخ گفته شود که بداهت امر، سبب عدم تصريح قانونگذار به اين منع شده است، اين پاسخ چندان قانع کننده نيست، چرا که، بطلان رهن دين و منفعت نيز به همان اندازه بديهي به نظر مي‏رسد 50-لکن مقنن به منع چنين رهني - در ماده‏ي 774 قانون مدني - 51- به صراحت اشاره مي‏کند، پس اگر قانونگذار قصد منع چنين وقفي را داشته است بايد به آن تصريح مي‏کرد، اين در حالي است که وقف دين و منفعت در فقه نيز اختلافي است و ادعاي برخي بر اجماع را نمي‏توان مدرک و مثبت قول آنان دانست چرا که اين اجماع، اجماع مدرکي است، و اجماع مدرکي دليل نيست و نمي‏تواند کاشف از قول معصوم باشد. علاوه بر اين برخي حقوقدانان نيز لفظ «عين» را در ماده‏ي 55 قانون مدني مضيق و محدود نکرده‏اند و از آن تفسيري موسع ارايه داده‏اند 52- اين گروه از حقوقدانان در استدلالشان صراحتا به قابليت وقف «اموال اعتباري»تصريح مي‏کنند مضافا اينکه، عده‏اي از حقوقدانان اجاره سهام را صحيح دانسته‏اند و بر آن استدلال نموده‏اند 53-اگر بپذيريم که اجاره‏ي سهام - مطابق تفسير ايشان - صحيح بوده، قاعدتا بايد وقف سهام را نيز پذيرفت 54- زيرا با نگاهي به مواد مندرج در باب اجاره در قانون مدني، در مي‏يابيم که قانونگذار مورد اجاره را «عين مستأجره» مي‏نامد و در اکثر مواد از آن به عين مستأجره ياد مي‏کند، حال عليرغم چنين تصريح و تأکيدي که قانونگذار در مورد عينيت مورد اجاره دارد، لکن اين دسته از حقوقدانان، سهام شرکت‏ها را قابل اجاره دادن مي‏دانند و بر صحت آن استدلال مي‏کنند، نتيجه اينکه شرط عينيت سهام از نظر اين گروه محقق و موجوده بوده که حکم به صحت اجاره‏ي سهام شرکت‏ها داده‏اند؛ لذا اگر عينيت سهام - حسب تفسير ايشان - محقق فرض شود، مي‏توان به صحت وقف آن نيز حکم داد. از طرفي اگر چنين برداشت مضيق و محدودي از واژه‏ي عين [شي‏ء مادي، ملموس، خارجي داراي بعد] داشته باشيم در ساير مواد قانون با مشکل مواجه خواهيم شد، چرا که به طور مثال، قانونگذار در تعريف بيع، آن را تمليک عين معرفي کرده است 55-، در حالي که امروزه فروش دين، حق مالي و کلي در ذمه امري عادي تلقي مي‏شود، لذا برخي حقوقدانان 56- در مقام توجيه چنين استدلال کرده‏اند، که مقصود از عين در ماده‏ي قانون، عين در مقابل منفعت است و عين فقط براي خروج منفعت [در عقد اجاره] ذکر شده است. لذا دين و حق مالي را مي‏توان به فروش رساند و به عنوان مبيع مورد داد و ستد قرار داد. چنانکه ملاحظه شود همين مورد بديهي، با برداشت محدود و خشک از واژه‏ي عين مشکل مي‏نمود، ولي از آنجا که واژه‏ي عين، مفهوم و دلالتي عام‏تر از اشياي ملموس داراي بعد دارد، به سادگي مي‏توان تعريف بيع را در ماده‏ي قانون با شرايط و ازمنه‏ي جديد تطبيق داد. از مجموع آنچه بيان شد اجمالا مي‏توان اين نکته را استنباط کرد که از حيث اشتراط عينيت موقوفه منعي بر وقفيت سهام شرکت‏ها، مشاهده نمي‏شود. شرط دوم موقوفه