محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826054680
سرانجام مشترك سازمان منافقين و شاگردان سروشاز سينه چاكي براي «قبضوبسط» سروش تا تئوريزه كردن فحشا
واضح آرشیو وب فارسی:الف: سرانجام مشترك سازمان منافقين و شاگردان سروشاز سينه چاكي براي «قبضوبسط» سروش تا تئوريزه كردن فحشا
اكبر گنجي، آرش نراقي، علي افشاري، محسن سازگارا و... شاگردان "حلقه كيان" سروش بودند كه تا آخر به ملزومات "قبض و بسط تئوريك شريعت" وفادار ماندند، به ايالات متحده آمريكا كه كارل ريموند پوپر يهودي آن را "مدينه فاضله مدرنيته" مي دانست، رسيدند، اكبر گنجي كه روزگاري "تيغ" بر صورت دختران و پسران بدحجاب مي كشيد، "همجنس گرايي را انساني مي داند".
انديشه سياسي- حسين منتظر: "همجنسگرايي به همان اندازه انساني است كه ازدواج زن و مرد"؛ چرا كسي ازاين سخن اكبر گنجي، يار غار دكتر سروش تعجب نكرد. راز پاسخ به اين چرايي مي تواند راهگشاي بسياري از حقايق و عبرتي براي آيندگان باشد.
غلبه فكري جريان ماركسيستي بر بخش زيادي از محافل فكري قبل و بعد ازانقلاب، برخي از افراد را بر آن داشت تا نقد مباني معرفتي اين جريان را در دستور كار اصلي خود قرار دهند. در ابتدا با رجوع به مباني فلسفي و اعتقادي اسلامي به جنگ با اين جريان فكري رفتند، اما آرام آرام نقد جريان ماركسيستي از موضع اسلامي را به كناري و انهادند و از موضع "ليبراليسم" به جنگ با "ماركسيسم" رفتند.
با ورود و ترجمه آثاري چون "جامعه باز" كارل ريموند پوپر و... به فضاي روشنفكري كشور، كفه نقد ماركسيسم از نردبان ليبراليسم آنچنان سنگين شد كه حتي ادبيات نقد را دچار دگرگوني كرد. كتاب "دوگماتيزم نقابدار" كه در ساختار و ادبيات، تنه به تنه "جامعه باز" پوپر مي زد، "چرخش بزرگ" ديگري را براي فضاي روشنفكري ايران به دنبال داشت.
اينان كه پيش از اين از دشمنان "دوگماتيزم نقابدار" بودند، خود به عاشقان سينه چاك "جامعه باز" مبدل شدند، از نقد ماركسيسم به پرستش ليبراليسم، از چاله به چاه.
در اين "ازدواج موقت و تاكتيكي" با ليبراليسم بر سر نقد ماركسيسم، و در حالي كه ماركسيسم، نفس هاي آخرش را مي كشيد و لنگ لنگان به "موزه تاريخ" اسباب كشي مي كرد، جريان روشنفكري در يك همسويي كامل با سران "جامعه باز" اين بار، اسلام را بدل از ماركسيسم گرفتند. "ايدئولوژي" آن نقطه اشتراك اسلام و ماركسيسم، بود كه به زعم اينان مي بايست، با تيغ تند نقد و حمله، جراحي و "مدرن" مي شد.
در همين ايام است كه ماشين ترجمه انديشه هاي وارداتي، كتابهايي از نويسندگاني چون، جورج اروول، برينتون، هانا آرنت، آيزا برلين و ... را هم روانه بازار مي كند تا در يك "دوپينگ فكري" به كمك، سربازان تازه نفس در كشوري كه چند سالي است، "انقلاب اسلامي" در آن رخ داده است، بشتابند. جاي دوست و دشمن عوض شده بود!
اين داستان دگرديسي معرفتي "دكتر سروش" به همراه تني از جواناني بود كه در سالهاي ميانه دهه 60 با عبور از نقد و نفي ماركسيسم به دامان ليبراليسم افتادند و آرام آرام "سروش"، "پدرمعنوي" شان شد و "روشنفكري ديني" نام حزبشان.
اكبر گنجي به همراه چند نفر از دوستانش چون آرش نراقي، رخ صفت، رضا تهراني، هادي خانيكي، كه اعضاي تحريريه ماهنامه كيهان فرهنگي را تشكيل مي دادند، در ارديبهشت سال 67 سلسله مقالاتي از "سروش" با عنوان "قبض و بسط تئوريك شريعت" به چاپ رساندند كه بعدها تبديل شد به "مانيفست و مرامنامه" جرياني به نام "روشنفكري ديني" . اساس اين نظريه البته نه چندان جديد به اين امر استوار بود:
"معرفت ديني، معرفتي بشري است، يعني محصول است ساخته دست بشر"، "معرفتهاي بشري با هم مبادله مي شوند، و به تعبير درست "ديالوگ" دارند".
"قبض و بسط تئوريك شريعت" بهانه اي شد تا سروش و شاگردانش بتوانند به بهانه اينكه "معرفت ديني جداي از دين" است، به نقد "دين" بپردازند و اين تازه آغاز ماجرا بود.
نويسنده اين مقالات جوهر تئوريك نظريه را برپايه چند مفروض قرار داده بود:
1- "جغرافياي معرفت" هم زمان با دگرگوني هاي علوم و معارف، دائماً تغييرمي كند و دگرگون مي شود.
2- امروز جغرافياي معرفت دچار تحولات و طوفان هاي بنيادي شده است، پس فقه و ديگر معارف ديني هم بايد دچار تحولاتي هم گام با اين مجموعه شوند.
3- اگر چه فهم ديني عصري و تابع علوم عصري است، اما خود شريعت كه سروش آن را "شريعت صامت" مي نامد، ثابت است و "فهم عصري ديني" اين شريعت صامت را ناطق مي كند.
4- اين روند تحول فهم ديني در تابعيت از علوم دانش ها زمانه را كه "عصري كردن فهم ديني" يا به تعبيري "عصري كردن ديني" مي نامد، همانا موجب "تكامل معرفت ديني" است.
در واقع پس از يك سلسله مغالطه ها و دور زدن حساسيت هاي مذهبي مخاطبان تلاش مي شود تا مخاطب را به اين نقطه برساند كه دين خود را "عصري" نمايد يعني به تبع روح عالم مدرن، آن را مدرنيزه كند و اين همان داعيه و خواست هميشگي روشنفكري سكولار در ايران بوده است.
اما اين نظريه چه نتايج و توابعي داشت؟
1- اصل گرفتن بينش مدرنيستي غربي و پوزيتيويسم علوم جديد و تفسير دين بر اين پايه، معنايي جز مسخ دين و ترويج صورت هاي جديد از التقاط ندارد.
2-پذيرش نظريه اصلي ترقي عالم مدرن و دعوي كمال علوم جديد
3- فرموله و تئوريزه كردن التقاط مدرنيستي در تفسير دين
4- اين نظريه اگر تا نتايج منطقي خود دنبال شود، به نسبي انگاري در حوزه و پذيرش مباني تفكر سياسي غرب ليبرال و نهايتاً هضم شدن در ساحت عقل اومانيستي منتهي مي شود.
5-اخلاق نسبي گرا، محور هر نوع اباحه را صادر كرده و مي كند و پذيرش آن به معناي پذيرش اباحه گري است و سخنان گنجي در "انساني ديدن همجنس گرايي" دقيقاً به معناي قبول نتايج كامل و تام و تمام "قبض و بسط تئوريك شريعت" سروش است.
برخي فيلسوفان كه در مباني نظري غرب مدرن، تحقيق شايسته و بايسته كرده اند، اذعان دارند معناي دقيق "ليبراليسم" نه "آزادي" كه "اباحه گري در همه ساحت هاي بشري از جمله اخلاق و روابط اجتماعي است".
سروش با بشري نشان دادن معرفت ديني، راه را بر نقد "فهم ديني" گشود و با "تقدس زدايي از معرفت ديني" راه را بر نوانديشي ديني هموار ساخت. وي بعدها پا را از اين هم فراتر نهاد و در سالهاي مياني دهه 70 با ادامه طرح معرفت شناسانه خود، مرحله جديدي را آغاز كرد. طرح نظريه "بسط تجربه نبوي" يك مرحله جلوتر از نظريه قبلي "نقد متن ديني" را نيز ممكن ساخت.
در "قبض و بسط تئوريك شريعت" سخن از بشري بودن و تاريخي بودن و زميني بودن معرفت ديني مي رفت و اينك در بسط تجربه نبوي، سخن از بشريت و تاريخيت خود دين و تجربه ديني مي رود. تاريخي ديدن معرفت ديني و خود دين، تا اندازه زيادي يادآور كار "بولتمان" در پروژه اسطوره زدايي از دين است كه براي حل نزاع دين و مدرنيته به اجرا درآورده بود.
پروژه "قبض و بسط تئوريك شريعت" و چاپ نقدها و جوابيه هاي سروش به نقدها، چندي فضاي رسانه اي كشور را به خود مشغول كرد. در اين ميان اما اتفاق جديد آن بود كه شاگردان ديروز سروش چون گنجي، نراقي، حجاريان، علوي تبار، جلايي پور، تاج زاده و... كه تنها "مستمع" بودند و در پاي درس سروش "سرتا پا گوش بودند"، در فضاي جديد و در كيهان فرهنگي و نشريات ديگر پيش پاي استاد، درس پس مي دادند و در كنار استاد به منتقدان پاسخ مي دادند.
ديدگاه هاي التقاطي سروش و يارانش در كيهان فرهنگي، سبب شد، عذرشان را از آنجا بخواهند. شاگردان سروش، اين اتفاق يعني "خروج از كيهان فرهنگي" را به فال نيك گرفتند و به مجله ديگري به نام "كيان" نقل مكان كردند. اگر در فضاي سابق، برخي قيد و بندها، دست آنها را براي آشكار كردن،ديدگاه هايشان، مي بست، در "كيان" با فراغت با بيشتري به بسط "قبض و بسط تئوريك شريعت" پرداختند.
"حلقه كيان" عنوان تشكيلاتي جرياني بود كه شب هاي چهارشنبه در منزل يكي از شاگردان سروش برگزاري مي شد و سروش به همراه مجتهد شبستري، ابعاد جديدي از پروژه "مدرن سازي ديني" را براي شاگردان تشريح مي كرد.
"حلقه كيان" چونان زرادخانه اي بود كه مباحث ماهنامه كيان را تغذيه فكري مي كرد و شاگردان نيز در تشريح و تفسير اين موضوعات، مقالاتي را به چاپ مي رسانند.
جريان سروش كه ابتدا به نقد ايدئولوژي اسلامي پرداخته بود با چند گام پيشرفت با سلسله مقالات "قبض وبسط تئوريك شريعت" به نقد "دين و متن دين" وارد شدند.
"حمله به فقه و پس از آن "لاغر كردن فقه به منظور شكستن سد شريعت و ورود به نقد حقيقت، به يكي از مقولات ثابت مقالات و مباحث "حلقه كيان" تبديل شد.
پس از نقد فقه، جريان سروش و شاگردانش وارد نقد روحانيت و حوزه هاي علميه به مثابه، نگهبانان فقه شدند تا بتوانند بدون مزاحم، كار "فقه" را يكسره كنند.
اما شايد هدف اصلي كه در وراي نقد فقه و روحانيت دنبال مي شد، اين بود تا "فقه مدرن" را با تأكيد بر حقوق مدرن پايه ريزي كنند. جايگزيني "روشنفكران" به جاي "روحانيت" به عنوان "پيامبران عصر مدرن" هدف ديگر اين حملات بود.
كار به جايي رسيد كه غرب به سروش لقب "مارتين لوتر" اسلامي داد.
ورود اصحاب سروش به "دولت دوم خرداد" توانست نظريات آنان را از "نظريه اي صرفاً تئوريك" به "برنامه اي براي اجرا در ساختار قدرت" تبديل كند.
سال ها بعد در اوج دوران دوم خرداد، جوانان حلقه كيان، جبهه مشاركت ايران اسلامي را بر اساس مباني معرفتي و "الهيات مدرن"سروش پايه ريزي كردند. روزگار گذشت و شكست "اصحاب سروش" در تبديل "جمهوري اسلامي" به "جمهوري سكولار" جريان ياد شده را وارد "چرخشي ديگر" كردند.
مانيفست"جمهوري خواهي" اكبر گنجي كه آن را در سالهاي پاياني دهه 70 در زندان نگاشت، حكايت اين "چرخش جديد" بود. گنجي در اين "مانيفست" به صراحت از "ارتداد ليبراليستي" نام برد و اعلام كرد "اسلام با دموكراسي" سازگاري ندارد و بايد آن را كنار گذاشت و به "اسلام امريكايي ناب" پيوست. كار را بايد يكسره مي كردند يا "زنگي زنگ يا رومي روم"، "شترسواري دولادولا" نمي شد.
