تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 13 دی 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848776702




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هزارسال زندگی آفتاب


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هزارسال زندگی آفتابدر بزرگداشت طاهره صفارزادهبخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم :
هزارسال زندگی آفتاب
باز چند شب است کتابهای صفارزاده را گذاشته ام کنار دستم تا بخوانم. این نیاز را پس از دیدار با برادرش در اولین شب مرگ طاهره، حس کردم؛ آنهم بعد از تماشای عکسهای مرحوم وصال شیرازی بر در و دیوار خانه ی صفار زاده. و باز همان سؤال قدیمی ذهنم را به بازی گرفت: آیا طاهره هرگز به عشق، سلامی گفته بود؟ آیا او هم مثل هر نوجوان دیگری دل سپرده بود و دل کنده بود؟ آیا با گلبرگ های یک گل صد تومانی، برای آمدن محبوبش، فال گرفته بود؟ «... من او را می شناختمبا هم از میان خمیازه ی ممتد روزهای مدرسه قدم زده بودیمنام هامان را بر روی چنار مسجد محله کنده بودیمبا هم سرود ملی را خوانده بودیم بی آنکه معنی اش را بدانیمپدرانمان هر صبح به یکدیگر سلام می گفتندو من به مادرش که می توانست اشیاء اطاق او را گردگیری کندو به لباس هایش دست بزند رشک می بردم...»(8) من، دم به دم شعرهایش دادم و به راحتی تصاویری از اولین شکوفه های یک عشق معصوم را در دوران نوجوانی او یافتم و چقدر ذوق کردم. ای کاش او زنده بود تا این فصل از زندگانیش را با هم مرور می کردیم!اما این عشق، به مرور، با خود شاعر بزرگ شد. جدی شد و بخشهایی از زندگی او را در بر گرفت: «... هر وقت کنار دریا می رومعشق را با خود می برمکه غروبها روی ماسه ها با من قدم بزندو با زمزمه ی مدامشدلم را در زیر غبار رطوبت، بیدار نگاه دارد...»(9) شایددر چنین هنگامه ای بود که او با شروع تحصیلات دانشگاهی اش در شیراز، با پزشکی که دوست برادرش بود، آشنا شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسرک خردسالی بود به نام علیرضا که خیلی، دنیا را دوام نیاورد.آن سالهای تحصیل در شیراز، سالهایی است که طاهره صفارزاده، آن روی دیگر سکه دلدادگی را هم دید. و چنین شد که عشق، دیگر برایش آن جلوه های معصوم شادمانه را نداشت!«... صبح آمده استتو رفته ایعشق آمده استتو نیستی...شکر اگر تو نیستی تنهایی هست...» (10) چه غمی است در این شعرهای تغزلی! و چقدر خواندن اینها مرا ترغیب می کرد به دانستن بیشتر از زنی که خودش را پشت رفتار جدی اش و نقد و نظرهای قاطعش، پنهان می کرد. راستی بر سر علیرضای کوچک چه آمده بود. چرا من هیچوقت در مورد او از مادرش نپرسیدم؟ چطور شد که دست شاعر، یک مرتبه از فرزند خالی شد؟ این سؤالی بود که پاسخش را برادر طاهره، مهندس جلال صفارزاده بعد از مرگ او داد: «پاییز سال 41 بود. من تهران بودم. در دبیرستان دارالفنون درس می خواندم. یک روز سر کلاس نشسته بودم، فراش مدرسه آمد صدایم کرد. گفت: صفارزاده بیرون در، اقوامت آمده اند، سراغت را می گیرند. از کلاس بیرون زدم ببینم کی سراغم را گرفته، طاهره بود همراه با سکینه خانم خدمتکارش و علیرضا پسر کوچولویش. با تعجب پرسیدم چی شده؟ بریده بریده گفت: از او جدا شدم حالا هم آمده ام تا در تهران زندگی کنم. تردید کردم. خواستم منصرفش کنم. یک زن جوان! یک بچه کوچک! یک شهر بزرگ شلوغ! اما او محکم سر حرفش ایستاد، طوری که از همانجا راه افتادم بروم برایش اتاق بگیرم. یکی از آشنایان منزل آقای صنیع خاتم را معرفی کرد. او را از شیراز می شناختم. آدم معتبری بود و می توانست برای خواهرم و بچه اش شرایط امنی را ایجاد کند. پرسان پرسان رفتیم تا رسیدیم به خیابان پشت مجلس. طاهره خانه را دید و پسندید و همانجا ساکن شد.»طاهره ی صفارزاده در مصاحبه اش در کتاب مردان منحنی می گوید:
هزارسال زندگی آفتاب
«فرزندی داشتم که ثمره ی یک ازدواج ناموفق بود، و باید مخارج او را تأمین می کردم. اول، صبحها در شرکت بیمه کار گرفتم. عصرها هم در یک مؤسسه ی زبان از 3 تا 7 شب در قبال ساعتی ده تومان، زبان انگلیسی درس می دادم. گاهی هم داستانهایی با نام مستعار، برای مجلات می نوشتم و مختصری دریافت می کردم؛ ولی اینها کافی نبود».همان موقع او به کمک یکی از همکلاسی های سابقش، موفق شد در شرکت نفت، به عنوان کارمند دفتری، استخدام شود. او بعدها مترجم و ویراستار شرکت شد اما در پی درگیری های سیاسی در یک اردوی تفریحی که برای فرزندان کارمندان شرکت نفت برگزار کرده بودند، مجبور به استعفا شد و از آنجا که دوست داشت برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود؛ چون دانست می تواند به عنوان یک بورسیه در انگلستان روزنامه نگاری بخواند، بار سفر بست و رفت. مهندس جلال صفارزاده در این باره می گوید:«قبل از آن طاهره باید بچه اش را سر و سامان می داد. برای همین علیرضا را به شیراز برد تا به حاجیه بی بی، خواهرمان بسپارد. خواهرمان آن روزها، حال خوشی نداشت چرا که دختر نوجوانش هما، دچار بیماری سرطان خون شده بود و دکترها جوابش کرده بودند. در چنین شرایطی بود که علیرضا را پذیرفت تا طاهره بتواند از ایران خارج شود.»گویا درگیر و دار مرگ هما در پی لحظه ای غفلت، علیرضا زمین می خورد و پیشانی اش شکاف کوچکی بر می دارد.«خواهرمان نسبت به علیرضا بسیار حساس بود و او را امانتی می دانست که باید در نگهداریش می کوشید. برای همین خواست تا بچه را برای زدن آمپول کزاز به بیمارستان ببرند؛ غافل از اینکه کودک در مقابل آمپول حساسیت بالایی داشت و همین تزریق باعث مرگش شد.»:«ای نور دیدهدیریستخاک بسته دهانت رازبان ساده ترین عشقگلوی صاف ترین صوتمرار زنده ترین قهقههشکل بلوغ جمجمه اتبا لبان بسته شدهو زخم پیشانیتصویری از تطاول تقدیربر تارک تولد جانم نشسته استدر پنج سالگیهزار و پنج ساله بودیهزار سال زندگی آفتاب...»(11) طاهره ی صفارزاده را خبر کردند. او پس از سه ماه به وطن باز می گشت در حالی که باید کودکش را تا گورستان همراهی می کرد. بعد از مرگ علیرضا بود که او در پیله ای از تنهای فرو رفت و باز به شعر پناه برد و قصه نوشت.«یکی از داستانهایم در مسابقات نویسندگان آسیای جنوب شرقی اول شد. با بورسیه ی این نهاد، می توانستم برای تحصیل در رشته ی نقد تئوری و عملی ترجمه به آمریکا بروم و در دانشگاه آیووا درس بخوانم. من که دلم از مرگ فرزندم بسیار شکسته بود، تصمیم گرفتم برای رهایی از یادها و خاطره های تلخ، به آمریکا بروم.»او پس از چهار سال، با در دست داشتن مدرک دکترآ، در سال 1348 به ایران بازگشت. سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 1332 سالهای نمایش دمکراسی و تجددخواهی بود. سالهای رویکرد به جانب مدرنیسم بود. سالهای مقابله با مذهب و سنت بود. در چنین شرایطی به قول صفارزاده:«اخلاق و دین و مباحث ضداستعماری، مناطق مین گذاری شده ای بود که هر کس به فکر قدم نهادن در آنها می افتاد، به طریقی نابودی خودش را پی ریزی می کرد... من وقتی به دانشگاه رفتم، از بیم مسخره کردن دین توسط روشنفکران، رابطه را بین خود و خدا، فقط حفظ کردم  زیاد هم پایبندی نشان ندادم...»(12)با اینهمه چیزی او را به ریشه های سالمش باز می گرداند:«صدای ناب اذان می آیدصدای ناب اذانصفیر دستهای مؤمن مردیستکه حس دور شدن گم شدن جزیره شدن را ز ریشه های سالم من بر می چیندو من به سوی نمازی عظیم می آیم...»(13) بعدها او با سرعتی افزون تر به اصل خود بازگشت و سال 1351 نقطه ی عطفی شد در زندگی طاهره صفارزاده.
هزارسال زندگی آفتاب
«پیش آمدها در بازگشت نشان داد که با استخدام من در دانشگاه موافق نشود، مدتها هم به ترجمه و ویراستاری در یک مؤسسه مشغول شدم... تا اینکه به دنبال یک ملاقات تصادفی با دبیر ادبیات سابقم که خیلی به من لطف داشت و از مقامات وزارت علوم آن وقت بود، به کار معلمی ترغیب شدم... و شدم استاد دانشگاه ملی. البته در حقیقت دانشگاه برای من زندانی بود که محترمانه زیر نظر بودم.»صفارزاده تا سال 1355 در دانشگاه به تدریس مشغول بود. طی این سالها او خواهرش را از دست داد. بارها از طرف ساواک مورد بازجویی قرار گرفت. آزارها و بی احترامی های پلیس مخفی را تحمل کرد  سرانجام به خاطر سرودن شعر «مقاومت دینی»، از دانشگاه اخراج شد و برای بار دوم، خانه نشینی اختیار کرد.در آن روزگار، او آرام آرام از صحنه ی هنر کنار گذاشته شد چرا که برای شعرش زاویه ی دیدی منحصر به فرد داشت و علیرغم نوآوری در فن و آرمان خوانی در رویکردهای اجتماعی، نگاهی دقیق و عمیق به مذهب داشت. خود او هم که ضرورت های جامعه را شناخته بود، آرام آرام از شعر تغزلی فاصله گرفت و جهت شعرش را تغییر داد؛ به طوری که در طلیعه ی انقلاب، شعر او کاملاً در خدمت نهضت اسلامی مرم ایران بود.ادامه دارد...پی نوشت ها :8- سد و بازوان، شعر بگذار بگذرم، چاپ 1350، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده.9- طنین در دلتا، شعر زمزم، چاپ دوم، 1365، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده10- طنین در دلتا، شعر عاشقانه، چاپ دوم، 1365، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده11- مردان منحنی، شعر فاصله، چاپ 1366، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده.12- مردان منحنی، مصاحبه، چاپ 1366، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده.13- طنین در دلتا، شعر فتح کامل نیست، چاپ دوم، 1365، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده. مریم صباغ زاده ایرانیتنظیم: بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن