محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829392755
اینبار تو سرنوشت ساختی!
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اینبار تو سرنوشت ساختی! «چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که « رجایی! همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند.» محمدعلی رجایی من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانوادهای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشهور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت. من، طبق معمول به دبستان میرفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرك ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به كار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائیام كه خرازی بود، شروع كردم. حدود 14 سال داشتم كه قزوین را به قصد تهران ترك گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه «حاجبالدوله» چند جایی شاگردی كردم و مجددا به دستفروشی پرداختم كه مصادف شد با دوران حكومت رزمآرا. روزی رزمآرا تصمیم گرفت كه دستفروشهای سبزهمیدان را جمع كند و این باعث شد كه بساط كاسبی ما را هم جمع كردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرك ابتدایی برای گروهبانی استخدام میكرد و من هم با مدرك ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم. 27 سال با آیت الله طالقانیبعد از مدتی با فدائیان اسلام همكاری میكردم و در جلسات آنان شركت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم كه میگفتند:«همه كار و همه چیز تنها برای خدا» و «اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست» و بالاخره اینكه «احكام اسلام باید مو به مو اجرا شود.» بعد از 4 سال اول نیروی هوایی كه 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یك سال مبارزه، بچههایی با ما تبعید شده بودند. برای این كه برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمیخواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا كردیم. مسئلهای كه باید عرض كنم، این كه به موازات این حركت، از همان سالی كه به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یك جلسه داشتند در خانیآباد، منزل یك نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و میتوانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفكر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فكر میكنم از هر كسی به ایشان نزدیك تر بودم. 50 روز در زندانمهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت كرد به افطار و نهضت آزادی ایران را اعلام كرد كه ما جزء نفرات اولی بودیم كه در نهضت ثبت نام كردیم. سپس كمكم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان كمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواك در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم كردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم كه عدهای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با 15 خرداد؛ از جمله برادران، امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینكه به قید كفیل از زندان آزاد و بعد از محاكمه تبرئه شدم. ستاد نماز جمعهدر سال 1346 با دوستانی كه در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یك تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره میكردیم. بسیاری از این برادران كه ستاد نماز جمعه را تشكیل میدهند آن موقع جزء سرشاخههای هیات موتلفه بودند كه بنده هم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شركت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینكه كمكم برادران از زندان بیرون آمدند. كمكم یك سازمان جدید به وجود آمد، برای این كه یك پوشش اجتماعی داشته باشد و كار سیاسی هم بكند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد. آقای فارسی رفت خارج؛ سریك سال، قرار شد كه من بروم كارهای آقای فارسی را ارزیابی كنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد تركیه، بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ما همدیگر را آنجا دیدیم. شكنجه در زندانبا اكثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت كه پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یكبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه كرد ولی به علت اختلافاتی كه در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نكردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد كرده بودم كه تماس را به هیچكس نگویم . شهید رجایی چون رابطهای نزدیك با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شركت میكرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شكنجه قرار گرفت. ساواك خیلی انتظار داشت كه از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال كه من كمیته را میگذراندم، واقعا جهنمی بود كه بیست روز تمام مرا میزدند و هیچ مسئلهای را هم عنوان نمیكردند و فقط اظهار میكردند كه «حرف بزن» یا اینكه روزها چندین ساعت سرم را به پنجههایم به حالت ركوع میبستند و اظهار میكردند كه درجا بزنم و اینكه صلیب میكشیدند و میبستند و آویزان میكردند تا اینكه صحبت كنم. ما هم روزها و شبها كتك میخوردیم و 14 ماه این مسئله طول كشید. یكی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یك روز ساعت 8 بردند تاساعت یك بعدازظهر كه هنگام برگرداندن حالم طوری بود كه مرا كشان،كشان به سلولم آوردند. آن روز یكی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم كه روزه هستم و شكنجه میشوم.یادم هست كه در اتاق شكنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه «یا منزل السكینه فی قلوب المومنین» را تكرار میكردم. وقتی شكنجه میشدم، مجبورم میكردند كه برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را كه "قوعلی خدمتك جوارحی" .... این قسمتهای دعا را تكرار میكردم. اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر میبردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یك كلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.پس از آزادی از زندانبعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشكیلات كار میكردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و كمیته استقبال امام كه در آنجا حضور داشتم و كم و بیش عهدهدار مسئولیتهایی بودم و به عنوان یك خدمتگزار كوچك، حركت كردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت كردم. وزیر آموزش و پرورش كه استعفا كرد، ابتدا به عنوان كفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یكسالی وزیر آموزش و پرورش بودم که نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیكیهای انتخابات بود كه یك شب برادرمان هاشمی تلفن كرد و از من خواست كه برای نمایندگی مجلس كاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل كردم كه وزارت آموزش و پرورش را حفظ كنم. ایشان پیشنهاد كردند كه «به مجلس بیایید و اگر امكان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت كنید.» حرف ایشان را پسندیدم و كاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم. انتخاب به نخستوزیریبعد از یكسری گفتگوهایی كه اكثر هممیهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخستوزیری رسیدم، نخستوزیری را به عنوان یك تكلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب میگفتم كه دارای یك كابینه 36 میلیونی هستم. انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تكلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی میدانستم. آخرین وصیتبیست روز قبل از شهادت، قبل از ترك خانه برای شركت در جلسهای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد میكنم وصیتنامهی جدیدی بنویسید. وصیتنامه قبلی را سالها پیش نوشتهاید. » رجایی به یادآورد كه در سال 1352 قبل از اینكه به زندان برود، وصیتنامهای نوشته بود و آن روز، هشت سال از نوشتن آن وصیتنامه میگذشت. كمی فكر كرد. سپس كاغذی خواست تا وصیتنامه ای جدید بنویسد. او بر روی یك برگ كاغذ دفتر مشق بدون این كه پاكنویس كند خوش خط و خوانا و بدون خط خوردگی و روان و ساده وصیتنامهای نوشت و آن را به همسرش داد. نكاتی كه در این چند خط به آنها اشاره شده، بسیار قابل تأمل است: بسم الله الرحمن الرحیم این بنده كوچك خداوند بزرگ با اعتراف به یك دنیا اشتباه، بیتوجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی میكنم. وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی كه گفتهام و توصیههایی كه داشتهام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأكید مینمایم. به كسی تكلیف نمیكنم ولی گمان میكنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت كتاب درآورند برای دانشآموزان مفید باشد. هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم میباشد. كیفیت عملكرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان میگذارم. برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند. خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهمالسلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای كرمش امید عفو دارم. این مختصر را برای رفع تكلیف و تعیین خط مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیتنامه این بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمیگنجد و مكّه، حج بیتالله بر من واجب شده بود امكان رفتن پیدا نشد. اینك كه به لقاءالله شتافتم این واجب را یكی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید. محمدعلی رجایی انفجار و شهادتدر ساعت سه عصر، صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخستوزیری برخاست. كاركنان به طرف محل انفجار دویدند. جمعیت زیادی از راه رسید. همه نگران رجایی و باهنر بودند. رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانوادهاش را در یكی از واحدهای مسكونی نهاد ریاستجمهوری ساكن كرده بود تا دیگر مجبور به رفتوآمد به خانهاش نباشد. كمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعلههای آتش بود. او با حالی آشفته به مادرش تلفن كرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهیدرجایی خودش را برساند. پیكرهای سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل كردند. شدت انفجار به حدی بود كه ابتدا هیچكس نتوانست كشته شدگان را شناسایی كند. جنازهها را به بیمارستان انقلاب منتقل كرده و پیكر شهیدرجایی را در سردخانه قراردادند. هیچكس نمیدانست كه این پیكر سوخته، بدن شهیدرجایی است. به فكر یكی از اطرافیان او رسید كه از روی دندانها میتوان فهمید كه پیكر سوخته، بدن شهیدرجایی است یا خیر؟ اما سوختگی آنچنان بود كه دهان رجایی به سادگی باز نمیشد. لحظاتی بعد یكی از پزشكان از راه رسید و پس از شستن لبها با آب اكسیژنه، دهان را باز كرد و دندانها دیده شد، اما باز هم كسی او را نشناخت. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیكر سوخته شهیدرجایی را شناسایی كرد. با شنیدن خبر شهادت رجایی و باهنر، مردم به خیابانها ریختند و ایران در سوگ رئیسجمهور و نخستوزیر خود فرو رفت. با طلوع آفتاب روز نهم شهریور ماه مردم در مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع كرده و با سردادن شعار«رجایی، رجایی! راهت ادامه دارد! » پیكر او و شهید باهنر را تا بهشت زهرا مشایعت كردند. اطلاعیه خانواده شهید محمدعلی رجایی رییسجمهوربسماللهالرحمنالرحیم محمدعلی رجائی مقلد امام و فرزند ملت به عهد و پیمانی كه با خدای خویش بسته بود وفا كرد و به كاروان شهدای اسلام و انقلاب اسلامی پیوست. «واوفوا بعهد الله اذا عاهدتم» رجایی این سرباز اسلام و انقلاب كه طعم فقر و محرومیت را چشیده بود و هنوز نقش آثار داغ و شكنجه زندانهای منحوس پهلوی از پیكر او محو نشده بود، در مبارزه بیامان خویش علیه ظلم و جور و استكبار، علیه شرك و كفر و الحاد تا پای جان ایستاد و با خون خود، نهال انقلاب اسلامی ایران را آبیاری كرد و به خدا پیوست. اینك ای امت شهیدپرور و انقلابی ایران، فرزند شما محمدعلی رجائی، كه شما با رأی قاطع خود او را به ریاستجمهوری اسلامی ایران برگزیده و با انتخاب او به ریاست جمهوری به جریانات انحرافی و سازشكارانه خط بطلان كشیدید در راه انجام وظیفهای كه به عهده او گذاشته بودید شهید شد. او خود را به حق فرزند ملت میدانست و اینك خانواده وی شهادت او را به امام ملت بزرگ و انقلابی ایران تبریك و تسلیت میگویند و تو ای امام بزرگوار، دعا كن كه خدا خون این شهید را كه از میان مردم محروم و مستضعف جامعه برخاست و در راه حفظ و حراست حقوق محرومان و مستضعفان جامعه و استقرار حاكمیت اسلام شهید شد از امت مسلمان و شهیدپرور ایران بپذیرد و اینك ما، همسر و فرزندان و خانواده شهید رجایی، امروز در اجتماع دانشگاه حاضر میشویم تا یك بار دیگر با امام و امت مسلمان انقلابی ایران در ادامه راه شهیدان تجدید بیعت كنیم. در اهتزاز باد پرچم خونین اسلام، پرطنین باد بانگ آسمانی اللهاكبر، به امید پیروزی اسلام و مسلمین. خانواده شهید محمد علی رجائی منبع : 1- HTTP://WWW.SHOHADA.GOV.IR 2- HTTP://WWW.IRIB.IR
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 355]
صفحات پیشنهادی
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2)
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2)-اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت دوم)پس از آزادی از زندانبعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این ...
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2)-اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت دوم)پس از آزادی از زندانبعد از آنكه از زندان بیرون آمدم، در تشكیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این ...
اینبار تو سرنوشت ساختی! (1)
اینبار تو سرنوشت ساختی! (1)-اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت اول)«چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که « رجایی !همه اش نباید دیگران ...
اینبار تو سرنوشت ساختی! (1)-اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت اول)«چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که « رجایی !همه اش نباید دیگران ...
اینبار تو سرنوشت ساختی!
اینبار تو سرنوشت ساختی! «چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که « رجایی! همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم ...
اینبار تو سرنوشت ساختی! «چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که « رجایی! همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم ...
من ،تو، یک سرنوشت
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2)-اینبار تو ... انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبار. ... سقط جنین، از 400 هزار تومان به بالا، در کمتر از یک ساعت!
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2)-اینبار تو ... انقلاب كه پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیك به مركز مبار. ... سقط جنین، از 400 هزار تومان به بالا، در کمتر از یک ساعت!
سرنوشت خونين ازدواج دوم
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2) ... پيام شما: اینبار تو سرنوشت ساختی! (2). اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت دوم) .... در اهتزاز باد پرچم خونین اسلام، پرطنین باد بانگ ...
اینبار تو سرنوشت ساختی! (2) ... پيام شما: اینبار تو سرنوشت ساختی! (2). اینبار تو سرنوشت ساختی!(قسمت دوم) .... در اهتزاز باد پرچم خونین اسلام، پرطنین باد بانگ ...
ویژه نامه هفته دولت
ويژگي هاي شهيد رجايي( رحمت الله علیه) خاطرات دکتر ناصر باهنر فرزند شهيدحجت الاسلام دکتر باهنر اینبار تو سرنوشت ساختی! نگرشی به دیدگاههای شهیدان رجایی و با ...
ويژگي هاي شهيد رجايي( رحمت الله علیه) خاطرات دکتر ناصر باهنر فرزند شهيدحجت الاسلام دکتر باهنر اینبار تو سرنوشت ساختی! نگرشی به دیدگاههای شهیدان رجایی و با ...
مسیر بیبازگشت در دل سرنوشت
مسیر بیبازگشت در دل سرنوشت-فرهنگ > سینما - این فیلمساز بدبین که دو تا از بهترین ... اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى. ... این بار میخواهیم برویم سراغ فیلمی برویم که چنان روحیهبدبینانه و سرخورده ... که سخنگوی دولت مدعی شد اگر ما در جنگ شکست خوردیم بخاطر ساختن چنین فیلمی است.
مسیر بیبازگشت در دل سرنوشت-فرهنگ > سینما - این فیلمساز بدبین که دو تا از بهترین ... اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى. ... این بار میخواهیم برویم سراغ فیلمی برویم که چنان روحیهبدبینانه و سرخورده ... که سخنگوی دولت مدعی شد اگر ما در جنگ شکست خوردیم بخاطر ساختن چنین فیلمی است.
مقایسه داستان حضرت آدم و فرزندانش در تورات و قرآن
... دیگر باردار شد و این بار هابیل را به دنیا آورد و هابیل کارش گوسفندداری و قایین ... مشتاق تو و در پی تو است و این تو هستی که گناه را برای خود سرنوشت ساختی.8- ...
... دیگر باردار شد و این بار هابیل را به دنیا آورد و هابیل کارش گوسفندداری و قایین ... مشتاق تو و در پی تو است و این تو هستی که گناه را برای خود سرنوشت ساختی.8- ...
sms : آغاز کسی باش که پایان
sms : آغاز کسی باش که پایان-آغاز کسی باش که پایان تو باشد! ... ازسنگهایی که درسرراهتان هست برای ساختن پلکان استفاده کنید ... هستم نباید باشم ----------------------------------------------------------------- سرنوشت کوهها تنها گواه بودن ... سارا برنار هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ، همین بس که به خود بگویم این بار کار نا تمام را پایان می دهم .
sms : آغاز کسی باش که پایان-آغاز کسی باش که پایان تو باشد! ... ازسنگهایی که درسرراهتان هست برای ساختن پلکان استفاده کنید ... هستم نباید باشم ----------------------------------------------------------------- سرنوشت کوهها تنها گواه بودن ... سارا برنار هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ، همین بس که به خود بگویم این بار کار نا تمام را پایان می دهم .
گمشدگان به كدام مقصد رسیدند؟!
زنی در كنار تو در صف كنترل هواپیما ایستاده كه دارد مهمترین تصمیم زندگیاش را ... كه با ساختن بیگانگان (Alias) توانایی خود را نشان داده بود و این بار با همكاری دیمون ... در شهر زادگاه صدام به دنیا آمده، با این حال سرنوشت میتواند با همهشان هر جور كه میخواهد ...
زنی در كنار تو در صف كنترل هواپیما ایستاده كه دارد مهمترین تصمیم زندگیاش را ... كه با ساختن بیگانگان (Alias) توانایی خود را نشان داده بود و این بار با همكاری دیمون ... در شهر زادگاه صدام به دنیا آمده، با این حال سرنوشت میتواند با همهشان هر جور كه میخواهد ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها