تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتان بدهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846307854




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرمانده لشکر اصفهان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:  فرمانده لشکر اصفهان
شهید حاج حسین خرازی
- ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چی شده این بچه؟ زنده س؟ مرده س؟میگفتم:کجا برم دنبالش آخه؟ کارو زندگی دارم خانوم.جبهه که یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟رفته بودیم نماز جمعه.حاج آقا آخر خطبه ها گفت:حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه به مادرش گفتم. گفت:حسین مارو میگفت؟ گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.- داییش تلفن کرد گفت:حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده شما همینطور نشستین؟گفتم:نه خودش تلفن کرد.گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته . پانسمان می کنه میاد.گفت شما نمی خواد بیاین.خیلی هم سرحال بود.گفت:چی رو پانسمان میکنه؟دستش قطع شده.همان شب رفتیم یزد،بیمارستان. به دستش نگاه میکردم.گفتم خراش کوچیک. خندید.گفت دستم قطع شده سرم که قطع نشده.- پست نگه بانی ما شب بود.کنار اروند قدم میزدیم. یکی رد شد،گفت:چطورین بچه ها؟ خسته نباشید دست تکان داد و رفت.پرسیدم کی بود؟گفت: فرمانده لشکر.گفتم؟برو!این وقت شب؟بدون محافظ؟- تعریف میکرد و میخندید: یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار میکشید،اونجا سیگار کشیدن ممنوعه.نگه داشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا اینجا.گفت بتو چه.می خوام بکشم.تو که کوچیکی،خود خرازی رو هم بیاری بازم می کشم.گفتم می کشی؟گفت آره.هیچ کاری هم نمی تونی بکنی.میگفت:دلم نیومد بگم من خرازی ام.رفتم یه دور زدم برگشتم.نمی دونم چطور شد.این دفعه تا منو دید فرار کرد.حتی کفش هاش از پاش در اوم، بر نگشت برشون داره.- حاج حسین از خط تماس گرفته بود.از من می پرسید ،حاج آقا ما اینجا کمبود آب داریم.تکلیفمون چیه؟ آب رو بخوریم یا برا وضو نگه داریم؟- گفت: من امشب اینجا بخوابم؟ گفتم:بخواب ولی پتو نداریم.یک برزنت گوشه ی سنگر بود :گفت اون مال کیه؟ گفتم مال هیشکی . همان را برداشت کشید روش. دم در خوابید.
شهید خرازی
- نصفه شبه چشم چشمو نمی دید سوار تانک ، وسط دشت.کنار برجک نشسته یودم.دیدم یکی پیاده میاد.به تانک ها نزدیک می شد دور می شد.سمت ما هم اومد.دستشو دور پایم حلقه کرد.پایم را بوسید.گفت:بخدا سپردمتون . گفتم:حاج حسین؟ گفت:هیس،اسم نیار. رفت طرف تانک بعدی.- قبل از عملیات قران که می خواندیم.حاجی گریه می کرد.دوست داشت.بعد از کربلای 4 هم قران خواندیم و حاجی گریه کرد.بیشتر از دفعه های قبل.خیلی بیشتر.- نشسته بود زانو هاشو گرفته بود توی بغلش. هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش.ساکت شده بود.ناراحت بودم.دلم می خواست مثل همیشه باشد.وقتی میدیمش غصه هامان از یادمان می رفت. گفتم:چقدر مظلوم شده ای حاجی. سرش  را برگرداند،فقط لبخند زد.- قرار بود خط را به بچه های لشکر 17 تحویل بدهیم،بکشیم عقب.گفت:برو فرمانده های گردانو توجیه کن،چطور جابجا بشن. رفت توی سنگرنیم ساعت خوابیدم.فقط نیم ساعت .بیدار شدم هرکس یک طرف نشسته بود،گریه میکرد. هنوزم فکر میکنم خواب دیده ام حاجی شهید شده.- بی سیم صدا می کنه: محمد،محمد،حسین ... محمد،محمد،حسین.اسم حاج حسین 6 سال کد فرمان دهی لشکر بود حالا هم که حاجی شهید شده،کد را عوض نکردند.ولی صدا دیگر صدای حاج حسین نیست. میزنم زیر گریه.حسن آقایی میگوید:چرا گریه میکنی؟ گوشی رو بردار....  شادی ارواح طیبه شهدا صلوات         شیرینی دوستی با شهدا نصیبتان باد.ان شاالله تعالی منبع:کتاب یادگاران/شهیدخرازی  ثبت شده توسط salvia - flowبخش مطالب روزانه اعضا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 650]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن