تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى يابد، رقّت قلب پيدا مى كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798684173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بچه گوزن اخمو


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بچه گوزن اخمو
هزارتا بچه روباه از آسمون میآید
گوزن کوچکی بود که فکر میکرد با بقیه حیوانها فرق دارد. او همیشه اخم میکرد و غر میزد و به حرفهای دیگران گوش نمیداد. گوزن کوچک فکر میکرد باید حرف، حرف خودش باشد.یک روز، گوزن کوچک همراه بچه روباه و بچه خرگوش به جنگل رفت. خرگوش کوچولو این طرف و آن طرف پرید، بچه روباه پشتک زد. آنها خوشحال بودند که با هم هستند. اما گوزن کوچک مثل همیشه قیافه گرفته بود. مرتب سرش را تکان میداد و میگفت:- شما دو تا خیلی شیطانی میکنید، ممکن است پنجههایتان درد بگیرد. شاید هم گردنتان بشکند.بچه روباه و بچه خرگوش گوششان به این حرفها بدهکار نبود، آنها آنقدر بازی کردند تا خسته شدند. بعد، روی علفها دراز کشیدند. یک دفعه خرگوش کوچولو داد زد:- نگاه کنید! در آسمان یک خرگوش سفید و چاق است.بچه روباه با خوشحالی گفت:- یک بچه روباه هم هست.گوزن کوچک گفت:- آنها فقط ابرهای کوچکی هستند که با خودشان باران میآورند. ناگهان باران شروع به باریدن کرد. هوا سرد شد و عطر گلها و بوی خوش علفها، همه جا را پر کرد. بچه روباه و خرگوش کوچولو از باریدن باران خیلی خوشحال شدند. بلند بلند خندیدند و چرخیدند. پوزههایشان را بالا گرفتند تا قطرههای باران را بقاپند، اما گوزن کوچک همانطور یک گوشه ایستاده بود و اخم کرده بود و میگفت: - بهتر است برویم زیر یک سقف بنشینیم.خرگوش کوچولو داد زد؛- میبینی؟ از ابر من یک عالم خرگوش رنگی پایین میآید!بچه روباه همانطور که به قطرههای باران خیره شده بود، گفت:- از ابر من هم هزار تا بچه روباه به زمین میآید.گوزن کوچک خیلی سعی کرد مثل همیشه قیافه بگیرد، اما فقط غمگینتر شد و آهسته گفت:- شما این حرفها را از خودتان درآوردهاید. این فقط یک باران معمولی است. پس چرا من یک بچه گوزن هم نمیبینم که از آسمان بیاید؟خرگوش و روباه پرسیدند: - تو واقعاً چیز دیگری غیر از باران نمیبینی؟خرگوش کوچولو با دقت به دور و برش نگاهی انداخت و گفت:- تو باید با شادی به همهجا نگاه کنی؛ تا همه چیز را خوب و قشنگ ببینی.گوزن کوچک، خیلی جدی گفت:- من نمیتوانم. آخر...بعد، سرش را تکان داد و با بغض گفت:- شما همه چیز را قشنگ میبینید؛ ولی من نه.وقتی باران بند آمد، هنوز گوزن کوچک بیچاره همینطور گریه میکرد.خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. خرگوش کوچولو گفت:- نگاه کن! خورشید آمده که ما را خشک کند.نور سفید، چشم گوزن کوچک را زد. گوزن کوچک اشکهایش را پاک کرد. تا آمد حرفی بزند، خورشید پشتش را گرم کرد. گوزن کوچک سعی کرد باز هم قیافه جدّی بگیرد، اما خورشید گردنش را قلقلک داد. گوزن خندهاش گرفت و گفت:- خورشید خیلی مهربان است. من خیلی خوشحالم.خورشید یک خنده داغ به گوزن کوچک کرد؛ آنقدر گرم که تمام اشکهای گوزن کوچک خشک شد. گوزن کوچک با خوشحالی به دور و برش نگاه کرد و با خوشحالی داد زد:- چه جنگل قشنگی!... چه آسمان زیبایی! نگاه کنید! نگاه کنید! آن دور دورها، توی آسمان یک بچه گوزن نرم و چاق از آسمان پایین میآید.دوستهای گوزن کوچک، دستهای او را محکم گرفتند و با خوشحالی گفتند:- آره، میبینیم.گوزن کوچک گفت:- من حالا گوزن کوچولویی را میبینم که توی آسمان بالا و پایین میپرد.خرگوش کوچولو گفت:- همین طور یک خرگوش کوچولو.بچه روباه خندید و گفت:- و یک بچه روباه. هدیه شریفیبرگرفته از ماهنامه سروش کودکانتنظیم:بخش کودک و نوجوان ************************************** مطالب مرتبطخرگوشی که می‏خواست عجیب باشد موش می خوری یا آبگوشت؟! بابایی مثل شیشه روباه مکار و بز کوهی شکارچی های ترسو زبان حبابی دارا و ندار سنجاق قفلی نگران مقیاسی هوشمندانه! خرس قرمز شکمو گربه پرافاده





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 342]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن