تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه كارهاى خود را به خدا بسپارد همواره از آسايش و خير و بركت در زندگى برخوردار اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833056048




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در باره کتاب روزنامه سفر حج، عتبات و دربار ناصري


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در باره کتاب روزنامه سفر حج، عتبات و دربار ناصري
در باره کتاب روزنامه سفر حج، عتبات و دربار ناصري کتاب روزنامه سفر حج بانو علویه کرمانی را به عنوان یک تحفه ادبی تاریخی در همین سایت معرفی کرده و بخشی از آن را هم که در باره دربار ناصری بود به صورت یک مقاله کوتاه جداگانه در قسمت مقالات آوردم. اما اکنون متن کامل مقدمه ای را که بر آن کتاب نوشته ام در اینجا خدمت دوستداران تقدیم می کنم.در باره نویسندهحاجیه خانم علویه کرمانی نامی است که می‌توان به مؤلف این سفرنامه عالی و زیبا داد، اما ارائه اطلاعات بیشتر در باره وي دشوار و در محدوده این سفرنامه، حتی یافتن نام او ناممکن است. وی به همراه چند نفر از نزدیکان راهي اين سفر شده است: ولیخان، همسر وليخان، زنی به نام فاطمه و کنیزی به تغافل. هر کدام اینها در این مسیر سرنوشتی دارند که نویسنده کم و بیش به آن پرداخته است. همسر ولیخان بعد از اعمال حج و در مسیر رفتن از مکه به مدینه فوت می‌کند. وی به خاطر بیماری‌های ممتد در طول راه، سرگذشت سوزناکی دارد و نویسنده ما هم در این باره واقعا بی‌تابی می‌کند. اندکی بعد فاطمه که از ولیخان حامله هم هست مطلقه شده و بارش روی دوش نویسنده ما می‌افتد. نویسنده سخت به ولیخان احترام می‌گذارد، اما در جایی در عتبات عالیات از ولیخان که روشن نیست چه ارتباط خویشی میانشان بوده جدا می‌شود. زان پس فقط با فاطمه تا قم آمده و در آن شهر او را به کرمان فرستاده، خود راهی تهران می‌شود. اما تغافل، معلوم نیست که چرا به زودی نامش از سفرنامه حذف می‌شود ونویسنده خبری از او نمی دهد. او خدمتکاری است که به احتمال با ولیخان همراه بوده است.در نیم صفحه‌ای که با خطی مستقل از متن، در آغاز کتاب نوشته شده - وعلی القاعده ولیخان از قول بانو علویه نویسنده این سفرنامه آن را نوشته است - ضمن بر شمردن همراهان از چند نفر دیگر هم یاد می‌شود که بعدها خبری از آنها به دست داده نمی‌شود. ضمن آن مقدمه تصریح شده است که: «عيال خود اين خاكسار همسفر و حاجي نبود و خيلي به جهت تنهايي دلتنگ بوديم، ومشغولياتي بهتر از اين نديديم که بعد از رسيدن به منزل‌ها ورفع خستگي نمودن، شرح قضاياي هر منزل و فرسخ‌هاي آنها و دهات و مزارعي كه در راه‌ها ديده مي‌شود، به طور روزنامه بنويسم كه هم كتابچه شود و هم يادگاري در اين صفحه روزگار بماند».در سطور آغازین کتاب به قلم خود نویسنده،‌ یعنی در صفحه دوم، نام سه تن از فرزندان او با نام‌های «نورچشمي آقاميرزا غلام‌حسين، وميرزا عبدالله و ميرزا علي» آمده است که به مشايعت او آمده‌اند. در میان مشایعت کنندگان نام دو نفر دیگر هم هست:‌ یکی «سركار نواب عالي آقاي حسن‌علي‌خان» و دیگری «سركار نواب عالي آقاي آقاميرزا جواد». این که آنان چه نسبتی با نویسنده ما داشته‌اند روشن نیست. عجالتا نویسنده پس از سفر حج و عتبات، در بازگشت به ایران وقتی به قم می‌رسد، عوض آمدن به کرمان به تهران می‌رود. وی در آنجا آشنایان زیادی دارد که مهم‌ترین آنها حضرت والا حشمت السلطنه و غلامحسین خان و شماری دیگر از کسانی است که روزگاری در کرمان صاحب منصب بوده‌اند. علیّه خانم دختر این حضرت والا، بر اساس آنچه در این کتاب آمده، یکی از زنان ناصرالدین شاه بوده و رابطی است که حاجیه خانم ما را به اندرون می‌برده است. حاجیه خانم علویه حوالی یک سال و نیم در تهران می‌ماند و در این فاصله نگرانی خاصی از بابت کرمان ندارد، گرچه گاه از فرزندانش یاد می‌کند و حتی یکبار به او توصیه می‌شود که اگر بچه‌هایش را هم به طهران بیاورد، اموراتش بهتر می‌گذرد. خودش می‌نویسد: «امروز كه روز شانزدهم شهر رجب است، آمدم منزل در خدمت حضرت والا به سر برديم. الهي خداوند ان‌شاء الله عمر وعزّت و دولت ايشان را زياد كند. نمي‌دانم از التفات‌هاي بي‌پايان ايشان چه بنويسم. من كاري از دستم برنمي‌آيد، مگر اجداد طاهرينم ان‌شاء الله تلافي كنند. روز به روز، ساعت به ساعت بر التفات ايشان مي‌افزايد. نمي‌گذارند آب به دل من گرم شود يا غصه مفارقت و دوري را بخورم. يك ساعت را تنها نمي‌گذارند. زن‌هاي ايشان، دخترهاي ايشان، مثل كنيز خدمت مرا مي‌كنند. آب قليان، رختخواب، همه چيز مرا اينها رسيدگي مي‌كنند. تا حتي آفتابه خلا براي من آب مي‌كنند. والله روسياه و شرمنده هستم از روي خانم‌ها و زن‌هاي حضرت والا». حضرت والا هم همه کاریهایش، حتی برخی از محاسبات مالی‌اش را به وی سپرده است. یکبار وی به شوخی به حضرت والا که او را برای حسابداری چند نفر فرستاده می‌گوید: «امروز كه جمعه پنجم است، الحمد لله احوالم بهتر است. تاجرها كه جنس خريديم، آمدند حساب كنند. حضرت والا هم مي‌فرمايند من كار ندارم. خودت برو بنشين حساب كن. بنده عرض كردم پس مرا بدهد به آقا غلامعلي، آقا محمد، اسماعيل آقا، كه من محرم شوم، بروم بنشينم حساب کنيم. گويا تقلّبي در حسابشان پيدا شده. امروز تا عصري با اينها حساب كردم».نویسنده در بازگشت از سفر و زمانی که به کرمان نزدیک می‌شود از این که فرزندانش به استقبال نیامده‌اند نگران آنها می‌شود. عبارت او چنین است:‌ «امروز كه دوشنبه دهم است، صبح از خواب برخاسته، گفتند كربلايي اسماعيل آمده. خيلي خوشحال شدم. ولي به واسطه نيامدن بچه‌ها خيلي خيلي پريشانم كه اگر باكي نداشتند چرا همراه كربلايي اسماعيل نيامدند». با این حال بعد از آن هم دیگر مطلبی در این باره نیامده و سفرنامه تمام می‌شود. کربلایی اسماعیل کیست؟ نمی‌دانیم.از سراسر کتاب اشرافی بودن این نویسنده و این که از طبقه برگزیده و حاکم است استفاده می‌شود. وی همان ابتدای سفرنامه و زمانی که هنوز اندکی از کرمان دور نشده‌ است می‌گوید که خبر مرگ فرمانفرما یعنی ناصرالدوله را آوردند. با توجه به ابراز ناراحتی که می‌کند، می‌توان نزدیکی او را با حکومت دریافت و این که با طبقه حاکمه در کرمان کاملا آشنا و نزدیک است.همچنین در جریان بازگشت، در کرمانشاه، میهمان نصیر لشکر می‌شود، یعنی میرزا سید علی برادر آقا میرزا عبدالله. در باره او می‌نویسد: ايشان هم دوازده سال است در كرمان لشكر نويس بودند. دو سال قبل از اين معزول شده، ديگري به جاي ايشان آمده بود. در ماه رمضان امسال عيال را گذارده بودند كرمانشاه، خودشان رفته بودند. آن لشكر‌نويس كه به جاي ايشان آمده بود، دو ماه قبل از اين فوت شده بود. خبر كه به طهران به ايشان رسيد، منصب لشكر‌نويسي را براي پسرشان برداشتند، و خودشان نصير لشكر شدند. ماها روز دوشنبه وارد شديم، ايشان روز سه‌شنبه. من فرستادم احوال‌پرسي. از من وعده گرفتند. امروز رفتم. زن ايشان هم دختر اسحاق ميرزا، نوه محمد ولي ميرزا است. در كرمانشاه شاهزاده بسيار است. همه نوه‌هاي محمد ولي ميرزا، پسرهاي ايشان. خلاصه محبّت ومهرباني كردند. شب هم مي‌خواستند مرا نگاه دارند، به واسطه اينكه سحر بايست بار كنيم، آمدم كاروان‌سرا». در این باره مهم بخش پایانی سفرنامه یعنی حضور نویسنده در دربار ناصری است که موقعیت او را آشکار می‌کند.سفرنامه به قلم و خط نویسندهبر اساس مطالبی که در دو صفحه نخست کتاب آمده و مقایسه خط بکار رفته در این دو صفحه، چنین معلوم می‌شود که نویسنده ابتدا از ولیخان که همراه وی بوده و احترامش را داشته خواسته است، به دلیل آن که خودش املا و انشای خوبی ندارد، او گزارش این سفر را بنویسد. اما خان فقط اندکی بیش از نیم صفحه گویا از زبان حاجیه خانم کرمانی نوشته و کنار گذاشته است. طبعا نویسنده که اصرار بر نگارش گزارش سفرش داشته، خودش عهده‌دار نوشتن شده است: «آنچه به سركار نواب عالي آقاي ولي‌خان عرض مي‌كنم كه اين كتابچه را شما در هر منزل بنويسيد كه بنده خط و ربطي ندارم، انشاء والقابي نمي‌دانم، تنبلي ياد ايشان را گرفته».تفاوت این دو خط نشان می‌دهد که ما نسخه اصلی را در اختیار داریم، زیرا فقط نسخه اصل می‌تواند چنین ویژگی را داشته باشد. البته از اواسط کتاب به بعد تغییر مختصری در خط داده می شود که احتمال به خاطر نوع قلم است نه عوض شدن خط. فهرست نویس هم این نکته را دریافته و نسخه را نسخه اصل معرفی کرده است. این نسخه به شماره 393 در کتابخانه دانشکده ادبیات ثبت شده و در حال حاضر در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران است.حال و هوای نگارش این اثرگفتیم، نویسنده ما یک زن از یک خاندان اشرافی اما نه چندان بالا و از سادات است. از این نوشته چنین به دست می‌آید که تحصیلاتی داشته است، اما این تحصیلات چندان جدی نبوده و سبب شده است تا وی در نگارش بسیاری از کلمات خطا کرده و صورت غلطی از آنها ضبط کند. برای مثال عایشه را «آیشه» وطن را «وتن»،‌ اصرار را «اسرار» می‌نویسد و موارد دیگر که بسیاری را در جای خود اشاره کرده‌ایم. با این حال، نفس نگاشتن این سفرنامه از یک زن نشانگر توانایی و قابلیت اوست. در بیستون وقتی سبزه و گل و باغ و بوستان را می‌بیند، چنین می‌نویسد: «يك ساعت به غروب مانده رسيديم بيستون. در اين راه همه سبز و خرّم. چه گندم ديمه كاشته بوند و چه سبزه چمن، يك تخته سبز بود. انصافاً اين همه شعري كـه وحشـي و وصـال گفتـه‌اند در بـاب زمـين بيـستون جا دارد».در این میان یک نکته وجود دارد و آن صراحت لهجه او در نقل مطالب ومشاهدات است. تنها می‌توان گفت ای کاش بیش از این نوشته بود. وی هیچ خودسانسوری ندارد و هرآنچه در مخیله‌اش می‌گذشته آن را به قلم می‌آورده است. فایده این سفرنامه، به خصوص در بخش مربوط به دربار ناصری از همین زاویه است.سفر وی را از یک زاویه باید دو بخش کرد. یکی دورانی که با ولیخان است وخودش می‌گوید که آزادی چندانی برای نوشتن نداشته، و اساسا گویی به اختیار خود به این سفر نیامده است. دوم دورانی که از وی جدا شده و این از نیمه زیارت عتبات است. از آن پس دستش در نگارش بازتر است. با این حال، بعدها که درگیر دربار ناصری و کارهای محولّه در تهران می‌شود، مشغله زیاد او را از نگارش تفصیلی باز می‌دارد.نویسنده بارها در حال نوشتن از حال و هوای خود و دشواری‌هایی که برای نگارش دارد، و این که در چه حالتی می‌نویسد، سخن گفته است. زمانی که از بندرعباس عازم بمبئی است، در کشتی به نوشتن ادامه می‌دهد و می‌نویسد:‌ «حركت كشتي نمي‌گذارد درست بنويسم». و جای دیگر «حقيقت مطلب قوه نوشتن نيست. اعمال و حركات اين سياه‌ها، از بس كه هوا گرم است ديگر قوّه ندارم. دلم بي‌حال مي‌شود».با همه دشواری‌هایی که وی در سفر حج تحمّل کرده و شرحش را در این اثر آورده و به خصوص با حساسیتی که او داشته، بازهم نگارش همین مقدار از زبان یک زن بسیار ارزشمند است. زمانی که وی در راه جبل از مکه به سمت عراق می‌رود و منازل را یک یک پشت سر می‌گذارد، در باره نوشتن سفرنامه‌اش می‌نویسد:‌ «از كرمان كه آمدم، اين كتاب را برداشتم كه به خوبي و خوشمزگي تفصيل حال سفر را بنويسم. چند منزلي خوب، بد نبود، مي‌نوشتم. بعد اسبابي فراهم آمد که فرصت نوشتن نبود. از ناخوشي مرحومه خانم و اوقات تلخ و حواس پريشان و بعضي خيالات ده روز پونزده روز نمي‌نويسم. وقتي كه تنها باشم، خلوت باشد چند كلمه مي‌نويسم. آن هم كجا يادم مي‌ماند كه چه كرديم و كجاها آمديم. بس كه حواسم پريشان است و اوقاتم تلخ. امروز ساعتي خلوت شده، سركار حاجي خان تشريف بردند بازار، و الا شب [و] روز از چادر بيرون نمي‌روند. اگر سوارند توي كجاوه، اگر منزل هستند توي چادر. گاهي در پشت [و] پناها، شب مي‌نويسم، گاهي روز مي‌نويسم. دست پاچه، كه نمي‌دانم چه نوشتم و چه مي‌نويسم. چند منزل آمديم».بدین ترتیب در مقطعی که همراه حاجی خان است گرفتاری وی برای نوشتن نفس حضور خان است:‌‌ «والله اگر فرصت اين دو كلمه نوشتن را دارم. در حضور سركار خان بايست هيچ كار نكرد، ساكت و صامت نشست، مؤدب. البته رسم بزرگي همين است». این مشکل از نجف به بعد که وی از خان جدا می‌شود، حل شده و نوشتن برای او آسان‌تر می‌شود. با این همه در جریان بازگشت به ایران و زمانی که از روستاها و شهرهای ایران می‌گذرد، نوشتن سخت است، اما وی و لو اندک، یادداشتی می‌نگارد. در سرپل ذهاب می‌نویسد: «دو از روز چهارشنبه گذشته وارد طاق‌گرا شديم. آنجا هم همه درخت‌هاي سبزُ خرّم، رودخانه بزرگي، خانه‌هاشاهان روي كوه، همه سنگي، سقف‌ها چوب، ولي در كاروان‌سرا زوّار گرفته بود. ما رفتيم در خانه‌ها منزل كرديم. ما در جايي منزل كرديم كه دو گاو با گوساله، دو الاغ، گوسفند، مرغ، سگ، گربه، قريب ده نفر هم صاحب خانه هستند. در يك اطاق خيلي خوش مي‌گذرد. خداوند سلامتي بدهد. همه اينها مي‌گذرد. آشپزي هم توي همين اطاق مي‌كنم. صاحب خانه‌ها آب پختند [گرم کردند]، ماها پلو پختيم. چنان دود شده كه چشم باز نمي‌شود. بنده هم كتاب‌نويسي مي‌كنم».زمانی که در تهران در دربار ناصری و خانه اشراف است، همچنان به نوشتن ادامه می‌دهد. گاهی روزهای متوالی فقط چند کلمه می‌نویسد یا هیچ نمی‌نویسد. یکبار پس از وصف تکیه دولت و تعزیه و انواع و اقسام آنها می نویسد:‌ «چه اوضاع و چه دستگاه، من حالت نوشتن ندارم. و ديگر اينكه چند روز در اندران هستم كه نمي‌نويسم، بعد كه مي‌آيم خانه يادم مي‌رود».در مسیر بازگشت از تهران به کرمان نیز همچنان نوشتن ولو به اختصار ادامه دارد‌: «امروز كه شنبه بيست و ششم است، دو از آفتاب گذشته وارد كاروان‌سراي حسن‌آباد شديم. مادر آقا خوابيده و من هم مشغول نوشتن هستم و فكر غذاي ظهر». و باز در قم «ولي امروز در كاروان‌سراي بسيار بدي منزل كرديم: اطاق ندارد، توي سكوها آفتاب، پر از مگس. چاي خورديم، خوابيديم. من كه خوابم نبرد، ولي مادر آقا خوابيده. من هم نشسته‌ام، مشغول كتاب‌نويسي هستم». این نهایت زرنگی و زیرکی اوست که در تمام طول سفر به نوشتن ادامه می‌دهد.دغدغه‌های نویسنده در طول سفرنویسنده از ابتدا هول و هراس سفر را دارد و گویی در اختیار خودش نبوده است. شرایط هم این وضعیت را تقویت می‌کند. ابتدا خبر مرگ فرمانفرما والی کرمان و سپس ناصر لشکر و به دنبالش مریضی خان و زنش او را نگران وآشفته کرده، به «بافت» نرسیده می‌نویسد:‌ «از روزي كه از كرمان بيرون آمديم، يك ساعت خوش نديديم. نفهميديم از كجا مي‌آييم، به كجا مي‌رويم». بعد از آن سختی‌های کشتی و کثافت و نجسی درون آن، رفتن به بمبئی و آنگاه عازم جده شدن و نیمه راه روزهای متوالی را در عدن در قرنطینه گذراندن وبسیاری از مسائل دیگر وی را سخت متزلزل می‌کند. به راستی برای وی که یک زن است، تحمل شداید سفر واقعا طاقت فرساست. او در مسیر رفتن به قرن المنازل برای محرم شدن از شتر می‌افتد و با سر خونین مُحرم شده و به مکه باز می‌گردد و اعمالش را در دلهره واضطراب انجام می‌دهد. رفتار خان و به خصوص بیماری زن خان که عاقبت منجر به مرگ او در نیمه راه مدینه می‌شود، برای وی سخت آزار دهنده است. جنازه را در پوست شتری گذاشته به مدینه آورده دفن می‌کنند. عاقبت و پس از انجام اعمال و زیارت قبر پیامبر و بقیع علیهم السلام،‌ از راه جبل به عراق می‌رود. در این مسیر برای وی چندان دشوار نیست تا به عتبات می‌رسند. در آنجا نیز نگرانی‌ها برپاست به خصوص که بی‌پول شده و دایما اظهار نگرانی می‌کند. زمانی که به تهران می‌رسد نگرانی‌های وی تمام شده و فضای حاکم بر سفرنامه، فضای شادی و عقد و عروسی است که البته گهگاه با وبا وبرخی بیماری‌های دیگر و گاهی هم مرگ این و آن بهم می‌ریزد. وی به لحاظ خصلتی، همه نگرانی‌های خود را بیرون ریخته و در عبارات سفرنامه انعکاس می‌دهد. سختی راه به خصوص مشکلاتی که در راه قرن المنازل برایش پیش آمد چنـان او را عصبـی می‌کند که می‌نویسد: «امروز كه يك‌شنبه پونزدهم است، الحمد لله احوال خانم بهتر است. ولي ضعف از اندازه بيرون. خداوند به خير راضي باشد. چه قدر بدبختيم در دنيا. از ساعتي كه از كرمان بيرون آمديم يك آب خوش از گلويم پايين نرفته، نه من، همگي».این سختی ها سبب شده تا نفهمد اعمالش را چگونه به جا آورده است: «والله اگر فهميدم كجا آمدم و كجا مي‌روم، يا فهميدم چطور طواف كردم. از دو حال بيرون نيست: يا اينكه اعمال من به هيچ وجه مقبول نيست، يا اينكه خيلي خيلي مقبول افتاده. الهي خداوند خودش قبول فرمايد».مرگ زن خان برای نویسنده خیلی سخت بوده است. آن هم درست در نیمه راه مکه – مدینه، به خصوص که گریه هم ناممکن بوده است : «غروبي خانم فوت كردند. خدا نصيب كافر نكند. كاش گردن من شكسته بود، نيامده بوديم. ميان بيابان، غريب بي‌كس، نه آب نه آبادي، خدا پدر حاجي اسماعيل اصفهاني حمله‌دار را بيامرزد، زودي توي دامنه كوه چادر زدند و سه نفر غسّال آوردند. بنده كاري كه هرگز نكرده بودم، رفتم نشستم تا اينكه غسل دادم. كفن كردند. هر ساعت مي‌گفتند زود باشيد كه عرب حرامي مي‌آيد ما را مي‌كشد، چون توي دامنه كوه بوديم. در هر حال بعد از غسل آورديم پايين كوه، نزديك چادر حاجي‌ها شتري كشتند. نعش پيچيدند در پوست شتر. ما آمديم توي چادر. نه جرأت گريه، مي‌گويند براي اهل حاج خوش‌آينده نيست. تا صبح آهسته آهسته گريه كرديم».ملاحظه جناب خان همچنان دغدغه اوست. بعد از مرگ زن خان، وی هم کجاوه‌ای خان شده و این برایش سخت بوده است:‌ «مي‌خواهم براي خودم شتري بگيرم كه هم‌كجاوه حاجي خان نباشم. مي‌ترسم اسباب رنجش شود. بايست با همه بلاها ساخت. خداوند خودش وسيله بسازد». در برخی از عبارات وی چنین می‌نماید که گویی این سفر به اختیار خودش نبوده است:‌ «ولي همه دعايم در روضات مطهّره اين بود كه يك دفعه ديگر به اختيار خودم مشرّف شوم، اگر اجل مهلت بدهد».به مدینه که می‌رسند، جنازه زن خان را در بقیع در کنار بیت الاحزان دفن می‌کنند:‌ «تا نعش مرحومه خانم را دفن كردند، خوشا به سعادتش. پهلوي بيت الاحزان دفن كردند. عجب سعادتي داشت».تنهایی وی پس از فوت زن خان روی وی اثر جدی گذاشته است. خودش می‌نویسد:‌ «بعد از فوت مرحوم خانم خيلي زياد برايم سخت است، نه همدمي، نه مونسي، نه کسي، نه كاري، غريب، يكّه، تنها، بي‌كس، كاش با وجود اين حرف‌ها اعمالم قبول بود. گويا هيچ قبول نباشد. آن هم با خداوند است».احترام فوق العاده وی به خان سبب محدودیت سخت او می‌شده است. وی می‌نویسد که خان چندان راضی به بیرون رفتن او نبوده اما در عتبات بدون اجازه او مرتب به حرم مشرّف می‌شده است:‌ «امروز كه روز جمعه بيست و چهارم است، صبحي مشرّف شدم به حرم، از آنجا توي بازار، يعني همان در صحن. من والله اين جاهايي كه رفتم، اگر كوچه و بازار آن ولايت را ديدم. به روضات مطهّره هم بي‌اذن سركار حاجي خان مي‌رفتم و الا راضي نبودند من به زيارت بروم. همين كه آن آدم‌هايش را نگذارد بروند، بنده را هم ميل نداشت بروم. ولي زيارت را من مي‌رفتم، اعتنايي نداشتم».مشکل آب برای یک زنی که در کرمان، آب روان در اختیار داشته و روی طهارت حساس بوده، یک زجر روحی به همراه داشته است. این مطلب را بارها می‌نویسد: «صبح يك‌شنبه بيست و هفتم بار كردند. سه فرسخ راه آمديم. پيش از ظهر رسيديم به جبل. باز چادرهاي حاج را دور از آبادي زدند بيرون قلعه، كه بايست آب بروند بار كنند بياورند. از روزي كه از كرمان بيرون آمديم، سه منزل يا چهار منزل آب روان ديديم، آن هم نزديك‌هاي كرمان، باقي ديگر آب چاه با خيك آوردند. به جز نجاست‌كاري و كثافت چيزي ديگر نيست. آنچه در كشتي نجس شديم که چاره نبود. باقي ديگر خودمان نجاست‌كاري مي‌كنيم. رخت مي‌شوييم با آب خيك؛ نه ظرف داريم، نه طشت داريم، نه تطهيري، نجس اندر نجس. يك نماز ما درست نيست. نه با طهارت كرديم، نه قبله را فهميديم. هر كس از هر راهي نماز كرد، ما هم كرديم. گويا به كثافت ما كسي به مكه نيامده. براي بنده كه خيلي سخت مي‌گذرد از هر جهت. اينقدر هست كه مي‌گذرد». ودر جای دیگر وقتی بعد از ماه‌ها، در جریان بازگشت و در شهر صحنه، نگاهش به توالت یا به قول خودش «خلا» می‌افتد، می‌نویسد: «يك چيز خوب دارد كه از كرمان بيرون آمدم در راه‌ها نديدم: در بيرون كاروان‌سرا چند خلا ساخته‌اند».از دیگر دغدغه‌های او جشن گرفتن اهالی مدینه در شب و روز عاشورا است:‌ «روز عاشورا عيد گرفتند، چون جمعه بود. از قرار معلوم شب جمعه و روز جمعه را عيد مي‌گيرند، به واسطه عيد محمد (ص) و آلش بازي ساز نواز مي‌زنند.» شب يازدهم عاشورا، حضرات مدينه بناي آتش‌بازي را گذاردند. توپ، تفنگ، شيپور، بالابان، مزغان مي‌زدند. يادم آمد شب يازدهم عيال سيد الشهداء(ع) در كربلا چه كردند. نمي‌دانم چه حالت به من دست داد. اين صداها را كه ‌شنيدم، مي‌خواستم خودم را بكشم. خدا عذابشان را زياد كند، بحق محمد و آله».دغدغه او در باره خان در وقت اقامتش در نجف تمام می‌شود، زیرا وی از خان جدا می‌شود، به چه معنا و به چه دلیل نمی‌دانیم. وی مدتی را در خانه حاجی کلانتر می‌ماند که عیالش دختر حاجی میرزا محمدعلی پس اسحاق میرزا نوه شاه سلطان حسین صفوی است. وی در آنجا می‌نویسد که خان فاطمه را هم بیرون کرده و می افزاید:‌ «حالا هم كه من جدا شدم، او را همراه خودم آوردم» در باره علتش می نویسد: «اگر بخواهم تفصيل حالم را عرض كنم مثنوي هفتاد من كاغذ شود، ولي مصلحت هم نيست. اگر زنده ماندم كه معلوم خواهد شد، اگر مُردم به جهنّم».اما از این پس یک دغدغه دیگر برای او درست می‌شود که تا زمان رسیدنش به قم همراه اوست. این دغدغه وجود فاطمه است که زنی است حامله و سربار وی که دست به سیاه و سفید نمی‌زند و حرص نویسنده ما را در می‌آورد: «روزي كه وارد نجف شديم، سركار خان فاطمه را بيرون كردند. چند روز حاجي ملك الكتاب او را نگاهداري كردند. تا روزي كه من از آنجا بيرون آمدم، آن هم همراه من آمده، نه روانداز و نه زيرانداز. خان همه را از او گرفته. بابت تدارك آن و بچه‌اش را هم بگيرم، شايد در راه زاييد. اينها همه بخت من است». و در جای دیگر: «الهي خداوند خير دنيا [و] آخرت به سركار خان بدهد، با من خوب تمام نكرد. با وجود اين همه محبّت‌هاي مرحومه خانم، فاطمه را هم بيرون كرده، آبستن، سنگين، متصل خوابيده، هيچ كار نمي‌كند». و در جای دیگر:‌ «از روزي كه از خدمت خان مرخّص شدم، الحمد لله همه چيز و همه جاها را ديدم و خوردم. الحمد لله آسوده شدم». و باز از دست فاطمه: «بخت و طالع من از اينها بالاتر است. حالا آمدم ثواب کنم، كسي نيست به من بگويد زنيكه! به تو چه، وليخان او را بيرون كرده، به تو چه كه او را بياوري. باز هم محض رضاي خدا مي‌كنم، ولي ابداً دست به آب سردُ گرم نمي‌زند. سر زمستان سرما، دو ماه راه، بي‌خرج ومخارج، نه كسي به قرضم مي‌دهد، نه پول دارم. مانده‌ام متحيّر كه چه بكنم».در عتبات از زیارت رفتن لذّت می‌برد، لذا به هوس می‌افتد که در همانجا مجاور شود، اما نگران بی‌پولی است: «خوشا به حال آنها كه مجاور هستند. اگر من هم مخارجي داشتم، همين جا مجاور مي‌شدم و ديگر به كرمان نمي‌آمدم». این بی‌پولی وی را که یک زن متشخّص است، آزار می‌دهد. در باره بغداد وپارچه‌های آن می‌نویسد: «پارچه‌هاي خوب، همه چيز خوب، ولي من كه پول نداشتم بخرم. از خجالت هم به کرمان نمي‌توانم بيايم. نمي‌دانم چه خاک بر سر كنم. مگر بروم يك جاي ديگر منزل كنم، ديگر به کرمان نيايم». و جای دیگر «اگر خرج [و] مخارج داشتم، در كربلا مجاور مي‌شدم، ديگر به كرمان نمي‌آمدم. اين بدبختي من است. خيلي مردم از هر ولايتي مجاور هستند».فاطمه در راه آمدن به ایران باز هم او را آزار می‌دهد و او حس تلخ خود را چنین شیرین گزارش می‌کند: « اينقدر دود مي‌كنند كه كور شديم. اينها همه يك طرف، چس [و] فس فاطمه يك طرف. شب [و] روز خوابيده. بس كه خدمت فاطمه را كردم، هلاك شدم. قاطرچي‌ها به تنگ آمدند، متصل با من دعوا دارند كه تو چرا اين را بار كرده مي‌بري. من سبك هستم، آن سنگين. هر چه طرف من مي‌گذارند، باز درست نمي‌آيد. داد و فرياد مي‌كنند كه قاطر ما زخم شده. كوزه آب بالاي سرش مي‌گذارند، صدا مي‌كند: شعبان بيا آب به من بده بخورم. بنده وزن حاجي كلانتر مي‌نشينيم صحبت مي‌كنيم، مي‌گويد اخ اخ، مُردم، اين قدر حرف نزنيد. قاطرچي‌ها حرف مي‌زنند، دعوا مي‌كند. مال قشو مي‌كنند، دعوا مي‌كند. چنان ثوابي كردم كه [در] شرش درماندم. آتش به جان صاحبكار بگيرد». این مشکل فاطمه در قم حل می‌شود که نویسنده ما دوتومان به او داده راهی کرمانش می‌کند. این بعد از آن است که دوازده روز در خانه میرزاهادی بوده‌اند از فاطمه خانم پذیرایی کرده‌اند. اما چه رفتنی:‌ «امروز كه روز شنبه نوزدهم است، فاطمه را روانه كرمان كردم. وقتي كه آمد خداحافظي كند، خوب حق مرا داد. گفت اگر تو مرا نياورده بودي، كسي ديگر مي‌آورد. حالا كه تو آوردي، من دو تومن كمم است، بيشتر بده. گفتم والله بالله ندارم، الان براي خرجي معطّلم. خيلي از اين جهت اوقاتشان تلخ شد. امروز ده روز است كه در خانه آقا ميرزا هادي هست. بيچاره‌ها زحمت كشيدند، شام، نهار، حمام، از همه چيز او متوجه شدند. ديشب نشسته بوده، گفته گور پدر هر چه طهراني هست، ري....! ديشب كه به من نگفتند. امروز كه او رفت، به من گفتند كه: نمي‌داني چه كم‌خدمتي به فاطمه كرديم كه گور پدر ما ري...! والله از خجالت مُردَم، زير زمين رفتم. اين هم از بخت [و] طالع من است».مشکل فاطمه کم بود در نیمه راه کرمانشاه - قم، یک نوکر پیرمرد هم گرفته که آن هم بدتر: «يك نوكر پيرمرد طهراني هم گرفتم كه خدا نصيب كافر نكند. چنان جهلي دارد كه آنچه خودش بگويد و بكند همان است. به خيالش ما ديگر توي دنيا نه نوكر ديديم و نه داشتيم.»البته وجود زن حاجی کلانتر که در عتبات همه جا با علویه‌ نویسنده‌ ما با هم می‌رفتند، برای وی نعمتی بود که در میان راه در ایران از همدیگر جدا شدند:‌ «اينقدر بود هم زباني داشتم. هر جا به زيارت مشرّف مي‌شديم با هم؛ بازار، حمام، هر جا مي‌رفتيم با هم بوديم. خلا با هم مي‌رفتيم، او چراغ براي من مي‌گرفت، من براي او مي‌گرفتم».دیدار با میرزای شیرازیوی در این سفر افزون بر نجف، به کربلا و کاظمین و سامرا هم می‌رود. این زمان، سالهای پایانی زندگی میرزای شیرازی در سامراست. روشن نیست مؤلف چه آشنایی با ایشان داشته اما هرچه هست، توانسته است به راحتی با میرزا دیدار کند و با عیال ایشان شام صرف کند. این بخش از نکات لطیف این سفرنامه است: امروز كه روز جمعه بيست و نهم است، صبحي مشرّف شدم به حرم مطهر، واز آنجا رفتم خانه جناب ميرزا. تا ظهر نشستم، خدمت ايشان نرسيدم. آمدم منزل، نهار خوردم. باز عصري رفتم خدمت ايشان. چون ناخونشان را گرفته بودند، بريده بودند، به واسطه خون آمدن نماز ظهر [و] عصرشان دور شده بود. تعارفي با من كردند، برخاستند براي نماز. تا نماز كردند ديروقت شد. فرمودند ما كه درست خدمت شما نرسيديم، فردا تشريف بياوريد اينجا. بنده عرض كردم: فردا صبح مرخّص مي‌شويم. چون زمستان در پيش است، زوّار روانه هستند. بايست همراه باشيم. فرمودند امشب بمانيد. آمدم به حرم مشرّف شدم، برگشتم. نماز مغرب و عشا را اقتدا كردم. قدري صحبت كردم. مگر مردم مي‌گذارند آسوده باشند. گويا قرارشان اين است: از صبح تا سه ساعت به غروب مانده بيرون مي‌نشينند. بعد مي‌آيند اندران [اندرون]. آن وقت زن‌ها مي‌آيند، تا سه ساعت از شب رفته كار آنها را رواج مي‌دهند. امشب كه من بودم، سي نفر زن عرب وعجم مجاور آمدند. بيشتر اينها هم چيز مي‌خواستند. بعد شام آوردند، چلو وخورش به و خربزه. فرمودند من غذاي ظهر را دير مي‌خورم. شب‌ها شش هفت از شب رفته شام مي‌خورم، شما بخوريد. من شام خوردم همراه علويه. خبر كردند كه ده بيست نفر مرد آمدند. من برخاستم، خداحافظي كردم مرخّص شوم. دو دانه اشرفي و قدري تربت التفات فرمودند. آمدم منزل، ولي در منزل جناب ميرزا چاي و قليان باب نيست». وی در چند سطر بعد می‌افزاید: «از قرار ظاهره سامره ابداً آبادي نداشته. الان بيست سال است جناب ميرزا منزل كردند، آبادي شده، شهري، حصاري پيدا كرده. خانه‌ها ساخته‌اند، ولي همه مثل كاروان‌سرا، طوري زوّار‌نشين».