واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حافظ را خوبتر باید شنید
چرا حافظ شیرازی، حافظ شد؟ این پرسشی است که اندیشمندان مختلف سعی کردهاند از مناظر و زوایای گوناگون به آن پاسخ دهند. در این نوشتار سعی خواهد شد تا از منظر سنت حکمی و عقلی اسلامی بدین سؤال پاسخ دهیم. در سنت عقلی اسلامی حکیم آن است که خود تبدیل به جهانی عقلانی شده باشد. درست همانطور که جهان عینی موجود است. در واقع در نظام سنت عقلی اسلام، انسان حکیم مطابق همه هستی است. پردهای است که همه هستی در آن منقوش شده است. این دقیقاً بدان دلیل است که انسان از این منظر واجد تمام اسما و صفات الهی است همان اسما و صفاتی که همه هستی نیز هر کدام بخشی از آن را به نمایش میگذارند. بنابراین آنچه همه هستی جزء جزء دارند وجود آدمی به کل داراست و حکیم شدن و یا شدن و گردیدن از منظر سنت عقلی اسلامی همان است که در زبان حافظ آدمی «آن چه خود دارد» را از قوه به فعل درآورد. از این روست که از آدمی تعبیر به «عالم صغیر» و گاه به معنایی دیگر «عالم کبیر» میکنند. این عالم صغیر آینهای از هستی است. همان هستیای که خود مرات اسماء الهی است. بنابراین دلیل خلیفه بودن آدمی هم به همان دلیل است که وی مظهر تمامی اسماء و صفات الهی است. هم آینه خدانمای است و هم فشرده و خلاصهای از همه هستی. حکیمی که در راه «شدن» و «صیرورت» گام بردارد، سخن به تقلید نمیگوید. کلام وی لفاظی و بازی با کلمات نیست. شعر وی هم همین ویژگی را دارد. از همین روست که پیامبر ختمی(ص) میفرماید: «و ان من الشعر لحکمة». سر مساله این است که شاعر حکیم خود را میشناسد، هستی را میشناسد، خدایش را هم میشناسد و با این عرفان حکایت فراق و وصل، خوف و رجا، حال و مقام، عشق و امید و شوق و جذبه خود را میسراید و چون به جاودانگی پیوند میخورد و خود را در میانه نمیبیند. چنان که میسراید: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز او از میانه برمیخیزد اما مدعی میاین عشق و امید و خوف از کجا میآید اگر خودی در میان نباشد؟ نکته آنجاست که این خودی هم مراتب دارد که از جسمانی و نفسانی و روحانی تشکیل شده است و آن که در میانه حافظ و معشوق نباید باشد، آنی است که نفس کثرتگرا و عقل معاش حسابگر است. همان «مابقی» است که جلال الدین بلخی رومی، (مولانا) از آن سخن میگوید: ای برادر تو همه اندیشهای /مابقی خود استخوان و ریشهای حافظ نه شاعری است که از سر تفنن میسراید، بلکه وی نماینده یک نظام معرفتی الهی و حکمی است که بعد «عالم خیال» آن را به خوبی تصویر میکند. کشفهای شاعرانه او از حکمت الهی در دیوانش بر اهل فن پوشیده نیست. خود میگوید: زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد /لطایف حکمی با نکات قرآنی و از آنجا که هر که را یارا و توان درک آن مشاهد عالم خیال نیست، سخن به راز و تمثیل میگوید و زیبایی را به قدر طاقت لسان خود با زیبایی و جمال بیان میکند: کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب /تا سر زلف سخن را به غزل شانه زدند عالم خیال، عالم رها شدن از حجابها و گشودن پردههاست. در عالم خیال همه آنچه که در ساحت اندیشه فلسفی دور از دسترس مینمایاند، نزدیک میشوند و تفاوت مسأله میان شعر حکمی و فلسفه تفاوتی چون تشبیه و تنزیه است. محقق گرانقدر ویلیام چیتیک در گفتاری به خوبی به این مساله اشاره میکند. شعر تبیین جمال است تا افقهای هستی برای انسان قابل فهم شوند و الا درک شور و شعور هستی برای آدمی با بهره بردن صرف از فلسفه و اندیشههای انتزاعی ناکافی مینماید. شعر از گذشته تا امروز، راهی برای بازتاب اندیشه «تحقیق» در فرهنگ اسلامی بوده است. برای بیان اینکه چگونه و چرا شعر به «تحقیق» راه یافته است، ازابنعربی که دائماً سعی در ایجاد توازن میان دو مفهوم ادراک عقلی و شهودی داشت، کمک میگیرم. او این دو را عقل و خیال مینامد. مسأله اصلی و اولیه ابنعربی آن است که جستجوی عقلی ره به اندیشه انتزاعی میبرد ـ به معنی جدا شدن حق از مظهر خود. در مقابل، ادراک خیالی تجسم معانی را به عنوان شناختِ «حق» میداند. عقل ذاتاً گرایش به شناختِ «حق» به عنوان «متعال» و برتر دارد، در حالی که خیال، حق را در همه جا حاضر میبیند. عقل حق را متعلَق خاصّ خود و یا خدا میداند، در حالی که خیال، حق را در خود اشیا مییابد. با آوردن حقِ اشیا به حوزه اندیشه انتزاعی، کندوکاو عقلی سریع ما را به قطع ارتباط شخصیمان با خدا ـ که در زندگی دینی نقطه اصلی است ـ رهنمون میشود. در مقابل، ادراک خیالی متعلَق شناسایی خود را در تصاویری مییابد که آن را مینمایاند. او «حق مطلق» را واقعاً در افراد ممکنات حاضر میبیند. یا چنان که ابنعربی غالباً به ما میگوید: وجه خدا را در همه چیز میبیند. خدا در قرآن میفرماید: «به هر سو رو کنید وجه خدا را مییابید». (115/2) در آثار ابنعربی «وجه» دقیقاً همان واقعیت جاودان شیء، حق آن، بازتابیده در حوزه امکانهای ربطی است. ارتباط تام شعر با خیال روشن است. شعر خوب دقیقاً تجسم قوه خیال است. زبان شعری با استفاده از خیال و عناصر سمبولیک و زیبایی موسیقایی خود، در مقابلِ مفاهیم انتزاعی به ادراک خیالی جان داده و قدرت مشاهده حقِّ مجسم را در اشیا گسترش میدهد. شعر بیش از نثر، حافظ جنبه رمزی و باطنی قرآن است. چرا که شعر مانند قرآن اساساً مقولهای شفاهی و مشارکتی است. بدان معنا که حفظ میشود و به آواز در آمده و یا در موقعیتهای روزانه آدمی کاربرد دارد. میتوان با مقایسه تصویر خداوند در اشعار مولانا از یک سو و رسالات کلامی از سوی دیگر، سنجش دقیقی از ترسیم عقلی و خیالی پیام قرآن به دست آورد. ابنعربی در آثار و نوشتههایش به دنبال آن بود تا میان خیال و جنبه رمزی و باطنی از یک طرف و عقل و استدلال از طرف دیگر تعادلی دقیق ایجاد کند. در نظر او کلام و فلسفه دارای جنبه عقلی یک طرفه بودند. وی همچنین بخش اعظمی از تصوف را نسبت به ابعاد عقلی آگاهی انسان کمتوجه دانست. بخش اصلی انتقاد او متوجه علما بود، چرا که آنان را غرق در علم تقلیدی و اهداف دنیایی میدید. او به خوانندگانش گفته است که «تحقیق» غایت وجود انسان است و بنابر اعطای حقِ ذیحق، اشیا باید به دو چشم عقل و خیال نگریسته شوند. در نظر ابنعربی جنبه خیالی ادراک، که در شعر و وجه باطنی رشدیافته، به انسان اجازه میدهد تا حضور حق را در زیبایی، آواز، سازگاری، تعادل و عشق بچشد. او هر ذره از این دانش خیالی را چون دانش عقلی مهم میداند که به ما مجال فاصله گرفتن از اشیا و تأمل در آنها را میدهد. هر دو جنبهی علم باید کاملاً تحقق یابند تا حقوق اشیا به آنها اعطا شود. حافظ بدین دلیل حافظ میشود که شعور و فهم خود را همنوا و هم آهنگ با آهنگ هستی کرده است و میداند کیست و از کجاست. میداند معرفت راستین و تحقیقی را چگونه باید بیابد. میداند که «شدن» به تقلید میسر نیست و به تحقیق میباید «شدن» که آغاز و انجام آن در خود است. سالها دل طلب جام جم از ما میکرد /وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد اگر به این بیت توجه کنیم، متوجه میشویم که حافظ به قصد از طلب علم توجه میکند. میگوید دل طلب جام جم از ما میکرد. دل به معنی، نفس و خود حقیقی انسان است و منظور از ما نفس عادی و روزمره انسان است. جام جم نیز تمثیلی است از آنچه که تمام اسرار عالم را در خود دارد. پس حافظ دارد میگوید مطلوب نهانی خود را که تمام اسرار و حقایق در آن نهفته باشد، از نفس روزمره میجستم که غرق در دنیاست. و بعد میگوید: آنچه دل داشت ز بیگانه تمنا میکرد. یعنی نفس روزمره از این اسرار بیگانه است. ولی دل حقیقی انسان و ذات انسان با خدا آشناست. خلاصه سخن این است که حقیقت و آگاهی از بیرون از خود پیدا نخواهد شد. حافظ دریافته بود که آدمی در حقیقت چیست و غفلت چگونه او را از حقیقت خود به دیگر سوی افکنده است. چنانکه میگوید: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است /طلب از گمشدگان لب دریا می کرد پس جام جهان بین را در درون آدمی می داند و می گوید: گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم /گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد این حکیم شاعر آن گاه راه شدن را نیز به مخاطب می نمایاند که: به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد /که خاک میکده کحل بصر توانی کرد باز میخواهد راه دریافت آن حکمت الهی را که در درون خود یافته است، به ما بنمایاند که میگوید: تو کز سرای طببیعت نمیروی بیرون /کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد حرف حافظ آن است که اگر فراگیری در میان است چنان که آن فراگیری با خودسازی و تصفیه درون همراه نباشد، فهمی از جام جهان بین به دست نخواهد آمد و آنچه در دست آدمی است، جز جمع اطلاعات و دادهها و شنیدههای مقلدانه نیست که آن هم راهی به تحقیق ندارد. حافظ سخنان بسیاری با انسان، به ویژه انسان قرن بیست و یکمی که در دار غفلت میزید، دارد. پیشنهاد حافظ بسیار حائز اهمیت است. او میگوید: گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ /به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد حافظ را خوبتر باید شنید.سید امیرحسین اصغری تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 590]