واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فرمانده فکور
شهید احمد کاظمی از زبان سردار سرلشگر سید یحیی رحیم صفوی«برخی از مومنان بزرگ، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند و بر آن عهد و پیمان ایستادگی کردند تا در راه خدا استقامت ورزند، برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کردند و عهد و پیمان خود را تغییر ندادند.»(احزاب،آیه 23)مردم مومن و انقلابی نجف آباد، در آستانه عید قربان که درس فداکاری و جهاد در راه خدا را به انسان های مؤمن می دهد و پرشکوه ترین جلوه ایثار و عبودیت بندگان صالح خدا در برابر خالق جهان هستی است، فرزند شجاع و قهرمان شما و فرزند صالح امام بزرگوار مان، دلاور جبهه های غرب و جنوب، سرلشکر شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه، سرتیپ پاسدار شهید غلامرضا یزدانی فرمانده توپخانه نیروی زمینی و سرتیپ پاسدار، شهید نبی الله شاهمرادی معروف به سردار حنیف که مسئول اطلاعات نیروی زمینی بود، قربانی درگاه خدا شدند وبه عزت و شرف شهادت نائل شدند. خانواده های محترم، جوانان برومند، علمای بزرگوار نجف آباد، مردم ولایت مدار نجف آباد، محور سخنرانی بنده، من پاسخگویی به این سوال است که این شهیدان که بودند و چه کردند. به راستی شهیدان را شهیدان می شناسند. 23 هزار شهید اصفهان و شهیدان نجف آباد، فرمانده خودشان، شهید کاظمی را می شناسند که چه کسی بود و چه کرد.خدای شهیدان همه را بهتر می شناسد چرا که خداوند رب الشهدا است و ربّ الصالحین است خداوند آنها را خلق کرده، رشد داده، در مسیر اسلام و ائمه اطهار(ع) هدایت کرده و زمانیکه اسلام عزیز، ملت ایران و انقلاب اسلامی احتیاج به دفاع و فداکاری داشت، خداوند اینان را به عنوان سربازان و سرداران مدافع اسلام و قرآن، سربازان دفاع از انقلاب اسلامی انتخاب کرد و روزهای سختی که ملت ما و اسلام ما غریب بود، زمانیکه ضد انقلاب در داخل و خارج برای براندازی این کشور به یکدیگر دست داده بودند و سیاست مدارهای نالایقی همچون بنی صدر و لیبرال ها جز تسلیم شدن مناطقی از کردستان و یا سازش با آمریکا را برای بیرون کردن دشمنان بعثی عراق از سرزمینهای اشغالی جنوب راه دیگری را پیشنهاد نمی دادند در آن مقطع حساس و سرنوشت ساز اوایل انقلاب و تاریخ ایران اسلامی این شهیدان سرافراز به فرمان امام و مقتدایشان به کردستان شتافتند تا ضد انقلاب را ریشه کن سازند و مردم مظلوم کردستان را از سلطه ضد انقلاب نجات دهند و هنوز کردستان به طور کامل برخی از شهرهایش هنوز آزاد نشده بود که با جنگ تحمیلی این شهیدان، سردار بزرگ اسلام شهید کاظمی بهمراه دیگر سرداران رشیدی چون یزدانی به جبهه های جنوب شتافتند.مردم مظلوم آبادان شهید کاظمی را می شناسند، اگر نبود امثال کاظمی ها که در جبهه فیّاضیّه در شمال آبادان جلوی دشمن صدامی مسلح به پیشرفته ترین تجهیزات شرق و غرب را بگیرد، آبادان سقوط کرده بود. در آزادسازی آبادان نیز شهید کاظمی و شهید خرازی جزء محورها و فرماندهان آزادی بخش آبادان بودند، از پنجم مهرماه سال 60، و در طول 8 سال دفاع مقدس جبهه های بزرگ را این فرمانده شجاع خردمند، انقلابی، فکور، مومن، خاضع و خاکی ما فرماندهی کرد و لشکر 8 نجف را سازمان داد،آموزش داد، تجهیز کرد.کوههای سر به فلک کشیده و پر از برف کردستان و دشتهای سوزان خوزستان شهید کاظمی را می شناسند در فتح و آزادی بستان محور بود.در فتح المبین جبهه رقابیّه را ایشان شکافت و در فتح المبین آنکه بزرگترین پیروزی را با دور زدن دشمن آفرید، تیپ 8 نجف ایشان بود. او و شهید بزرگوار آقا مهدی باکری با نیروهای خود ارتفاعات میشداغ و تنگه دلیجان را دور زدند، (چیزی که افسران عالی رتبه عراق باور نمی کردند) در این عملیات، یکطرف شهید کاظمی دشمن را احاطه کرد و یکطرف شهید حسین خرازی از ارتفاعات بلند تیشکن تنگه عین خوش را تصرف کرد.شهید کاظمی در تمامی عملیاتها به عنوان فرمانده ای بود که با نبوغ و خلاقیت دشمن را به زمین می کشاند، هیچ جبهه ای در طول 8 سال دفاع مقدس نبود که در مقابل لشکر قهرمان نجف و فرزندان عزیز بسیجی و پاسدار اصفهان و نجف آباد و زنجان و بسیاری دیگر از شهرهایی که به این لشکر می پیوستند، تاب استقامت بیاورد.یکی از فرماندهان فتح فاو، شهید کاظمی بود. پشت دروازه های بصره، نیروهای بعثی عراق یورش قهرمانانه این فرمانده شجاع را در رمضان، و در کربلای 5 دیدند که چگونه این قهرمان دلاور با صلابت با سکینه و با آرامش چگونه دروازه شرق بصره را شکافت و دشمن،آمریکایی ها و اروپایی ها را مجبور کرد به صدور قطعنامه 598 که بعداً تبدیل به قطعنامه نهایی شد و به حقوق ملت ایران تن در دادند. در خیبر در حالیکه پشت سرش 30 کیلومتر آب بود جزایر مجنون را تصرف کرد و انگشتش قطع شد که امکان دارو و بهداری وجود نداشت و برای اینکه عفونت نکند نمک را در آب می ریخت و انگشت قطع شده اش را در آب می گذاشت، تا هم عفونت نکند و هم خون ریزی تمام شود.در عملیات بدر آقا مهدی باکری پشت بیسیم گفت: احمد بیا کنار دجله اینجا جای بسیار عالی است، اگر نیایی اینجا دیگر یکدیگر را نمی توانیم ببینیم، خود این شهید بزرگوار اینها را می گفت. (شهید باکری در دجله قطعه قطعه شد، بدنش و قایقش با آرپی جی منهدم شد و جسم مطهرش به اقیانوس هستی پیوست، از دجله به خلیج فارس و بعد به هستی).شهید کاظمی همواره از دو شهید نام می برد و می گفت من دلم می خواهد کنار شهید خرازی باشم، باور کنید 19 دیماه روزی بود که عملیات کربلای 5 در سال 65 و در همین دیماه 65 بود که حسین خرازی شهید شد، همین چند روز بعدش دیدید احمد کاظمی روحش پرواز کرد در کنار شهید خرازی جای گرفت.فقط زمان جنگ نبود، بعد از جنگ هم اکثر رزمندگان به خانه و زندگیشان باز گشتند، ولی این بزرگوار 7 سال به قرارگاه حمزه رفت، مسئول آرامش و امنیت آذربایجان غربی و کردستان شد. با آن نبوغ ذاتی اش امنیت را به کردستان بازگرداند، 7 سال بعد از جنگ به دور از خانه و فرزند و همسر. نه تنها آرامش و امنیت را در کردستان برقرار کرد، بلکه با مصوبه شورای عالی امنیت ملی ایران مقرها و مراکز ضد انقلاب حزب دمکرات و کومله را با پیشروی120 کیلومتر در خاک عراق منهدم کرد. بعد از قرارگاه حمزه همان سال ایشان فرمانده نیروی هوایی سپاه شد.بیش از 200 فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد در حادثه بم، در ساعتهای اول، شهید کاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد، خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد، هر 13 دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر چه در شب و چه در روز پرواز می کرد30 هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، 10 شبانه روز نخوابید.این است روحیه مردم داری و مردم یاری سردار شما، که نه تنها در زمان جنگ بلکه در مصیبت های همچون زلزله به کمک مردم می شتابد. شهید کاظمی پنج ماه بود که فرمانده نیروی زمینی شده بود.در آخرین ملاقاتش خدمت مقام معظم رهبری که سوم دیماه بود، از حضرت آقا خواهش کرده بود، آقا دعا کنید ما هم شهید شویم. حقیقتاً یک حال و هوای دیگری داشت، خدا می داند، من که رفته بودم برای معرفیاش به عنوان فرمانده نیروی زمینی، پشت تریبون، من گفتم: سرتیپ احمد کاظمی از نظر من شهید زنده است، شروع کرد به گریه کردن، فیلمش را فکر می کنم پخش کرده اند، خودش پشت تریبون که آمد گفت: خدایا شهادت را نصیب من کن، حال و هوای دیگری داشت، دائم می گفت دلم برای حسین خرازی پر می کشد برای شهداء پر می کشد، می گفت تف به این دنیا، دنیا را رها کنید، دنیا را ول کنید، همه چیز را در آخرت پیدا کنید، رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت بدهید، واقعاً این بزرگوار از دنیا بریده بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 725]