مسیر سفرمسیری که نویسنده و همراهان، از آن راه به حج رفته‌اند، از جهتی متفاوت با دیگران است. آنان از بندرعباس سوار کشتی شده به بمبئی می‌روند. این اقدام که قدری ظاهرش نامعقول می‌نماید بدان سبب است که از بندرعباس کشتی‌ای که مستقیم به جده برود در کار نبوده و آنان به اجبار به بمبئی رفته‌اند تا همراه حجاج سنی و شیعه آن بلاد، با کشتی عازم حج شوند. وی به هیچ وجه از راه دریایی که طی کرده، راضی نیست و در این باره بارها ناراحتی خود را ابراز می‌کند «الهي خداوند دين واجب را از گردن همه دوستان ادا بكند، ولي از راه ديگر كه اين راه بسيار بد راهي است. هم گراني و هم راه بد». در عین حال یادآور می‌شود که برخی از آنچه به غلط در باره کشتی رواج یافته نادرست است: «اين كه حاجي‌ها مي‌گويند كشتي‌ها شپش دارد، بايست روي هم بخوابند، همه دروغ است». اما از طرف دیگر کثافت کاری داخل کشتی برای وی که در جمع روی نظافت حساس است، وی را آزار می‌دهد، لذا می‌نویسد: «خداوند دِين واجب را از گردن همه دوستان ادا كند، ولي از راه خشكي نه از کشتي، كه هيچ چيز براي انسان باقي نمي‌گذارد، نه نماز، نه عبادت، نه غذاي پاك. همه نجس اندر نجس. تا كسي نبيند نمي‌فهمد». کشتی به بمبئی می‌رسد و آنان ده روز متوالی در این شهر مانده و به دیدن شهر و باغ وحش و باغ ملکه انگلیس رفته، میهمان آشنایان هستند: «يك روز نهار هم مهمان والده آقاي اكبر شاه بوديم. يك شب هم مهمان ايران خانم دختر ابوالفتح ميرزا نوه ظل‌السلطان قديم بوديم، كه زن پسر علي شاه بوده. شوهرش مرده، چند سال اسـت بيـوه شـده». همیـن طور مهمان جانشین آقاخان محلاتی هم هستند.این بخش از سفرنامه برای شناساندن وضعیت بمبئی و جنبه های تمدنی وجدید آن جالب توجه است. آنان سپس سوار کشتی شده به سوی جده حرکت می‌کنند «خلاصه صبح شنبه اوّل ماه ذي‌قعده خداحافظي كرديم. آمديم در غراب. تا ظهري هفتصد نفر حاج از سني، كابلي، هندوستاني، مسلمان همه جمع شدند در جهاز». طبق معمول در ایام حج محلی به عنوان قرنطینه معین شده و زایران روزهای متوالی در آنجا تحت مراقبت قرار می‌گرفتند. گرمای شدید، کمبود آب و امکانات دیگر به شدت آزار دهنده بود. با پایان یافتن مدت قرنطینه آنان راهی جده شدند. این قرنطینه به قدری برای او سخت گذشت که می‌نویسد: «آتش به جان آن آدمي بگيرد كه ماها را روانه بمبئي كرد. ده روز ما را آنجا معطل كرد كه حاجي جمع كند. آخر هم جمعي سني و چهار امامي، شش امامي، هفت امامي آوردند در جهاز، همه گدا».با پایان یافتن مدت قرنطینه آنان راهی جده شدند. وصف وی از قرنطینه کامل و عالی است. به هر روی آنان سوار کشتی‌ای می‌شوند که جمعا حدود هفتصد نفر حاجی در آن بوده و از میان آنان تنها 23 نفر شیعه بودند. وی می‌نویسد غالب آنان گدا بوده و «از هر كدام مي‌پرسي كجا مي‌رويد، مي‌گويند مكه شريف. از قرارِ ظاهر مي‌روند به گدايي. همين ‌موسم حاج مي‌روند مكه گدايي مي‌كنند، برمي‌گردند. همه لخت برهنه، ... پدر‌سوخته، طهارت نمي‌گيرند... قريب ششصد، هفتصد نفر متجاوز بوديم. بيست و سه نفـر شيعـه بوديـم، بـاقي همه سنّي و غيره بودند».در میان راه، کشتی مسیر را گم کرده و آنان نگران هستند که کشتی‌شان به سنگ بخورد. زیرا « دو سال قبل از اين كشتي به كوه خورده بود، غرق شده بود. دكل‌هايش از آب بيرون بود». کشتی متوقف می‌شود تا آن که در نهایت راهنمایی از جدّه رسیده و کشتی را به سوی بندر جدّه می‌رساند.آنان به مکه آمده قصد رفتن به سعدیه را دارند تا محرم شوند. اما وسیله فراهم نشده، چند نفر معدود عازم قرن المنازل می‌شوند. این بخش از راه را با سختی طی کرده و نویسنده از دست شتربانان به شدت ناراحت است:‌ «گير عرب پدرسوخته افتاده بوديم از شمر بدتر. سوار قاطر باري هي چماق مي‌زد كه اينها تند بروند. هر چه من التماس مي‌كردم، تقليد مرا بيرون مي‌آورد». وی در همین مسیر از شتر افتاده و سرش می‌شکند: «خلاصه پدر‌سوخته عرب اينقدر كار كرد، مرا زد به زمين، سرم شكست. نه كسي نه كاري، غريب بي‌كس افتادم. خون از سرم مي‌ريزد. از سر تا پنجه پايم پر از خون، بي‌حال افتاده. بالاي سرم را گرفت كه بلند شو، سوار شو. فحش هم مي‌دهد. آخر يك اصفهاني رسيده، خدا پدرش را بيامرزد، به زبان عربي با اين حرف زده، كوزه آبش را آورده، به حلق من بي‌كس غريب ريخته، سر مرا بسته، مرا بلند كرد، سوار كرد. بي‌كس غريب ريخته، سر مرا بسته، مرا بلند كرد، سوار كرد».راه مکه به مدینه لاجرم باید با شتر طی می‌شد. این راه همیشه دزدان بدوی خاص خود را داشت و این بار هم: «صبح سه‌شنبه غرّه محرّم بار كرديم. شش فرسخ راه آمديم. شش هفت نفر حاجي‌ها عقب مانده بودند. عرب حرامي اينها را چاپيده، مال [و] حيوان آنها را برده بودند. مردمان سر [و] پاي برهنه به ما رسيدند». این در حالی است که علی الاصول وی همراه محمل شامی یا مصری بوده است. خودش می‌نویسد:‌ «شب كه مي‌شود اين قافله حاج ما قريب پنج هزار نفر هستند، چند حمله‌دار هست كه شب دم چادرهاي حاجيان هر چادري يك مشعل روشن مي‌كنند». روزهای کمی در مدینه مانده و سپس با امیر جبل راهی عراق می‌شوند. در مقایسه با برخی از سفرنامه‌ها، چندان از منازل یاد نشده و این همه به خاطر آن است که یک زن نمی‌توانسته در این زمینه کاوش و تحقیق لازم را بکند. با این حال گهگاه از برخی از منازل و اتفاقات آن یاد می‌کند.