که قابليت تملک بود، در مورد سهام شرکت‏ها چندان قابل بحث نيست، زيرا سهام شرکت مانند هر مال ديگري قابليت تملک دارد. ذکر اين نکته ضروري به نظر مي‏رسد که بين قابليت تملک و قابليت انتقال حق مالکيت بايد فرق گذارد چرا که منظور اصلي اين مقاله پرداختن به سهام شرکت‏هايي است که سهام آنها از نظر قانوني با منع انتقال مواجه نباشد والا در خصوص سهام اين شرکت‏ها بايد قايل به عدم قابليت انتقال شد و نه عدم قابليت تملک. به عنوان مثال، سهام برخي شرکت‏ها (شرکت‏هاي تضامني و نسبي که شرکت‏هاي اشخاص محسوب مي‏شوند) را نمي‏توان به سادگي مورد نقل و انتقال قرار داد، لذا منظور ما از قابليت تملک در خصوص سهام، منصرف به شرکت‏هايي است که سهام آنها به سادگي قابل تملک و نقل و انتقال باشد همچون سهام شرکت سهامي. شرط سوم از شرايط موقوفه، قابليت بقا [در مقام انتفاع] در مورد سهام نيز صادق است. همان طور که شرح داده شد منظور از قابليت بقا، امکان و استعداد بقاي مال در مقام انتفاع از آن است و اين انتفاع را از سهام نيز مي‏توان کسب کرد. به عنوان مثال مي‏توان با در اختيار داشتن و حفظ سهام يک شرکت موفق از سود سهام انتفاع برد و منافع آن را مطابق با منويات واقف در امور خير صرف کرد، بدون اينکه در اصل مال (سهام) دخل و تصرفي صورت گرفته باشد. ممکن است ايراد شود که سهام شرکت با انحلال شرکت نابود و تلف مي‏شود لذا اين مال قابليت بقا در مقام انتفاع ندارد. در پاسخ بايد گفت: الف. هر مالي تاريخ انقضايي دارد و اموال بسته به ماهيت و اجزاي تشکيل دهنده‏ي آن - دير يا زود - غيرقابل انتفاع مي‏شوند. فقط يک مال است که قابليت انتفاع از آن - تقريبا - دايمي است و آن مال غيرمنقول و آن هم نه هر مال غيرمنقولي بلکه - صرفا - اراضي و زمين‏ها هستند که اين شرط قابليت بقا در مقام انتفاع را تمام و کمال دارند، لذا اين ايراد متوجه هر مال ديگري نيز خواهد شد. ب. در مبحث شرايط موقوفه يادآوري شد که از قابليت بقا، قابليت فعلي مورد نظر نيست بلکه امکان و استعداد بقا کفايت مي‏کند، يعني همين که شأن يک مال، امکان انتفاع مکرر و مستمر از آن را اجازه بدهد بدون اينکه يک مرتبه نابود شود، براي تحقق اين شرط کفايت مي‏کند، لذا قابليت شأني مراد است و اين امر در مورد سهام نيز به وضوح قابل استناد است. شرط چهارم که براي موقوفه لازم الرعايه است و بايد واجد آن باشد «قابليت قبض» است، سهام شرکت‏ها اين شرط را نيز دارد که نقل و انتقال سهام [بي‏نام] معمولا از طريق تالار بورس اوراق بهادار محقق مي‏شود و در خصوص سهام بي‏نام، دارنده و متصرف آن مالک شناخته مي‏شود 57-، لذا همين که سهامي به يکي از اسباب ناقله [از جمله وقف] مورد انتقال واقع شد کليه‏ي منافع آن نيز مورد نقل و انتقال قرار مي‏گيرد؛ لذا اگر واقفي، کليه‏ي سهام خود را از يک شرکت موفق تجاري وقف رسيدگي به امور درماندگان کند، چرا بايد چنين وقفي منشأ آثار قانوني نباشد؟ در صورتي که مطابق با موازين شرع و مقررات قانوني اصل مال، حبس و منافع آن در امور خيريه تسبيل شده است، آيا وقف جز اين حقيقتي ديگر دارد؟ در بحث از شرايط موقوفه، به اين نکته اشاره شد که قبض هر مالي، برحسب طبيعت و ماهيت آن مال - از ديد عرف - متفاوت است و به عبارتي ملاک قبض يک معيار شخصي است و نه يک معيار نوعي از طرف ديگر، با در نظر گرفتن شرايط کنوني جامعه که افزايش اختلاف طبقاتي به رشد محروميت در اقشار جامعه منجر شده است - با توجه به تأثير عظيم نهاد وقف در بهبود و سامان بخشي اينگونه معضلات اقتصادي - اجتماعي چرا بايد مصالح و عدالت اجتماعي را قرباني مواد خشک و بي‏روح قانون کرد؟ مگر نه اين است که قانون براي برقراري عدالت وضع شده، پس بايد از جمود، تعصب و يک سو نگري در تفسير مواد پرهيز کرد و با تحليل، پرداختن و تئوريزه کردن اين عقايد و برداشت‏هاي نوپا، راه را براي تغيير کارآمد مواد قانون - که اساس عدالت را تشکيل مي‏دهند - هموار کرد. بررسي تطبيقي‏ نهاد عبادي، اقتصادي و اجتماعي وقف از جمله تأسيسات حقوقي است که در ساير بلاد اسلامي نيز - با اختلافات کم و بيش جزيي - وجود دارد. اين سرزمين‏ها با پذيرش اسلام به عنوان يک دين جهانشمول به لوازم عبادي - حقوقي آن نيز ملتزم شدند. به جرأت مي‏توان گفت که امروزه کشوري نيست که در آن مسلمانان اقليتي را تشکيل دهند و در عين حال فاقد تأسيسات و نهادهايي جهت اداره‏ي موقوفات باشند. در اکثر اين کشورها - که از يک نظام فقهي خاص تبعيت مي‏کنند - سيستم قانونگذاري نيز متأثر از بينش فقهي حاکم بر آن جامعه است. در اين مقام بر آن هستيم تا رويه‏ي قانونگذاري برخي از دول اسلامي را در خصوص وقف سهام شرکت‏هاي سهامي مورد بررسي و مقايسه قرار دهيم تا از اين راستا بتوان به تعامل و تعاطي آرا پرداخت و از طريق آشنايي با بينش حقوقدانان و رويه‏ي تشريع قانون اين کشورها، در جهت پيشبرد و تبيين اين نهاد در نظام فقهي - حقوقي اين کشور اسلامي گام برداشت و تا حد ممکن به منظور استفاده‏ي بهينه از موقوفات و افزايش بهره‏وري آنان اين مقررات بيگانه را بومي کرد و متناسب با شرع، قانون و مصلحت، آن را در ساختار قانوني کشور جاي داد. فقه مالکيه وقف منفعت و نقود 58- را مباح مي‏داند و موقوف عليهم را در بهره‏برداري از منافع و سود آن که در تجارت و يا ساير موارد به کار مي‏رود مجاز مي‏داند و اخيرا نيز وقف سهام شرکت‏هاي تجاري را در جهات امور خير، ممکن مي‏داند 59- بر همين اساس قانونگذار ليبي 60-در موقوفات منقول توسعه داده و بند دوم از ماده‏ي 7 قانون وقف اين کشور نيز وقف سهام شرکت‏ها [ي تجاري] را مجاز شمرده است61- و همين رويه در قانون اوقاف مصر مشاهده مي‏شود چرا که ماده‏ي 8 قانون ياد شده، با تجويز وقف مال منقول مطلقا، به وقف سهام شرکت‏هاي سهامي تصريح مي‏کند مشروط بر اينکه شرکت ياد شده داراي معاملاتي مباح باشد 62- قانون اوقاف لبنان (مصوب سال 1947) در ماده‏ي 15 و لايحه قانوني اوقاف کويت در بند دوم از ماده‏ي 3، به صراحت وقف سهام شرکت‏هاي سهامي را مجاز دانسته است 63- نتيجه‏ از مجموع آنچه گذشت، چنين بر مي‏آيد که سهام شرکت‏هاي سهامي به عنوان يک واقعيت و پديده‏ي حقوقي در زمره‏ي اموال قرار مي‏گيرد و نيز اينکه اين اسناد قابليت موقوفه شدن را دارند، لذا با توجه به اينکه عقد وقف از جمله‏ي عقود مسامحه است و نبايد در شرايط چنين عقودي سخت‏گيري به خرج داد، و نيز اينکه شرايط زماني و مصلحت جامعه ايجاب مي‏کند که چنين موقوفاتي به رسميت شناخته شوند، بر سازمان‏هاي متولي اين امر است که با بررسي همه جانبه و کارشناسانه نسبت به اصلاح مقررات قانون - با رعايت موازين شرع - اقدام نمايند کما اينکه در برخي از سرزمين‏هاي اسلامي چنين اصلاحاتي صورت پذيرفته است. پی نوشت:1-فرهنگ فارسي عميد، ج 3، ص 1100؛ فرهنگ معين، ج 4، ص 547؛ لغت‏نامه‏ي دهخدا، ماده‏ي وقف 2- محقق حلي، شرايع الاسلام، ج 2، کتاب وقف. 3- در اين نوشتار از عمل حقوقي وقف با عنوان «عقد وقف» ياد مي‏کنيم، هر چند که برخي مؤلفان و حقوقدانان اسلامي، وقف را ايقاع مي‏دانند. اما نظر مشهور، بر عقد بودن آن صحه مي‏گذارد. براي مطالعه‏ي بيشتر رک: کاتوزيان، ناصر، عقود معين، ج 3، ص 156؛ ميراث جاويدان، ش 7، ص 50؛ سليمي‏فر، مصطفي، وقف و آثار اقتصادي - اجتماعي آن، ص 29 4-تنها فقهاي حنفيه وقف را داراي يک رکن [و آن هم رکن صيغه] مي‏دانند. رک: عبيد الکبيسي، محمد، احکام وقف در شريعت اسلام، ج 1، ص 132 5-ماده 55 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «وقف عبارت است از اينکه عين مال حبس و منافع آن تسبيل شود». و نيز مطابق ماده‏ي 59 همان قانون «اگر واقف عين مقوفه را به تصرف وقف ندهد وقف محقق نمي‏شود...» 6-هر چند برخي از مؤلفان و نيز مقررات مصوب قانوني، وقف دين و منفعت را جايز مي‏دانند که در ادامه به آنها اشاره مي‏شود، 7-آخوندي، آقا شيخ محمد، صراط النجاة (ترجمه‏ي وسيلة النجاة)، ج 2، ص 91 8-شرط «قابليت بقا» در ادامه توضيح داده مي‏شود 9-نجفي، محمدحسن، جواهر الکلام، ج 28، ص 17، حائري (شاهباغ)، سيد علي، شرح قانون مدني، ج 1، ص 42؛ بروجردي عبده، محمد، حقوق مدني، ص 44؛ امامي، سيد حسن، حقوق مدني، ج 1، ص 73، 10-ابوغدة، عبدالستار، الأحکام الفقهيه و الأسس المحاسبية للوقف، ص 66؛ کاتوزيان، ناصر، وصيت در حقوق مدني ايران، ص 145 11-الخن، مصطفي، الفقه المنهجي علي مذهب الامام الشافعي، ج 2، ص 219. 12-کاتوزيان، ناصر، اموال و مالکيت، ص 11 13-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، حقوق اموال، ص 37. 14-بهتر است به جاي «عين» از واژه‏ي «اصل« استفاده شود، لکن از آنجا که اين واژه مأنوس و متداول است ما نيز همان را به کار برديم. براي مطالعه‏ي بيشتر رک: جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 60 15-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 37؛ 16-امامي، سيد حسن، حقوق مدني، ص 73 17-نجفي، محمدحسن، همان، ج 23، ص 148، 18- مصباح المنير، ج 2، ص 63، 19-اصفهاني، راغب، المفردات في غرائب القرآن، ذيل «قبض« 20-ابن‏اعرابي، لسان‏العرب، ج 7، ص 214 21-ذيل ماده‏ي 367 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «... و قبض عبارت است از استيلاي مشتري بر مبيع» 22-ماده‏ي 369 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «تسليم به اختلاف مبيع به کيفيات مختلفه است و بايد به نحوي باشد که عرفا آن را تسليم گويند» 23-اين شرايط اعم از ايجابي و سلبي است، از قبيل معلوم بودن موقوفه، موجود بودن موقوفه، ملکيت تام بر موقوفه، متعلق حق غير نبودن موقوفه، مسلوب المنفعه نبودن آن و برخي شروط ديگر 24-ستوده‏ي تهراني، حسن، حقوق تجارت، ج 1، ص 143. 25-بند دوم ماده‏ي 24 قانون تجارت مقرر مي‏دارد: «... ورقه‏ي سهم، سند قابل معامله‏اي است که نماينده‏ي تعداد سهامي است که صاحب آن در شرکت سهامي دارد» 26-به عنوان مثال، قانون به دارندگان سهام شرکت‏هاي سهامي، عنوان سهامدار [يا دارندگان سهام] اطلاق مي‏کند، دارندگان سهام در شرکت‏هاي تعاوني را عضو مي‏نامد و از صاحبان سهام در ساير شرکت‏ها به عنوان صاحبان سهم الشرکة ياد مي‏کند 27-ستوده تهراني، حسن، همان، ص 165 28-محور اصلي اين مقاله بررسي سهام همين نوع از شرکت‏هاست که در اغلب - قريب به اتفاق - موارد اين مؤسسات در قالب شرکت‏هاي سهامي فعاليت مي‏کنند و سهام آنها در تالار بورس اوراق بهادار مورد خريد و فروش واقع مي‏شود، چرا که انتقال سهام اين شرکت‏ها، تابع تشريفات خاصي نيست. 29-Action 30-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، ترمينولوژي حقوق، ص 369؛ همو، مبسوط در ترمينولوژي، ج 3، صص 2216 - 2215. 31-امامي، سيدحسن، همان، ج 1، ص 19. 32-کاتوزيان، ناصر، اموال و مالکيت، ص 11. 33-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، حقوق اموال، ص 37 34-مؤلف قابليت نقل و انتقال را اعم از قابليت مبادله‏ي [مذکور در تعاريف سابق] مي‏داند و براي اثبات ادعاي خود به حق موصي له بر قبول وصيت اشاره مي‏کند که به ورثه منتقل مي‏شود، لکن اين حق قابل خريد و فروش نيست. براي مطالعه‏ي بيشتر رک: جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 39 35-کاتوزيان، ناصر، همان، ص 59 36-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 42. 37-ماده‏ي 1284 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «سند عبارت است از هر نوشته‏يي که در مقام دعوي و يا دفاع قابل استناد باشد» 38-کاتوزيان، ناصر، همان، ص 58. 39-نوبخت، يوسف، انديشه‏هاي قضايي، ص 320 40-از اين پس، هر جا که از سهام ياد مي‏کنيم، منظور سهام شرکت‏هاي سهامي است که انتقال آن فاقد تشريفات ساير شرکت‏هاست 41-امامي، سيد حسن، همان، ج 1، ص 21 اموال «را به اعيان و منافع تقسيم کرده‏اند، گروهي ديگر جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 43 42-کاتوزيان، ناصر، همان، ص 34 43-جعفري لنگرودي، محمدجعفر، همان، ص 86. 44-امامي، سيد حسن، همان، ص 21 45- کاتوزيان، ناصر، همان، ص 35 46- تعريف اخير، داراي اين عيب است که جامع افراد نيست. فرض مثال: گازها با وجود اينکه، عين هستند، در اين تعريف نمي‏گنجد، زيرا تعريف اخير طريقه‏ي ادراک و احساس را به عنوان ضابطه‏ي عينيت، از ميان حواس پنجگانه فقط به حس لامسه اختصاص داده است 47-کاتوزيان، ناصر، همان، ص 58؛ همو، عقود معين، ج 4، ص 540 48-برخي از حقوقدانان معتقدند که «اسناد بي‏نام با اينکه پايگاه مادي ندارند ولي چون نحوه‏ي انتقال آنها با اموال مادي يکي است از اين حيث جزو اموال مادي محسوب مي‏شوند». رک: الماسي، نجادعلي، تعارض قوانين، ص 183، 49-نجفي، محمدحسن، همان، ج 28، ص 15؛ خوانساري، سيد احمد، جامع المدارک، ج 4، ص 11 50-عقد رهن و عقد وقف - هر دو - از جمله‏ي عقود عيني هستند، 51-ماده‏ي 774 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «مال مرهون بايد عين معين باشد و رهن دين و منفعت باطل است» 52-نوبخت، يوسف، همان، ص 340 53-همو، همان، ص 320، 54-بين موقوفه و عين مستأجره، رابطه‏ي عموم و خصوص مطلق برقرار است، يعني دايره‏ي شمول موقوفات از دايره‏ي اعيان مستأجره فراتر است، به عبارت ديگر، هر عين مستأجره‏اي قابليت موقوفه شدن را داراست اما عکس آن - لزوما - صادق نيست [يعني گاهي صادق است] مثلا گوسفند به لحاظ شير و پشمش قابل وقف کردن است اما همين گوسفند نظر به منافع ياد شده قابل اجاره کردن نيست؛ رک: آخوندي، آقا شيخ محمد، صراط النجاة، ج 2، ص 91؛ حائري (شاهباغ)، سيد علي، همان، ص 35، 55-ماده‏ي 338 قانون مدني مقرر مي‏دارد: «بيع عبارت است از تمليک عين به عوض معلوم» 56-کاتوزيان، ناصر، عقود معين 1، ص 305 57-کاتوزيان، ناصر، حقوق مدني، دوره‏ي عقود معين 1، ص 309 58-نقود به معناي اسکناس است 59-کمال‏الدين امام، محمد، الوصايا و الاوقاف في الفقه الاسلامي، ص 190؛ ابوغدة، عبدالستار، همان، ص 64؛ عبدالله الامين، حسن، ادارة و تثمير ممتلکات الاوقاف، ص 98، 60-سيستم تشريع قانون در نظام حقوقي ليبي متأثر از فقه مالکيه است 61- کمال‏الدين امام، محمد، همان، ص 190 هم چنين قانون اوقاف الجزاير (مصوب 27 آوريل 1991) در ماده‏ي 11 خود مقرر مي‏دارد: «محل وقف (موقوفه) مي‏تواند عقار (غيرمنقول)، منقول و يا منفعت باشد» نشرية دراسات اقتصادية اسلامية، ش 2، ج 5، ص 124 62-عبدالله الامين، حسن، همان، ص 98؛ فصلنامه‏ي ميراث جاويدان، ش 27، ص 156. 63-فصلنامه‏ي ميراث جاويدان، ش 27، ص 156. منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3474]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن