واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زنان شجاع، مردان ترسو جنگ حنین قسمت سومبرای مطالعه "قسمت اول" و "قسمت دوم" کلیک کنید.رسول خدا(ص)رهبرى حمله را به دست گرفته و پیشاپیش آنها حمله مىافكند و رجز مىخواند و آنها نیز به دنبال آن حضرت حمله مىكردهاند.
افرادى كه با رسول خدا(ص)ماندند:مورخین مانند یعقوبى و دیگران نوشتهاند: در آن گیر و دار تنها ده نفر بودند كه با پیغمبر ماندند و فرار نكردند و این ده نفر عبارت بودند از على(ع)، عباس بن عبد المطلب، ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب، فضل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبد الله بن زبیر، عتبة و معتب فرزندان ابو لهب، فضل بن عباس، ایمن بن ام ایمن و در این میان على(ع)از همه بیشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پیغمبر دور مىنمود، گاهى خود را به عقب دشمن مىزد و گاهى به سوى پیغمبر باز مىگشت تا از حال آن حضرت و سلامتى او مطمئن گردد، و در این گیر و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نیم كرد. ابن هشام در كتاب سیره از جابر بن عبد الله روایت كرده كه گفت: در میان لشكر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود كه بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سیاه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نیزه بلندى كه داشت زده بود و آن پرچم را پیشاپیش هوازن مىكشید و هر كس جلوى او مىرفتبا آن نیزه بر او حمله مىكرد و چون فرار مىكرد دوباره آن نیزه را بر سر دستبلند مىكرد تا هوازن به دنبال او بیایند. پیغمبر فرمود: اى ام سلیم خدا ما را كفایت مىكنداین مرد همچنان به كار خود مشغول بود كه ناگاه على بن ابیطالب با مردى از انصار به قصد كشتن او پیش رفتند و على(ع)از پشتسر بدو حمله كرد و شترش را پى كرد و آن مرد به زمین افتاد، سپس مرد انصارى با شمشیر او را از پاى در آورد. و در ارشاد مفید نام این مرد هوازنى را ابو جرول ذكر كرده و قتل او را به على(ع) بتنهایى نسبت مىدهد، چنانكه ابن اثیر نیز قاتل او را على(ع)ذكر كرده است. دو تن از زنان فداكار در تواریخ و روایات نام دو زن نیز در لشكر اسلام ذكر شده كه در جنگ حنین بودند و با رسول خدا(ص)پایدارى كرده و منهزمین را ملامت و سرزنش مىكردند یكى نسیبه دختر كعب و دیگرى ام سلیم دختر ملحان. در تفسیر قمى آمده كه نسیبه وقتى دید مردم فرار مىكنند خاك به روى منهزمین مىپاشید و مىگفت: به كجا فرار مىكنید؟آیا از خدا و رسول او مىگریزید؟و در این وقت عمر را دید كه مىگریزد، بدو گفت: واى بر تو این چه كارى است كه مىكنى؟عمر گفت: این امر خداست!و در سیره ابن هشام آمده كه رسول خدا در آن وقت نظر كرد و چشمش به ام سلیم دختر ملحان افتاد كه با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود، رسول خدا(ص)دید این زن به وسیله بردى - و پارچه بلندى - كمر خود را بسته و براى آنكه شترش از دست او فرار نكند انگشتان خود را در سوراخ بینى شتر فرو برده و محكم آن شتر را نگاه داشته است و در دست دیگرش خنجرى است. پیغمبر فرمود: ام سلیم هستى؟ در این میان على(ع)از همه بیشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پیغمبر دور مىنمود، و در این گیر و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نیم كردگفت: آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدایت، امروز همان گونه كه دشمنان تو را باید كشت این مردمى را نیز كه تو را واگذارده و فرار كردند باید كشت و من مىخواهم آنها را به قتل برسانم زیرا اینان نیز سزاوار كشته شدن هستند. پیغمبر فرمود: اى ام سلیم خدا ما را كفایت مىكند. ابو طلحه شوهرش پرسید: این خنجر چیست كه در دست دارى؟ ام سلیم گفت: آن را به دست گرفتهام تا اگر مشركى به من نزدیك شد شكمش را با آن پاره كنم. ابوذر سلطانی_گروه دین و اندیشه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 539]