اگر در پروژه "قبض و بسط تئوريك شريعت" ظاهري، از اسلام، مباني معرفت شناسي ليبرال تبليغ و ترويج مي شد و نوعي التقاط ليبرال پديد آمد و تلاش مي شد حتي المقدور "حساسيت جامعه مذهبي و ديني" برانگيخته نشود، در اين مرحله و با گذار از دوران اوليه التقاط ليبرالي، مي بايست گام نهايي پروژه "قبض و بسط تئوريك بشر" سروش از زبان شاگردش يعني اكبر گنجي بيان شود و "خالص سازي مباني معرفتي از اسلام" و گام در نوعي حذف حتي ظاهر اسلام و ورود به عصر "ليبرال دموكراسي ناب" برداشته شود.
اما اين تنها اكبر گنجي يكي از شاگردان اوليه و مدير انتشارات صراط (ناشر اختصاصي سروش) نيست كه به حاميان "همجنس گرايي" مي پيوندد. آرش نراقي نيز، يكي ديگر از شاگران پا به كار دكتر سروش است كه مقالات فراواني در تشريح و تفسير و حمايت از نظرات سروش در مجلات روشنفكري به چاپ رساند. اگر اكبر گنجي با نگاهي جامعه شناختي به مباحث معرفت شناسي به دنبال داده هاي تاريخي براي اثبات و بررسي اين نظريه برمي آيد، آرش (احمد) نراقي رويكرد فلسفي پروژه معرفت شناسي سروش را وسعت بخشيد. "آرش نراقي كه هم اكنون در انستيتو هوور حضور دارد، در قرائت نويني از قرآن كريم، همجنسگرايي را ناسازگار با دين مقدس اسلام نمي يابد! نراقي در مقاله مبسوط "درباره اقليت هاي جنسي (25 نوامبر 2005) با استناد به ادبيات گسترده همجنسگرايي، آن را پديده اي طبيعي و اخلاقي معرفي كرد. پس از آن هم طي يك سخنراني با عنوان "اسلام و مسأله اقليت هاي جنسي" در دانشگاه كاليفرنياي لس آنجلس، كوشيد تا قرائتي سازگار با قرآن از همجنسگرايي ارائه كند"!
اما اگر پروژه سروش از نقد ايدئولوژي فقه، روحانيت، پلوراليسم ديني (تكثر حقيقت و حقانيت در تمامي اديان)، مساوي بودن تمامي اديان، بسط تجربه نبوي در ميان تمام بشر، تبليغ سكولاريسم، شروع و... به "انساني و زميني" كردن قرآن و اين ادعا كه "قرآن كلام خدا نيست" رسيد. نه عجب كه كار شاگردانش نيز چون او در "قبض و بسطي" دائمي به انساتي دانستن همجنسگرايي برسد.
مخالفت با مشيت [رجوي]، كفر آميز تر از مخالفت با مشيت خداست"
اين سخن مهدي ابريشمچي است كه پس از ازدواج غيرشرعي مريم رجوي همسر سابقش با مسعود رجوي به زبان مي آورد تا به خوبي بتوان معناي "ماركسيسم علم مبارزه" و "سانتراليزم دموكراتيك" را دريافت!
در تاريخ 19 اسفند 63، اعلام ازدواج غيرمترقبه و حيرت انگيز نفر اول سازمان (رجوي) با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچي) توجه بسياري را به اين حادثه معطوف ساخت. به رغم آشكار بودن جنبه غيرشرعي اين ازدواج كه قبل از سپري شدن مدت شرعي بين طلاق و ازدواج زن دوم، انجام شده بود، در تبليغات انبوده سازمان تلاش شد تا با استناد به اسلام، صورت مقدس نيز براي اين اقدام پرداخته شود.
اما اين تمام قبح اين ازدواج تشكيلاتي و مدرن نبود؛ ازدواج مدرن وتشكيلاتي كه مسعود رجوي از آن به عنوان "انقلاب نوين ايدئولوژيك" نام مي برد.
زمزمه هاي ارتباطات مشكوك مريم و مسعود باعث شد تا برخي از اعضاي سازمان در پاييز سال 63 اين دو را به اعمال منافي عفت متهم نمايند و اين دو نيز تكذيب نكردند: "پس از پرده برداري از اين رابطه، كشمكش هايي در سطح مركزيت سازمان آغاز گرديد. [در يك گسست مركزي] رجوي و مريم قجر در صندلي اتهام نشانده شدند. يكي از اعضاي كادر سازمان صراحتاً گفت ما ناموسمان هم ديگر امنيت ندارد! شما از الآن به فكر از سوي متهمين (يعني مريم رجوي) اتهامات بدون كم و كاست مورد قبول واقع مي شود يعني صراحتاً به زناي محصنه در حضور جمع اقرار مي كنند، هواداران رجوي در كميته مركزي در دادگاه هياهو مي كنند كه رجوي اختيار دارد و از اين حرف ها!"
