محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیه‌های کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826666829
وقتی تمام خلق دم از یار می زنند
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وقتی تمام خلق دم از یار میزنند
وقتی تمام خلق دم از یار میزنند طبع ظهور شعر تو را دار میزنند « این جمعه هم نیامده ای» یک کلیشه است ! قافیه ها که قرعه به تکرار میزنند قافیه ها قرار نبود این چنین کنند حرف از غروب رفتن دلدار میزنند صحبت ز دلربایی یوسف که میشود چوب حراج سردر بازار میزنند در امتداد تابش خورشید و آسمان این ابرهای فاصله دیوار میزنند باب الجواد و من سر راهت نشسته ایم چشمانمان به خاک رهت زار میزنند اینجا نشسته ام بکشی دست بر سرم نقاره ها طلوع تو را جار میزنند ای آفتاب بر سر انگشترت نگین قدری بتاب بر دل بی تاب این زمین شکر خدا که رعیت سلطان شدیم ما آهوی بیشه زار خراسان شدیم ما شکر خدا که تا بگشودیم دیده را تحت لوای عشق مسلمان شدیم ما دلداده ی تلاطم گیسوی او شدیم شکر خدا اگر که پریشان شدیم ما او شانه ای کشید و دل از عالمی ربود اینگونه بود ؛ بی سر و سامان شدیم ما بر سنگ فرش ِ صحن گهرشاد روز شب با هر سلام شعله ی باران شدیم ما مبهوت و مات گوشه ی ایوان طلا شدیم طبع تو بود ، گرچه غزل خوان شدیم ما تاریک و سرد و خسته زیارت که آمدیم در نور لطف چشم تو پنهان شدیم ما ای گنبد طلای تو خورشید آفرین قدری بتاب بر دل بی تاب این زمین نور نگاه لطف تو تابید و شعر شد اشکم به پای طبع تو بارید و شعر شد شاعر شدن برای تو کاری نداشت که ؛ .. چشمم جمال حسن تو را دید و شعر شد ضامن شدی و آهوی این طبع ناتوان در التهاب چشم تو خندید و شعر شد دست دلم ز باغ خدا ، سیب تازه ای در شاخسار لطف شما چید و شعر شد با واژه های خسته ی خود زایرت شدم کامم دوباره خاک تو بوسید و شعر شد آرامش حضور تو در آسمان وزید خورشید در پناه تو خوابید و شعر شد دست نسیم عطر تو را هر طرف کشاند دنیا پر از ترنم امید و شعر شد ای از ازل و تا به ابد مهربان ترین قدر بتاب بر دل بی تاب این زمین
ما زایریم و شاه خراسان پناه ماست ما رعیتیم و حضرت سلطان پناه ماست جان بخشی مسیح که درمان درد نیست آواره ایم و خانه ی جانان پناه ماست بر این کویر خشک عطش بار انتظار ابری دهید ، بارش باران پناه ماست وقتی که از حبیب خدا دور مانده ایم امواج اشک و دیده ی گریان پناه ماست این جمعه ها که میگذرد در فراغ یار ذکر دعای فرج جان پناه ماست سرمای شهر ، بی تو امان را بریده است ما جستجو گریم و بیابان پناه ماست ای غایب از نظر ، نظری کن که در فراغ این شعر های بی سر و سامان پناه ماست ای آفتاب ، بهر تماشات در کمین قدری بتاب بر دل بی تاب این زمین شعر : سید مصطفی فهریتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 429]
-
گوناگون
پربازدیدترینها