واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: حافظ را خوبتر بايد شنيد
به مناسبت روز حافظ
سيد اميرحسين اصغري
چرا حافظ شيرازي، حافظ شد؟ اين پرسشي است كه انديشمندان مختلف سعي كرده اند از مناظر و مراياي مختلف به آن پاسخ دهند. در اين نوشتار سعي خواهد شد تا از منظر سنت حكمي و عقلي اسلامي بدين سئوال پاسخ دهيم.
در سنت عقلي اسلامي حكيم آن است كه خود تبديل به جهاني عقلاني شده باشد. درست همانطور كه جهان عيني موجود است. در واقع در نظام سنت عقلي اسلام، انسان حكيم مطابق همه هستي است. پرده اي است كه همه هستي در آن منقوش شده است. اين دقيقاً بدان دليل است كه انسان از اين منظر واجد تمام اسماء و صفات الهي است همان اسماء و صفاتي كه همه هستي نيز هر كدام بخشي از آن را به نمايش مي گذارند. بنابراين آنچه همه هستي جزء جزء دارند وجود آدمي به كل داراست و حكيم شدن و يا شدن و گرديدن از منظر سنت عقلي اسلامي همان است كه در زبان حافظ آدمي "آن چه خود دارد" را از قوه به فعل درآورد. از اين روست كه از آدمي تعبير به "عالم صغير" و گاه به معنايي ديگر"عالم كبير" مي كنند. اين عالم صغير آينه اي از هستي است. همان هستي اي كه خود مرات اسماء الهي است. بنابراين دليل خليفه بودن آدمي هم به همان دليل است كه وي مظهر تمامي اسماء و صفات الهي است. هم آينه خدانماي است و هم فشرده و خلاصه اي همه هستي.
حكيمي كه در راه "شدن" و "صيرورت" گام بردارد، سخن به تقليد نمي گويد. كلام وي لفاظي و بازي با كلمات نيست. شعر وي هم همين خصيصه را دارد. از همين روست كه پيامبرختمي(ص) مي فرمايد: "و ان من الشعر لحكمة" . سر مساله اين است كه شاعر حكيم خود را مي شناسد، هستي را مي شناسد، خدايش را هم مي شناسد و با اين عرفان حكايت فراق و وصل، خوف و رجا، حال و مقام، عشق و اميد و شوق و جذبه خود را مي سرايد و چون به جاودانگي پيوند مي خورد و خود را در ميانه نمي بيند. چنان كه مي سرايد:
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
او از ميانه برمي خيزد اما مدعي مي گويد اين عشق و اميد و خوف از كجا مي آيد اگر خودي در ميان نباشد؟ نكته آنجاست كه اين خودي هم مراتب دارد كه از جسماني و نفساني و روحاني تشكيل شده است و آن كه در ميانه حافظ و معشوق نبايد باشد آني است كه نفس كثرت گرا و عقل معاش حسابگر است. همان "مابقي" است كه جلال الدين بلخي رومي، (مولانا) از آن سخن مي گويد:
اي برادر تو همه انديشه اي
مابقي خود استخوان و ريشه اي
حافظ نه شاعري است كه از سر تفنن مي سرايد بلكه وي نماينده يك نظام معرفتي الهي و حكمي است كه بعد "عالم خيال" آن را به خوبي تصوير مي كند. كشف هاي شاعرانه او از حكمت الهي در ديوانش بر اهل فن پوشيده نيست. خود مي گويد:
زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
لطايف حكمي با نكات قرآني
و از آنجا كه هر كه را يارا و توان درك آن مشاهد عالم خيال نيست سخن به راز و تمثيل مي¬گويد و زيبايي را بقدر طاقت لسان خود با زيبايي و جمال بيان مي¬كند:
كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به غزل شانه زدند
عالم خيال، عالم رها شدن از حجابها و گشودن پرده¬هاست. در عالم خيال همه آنچه كه در ساحت انديشه فلسفي دور از دسترس مي نماياند نزديك مي شوند و تفاوت مساله ميان شعر حكمي و فلسفه تفاوتي چون تشبيه و تنزيه است. محقق گرانقدر ويليام چيتيك در گفتاري به خوبي به اين مساله اشاره مي¬كند. شعر تبيين جمال است تا افقهاي هستي براي انسان قابل فهم شوند و الا درك شور و شعور هستي براي آدمي با بهره بردن صرف از فلسفه ئ انديشه هاي انتزاعي ناكافي مي نمايد.
"شعر از گذشته تا امروز، راهي براي بازتاب انديشه "تحقيق" در فرهنگ اسلامي بوده است. براي بيان اينكه چگونه و چرا شعر به "تحقيق" راه يافته است، از ابنعربي كه دائماً سعي در ايجاد توازن ميان دو مفهوم ادراك عقلي و شهودي داشت، كمك ميگيرم. او اين دو را عقل و خيال مينامد.
مسأله اصلي و اوليه ابنعربي آن است كه جستجوي عقلي ره به انديشه انتزاعي ميبرد_ به معني جدا شدن حق از مظهر خود. درمقابل، ادراك خيالي تجسم معاني را به عنوان شناختِ "حق" ميداند. عقل ذاتاً گرايش به شناختِ "حق" به عنوان "متعال" و برتر دارد، در حالي كه خيال، حق را در همه جا حاضر ميبيند. عقل حق را متعلَق خاصّ خود و يا خدا ميداند، در حالي كه خيال، حق را در خود اشياء مييابد. با آوردن حقِ اشياء به حوزه انديشه انتزاعي، كندوكاو عقلي سريعا ما را به قطع ارتباط شخصيمان با خدا-كه در زندگي ديني نقطه اصلي است- رهنمون ميشود. در مقابل، ادراك خيالي متعلَق شناسايي خود را در تصاويري مييابد كه آن را مينماياند. او "حق مطلق" را واقعاً در افراد ممكنات حاضر ميبيند. يا چنان كه ابنعربي غالباً به ما ميگويد: وجه خدا را در همه چيز ميبيند. خدا در قرآن ميفرمايد:" به هر سو رو كنيد وجه خدا را مييابيد". (2:115) در آثار ابنعربي "وجه" دقيقاً همان واقعيت جاودان شيء، حق آن، بازتابيده در حوزه امكانهاي ربطي است.
ارتباط تام شعر با خيال روشن است. شعر خوب دقيقاً تجسم قوه خيال است. زبان شعري با استفاده ازخيال و عناصر سمبوليك و زيبايي موسيقايي خود، در مقابلِ مفاهيم انتزاعي به ادراك خيالي جان داده و قدرت مشاهده حقِّ مجسم را در اشيا گسترش ميدهد. شعر بيش از نثر، حافظ جنبه رمزي و باطني قرآن است. چرا كه شعر مانند قرآن اساساً مقولهاي شفاهي و مشاركتي است. بدان معنا كه حفظ ميشود و به آواز در آمده و يا در موقعيتهاي روزانه آدمي كاربرد دارد. ميتوان با مقايسه تصوير خداوند در اشعار مولانا از يك سو و رسالات كلامي از سوي ديگر، سنجش دقيقي از ترسيم عقلي و خيالي پيام قرآن به دست آورد.
ابنعربي در آثار و نوشتههايش به دنبال آن بود تا ميان خيال و جنبه رمزي و باطني از يك طرف و عقل و استدلال از طرف ديگر تعادلي دقيق ايجاد كند. در نظر او كلام و فلسفه داراي جنبه عقلي يك طرفه بودند. وي همچنين بخش اعظمي از تصوف را نسبت به ابعاد عقلي آگاهي انسان كمتوجه دانست. بخش اصلي انتقاد او متوجه علما بود، چرا كه آنان را غرق در علم تقليدي و اهداف دنيايي ميديد. او به خوانندگانش گفته است كه "تحقيق" غايت وجود انسان است و بنابر اعطاي حقِ ذيحق، اشياء بايد به دو چشم عقل و خيال نگريسته شوند.
در نظر ابنعربي جنبه خيالي ادراك، كه در شعر و وجه باطني رشديافته، به انسان اجازه ميدهد تا حضور حق را در زيبايي، آواز، سازگاري، تعادل و عشق بچشد. او هر ذره از اين دانش خيالي را چون دانش عقلي مهم ميداند كه به ما مجال فاصله گرفتن از اشيا و تأمل در آنها را ميدهد. هر دو جنبهي علم بايد كاملاً تحقق يابند تا حقوق اشيا به آنها اعطا شود ".
حافظ بدين دليل حافظ مي شود كه شعور و فهم خود را همنوا و هم آهنگ با آهنگ هستي كرده است و مي داند كيست و از كجاست. مي داند معرفت راستين و تحقيقي را چگونه بايد بيابد. مي داند كه "شدن" به تقليد ميسر نيست و به تحقيق مي بايد "شدن" كه آغاز و انجام آن در خود است.
سالها دل طلب جام جم از ما مي¬كرد وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
"اگر به اين بيت توجه كنيم، متوجه مي شويم كه حافظ به قصد از طلب علم توجه مي¬كند. مي¬گويد دل طلب جام جم از ما مي كرد. دل به معني، نفس و خود حقيقي انسان است و منظور از ما نفس عادي و روزمره انسان است. جام جم نيز تمثيلي است از آنچه كه تمام اسرار عالم را در خود دارد. پس حافظ دارد مي گويد مطلوب نهاني خود را كه تمام اسرار و حقايق در آن نهفته باشد از نفس روزمره مي جستم كه غرق در دنياست. و بعد مي گويد: آنچه دل داشت ز بيگانه تمنا مي كرد. يعني نفس روزمره از اين اسرار بيگانه است. ولي دل حقيقي انسان و ذات انسان با خدا آشناست. خلاصه سخن اين است كه حقيقت و آگاهي از بيرون از خود پيدا نخواهد شد".
حافظ دريافته بود كه آدمي در حقيقت چيست و غفلت چگونه او را از حقيقت خود به ديگر سوي افكنده است.چنانكه مي گويد:
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است
طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد
پس جام جهان بين را در درون آدمي مي داند و مي گويد:
گفتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم
گفت آن روز كه اين گنبد مينا مي كرد
اين حكيم شاعر آن گاه راه شدن را نيز به مخاطب مي نماياند كه:
به سرّ جام جم آنگه نظر تواني كرد
كه خاك ميكده كحل بصر تواني كرد
باز ميخواهد راه دريافت آن حكمت الهي را كه در درون خود يافته است به ما بنماياند كه مي گويد:
تو كز سراي طببيعت نمي روي بيرون
كجا به كوي طريقت گذرتواني كرد
حرف حافظ آن است كه اگر فراگيري در ميان است چنان كه آن فراگيري با خودسازي و تصفيه درون همراه نباشد، فهمي از جام جهان بين به دست نخواهد آمد و آنچه در دست آدمي است جز جمع اطلاعات و داده ها و شنيده هاي مقلدانه نيست كه آن هم راهي به تحقيق ندارد.
حافظ سخنان بسياري با انسان، خصوصاً انسان قرن بيست و يكمي كه در دار غفلت مي زيد دارد. پيشنهاد حافظ بسيار حائز اهميت است. او مي گويد:
گراين نصيحت شاهانه بشنوي حافظ
به شاهراه حقيقت گذر تواني كرد
حافظ را خوبتر بايد شنيد.
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 437]