واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جامعه باز و دشمنان آن نويسنده:دکتر علی محمد کاردان جامعه باز و دشمنان آن [The Open Society and its Enemies] اثر کارل پوپر (1) (1902-1994)، فیلسوف انگلیسی اتریشی تبار، که در 1945 انتشار یافت. مؤلف رمز تاریخ اجتماعی را در تقابل «جامعه بسته» و «جامعه باز» میبیند. در جامعه بسته طبیعت و قرارداد یکسان شمرده میشود و روح انتقادی و تغییر افکار فرد نفی میگردد. جامعه باز، که دستاورد یونانیان است، «غیردینی» است و طبیعت و قرارداد از یکدیگر جدا و زمینه را برای روح انتقادی و رویکرد فردگرایانه فراهم میکند. این نوع جامعه وقتی که بیشتر جنبه تعارضی داشته باشد و کمتر حمایتکننده باشد، وسوسه حاکمیت بر کل شئون اجتماعی (توتالیتر) و بازگشت به جامعه بسته را باعث میشود. به نظر پوپر، افلاطون و هگل (2) و مارکس (3) «دشمنان» جامعه بازند و در هیئت معاصران با آنان درمیافتد. به نظر افلاطون، تغییر عین فساد است و از اینجا به طرح خیالی دولت «توتالیتر» و دارای سلسله مراتب و هماهنگی میرسد که از راه آموزش اجباری و جمعگرای طبقه حاکمه ثبات خود را حفظ میکند. از سوی دیگر چون "عدالت" دانستن ماهیت امور است، قدرت به دست فیلسوف میافتد؛ یعنی رؤیای بیمارگونه جامعه باز و بازگشت به جامعه بسته بر دانشی که به وجود میآید بنا میشود. و اما تازگی فلسفه هگل در این فکر نادرست است که تناقض فینفسه ثمربخش است و دیالکتیک با کاربرد استدلالی زبان فرق دارد. نتیجه چنین طرز فکری زیانآور است، زیرا از یک تناقض هرچیزی ممکن است استنتاج کرد. اما پیشرفت، مبتنی بر حذف احتمالات نادرست است و هگل این صفت احتمالی نظریهها را انکار میکند و نظامی «کلگرا» و ابطالناپذیر و نظریهای سیاسی- تاریخی میسازد که به نظر پوپر منشأ مردمگرایی فاشیستی است. کتاب فقر تاریخگرایی (4) که 1945 منتشر شد میخواهد، به نام ایمان به سرنوشت تاریخ بشری، نظریه اصلاحطلبی (رفورمیسم) (5) را رد کند. در اینجا، انتقاد از حسرت مرتجعانه بر گذشتهها با انتقاد از امیدهای انقلابی توأم میگردد. امیدهای انقلابی بر محور دو نوع استدلال تاریخگرایانه ساخته شده است. نوع اول، که «ضدطبیعت» است، بر این فکر مبتنی است که نمیتوان روشهای علوم مادی را در علوم اجتماعی به کار برد و چون در تاریخ بشر، امور تغییرناپذیر وجود ندارد، نمیتوان به قوانینی دست یافت که در همه ادوار معتبر باشد. پیچیدگی جامعه مانع جداکردن عوامل آزمایشی میشود. تجربه را نمیتوان تکرار کرد و مشاهدهگر که به عالم شیء مورد مشاهده تعلق دارد، بیطرف نیست و شیء را تغییر میدهد. از این مطالب، رئوس بدیعی استنتاج میشود که «شهودی» و «کلگرایانه» است. نظر نوع دوم «طبیعتگرای افراطی» است. بنابر این نظر، میتوان «نیروهایی» را که در تغییر اجتماعی در کارند کشف، و «قوانین تحول» نظام و قوانین «پویای» تاریخ را تقریر کرد. پوپر در مقابل آن چنین استدلال میکند: هدف علم این است که پیشبینیهای مشروطی را فراهم کند؛ ولی چون جامعه نظام بستهای نیست، نمیتوان از آن پیشگوییهای درازمدتی استنتاج کرد. جامعه بشری فرایندی بیهمتاست و بنابراین وجود قانون در آن ممکن نیست. میتوان گرایشهای مربوط به شرایط خاصی را توصیف کرد، اما ممکن نیست که این شرایط اساس پیشبینی باشد. هر پیشگوییای با ایجاد واکنشهایی در حادثه پیشبینی شده «اثر اودیپی» دارد. اما خطاست اگر چنین نتیجه بگیریم که جامعهشناسی محکوم به ابهام است. جامعهشناسی نیز مانند فیزیک قادر به پیشبینیهای مشروط است. روش تجربی در علوم اجتماعی نیز کاربرد دارد، این روش مستلزم رفتار تغییرناپذیر طبیعت و یکسانی کامل تجربهها نیست. با شیوه یک بخشی باید سعی کنیم، بدون آنکه الگوی نظری و واقعیت را به هم درآمیزیم، قوانینی به دست آوریم که برخی از حوادث را شامل نمیشود. تمیز میان علوم نظری و تاریخی در علوم طبیعی نیز معتبر است، به شرط آنکه نسبت به تبیین مسائل، پیشداوری نداشته باشیم. هدف علوم اجتماعی جستجوی نتایج غیرعمدی از اعمال اجتماعی عمدی است. گفتگو با مارکس در این کتاب از خواندن انتقاد از تاریخگرایی معلوم میشود. پوپر نگرش انتقادی انگیزشهای اخلاقی مارکس را میستاید. اما به نظر او، مارکس تعهد اخلاقی را در خود سرکوب میکند. تاریخگرایی او به نظریههای اقتصادیاش که بعضاً علمی (یعنی ابطالپذیر) هستند لطمه میزند. مارکس به خصوص استقلال امور سیاسی را نفی میکند و به نقش نهادها و تعادل قدرتها در جامعه دموکراتیک عقیده ندارد. پی نوشت: 1.KarlPopper 2.Hegel3.Marx4.ThePovertyofHistoricis 5.reformism
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5475]