همزمان با اعلام خبر "ازدواج غيرشرعي مسعود رجوي و مريم رجوي" و "انقلاب ايدئولوژيك" ناميدن آن از سوي مسعود رجوي، ناگهان همه كادرها ومسئولان سازمان با ادبيات و مضاميني بي سابقه رجوي را مورد ستايش و تقديس قرار دادند.
اين ستايش ها كه ارتباطي منطقي با "ازدواج" يا "تساوي حقوق زن و مرد" نداشت، به صورت يك طرح و برنامه از پيش طرح ريزي شده سازمان آغاز شد و به ساير اعضا سرايت كرد.
در يكي از اين موارد، مسعود كشميري (عامل نفوذي انفجار ساختمان نخست وزيري در 8شهريور 1360) در نامه اي به مناسبت تبريك ازدواج غيرشرعي مسعود و مريم رجوي، متن دستكاري شده زيارت نامه وارث را براي آن دو ارسال مي كند.
كشميري در اين نامه در ابتداي "زيارت نامه وارث" آورده بود: "السلام عليك يا مسعود، السلام عليك يا مريم و ...!! اي كاش شرم و حيا اجازه مي داد تا موارد ديگري از اين دست تبريكات را مي آورديم تا بتوان به خوبي معناي "سانتراليزم دموكراتيك" و "اصالت علم مبارزه" و نوعي "نگاه عصري به مبارزه و علم" پي برد.
اما آنهايي كه سخنان اكبر گنجي برايشان "عادي و طبيعي" و آن را نتيجه " قبض و بسط فكري" مي دانند، آن روز نيز از خبر روابط نامشروع مريم و مسعود رجوي و سپس ازدواج غيرشرعي آن دو با هم تعجب نكردند و گويي بر ايشان "مثل روز روشن بود!". اين هم حكايتي شنيدني دارد.
شكست جريانات سياسي با نحله فكري ليبرال و ناسيوناليست در پايان دهه 30 و وقوع كودتاي ننگين آمريكايي انگليسي، سرخوردگي شديدي براي برخي جوانان دل بسته به اين جريانات ليبرالي به دنبال داشت.
سرخوردگي از شرايط پديد آمده اين جوانان را واداشت تا براي مرحله جديد مبارزه "ايدئولوژي جديدي" را "مستقلاً و سرخود" مونتاژ نمايند!
اما اين بار نيز براي فرار از دام "ليبراليسم و ناسيوناليست" به تله "ماركسيسم" افتادند. اينان پيش از اين، زير پرچم جبهه ملي و سران نهضت آزادي فعاليت مي كردند.
بازرگان خود در اين باره مي گويد: "مجاهدين خلق! شما فرزندان نهضت آزادي هستيد. در سال 1343 [1344] به دنيا آمديد و راه خود را پيش گرفتيد بدون آنكه از خانه فرار كرده يا اخراج شده باشيد. مباني فكري و تعليمات اوليه شما را كتاب ها و بحث و تحليل ها و تجربياتي كه از نهضت گرفتيد تشكيل مي داد" (روزنامه ميزان، 12/2/1360 سرمقاله به قلم بازرگان)
يكي ديگر از مبارزان مي گويد حنيف نژاد (از پايه گذاران سازمان مجاهدين) برايم نقل كرد كه مهندس بازرگان به او گفته بود: "شما جوانان بايد فكري بكنيد".
بازرگان در جايي ديگر سران سازمان مجاهدين را از اعضاي نهضت آزادي مي داند و مي گويد: "سازمان چريكي مجاهدين خلق به وسيله سه تن از اعضاي نهضت آزادي ايران: محمد حنيف نژاد، سعيد محسين، علي اصغر بديع زادگان در شهريور 1344 پايه گذاري شد" (نجاتي، ج16: صص 382- 381)
اين سه نفر شكست نهضت ملي شدن نفت و وقوع كودتاي 28 مرداد، را اينگونه تحليل مي كردند كه "روش و شيوه مبارزه" اشتباه بوده و آن را بايد تغيير داد.
در مطالعات اوليه شان به زعم خود به "كشف جديد" نائل شدند، "مبارزه يك علم است"، اين آغاز "دگرديسي فكري" اين جوانان بود.
در اين ميان، هسته اوليه سازمان، شروع به تشكيل برنامه هاي آموزشي به عنوان مقدمه "تدوين روش مبارزه در دوران جديد" نمود. متون اصلي ايدئولوژيك در درجه اول عبارت بودند از قرآن، نهج البلاغه، سپس كتابهاي مهندس بازرگان شامل: راه طي شده، خدا در اجتماع، مسئله وحي و پرستش، اسلام مكتب مبارزه و مولد، كتابهاي مهندس يدالله سحابي مانند "انسان و تكامل و خلقت انسان".
مرحله آخر آموزش ايدئولوژيك، "متدولوژي" بود كه بعدها به صورت كتاب شناخت مدون شد. كتاب شناخت به عنوان يكي از اصلي ترين كتابهاي اوليه سازمان كه گفته مي شود توسط حنيف نژاد نوشته است، كپي شده برخي كتابهاي بازرگان است. در اين مرحله، با استفاده از مدارك دست دوم ماركسيستي مثل آثار فلسفي "مائو"، اصول مقدماتي فلسفه اثر "ژرژ پولتيسه" و ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي نوشته استالين، اين بحث ها به عنوان "اصول شناسايي ديناميك" به مثابه "علم" پذيرفته شده بودند و مقدمه و زمينه هر نوع تحليل قرار مي گرفتند.
در توصيفي جزئي تر، در جزوه مبارزه چيست؟ كه شايد بتوان آن را مهم ترين نوشته سازمان در همه دوره هاي آن دانست" مطرح مي شد كه مبارزه احساس نيست؛ مبارزه علم، چه علمي است؟"
پايه گذاران اوليه سازمان، در اين مقطع اعلام مي كنند، اسلام نمي تواند به تنهايي "علم مبارزه" باشد و مي بايست با ايدئولوژي ديگري چون "ماركسيسم" كه به زعم آنان "علم مبارزه" بود، تلفيق شود، ظاهر اسلامي به اضافه هسته ماركسيستي.
در بسياري از نوشتجات اوليه سازمان مباني فلسفي ماركسيسم با لعابي از قرآن و نهج البلاغه، تزئين مي شد تا به نوعي بتوان بين اسلام و ماركسيسم، "آشتي و يگانگي" برقرار كرد. اما اين "التقاط ماركسيستي" نمي توانست عمر زيادي داشته باشد و دير يا زود مي بايست كار را يكسرده مي كردند" شتر سواري دولادولا نمي شد.
اعلام ارتداد ماركسيستي از سوي كادر اصلي سازمان در سال 54 آن اتفاقي بود كه "كار را يكسره كرد". كادر اصلي سازمان اعلام كردند ديگر نمي توانند هم اسلام را بپذيرند و هم ماركسيست را، بايد يكي را انتخاب كرد و در "اعلاميه ارتداد" "ماركسيست" انتخاب شد، و باز هم اين، آن اتفاقي بود كه بسياري آن را پيشاپيش نويدش را مي دادند. و چيز تازه اي برايشان نبود.
اما سرانجام فرزندان عزيز مهندس بازرگان و شاگردان دكتر سروش بسيار خواندني است:
سرانجام سازمان منافقين در آغوش "امپرياليسم" كه دشمن "خلقش" مي خواند، آرام گرفت و به "ارباب جمعي" صدام بدل شدند.
اكبر گنجي، آرش نراقي، علي افشاري، محسن سازگارا و... شاگردان "حلقه كيان" سروش بودند كه تا آخر به ملزومات "قبض و بسط تئوريك شريعت" وفادار ماندند، به ايالات متحده آمريكا كه كارل ريموند پوپر يهودي آن را "مدينه فاضله مدرنيته" مي دانست، رسيدند، اكبر گنجي كه روزگاري "تيغ" بر صورت دختران و پسران بدحجاب مي كشيد، "همجنس گرايي را انساني مي داند" و اين حاصل چيزي نيست جز "قبض و بسط تئوريك سروش". شايد سرنوشت ديگر فرزندان عزيز مهندس بازرگان و شاگردان سروش از اينها هم خواندني تر و البته عادي تر باشد. منتظر مي مانيم!
شنبه 15 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 776]
-
گوناگون
پربازدیدترینها