واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: موضوع انشا توکای مقدس سالهای زیادی از دوران مدرسه گذشته و حالا درست یادم نیست اما به گمانم از کلاس سوم ابتدایی بود که زنگ انشاء هم به برنامهی درسیمان اضافه شد. زنگ انشاء، مثل زنگ نقاشی و زنگ ورزش، باری به هرجهت برگزار میشد یعنی قرار نبود کسی راه و رسم درست نوشتن را یادمان بدهد. یکهفته معلم حساب، هفتهی دیگر معلم علوم یا حتی ناظم و مدیر مدرسه کلاس را اداره میکردند و ادارهاش آسان بود، موضوعی را روی تخته سیاه مینوشتند و تا آخر ساعت فرصت میدادند تا دربارهاش قلمفرسایی کنیم. تا ما انشاءمان را بنویسیم معلم ورقههای ریاضی آن یکی کلاس را تصحیح میکرد. انتخاب موضوع برای انشاء از ادارهی کلاس هم سادهتر بود، سال جدید تحصیلی را با "تابستان خود را چگونه گذراندید" شروع میکردیم و تا نوبت به "تعطیلات عید را چگونه گذراندید" برسد چند باری به تناوب در وصف چهارفصل و یکی دو باری هم اندر فوائد گاو و گوسپند و گل و گیاه مینوشتیم. معلمهایی که خوب یا خوش اخلاق بودند میگذاشتند بهجای انشاء، مشق بنویسیم یا بیصدا "نقطه بازی" یا "اسم- فامیل" بازی کنیم. هرکار میکردیم زنگ انشاء خسته کننده بود و به یاد ندارم بهخاطر این درس یا راهنماییهای معلم کسی از ما به خواندن و نوشتن علاقمند شده باشد اما به یاد دارم بعضی از همکلاسیها را که یک جلد "کتاب انشاء" خریده بودند و از آن رونویسی میکردند. گفتم که موضوعهای انشاء از زمانی که عمر خیام، حسن صباح و خواجه نظامالملک در دبستان الموت قزوین مشغول به تحصیل بودند تا زمانی که ما به یکی از شعبههای همان مدرسه در تهران رفتیم تغییر نکرده بود و برای همهی آنها در کتاب انشاء نمونههای خوبی وجود داشت که دانشآموزان خسته را از زحمت دوباره فکر کردن معاف میکرد. معلمها هم نه وقت و نه پول و نه حوصلهی کتاب خواندن داشتند و متوجه کپی بودن انشاءها نمیشدند یا اگر هم میفهمیدند به روی خودشان نمیآوردند و نمره میدادند. رونویسی از کتاب وقتی خطرناک میشد که یک نفر زودتر پای تخته میرفت و عین انشای شما را میخواند آن وقت میبایست تا پایان کلاس دعا میکردید که نوبت خواندن به شما نرسد و اگر شانس نمیآوردید و صداتان میکردند مجبور بودید دست به دامان همان بهانهی قدیمی بشوید که دیشب جایی مهمان بودم و دفترم را جا گذاشتم و... بعضی بچهها- مثل من- نوشتن انشاء را به مادرشان واگذار میکردند. مادرم هفتهای یک انشاء برای من مینوشت و همیشه هم بیست میگرفت و آنقدر به بیست گرفتن عادت کرده بود که بجای من دلشوره داشت و تا از مدرسه برمیگشتم از نمرهاش سؤال میکرد و اگر بر حسب اتفاق نوزده گرفته بود پکر میشد.اولین باری که مجبور شدم خودم انشاء بنویسم وقتی بود که مادرم کار داشت، یعنی سرگرم نوشتن انشاء برای برادر کوچکترم بود و اگر دست خالی به مدرسه میرفتم خطر تنبیه شدن تهدیدم میکرد. این سالها را خبر ندارم اما آن وقتها تنبیه بدنی اصل مهمی در آموزش دبستانی بود و در راستای عمل به آخرین دستاوردهای علم تعلیم و تربیت نسبت به کتک زدن بچهها مبادرت میکردند. شخص آقای ناظم خیلی دوست داشت تا یک بار هم که شده من را که شاگرد اول کلاس بودم کتک بزند، این مژده را که ناظم مدرسه در کمین نشسته تا بالاخره حسابی کتکم بزند خود ایشان روزی که خیلی سرحال بود به من داد... تصمیم گرفتم خطر نکنم و بنویسم، موضوع انشاء شرحی بر فوائد گوسفند بود.چند دقیقهای قلم به دست به صفحهی سفید کاغذ خیره شدم تا نمیدانم از کجا به فکرم رسید که از زبان یک گوسفند دربارهی فوائد راسته و فیله و دنبهی خودم بنویسم. پس برای اولین بار اعتراف کردم و نوشتم که یک گوسفند هستم، که از زندگی در میان گله خوشحالم، که آدمها حق دارند از همه جای من استفاده کنند. از پشمم نخ بریسند و با آن لباس بدوزند یا جوراب پارهشان را وصله بزنند، شیرم را بدوشند و با قهوه بنوشند یا از آن کره و پنیر و کشک و دوغ بگیرند، گوشتم را کباب کنند و دنبهام را برای تزئین روی دیزی آبگوشت بگذارند، سیرابی و شیردانم را در زمستان بعنوان عصرانه بخورند و جگر و دل و قلوهام را به سیخ بکشند و کلهام را توی دیگ بپزند تا از مغز و زبان و چشم و بناگوشم چربترین، مضرترین و خوشمزهترین صبحانهای را بسازند که بشر از بدو خلقت خود تا به امروز ابداع کرده است. نوشتم ما گوسفندها مزایایی داریم که مثل مغز قلم پنهان شده است و تا محکم تکانش ندهید از استخوان بیرون نمیآید. نوشتم که ما چادرنشینی و ییلاق و قشلاق را به انسان تحمیل کردیم و نوشتم که جای سم ما در هنر و ادبیات و حتی کتاب فارسی کلاس سوم دبستان بوضوح دیده میشود، کافی است نگاهی به داستان چوپان دروغگو بیندازید یا قصهی معروف شنگول و منگول و حبهی انگور را یکبار دیگر بخوانید تا به صحت ادعای من پی ببرید*. نوشتم که ما گوسفندها حتی به پیشرفت هنر موسیقی کمک کردهایم چون بعد از چرا، وقتی نشخوار میکنیم، چوپان هنرمند فرصت پیدا میکند تا زیر سایهی درخت به تمرین ساز مشغول شود یا یک سمفونی جدید بنویسد همانطور که موتزارت و باخ و بتهوون هم بهترین آثارشان را هنگام چرای ما نوشتند و...انشا را با کمی نگرانی نشان مادرم دادم او هم خواند و یکی دو جایش را اصلاح کرد و گفت که از کارم راضی است و اگر کمی بهتر نوشته بودم فوراً من را به دست عزیزخان قصاب میسپرد تا از این همه منافع من استفاده کند. **** تصور عوام مبنی بر بزغاله بودن شنگول، منگول و حبهی انگور یک اشتباه تاریخی است، طبق آخرین تحقیقات ثابت شده که هرسه گوسفند بودند. منبع: وبلاگ توکای مقدس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1827]