انتقال جنازه‌ها به عتبات در این مسیر یک مشکل بوده است. وی با اشاره به این که یک اصفهانی مرده بود و جنازه‌اش را منتقل می‌کردند، می‌نویسد:‌ «اين شخص اصفهاني كه مرده بود، چنان بو كرده كه آدم خفه مي‌شود. شب تا صبح از بو[ي] تعفّن خواب نكردم... امروز دو نفر از اهل حاج مردند. يكي احكام [عکام] عرب بود و ديگري عجم بود. عرب را كه خاك كردند. نعش عجم را پيچيدند ببرند نجف اشرف».کاروان نویسنده روز اربعین به نجف اشرف می‌رسند. وی در باره راه جبل واین که چه تعداد از زائران از این مسیر آمدند می‌نویسد: «از مدينه كه حركت كرديم، حاج شامي و بعضي‌ها از راه شام رفتند. حاج مصري و بعضي‌ها از راه مصر رفتند. خيلي‌ها از مدينه برگشتند، چه سني و چه شيعه؛ رفتند به جده، از راه آب رفتند به ولایت‌شان. ماها كه حاج جبلي بوديم، از راه جبل آمديم. از اين راه خيلي كم آمدند. چهارصد و شصت جفت كجاوه بار بود. هر كجاوه دو احكام [عکام] داشت. آنچه سرنشين و پياده و جمّال و حمله‌دار بودند، قريب هفت هشت هزار بودند. مي‌گويند حاجي كه امسال آمده، اين سال‌ها نيامده. الحمد لله همه صحيح و سالم رسيديم. بر پدر شترهاي ديوانه لعنت كه از جبل به اين طرف چند كجاوه را زمين زدند و خرد كردند. چند نفر سر و دست [و] پايشان شكست. چون شتر از مكه تا جبل كرايه مي‌كنند، و از جبل تا نجف، جبلي‌ها همه ديوانه. الحمد لله كه بخير گذشت. امروز كه اربعين بود، جاي همگي خالي، مشرف شدم به حرم مطهّر، دعاگوي همه بودم».وی در نجف از حاجي خان جدا شده و بقیه سفر را به کربلا و کاظمین وسامرا و سپس به ایران، به تنهایی و همراه «فاطمه» است. وی در عتبات، میهمان برخی از چهره‌های معروف است که گهگاه نامشان را بر زبان می‌آورد: «امروز هم مهمان خانه حاجي ميرزا علامه هستم كه برادرزاده قره‌العين بابي است، پسر آقا محمـد صـالح اسـت. آنجا هم به واسطه حاجي خانم زن حاجي كلانتر، ما را وعده خواستند».با پایان یافتن زیارت عتبات و در آستانه رسیدن فصل سرما، کاروان آنان به سرعت به سمت ایران حرکت می‌کند. شيوع وبا در ايران مشكلاتي را براي رفت و آمد ايجاد كرده و مانع از ورود ايرانيان به عراق مي شوند. مسیر رفتن از بغداد به سمت بعقوبه و از آنجا به قصرشیرین و سرپل ذهاب و آمدن به کرمانشاه است. مسیری که از صحنه و کرند و کنگاور رد شده در نهایت به قم می‌رسد. نویسنده علویه ما مصمم می‌شود به تهران نزد آشنایان خود برود، به همین دلیل عازم تهران شده مسیر معمول را که به تازگی برای رفت و آمد ماشین هم آماده شده طی کرده در تهران به خانه غلامحسین خان و حشمت السلطنه که از پیش و علي القاعده در كرمان با آنان آشنایی داشته وارد می‌شود. اقامت وی در تهران طولانی شده تا اوائل سال 1312 به درازا می‌کشد. در این مدت در کارهای خانوادگی به میزبانان کمک می کند به حدی که تقریبا عمده کارها به وی سپرده شده و بسیار خسته می‌شود: «از وقتي كه من آمدم يك كار خودشان نمي‌كنند، همه را واگذاردند به بنده. يك دقيقه آسودگي ندارم. مي‌گويند ما بلد نيستيم كاري بكنيم، حالا خدا خواسته چنين مادري براي ما رسانده. اگر يك چادر نماز چيت مي‌خواهند ببرند، تا من نباشم‌ نمي‌برند. حضرت والا هم تمام كارهاشان را گردن من گذارده. بيني‌‌‌‌ ‌‌‌[و] بين الله خسته شدم». با این حال،‌ از خدمتی که آنان به وی کرده‌اند بسیار سپاسگزار است: «امروز كه چهارشنبه چهاردهم است، به حالت خواب افتاده‌ام. سينه درد و تب. خر را مي‌برند، عروس بارش كنند. اگر چه التفات و مرحمت‌هاي حضرت والا نه اينقدرها است كه به عقل درست بيايد. اگر صد سال خدمت اين خانواده را بكنم، تلافي يك ساعت مرحمت‌هاي ايشان نمي‌شود». روزهای آخر وی اصرار در رفتن به کرمان دارد اما حضرت والا تعلل کرده و «هر اوقات كه مرا مي‌بينند، دليل [و] برهان مي‌آورند كه بفرست بچه‌هايت را بياورند در طهران. امر شما بيشتر مي‌گذرد. من دعا كردم، تو نمي‌روي كرمان. عبث خيال رفتن نكن».در نهایت وسائل سفر وی برای رفتن به کرمان آماده شده از آنجا عازم قم شده و از مسیر معمول، از یزد به سمت کرمان می‌رود. در این مسیر هم دشواری‌هایی دارد که یک نمونه‌اش در این دو عبارت خلاصه می‌شود:‌ « خدا جان قاطرچي را بگيرد كه مردكه ديّوث بدي است». «از دست قاطرچي پدر‌سوخته خلاص شدم، افتادم گير شتردار ولد‌الزنا. يك نفر خوب ندارند، بر پدرشان لعنت».اقامت در دربار ناصریچیزی بیش از نیمی از این سفرنامه مربوط به دوران اقامت او در تهران است. این بخش که از اواخر جُمادی الاولی سال 1310 تا صفر سال 1312 را شامل می‌شود، رخدادهای مربوط به زندگی روزانه نویسنده را در تهران، به خصوص در منزل حشمت السلطنه،‌ و غلامحسین خان پسر ظهیرالدوله شامل می‌شود. اما این گزارش وسیع‌تر از یک گزارش خانوادگی بوده و به دلیل رفت و آمد وی با زنان درباری، به ویژه همسران ناصرالدین شاه و نقشی که در امور خانوادگی این جماعت ایفا می کرده، و نیز ملاقاتها یا دیدارهایی که با شاه داشته، نیز شرکت در مراسم تعزیه تکیه دولت و بسیاری از مسائل دیگر ، این سفرنامه را به یک گزارش با ارزش آن هم در بخش زنانه دربار تبدیل کرده است.وی به محض ورود به تهران در 25 جمادی الاولی سال 1310 می‌نویسد:‌ «يك سر رفتم خانه آقاي غلامحسين خان شدم. اين منزل هم پنج فرسخ بود. شب را در خدمت سركار خان و سركار خانم دختر مرحوم سپهدار، خيلي خيلي اظهار التفات فرمودند. امروز كه روز شنبه بيست و ششم است، صبح زود حضرت اشرف والا، شاهزاده حشمت‌السلطنه از آمدن بنده مخبر شدند. تشريف فرماي منزل خان شدند. زياده از حد التفات و مرحمت فرمودند. خداوند ان‌شاء الله وجود مباركشان را از جميع بلاها محافظت فرمايد. الهي اجداد طاهرينم تلافي كنند».زین پس وی به صورت روزانه گزارش‌های مختصر و مفصّلی از کارهای خود را ارائه می‌دهد. این کارها، غالبا مربوط به برقراری عقد و عروسی و خرید جهیزیه و رسیدگی به اموراتی از این قبیل است. در این بین ، گاه از برخی از اماکن زیارتی و موزه‌ای و همین طور محافل جشن و سرور و تعزیه و روضه گزارش می‌دهد که آنها نیز جالب توجه است. در میان این مطالب، اشاراتی به ناصرالدین شاه دارد که بسا از میان آنچه نقل شده، از بهترین‌ها باشد. ناصرالدین شاه و زنرفت و آمد وی به اندرون شاهی برای نخستین بار پانزده روز به طول می‌انجامد ودر این فاصله است که وی به دقت برنامه زندگی داخلی ناصرالدین شاه و زنان او را می‌بیند و گزارش می‌کند. بخش مهمی از این گزارش در باره رفتار ناصرالدین شاه با زنان اعم از زنان خودش و دیگران است. در این باره البته منابع دیگری از جمله «خاطرات تاج السلطنه» یا «یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه» از معیر الممالک هم هست، اما نوشته حاضر ملاحت دیگری دارد.نخستین پدیده‌ای که او می‌بیند و بسا از آن شگفت‌زده شده و آن را وصف می‌کند، حضور هشتاد زن به عنوان همسر ناصرالدین شاه در دربار است: «روزها هي هي زن‌هاي شاه مي‌آمدند، تماشا مي‌كردم. عصرها مي‌رفتيم حياط شاه، هشتاد زن شاه همه بزك مي‌كنند، زرد، سرخ، سبز، همه رنگ چارقدها كارس نازك، مثل ملائكه‌هاي تعزيه. شاه خودش جلو مي‌افتد، زن‌ها دنبالش. دور حياط مي‌گردد، با تعجيل مثل اينكه كسي دنبالش كرده باشد. گاهي با غلام‌بچه‌ها گو بازي مي‌كند. گاهي با زن‌ها شوخي مي‌كند». واقعا این شاه با کدام یک از زنانش بسر می‌برد: «هر كدام سعي مي‌كنند كه بهتر از ديگري بشوند، شايد شاه امشب آن را ببرد. در سر شام شاه، انيس‌الدوله [1] بايست بنشيند، ولي نمي‌خورد». سه ساعت شام خوردن طول می‌کشد. اما داستان ادامه می‌یابد:‌ «سه ساعتي كه شام برداشته مي‌شود، زن‌ها مي‌روند بالا توي قصر. چند نفر از اين خدمت‌كارهاي خانم‌ها كه شاه صيغه كرده، آواز دارند، ساز هم مي‌زنند. شاه خودش پيانو مي‌زند. عزيز‌السلطان [ملیجک] رقاصي مي‌كند، آن صيغه‌ها هم ساز مي‌زنند. زن‌هاي ديگر از شاهزاده و غيره همه حاضرند. بعضي‌ها مي‌نشينند، بعضي‌ها مي‌ايستند. تا شش از شب رفته آنها را مرخص مي‌كنند كه برويد، برويد. همه مي‌روند سر منزل‌هاشان. هر كدام كه شاه خواست، بعد غلام‌بچه مي‌آيد كه شاه شما را خواسته. آن شخص مي‌رود. عمل كه گذشت، خود برمي‌گردد، اگرچه انيس‌الدوله مقرّب باشد. آن وقت دو نفر از عمله‌جات قهوه‌خانه كه بيشتر آنها هم زن شاه هستند، مي‌نشينند تا صبح شاه را مي‌مالند».حاجیه خانم کرمانی در این نوبت پانزده روز اندرون بوده است. یک شب که مراسم آتش بازی و چراغان بوده، همراهان او را به شاه معرفی کرده‌اند:‌ «امشب مطرب و بازيگر مردانه هم بود. بنده هم جزو تماشاچي‌ها ايستاده بودم. شاه گردش مي‌کرد، تا رسيد نزديك من. نواب عليه خانم شاهزاده عرض كرد: شاه اين حاجي خانم كرماني از مكه آمده، مي‌خواهد شاه را زيارت كند. صبر كنيد شما را ببيند. فرمودند: به چشم. آمد نزديك من. عينكش را برداشت، دستمال گردنش را باز كرد، سرش را آورد توي صورت من. از خجالت سر به سر انداختم. زود زود مي‌گويد: مرا نگاه كن، ببين من مقبول هستم يا نه. آخر نگاه كردم. آن وقت گفت: چطورم. من هم عرض كردم ماشاء‌الله خيلي خوب و مقبول. فرمود دروغ مـي‌گـويي، مـن مقبـولي نـدارم، و رفـت پيـش مطـرب‌ها يك ساعتي».گزارش‌های وی از جشن‌های درون قصر در بخش‌های بعدی هم ادامه می‌یابد. این به خصوص مربوط به محافل زنانه است که اغلب شاه هم وارد شده و با زنان دیدار دارد:‌ «امروز كه روز دوشنبه بيستم است، در خانه نايب‌السلطنه عيد حضرت فاطمه(س) را مي‌گيرند. بنده هم موعودم. صبح زود رفتم اندران. در خدمت نواب عليه تاج‌السلطنه و نواب عليه خانم شاهزاده، رفتيم خانه نايب السلطنه. از اين حياط به آن حياط چادر نكرديم. آنچه آدم نديده بودم آنجا ديدم. همه زن‌هاي امناي دولت، خواهرهاي شاه، دخترهاي شاه، خيلي خيلي آدم ديدم. شربت، شيريني، ميوه، آجيل چيده بودند. مردم هم دوره نشسته بودند. خوردند. اينها را برچيدند. شاه آمد، دوره اطاق گردش كرد. همه زن‌ها را تماشا كرد. اين اطاق، آن اطاق، تا اطاقي كه پيشكش گذارده بودند برايش. ماها هم همه جا دنبال سرش بوديم، تماشا مي‌كرديم. دو كيسه پول و يك انفيه‌دان مرصّع پيشكش گذارده بودند».حضرت والا که دخترش همسر ناصرالدین شاه است، باز هم نويسنده علويه ما را به اندرون می‌برد: «امروز كه روز يك‌شنبه بيست و ششم است، آمدم خانه. حضرت والا فرمودند بايست بروي اندران. بنده را بردند اندران. باز به همان طورها التفات و مرحمت فرمودند. روزها توي اين حياط آن حياط تماشا مي‌كنم. باري باز هم هر كار كه مي‌كنند با شاه روبرو بشو، خجالت مي‌كشم. تا شاه از اين طرف كه مي‌آيد، من از آن طرف مي‌روم. تا مقابل من مي‌رسد، پشت سر زن‌هاي شاه قايم مي‌شوم».مراسم تعزیه یکی از جاهایی است که شاه برای دیدن زنها و دخترها از آن استفاده کرده افرادی را گزینش می‌کند. کسانی تعمدا دخترانشان را می‌آورند تا مقبول شاه واقع شوند: «امروز که شنبه بيستم است، باز ظهر از خواب برخاسته





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 982]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن