تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نصيحت و خيرخواهى از حسود محال است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827781257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رزمنده ی فداکار1


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رزمنده ی فداکار(1)
 فداکاری
فرمانده ناله‏کنان گفت: «حبیب! مرا بگذار و برو. این‏جوری تو هیچ شانسی برای فرار نداری.»حبیب که فرمانده را روی کولش گرفته بود و خمیده و با احتیاط از لابه‏لای تخته سنگ‏های منطقه‏ی کوهستانی می‏گذشت، گفت: «حرفش را نزن حاجی! یا هر دو نجات پیدا می‏کنیم یا هر دو همین جا به شهادت می‏رسیم.»فرمانده که دست‏های خونینش از دو طرف شانه‏های حبیب به پایین آویزان بود، نالید: «بعثی‏ها در تمام منطقه هستند. تا الان هم شانس آورده‏ایم که گیر آنها نیفتاده‏ایم.»حبیب با یک تکان فرمانده را روی پشت خود جا به جا کرد و گفت: «خدا بزرگ است. یک روز است که داریم از وسط منطقه‏ای که پر از دشمن است رد می‏شویم، متوجه ما نشده‏اند. ان‏شاء‏الله بعد از این هم نمی‏فهمند و ما می‏توانیم خودمان را به نیروهای خودی برسانیم.»فرمانده که اشک درون چشمانش حلقه زده بود، با صدای ضعیفی گفت: «حبیب! من تا به حال آدمی به فداکاری تو ندیده‏ام. اما باور کن دیگر نفسی برایم باقی نمانده. مرا همین جا بگذار و خودت را از دست دشمن نجات بده. خودت را معطل من نکن.»حبیب با سماجت گفت: «محال است من شما را اینجا رها کنم و بروم. هر طور شده با هم از اینجا می‏رویم.»زمین سنگلاخی و ناهموار بود و حبیب در حالی که به سختی کنترل خود را حفظ می‏کرد. به آرامی قدم بر می‏داشت. فرمانده ناله‏ای کرد و گفت: «در تمام بدنم یک جای سالم پیدا نمی‏شود. استخوانم له شده. زخم‏هایم عمیق است. بدنم تکه تکه شده. من دیگر شانسی ندارم حبیب!»ناگهان حبیب ایستاد و گوش‏هایش را تیز کرد. با شنیدن صدای صحبت چند نفر از نیروهای دشمن که به آنها نزدیک می‏شدند، نگاهی سریع به دور و بر خود انداخت. باید فوراً جایی برای پنهان شدن پیدا می‏کرد. صداها نزدیک‏تر می‏شد. فرمانده هم که متوجه خطر شده بود، گفت: «دارند می‏آیند. تا دیر نشده مرا بگذار و جان خودت را نجات بده.»حبیب بدون توجه به صحبت‏های فرمانده‏ به طرف یکی از صخره‏ها که تورفتگی داشت، دوید. فرمانده را سریع از روی دوش خود پایین آورد و او را درون تو رفتگی گذاشت و خودش هم به سرعت در کنار او جای گرفت. فرمانده بدون اراده می‏نالید. صدای عراقی‏ها خیلی نزدیک شده بود. حبیب با التماس گفت: «حاجی! ناله نکن. متوجه ما می‏شوند.»اما فرمانده دست خودش نبود و بی‏اختیار ناله می‏کرد. حبیب حالا به وضوح می‏توانست صدای عراقی‏ها را بشنود. هر لحظه امکان داشت که آنها همه صدای ناله‏ی فرمانده را بشنوند. تقریباً به کنار صخره رسیده بودند. آنها صحبت کنان از کنار صخره رد شدند. اگر یکی از آنها برمی‏گشت و به پشت سرش نگاه می‏کرد. حتماً آنها را می‏دید. ضربان قلب حبیب به حداکثر خود رسیده بود. سرانجام عراقی‏ها رد شدند و خطر از بیخ گوش آنها گذشت. حبیب نفسی از سر آسودگی کشید. فرمانده آرام آرام می‏نالید. حبیب پرسید: «خوبی حاجی؟ رفتند. خدا را شکر ما را ندیدند.» این داستان از یک واقعه‏ی مستند اقتباس و براساس زندگی شهید بزرگوار حبیب رحیمی خواه از فرماندهان دلاور استان خراسان نوشته شده است.                                                                            ادامه دارد.......شاهد نوجوانتنظیم:بخش کودک و نوجوان*********************************مطالب مرتبطاخلاص شهدا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن