واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرگ در كاسة سر
گردآلود سفری چندروزه بودیم، آشفته و خاكی و خسته، كمی گرسنه و بسیار تشنه. جادة خاكی را پرسان پیدا كرده بودیم و در مسیر داغ و خلوت آن تا در باغ رانده بودیم. بار دیگر نشانی را كه معمار روی تكه كاغذی برایمان نوشته بود نگاه كردیم، و پلاك و رنگ سبز در و شیروانی زردرنگ و دیوار خزهبسته كه علامت اصلی بود، همان بود كه باید باشد. در زدیم. معمار آمد دم در، تعارف كرد. رفتیم تو.ـ چای حاضر است.خواهر معمار آمد سلام كرد، آشنا شدیم. رفت كنار زن و دخترم نشست و افتادند به ورّاجی.خواهر معمار، صاحب این خانه بود. شوهرش مهندس كشاورزی بود كه در یك تصادف مرده بود. تعریف كردند تنها بوده و هست. ماشینشان را برای این كه بین دو كامیون له نشود، به سرعت از جاده خارج كرده بود، خورده بود به درخت كنار جاده. نعشش را به زحمت از شاخة زبانگنجشك پایین آورده بودند.توی كاسة سرش پر از حشراتی بود كه به زنبور عسل شباهت میبرد. حشرهها بدنی زردرنگ با بالهای سبز داشتند. كوچكتر از زنبور بودند با نیشی پرخراش، كسی تا آن روز این حشره را در آن حوالی ندیده بود. زن میگفت تا مدتها رغبت نمیكردند عسل بخورند، جسد را كه پایین آورده بودند دستها و صورتش آغشته به خون و عسل بود. كاسة سر شكسته بود با تركی مهیب، درون كاسه سر پر از آن حشرهها بود. مغز را و خون را خورده بودند. حشرات شكل مغز و بهجای آن شده بودند. انگار از آغاز در آن كاسه سر جا داشتهاند.
شوهر مرده بود. باغ بزرگ با آن ویلای چوبی برایشان مانده بود.ناهار را كه خوردیم رفتیم به گشت باغ. دو ساعتی طول كشید تا از جدولبندی پیچیدة باغ سردربیاوریم. انواع درختان میوه، گلبوتههای تزئینی، نباتات وحشی، سایهروشنهای وهمانگیزی در فضای باغ پدید آورده بودند.در تابش تند نور و بازتاب آبنماها، تنوع رنگهای سبز، از روشنترین تا سبزی كه زردی میزد تا تندترین مایه كه به آبی میرسید زمینهای بود تا گلهای زرد و بنفش و كبود، سیلوار، زیبایی را در منظر ما شهریان بریده از طبیعت جاری سازند. گلها كه میشد گفت وحشی و بینام بود چون با آنچه در گلخانهها و گلفروشی دیده بودیم شباهتی نداشت، تاراج زنبوران شده بود كه كندوهایشان در ته باغ مایة درآمد بیوة فراموش شده بود.در آلاچیق كه نشسته بودم برای اولین بار آن صدای مرموز و سنگین را شنیدیم. چیزی كه حس صدا بود نه صدایی كه حس شود. شب آن صدا با ضرباتی چنان لخت و مداوم و مكرر در سرم طنین داشت كه نگذاشت كتابم را تمام كنم. خسته شدم از آن طنین و همهمه، خوابیدم. نیمهشب صدا بیدارم كرد. انگار خواب صدا را دیده بودم، چون بیدار كه شدم صدا به گوش نمیرسید. گوش خواباندم، صدا از كجا میآمد، شاید صدا در سرم بود یا در خوابم اما چیزی بود كه با سماجت اتفاق مكرر خود را با حضوری دایمی اعلام میكرد. نیمخیز در بستر سرم را به مبل تكیه دادم و دلم فروریخت. صدا از درون مبل بود. حركت همهمهوار هزاران نیش خراشنده كه درون چوب را بكاود.ـ موریانه است؟گوش دادم: صدا طغیانی، یكنواخت و پرخراش بود. چراغ را روشن كردم. مبل را تكان دادم و جابهجا كردم: اثری از نرمة چوب یا سوراخهای كوچك و مدوری كه غالباً دستكار موریانههای مهاجم است در زیر مبل نبود.دوباره گوشم را به مبل چسباندم. صدا خراشنده و مداوم و جمعی میآمد. بلند شدم، یك دم بهخاطرم امد كه گوشم را به دیوار بچسبانم، نكند آنجا هم... صدا همچنان از تمام دیوارها، از تمام اشیاة چوبی اتاق میامد. اتفاقی سراسری در تمامی اشیاة و ابعاد اتاقی كه در آن خواب بر من حرام شده بود جریان داشت.در گلدان چوبی منقش، و در مبل چوبی، در قفسة كتابخانه، در میز و صندلی و رختآویز و قاب عكس، در دستة چرخی حتی. هرجا كه دست بشر جزئی از طبیعت چنگل را از زندگی نباتیاش جدا كرده بود. سر شب شراب بلوطی نوشیده بودم. بهخود گفتم دنبالة خیالات مستی است. همین خیال مایة خوابم شد. خوابم پر از همهمة زنبورانی بود كه گرد سرم، در كاسة سرم پرواز میكردند. رفت و آمدهای توی راهرو بیدارم كرد. تا چشم باز كردم، سرم را به پایة مبل نزدیك كردم صدا همچنان میآمد، انگار جانوری از چوب، در چوب پنهان بود، جوهری قاهر با صورت چوب در ستیز بود، جانوری مرگآسا كه با بودن و ماندن اشیاة در كشاكش بود، چون روحی مرگاندیش در جسمی بهظاهر پایدار كه فنا را از درون تدارك میبیند. دیوارها پر از همهمة صدا، وسوسة فرو ریختن بود. هزاران دندان تیز، نیش پولادین، چنگال خراشنده، عمارت را در هر جایش پوك میكرد و از درون متلاشی میكرد.سر صبحانه به خانم صاحبخانه این را گفتم. سكوت كرد. معمار، رفیق اداری من كه به دعوتش در این خانه مهمان بودم، خندید. گفت: خواهر، ایشان هم از صداهای باغ بیخواب شدهاند.رو به من كرد و گفت: این صدای باد است كه در درون خانه اینطور بهگوش میرسد. انگار صدای باد، صدای درختها از توی دیوارها، مبل و صندلی میآید.گفتم: اما این انعكاس صدا نبود.گفت: همه این را میگویند. پیش از این هم مهمانی داشتیم كه اصرار داشت یكی از مبلها را بشكنیم كه اگر موریانه توی آن باشد برایش علاجی بكنیم. در این منطقه ما از بچگی به این صداها عادت كردهایم.قندان چوبی را برداشت و به من داد: همه این را میگویند. پیش از این هم مهمانی داشتیم كه اصرار داشت یكی از مبلها را بشكنیم كه اگر موریانه توی آن باشد برایش علاجی بكنیم. در این منطقه ما از بچگی به این صداها عادت كردهایم.ـ ببین، گوش كن!گوش كردم همان صدا میآمد. سر تكان دادم:ـ همین صداست، عیناً.معمار ان را به گوشش چسباند، گویی صدایی را برای اولبار میشنود. دوباره گوش كرد، گفت: عجیب است!گفتم: این صدا بود كه از دیوار هم میآمد.سرش را به دیوار چوبی آشپزخانه نزدیك كرد. در چشمش حیرت و وحشت آشكار بود. آمد و نشست، چایش را سركشید، گفت: این همان صداست گرچه كمی، چهطور بگویم؟ انگار بیشتر شده باشد یا بدتر.بیوه، پیچ رادیو را پیچاند. جنگ در منطقه بحث را عوض كرد. وقتی قدمزنان در باغ میگذشتیم دخترم كه از حرفهای سر میز به هیجان آمده بود. دوان و نفسزنان پیش ما آمد و گفت: پدر! آن صداها كه از دیوار آشپزخانه میآمد، از تمام درختها میآید.زنم كه بهدنبالش میآمد، به تأیید سرش را تكان داد.من و معمار به درخت اقاقیا گوش كردیم. صدا همچنان كوبنده و مداوم میآمد. معمار گفت: گفتم این صدای باد است در شاخهها میپیچد.ـ اما درختهای زنده...ـ یعنی میگویی موریانهها در درخت سبز هم لانه كردهاند؟گفت: نگفتم موریانه، شاید حشره ای دیگر. شاید كرم خاصی، یكجور فساد در چوب خشك و تر...سر ناهار بیوه گفت: من هم این صداها را میشنوم. اول فكر میكردم موریانه است یا حشرهای، اما موریانه یا كرم چوب باید اثری داشته باشد، هرچه هست كه دیوانهام كرده است. میترسم یكشب سقف بیاید پایین یا دیوار روی سرمان خراب شود.پرسیدم: تاحالا چیزی خرد شده؟ پوسیده؟ چیزی، اثری از فساد چوب؟...گفت: درختهای باغ كه محصول خوبی نمیدهند. هرچه سمپاشی كردهایم فایده ندارد، با آنكه خاكش خوب است. زمین اینجا شورهزار بود و شنی. آن مرحوم از چند فرسخی خاك آورد. خاك اینجا را عوض كرد. اما محصول بهدردبخوری ما ندیدیم. میوهها كوچك و بیمزه و نارس از شاخه میافتند.ادامه دارد ... جواد مجابی تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 705]