واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ناصر نظر تمام كودكی من را رقم زد و من را بزرگ كرده و روزها و سالهایی میبود كه من ناصر نظر را از پدرم بیشتر میدیدم، چرا كه پدر من كفاش بود و... اولین بار در سن 16 سالگی اركستر هنرستان موسیقی پسران را رهبری كرد و اكنون در سن 20 سالگی، رهبر اركستر زرهی جوانان پارس است. او خود را مدیون ناصر نظر میداند تا آخر عمر! بزرگترین مشكلش خدمت سربازی است و شاید اگر این معضل را به نوعی حل و فصل كند، بلافاصله راهی دیار موسیقی كلاسیك و مهد آن اتریش خواهد شد. همان جایی كه خواهر بزرگترش نیز مشغول تحصیل موسیقی است. كاش كسانی كه پی نخبههای علمی، فرهنگی و هنری این مرز و بوم میگردند، نظری هم به حسین پیشكار میافكندند و وی به نوعی از خدمت سربازی معاف میشد و با فراغ خاطر به ادامه تحصیل در دانشگاههای معتبر اتریش یا آلمان میپرداخت...حسین پیشكار از سن 4 سالگی موسیقی را در آموزشگاه پارس با موسیقی كودك آغاز كرد. در هنرستان تحت تاثیر شاگردان حسین علیزاده از دوستداران وی شده و مدتی هم نزد او و داریوش طلایی و محمدرضا لطفی به یادگیری تكنیكهای ساز تار و مشق ردیف پرداخته است.اگر بگویم جوانترین رهبر اركستر ایران، سخنی به گزاف نگفتهام. او در كارنامه خود، رهبری آثاری از بزرگان موسیقی كلاسیك، مدرنیسم و پست مدرن را دارد و اركستر هنرستان موسیقی و اركستر زهی جوانان پارس با آن همه نوازنده خوب و قابل او را در رسیدن به این مهم یاری كردهاند. خوش صحبت است و گرم حرف زدن كه میشود، باید سراپا گوش باشی. آن قدر كه كتاب میخواند از فلسفه و تاریخ و ادبیات گرفته تا رمان و پارتیتور. راستی حسین نزدیك به 300 سمفونی را حفظ كرده است.حسین پیشكار به دعوت آموزشگاه ترانه عارف و حوزه هنری به قزوین آمده است. با دستانی پر و اگر بخت یار قزوینیها باشد تا یكی دو سال در قزوین ماندگار خواهد شد و تجربیات و معلوماتش را در زمینه فرم، هارمونی، اركستراسیون، كنتر پوان و سلفژ و رهبری در اختیار علاقهمندان قزوینی قرار خواهد داد.او این گونه خودش را معرفی كرد:حسین پیشكار و فقط به همین اسم كه خیلی مهمه، بدون پسوند و پیشوند!متولد 7 دی ماه 1367 كه لعنت بر این شناسنامه و تاریخ كه هیچ وقت هیچ ارزشی برایش قایل نبودهام؛ چرا كه اگر موسیقی بوده و اگر كاری بوده هیچ ارتباطی با سن و سال نداشته، بچه چهار ساله باید بازی كند، باید پرواز كند و من در چهار سالگی كنسرت دادم و هیچ وقت بازی نكردم تو زندگیام! و این اصلاً خوب نیست، البته بازیهای من همیشه سازم بوده قبل از ساز تار و تنبك، سنتور داییام از دو سالگی زیر دستم بوده و اسباب بازی من بود. یك تنبكی هم داشتیم كه خاطرات بچگی من را تا 4 سالگی پر كردند. بعد از اُرف با مهرداد اعرابی تنبك كار كردم، سپس با مرحوم داریوش زرگری و ساز تار را هم همزمان با اساتید مختلفی كار كردم... نكته این كه خواهر بزرگتر از من نوازنده ویلن بود و از همان بچگی با موسیقی كلاسیك آشنا شدم و موسیقی كلاسیك هم گوش میكردم كه بعدها تخصصیترش كردم و كلاسهای مختلفی رفتم و در دوره دبیرستان هم بیشتر آهنگسازی میخواندم و هر جا كه كلاس بود و معلمیبود كه من میتوانستم مطلبی راجع به آهنگسازی، فرم و هارمونی و غیره یاد بگیرم، آنجا حاضر بودم پیانو هم به خاطر علاقهام به آهنگسازی و رشتهای كه انتخاب كرده بودم، باید میزدم.- از چند سالگی با ناصر نظر آشنا شدی؟ احساس من این بود كه علاقه و تعصب خاصی نسبت به ناصر نظر داری و همیشه با احترام از این معلمت یاد میكنی، دلیلش شاید برای خوانندهها جالب باشد! ضمن اینكه این قدرشناسیات قابل ستایش و قابل تقدیره...من از 4 سالگی رفتم پیش ناصر نظر و از اول زمان تا امروز من با ایشان بودم، شاگردش بودم، بعد معلم آموزشگاهش شدم و بعد رهبر اركستر جوانان پارس شدم و میتوانم به جرات بگویم ناصر نظر تمام كودكی منه!ناصر نظر تمام كودكی من را رقم زد و من را بزرگ كرده و روزها و سالهایی میبود كه من ناصر نظر را از پدرم بیشتر میدیدم، چرا كه پدر من كفاش بود و صبح زود كه من خواب بودم، میرفت و شب هنگام كه باز من خواب بودم، میآمد خانه و من را میبوسید. فقط جمعهها من بابام را میدیدم، در حالی كه تقریباً چند روز در هفته ناصر نظر را میدیدم و با او زندگی میكردم و با او بزرگ شدم و من موسیقی را مدیون ناصر نظر هستم. حكم پدر من را هم داشت واقعاً.- حسین علیزاده را كی دیدی؟ آیا شناختی نسبت به شخصیت و آثار او داشتی و آگاهانه انتخابش كردی یا نه؟ یا حوادث و تقدیر تو را به آنجا كشاند؟یك بخش آگاهانه بود و یك بخش هم اتفاق بود... كلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم، بار اولی كه «راز نو» را شنیدم، دیگه هیچی نفهمیدم، از بس كه گریه كردم و تقریباً بیهوش شدم. این حس بارها و بارها با «راز نو» و «نی نوا» و «آوای مهر» به من هدیه داده شد. بعدها اساتیدی هم داشتم كه ساز تار، مشق میكردم و به نوعی شاگردان استاد علیزاده بودند، مثل؛ محمدرضا ابراهیمیو علی صمدپور، بیشتر با آثار و تفكر علیزاده آشنا شدم و اما اولین باری كه حسین علیزاده را دیدم هم یك اتفاق بود، آن هم در بزرگداشت خود حسین علیزاده كه مخصوص دانشجویان موسیقی بود و من میخواستم كه شركت بكنم و تمام قطعات را هم زده و سوم راهنمایی بودم. محمدرضا ابراهیمیجزو هیات داوران بود و گفت: عمو، حسین نمیشه و این مخصوص دانشجوهاست و تو كوچكی! و من گفتم: حالا شما صحبت كنید! كه ظاهراً با بهروز همتی و فریبرز عزیزی صحبت كرده بودند (كه داور بودند) و قبول كردند كه شركت كنم. خوب یادم هست رپرتواری كه انتخاب كردم، ما هور بود و قطعات رقصان و فغان را با سرعت خیلی بالا زدم و از سن كه آمدم پایین، همه جمعیت بلند شدند و من را به مدت طولانی تشویق كردند و بعد همه فكر میكردند كه من شاگرد حسین علیزاده بودم! در حالی كه من استاد علیزاده را در اختتامیه آن بزرگداشت برای اولین بار دیدم و گویا ایشان فیلم را دیده و خوشش آمده بود. من را بغل كرد و لوح یادبودی هم به من داد.بعد از آن، كارها فرق كرد... كار مشتركی با پیام جهان مانی داشتیم و ارتباط را بیشتر كرد و در آن كنسرت بیشتر با حسین علیزاده آشنا شدم و همین طور اتفاقاتی كه منجر به نزدیكی ما شد، ولی آنچه مهمه اینه كه حسین علیزاده قبل از این كه به عنوان یك استاد در زندگی من نقش داشته باشه، به عنوان یك هنرمند در دوران نوجوانی با او درگیر بودم و بیشترین تاثیر را روی من گذاشت.مدتی با داریوش كلانی كار كردم و مدتی هم با محمدرضا لطفی ساز زدم كه اینها در كاراكتر نوازندگی من، بسیار اثرگذار بودند و الان دیگر نمیشود گفت كه من صرفاً به شیوه و استیل حسین علیزاده ساز میزنم و شاید طعم مضرابهای لطفی در كارهایم باشد.- احساس من به عنوان كسی كه حسین پیشكار را از نوجوانی میشناسد، این است كه حسین تغییر كرده، یعنی از نوازندگی ساز تار وفضای موسیقی ایرانی به سمت موسیقی كلاسیك و رهبری تغییر مسیر داده و دغدغه اطرافش در حال حاضر موسیقی كلاسیك و رهبری اركستر شده. نظر خودت چیست؟ آیا شرایط تو را به این سمت، سوق داد یا به توصیه كسی این راه را جدیتر ادامه دادی و...؟من با سوال شما كمی مشكل دارم. من چیزی به نام تغییر را نمیشناسم و به آن اعتقاد ندارم. من فقط یك فاز میشناسم و آن هم موسیقی است. اگر كه تار بزنم یا رهبری بكنم، یا فردا بروم گیتار بزنم و یا كار راك بكنم، اینها سبكاند و تغییر سبك! تغییر از نظر من یعنی من موسیقی را كنار میگذاشتم و میرفتم نقاشی میكردم!اما در مورد قسمت دوم سوال شما میتوانم بگویم كه همه چی دست به دست هم دادند كه من به این سمت حركت كنم. كار كردن با ناصرنظر باعث شد كه من یكسری از كلاسهای اُرف پیشرفته را رهبری كنم. من علاقه شدیدی به این كار پیدا كردم و با چند نفر از اساتید كه صحبت كردم، پیشینه كافی میخواستند، یعنی رفتم فرم، هارمونی و كنترپوان و اركستراسیون را یاد گرفتم و از همان ابتدا علاقمند بودم كه كار را با پارتیتور دنبال كنم و بعدها آنالیز میكردم. این پارتیتورها را از نظر هارمونی و فرم و... و چند تا كلاس رهبری رفتم و اما به طور جدی كه كار كنم با یك اركستر سمفونیك یا اركستر زهی و نه اسنامبل! (چرا كه اسنامبل را خیلی زیاد رهبری كرده بودم) جرقهاش را آقای علی رهبری زد و بعد از این كه من مدتی پیش ایشان اصول رهبری كار كردم، ایشان من را معرفی كردند به هنرستان جهت رهبری اركستر هنرستان.اركستر شماره 1، اركستر واحد درس بود كه بچهها به عنوان واحد درس اخذش میكردند و در پایان ترم نمره میگرفتند، اما اركستر شماره 2 بچهها میآمدند كه چیزهای دیگری یاد بگیرند و كنسرت بدن كه كنسرتهای موفقی هم اجرا كردیم تقریباً و فكر كنم اواخر دوم دبیرستان كه بودم این اتفاق افتاد، یعنی 16 سالم بود. من حدود 200 پارتیتور سمفونی را از حفظ هستم و تقریباً از حفظ كنسرتها را رهبری میكنم.- پس اولین تجربه رهبریت جلوی یك اركستر بزرگ برمیگردد به 16 سالگی؟دقیقاً، اما قبل از آن اسنامبلها (گروههای كوچك) را زیاد رهبری میكردم و آن هم به واسطه نامهای بود كه علی رهبری به رییس هنرستان نوشت وگرنه من چون خودم دانش آموز بودم، شاید زیاد امكان نداشت كه این باور را در مسوولان هنرستان ایجاد كنم. مطالب مرتبط: وقتی زنی رهبر ارکستر میشود!! هیچ کس نمیتواند مانند علاءالدین بخواند! شهرام ناظری چگونه شوالیه آواز شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 376]