واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آخرین سخنرانی شهید کاظمی در لشکر 8 – سال 1384
ما با مردم تکمیل می شویمبا سلام و درود به ارواح طیبه شهدا، مخصوصاً شهدای عزیز لشکر پرافتخار نجف اشرف، چه شهدایی که از استان اصفهان هستند مثل شهید صنعتکار، شهید مجبد کبیرزاده، شهید نورمحمودی و شهدای گمنامی که افتخار مضاعفی پیدا کرده اند؛ استان اصفهان یکی از برجستگیهایش شهدایش است.در رأس این شهدا حسین خرازی عزیز در اصفهان و لشکر نجف و سلام بر آقا مهدی باکری که از مؤسسین لشکر نجف است. از همین جا سلام داریم به روح ملکوتی اما شهیدان و عرض سلام و ادب به محضر رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و فرماندهی کل قوا، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای .خوشحال شدم امروز؛ احتمالاً بعد از قریب 10 سال، توفیق پیدا کردم مجدداً به پادگان عاشورا، جمع شما عزیزان لشکر نجف حاضر شدم. ابتدای صبح محضر شهدای لشکر نجف رسیدیم و عرض ادب و احترام کردیم به شهدای قهرمان و بسیجیان دلاور خیبر و بدر و بیت المقدس و کربلا والفجر 8 و همه عملیاتهایی که لشکر در آن ها شرکت داشت. حقیقتاً وقتی که در همه جا، در همه محلهای گلزار شهدا وارد می شویم و توفیق پیدا می کنیم که سرخاک مطهر این بندگان خاص خدا حاضر شویم. یک لحظه درنگ و تأمل به انسان می گوید: یک بچه که متولد سال 1350 بود و سال 1364 یا 1365 شهید شده دنبال چه چیزی آمده و در پی چه چیزی بوده است؟ این سن و سال، سن و سالی نیست که در سخت ترین مبارزات، انسان قرار گیرد. سن و سال، سن و سال رشد و تفریح و استراحت و مقدمه ای بر جوانی است. یک نفر و دو نفر و سه نفر هم نیستند. پاسخ این پیدا نمی شود الا اینکه به اصل موضوع پی ببریم. موضوع چه بود؟ انقلاب اسلامی با عنایت خدا جهاد در راه خدا، حاکمیت عبد صالح خدا، حضرت امام (ره) پیروز شد و این پدیده باعث شد که گوی سبقت به وجود بیاید. یک حرکتی بود که در این مبارزه سن و سال هیچ ملاکی نبود و فقط سبقتی بود برای رسیدن به یک هدف و مجاهدت در راه یک هدف، و خب انسانهای بزرگی موفق شدند در این حرکت و مبارزه به پیروزی نهایی دست پیدا کنند که همان تسلیم شدن واقعی به درگاه حضرت حق تعالی و پیوستن به این راه و شهید شدن بود. به واقعیت کلمه، به معنای واقعی «شهید». هیچ گاه نمی توانیم با هر نگاهی، نگاهی که پاک نباشد، اسمی از شهید بیاوریم؛ چه شهیدی که شناخته شده باشد. چه آن شهیدی که در قبل از شهادتش آدم آن را بشناسد. زهی سعادت، سعادت بزرگی است، آدم می رود به گلستان همین شهدای نجف آباد بچه های 15 و 16 ساله، یکباره آدم یاد می آورد از اردوگاههای قبل از عملیات خیبر و بدر وقتی توی گردانها جمع می شدند روی سرشان ملائک و فرشتگان خاص خدا مباهات می کردند. چی بود آن روز؟ کدام یک از ملاک ها و معیارها برای آنهایی که جبهه رفته و نرفته بودند مشخص شده بود، آن روز کی می گفتند که هر کسی به جبهه رفت می تواند به دانشگاه برود و بچه اش از سربازی معاف می شود؟ جانباز بشود به او تسهیلات می دهند؟ آنها هیچ کدام که موظف نبودند.سرباز که نبودند، پاسدار و ارتشی که نبودند.یک نیروی دلداده به راه خدا بودند. به معنای واقعی یک مجاهد فی سبیل الله تسلیم شده می آمدند و تلاش می کردند زود بپیوندند. این اتفاق صورت گرفت و این امتحان الهی و این امکان مشخص شده جهاد، یک عده زیادی از آن بهره بردند، یک عده ای که ماها هستیم و از این فیض الهی جا ماندیم و توفیق پیدا نکردیم ولی درک کردیم شهید را. درک کردیم از خودگذشتگی، اخلاص و صادق بودن را، درک کردیم بنده شدن را درکش حالا یا تلاشی بود که خودمان داشتیم و بخشی از آن در خودمان شکل گرفت و به وسیله همان بندگان خاص خدای متعال به آن رسیدیم. دیدید فلانی داشت دعا می کرد و دیدید فلانی به مادرش گفت که من دیگر بر نمی گردم. دیدی داشت از همه حلالیت می طلبید و خیلی هاشون که دیگه خیلی خودشونو نزدیک کرده بودند، می گفتند ما چند وقت دیگه شهید می شویم؟ یکی، دو تا و سه تا هم نبودند. خیلی از آنها بودند. حالا آیا این موضوع تمام شد و خاص یک مقطع زمانی بود و پایان یافت. یا این که نه، هست ولی یک جور دیگه هست. از یک راه پر مشقت تری است، قبلاً یک راهی ساده بود، با راحتی می شد گذر کرد ولی حالا راه کمی سخت تر است. باید از کوهها عبور کرد، امروز آن روز است. البته امروز امتیازهای خیلی بیشتری دارد. همین جور که سختی می کشیم، نسبت به سختی مزد بیشتری می گیریم برنامه عوض نشده، خدای متعال هنوز این دلها را باز گذاشته و اختیار داده و گفته که این سیر کمال و اخلاص و فداکاری، همه هست. مقدماتش هم بسیار هست و از گذشته هم کمی بیشتر هست. اینکه آن زمان در جامعه ما و رفتارهای اجتماعی ما مسائل دست و پا گیر خیلی کمتر بوده ولی امروز بیشتر است. پس امروز چسبندگی برای نزدیک شدن به این راه برای متصل شدن بیشتر است و آدم راحت می فهمد که این خیر است یا شر و این خوب است یا بد. پس راه فداکاری، ایثار، از خودگذشتگی و شهادت باز باز است یعنی هیچ محدودیتی وجود ندارد که پاسدارهایی که در جنگ بودند. با شهدا بودند، یک شهید باشند. امکانش هم در همین سازمان ها، در لباس مقدس سپاه، در جمع پاسدارها بودن است. حالا یک واماندگی وجود دارد و آن واماندگی خیلی حسرت آور است و آن این است که ما همه چیز را دیده باشیم و وا بمانیم و مسیر و خط را عوض کنیم و به سمت دیگری برویم. این سمت ما را نسبت به گذشته یا بی تفاوت می کند که آن باز هم 2 بخش دارد یا آنکه ما را معارض می کند که آن هم 2 بخش دارد. بی تفاوتمان بکند این است که عملاً رو برگردانیم، بگوئیم نه برای چی، اصلاً چرا جنگ، این حرفها نیست. یکی هم ظاهری این کارها را نکنیم و قلبهایمان برگردد. دلمان نباشد و بگوئیم که جنگی بوده، یک عده کشته شدند و رفتند. این هم همواره در دلمان به عنوان ذکر داخلی تلقین کنیم. آنهائی هم که تبهکاری می کنند و به لجاجت می افتند و لجبازی می کنند و به عناد دست می زنند. یک بخششان هستند و یک بخششان در راستای تخریب قدم بر می دارند و این یک عده شان معارض می شوند و یک عده شروع می کنند به تخریب کردن، چرا جنگ آن وقت که قرار بود با فلان رقم تمام بشود. نشد و می روند به بالا بالاها و همه چیز را زیر سوال می برند که خدا نکند که ما از هیچ کدام از این دسته باشیم و خدا کند همیشه در راه باشیم و اسم شهید به ما انرژی بدهد و نگاه به عکس یک شهید که می کنیم روحمان زنده شود و به حسرت بیفتیم و در این حسرت شروع کنیم به درس گرفت. ما بادی از این جنس باشیم که الحمدالله شما از این جنس هستید. یه وقتی به فکر افتادم جلوی پادگان ولی عصر(عج) تهران یک تابلوئی نصب کنیم که این تابلو تذکر باشد و بگوئیم که مردم، خواهرها، مواظب باشید که این شهدا می آیند و جلویتان را می گیرند و می گویند که ما در مملکت ایران شهید شدیم که دین خدا حاکم شود. شما پا روی خون ما گذاشتید ما یکی از طلبکاران شما هستیم و حالا از شما شکایت داریم. همین که فکر می کردم گفتم، خب! اگه حالا عوض شدیم، به ظاهر احمد کاظمی بودیم ولی باطنمان یک بنده روسیاه خدا بود و رفت تو اون دنیا و یک بسیجی تک تیرانداز یکه هیچ کس او را نمی شناخت بگوید که آقای کاظمی وصف تو را توی جنگ شنیده بودیم که تو یک رزمنده هستی و من هم توی چنگ در لشکر 27 رسول بودم، به این اسم تو افتخار می کردم ولی وقتی که شهید شدم عالم به رویم باز شد دیدم که تو کی هستی و خدایی نکرده روی از ما برگرداند.... لحظه به لحظه کار ما، نیت ما، گفتار ما را شهدا ناظر هستند خلوت و عبادت و نیت ما را نیز ناظر هستند. نیت ما در سپاه چیست؟ برای چه وارد سپاه شدیم؟ کجا را اشغال کردیم، کجا را گرفتیم، اون وقت آنهایی که در راستای اهداف بودند، می گویند. خدایا! ما به این هم رزم خودمان افتخار و مباهات می کنیم و اگر برعکس باشد رویشان را بر می گردانند و می گویند خدا از شما نگذرد که چگونه دارید در حق ما ظلم می کنید.اصلاً به این موضوع شک نکنید و این را یادداشت کنید و یادداشت را نیز دنبال خود ببرید. شب اول قبر اگر با این مواجه نشدید برگردید بیائید تا با هم مذاکره کنیم. شهید وعده خداست و جزء اهداف آفرینش است. من واقعاً وقتی خدمت آقا رسیدم برای مباحث نیروی زمینی دیدم کل و بن نیروی زمینی را می داند. خداوند از همه چیز به ما بهترین را داده است. مردم ما را دوست دارند و دلشان می خواهد که با ما باشند. مردم جائی که کارشان گیر می کند می گویند که پاسدارها بیایند.ما با مردم تکمیل می شویم و مفهوم پیدا می کنیم. در کشوری قرار داریم که بهترین ژئوپولیتیک را دارد. ما در موقعیتی قرار داریم که قدرت اول منطقه هستیم، به لطف خدا و خون شهدا، ما یک قدرت بزرگ شده ایم، در علم بالا رفتیم، اقتصاد عالی و یک حکومت محکم مردمی داریم. هیچ چیز کم نداریم، باید خودتان را شایسته چنین قدرت و حکومت مردمی ای بدانید... ما همه با هم آمده ایم و باید با هم از این دنیا برویم، قبراتون را توی همین پادگانها بدونید. اساس و پایه رزم باید محکم باشد، بستر بسیجیان را فراهم کنید. بیدار و زنده بایستید. ما یک حکومت ماندگار و هزار ساله داریم، باید نسل آینده را بسازیم و به فکر جوانها و بسیجیان باشیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 639]