تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):برای انسان عیب نیست که حقش تاخیر افتد، عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816380079




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به مادرم قول داده ام که دروغ نگویم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: " به مادرم قول داده ام که دروغ نگویم"
راهزن
عده ای از راهزنان در بیابان به دنبال مسافری می گشتند تا اموالش را غارت کنند. ناگاه مسافری را دیدند وبه سویش رفتند وبه اوگفتند: هرچه داری به ما بده.او گفت: راستش هشتاد دینار بیشترندارم که چهل دینارش را بدهکارم و با چهل دیناردیگر باید زندگیم را تامین کنم و به وطن برسم.رییس راهزنان گفت: رهایش کنید که از قیافش پیداست آدم بدبخت و بی پولی است.راهزنان از آنجا رفتند وهمچنان در کمین بودند تا کاروانی دیگر برسد تا به غارت دارایی آن بپردازند؛ اما پس ازساعتها انتظار کسی را نیافتند.مسافری که هشتاد دینار با خودش داشت، در راه به محلی رسید و طلبکار خود را یافت و چهل دینار بدهی خود را پرداخت کرد و به سفرخود ادامه داد.راهزنان باز سرراه او را گرفتند و گفتند: هرچه پول داری به ما بده،وگرنه تو را می کشیم.او گفت: راستش را گفتم که هشتاد دینار پول داشتم. چهل دینار بدهکاریم بود که پرداختم و اکنون چهل دینار دیگر بیشتر ندارم که خرج زندگیم می باشد.به دستور رییس راهزنان، اثاثیه ی او را به هم ریختند وهمه چیزش را گشتند و بیش ازچهل دینار نیافتند.رییس راهزنان به او گفت: راستش را بگو بدانم چطور شد با اینکه درخطر جدی بودی، سخن حقیقت و راست بر زبان جاری کردی؟گفت: من درکودکی به مادرم قول دادم که دروغ نگویم.راهزنان از روی مسخره خندیدند؛ ولی ناگهان جرقه ای از نور در دل و وجدان رییس راهزنان تابید و آه سردی کشید وگفت: عجبا! تو به مادرت قول دادی که دروغ نگویی و اینگونه پایبند قولت هستی؛ اما ما پای قولمان به خدا نباشیم که ازما پیمان گرفته گناه نکنیم؟!همین عمل نیک مسافر، مومن و راستگویی او، رییس راهزنان را دگرگون کرد و به توبه واداشت. او از راهزنی دست کشید و به راه خدا رفت.   قصه ها و پندها،جلد2،سید ناصر حسینیتنظیم:بخش کودک و نوجوان ************************************ مطالب مرتبطدرسی که مورچه‏ها به فیلسوف دادند سه حکایت شیرین یک طنز بی‏مزه! زندگی در حاشیه باز هم اُلاغ! آتش امید افسون بپا مغرور نشی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 260]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن