محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826199214
تقابل مشی ائمه:با سكولاریزم
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تقابل مشی ائمه:با سكولاریزم نويسنده:محمد حسن قدردان قراملكیمنبع:فصلنامه معرفت اشاره جدا انگاری دین از عرصه سیاست و حكومت (سكولاریزم) در سدههای اخیر در مغرب زمین یك انگاره عقلانی تلقی میشود. مقبولیت و جریان این جداانگاری را باید در علل دینی، معرفتی و تاریخی جستوجو كرد. (1) امروزه برخی از معاصران میكوشند با دلایل و تقریرات گوناگون، آیین مقدس اسلام را نیز مانند مسیحیت، یك آیین عبادی و فردی (پیتیسم) معرفی كنند كه از مسائل سیاسی، اجتماعی و حكومتی به دور است و مصدر شروعیتحكومت، حتی حكومت معصومان:، را نیز مستند به مقبولیت مردم میدانند. یكی از ادله این مدعا كنارهگیری و یا كنار ماندن امامان شیعه: از عرصه حكومت و سیاست است. در این مكتوب، مستندات و ادله نظریه مزبور در خصوص سیره ائمه اطهار (امامان علی، حسن، حسین، صادق و رضا:) مورد تحلیل و نقد قرار خواهد گرفت. امام علی(ع) ج داانگاران دین و حكومت ابتدا به سیره حضرت علی(ع) در مساله حكومت استناد میكنند و بر این باورند كه آن حضرت در طول 25 سال سكوت و خانهنشینی، هیچگونه درخواست و اقدامی در به دست گرفتن رشته حكومت از خود نشان نداد. هنگامی هم كه پس از قتل عثمان، بختحكومت و دنیا به حضرت رو میآورد، از آن روی برتافت و از مردم خواست كه حاكم دیگری را انتخاب كنند: «دعونی و التمسوا غیری.» (2) مهندس مهدی بازرگان در این زمینه میگوید: «اما علی بن ابیطالب نه خلافت - به معنای حكومت - به دست او افتاد و نه او برای قبضه كردن قدرت، تلاش و تقاضایی نمود... علی(ع) با استنكاف و عدم تمایل خودش، خلیفه مسلمین و امیر مؤمنین گردید.» (3) دكتر حائری یزدی نیز پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) را به گونهای وصف میكند كه آنان خود درصدد تشكیل حكومت دینی نبودند: «این مقامات سیاسی به همان دلیل كه از سوی مردم وارد بر مقام پیشین الهی آنها شده و به مناسبت ضرورتهای زمان و مكان، بدون آنكه خود درصدد باشند، این مقام به آنان عرضه گردیده، به همان جهت نمیتوانند جزئی از وحی الهی باشند.» (4) دیگری با استناد به خطبه196 نهجالبلاغه (ولكنكم دعوتمونی الیها) میگوید: «در این جمله، [حضرت] میفرماید: «چون شما مردم مرا به خلافت دعوت كردید و امر حكومت را بر من واگذار نمودید، لذا، آن را پذیرفتم كه معلوم میدارد امر حكومتحق خاص ملت است.» (5) نقد و نظر ابتدا تذكر این نكته بجاست كه پیشینه برداشت و تفسیر مذكور از خطبههای حضرت علی(ع) و دوره 25 ساله سكوت آن حضرت مبنی بر عدم مشروعیت الهی وی، به تفاسیر علمای متقدم اهل تسنن باز میگردد كه میخواستند با تمسك به نكات مزبور، ادعای منصوص بودن حكومتحضرت علی(ع) از سوی پیامبر(ص) را - كه ركن مكتب تشیع محسوب میشود - مخدوش كنند (6) و اندیشمندان و متكلمان امامیه در آثار كلامی خود، به دفاع از نظریه «انتصاب» و نقد شبهات مخالفان پرداختند كه تفصیل آن را باید از موضع خود یافت. (7) پس از این تذكر، اكنون به چند نكته اشاره میشود: 1. تعارض با ادله مشروعیت الهی: اولین نكتهای كه باید به آن اشاره كرد و اصل شبهه را از بن مخدوش میكند وجود نصوص و روایات متواتر از پیامبر و امامان: در خصوص انتصابی بودن حكومت معصومان: است. بر این اساس، نظریه انتصاب، از ادله متقن و غیر قابل خدشهای برخوردار است و لذا، نمیتوان از بعضی مقاطع تاریخی كه امامان: به حسب ظاهر، خود را از عرصه حكومت كنار میكشیدند به عنوان ادله تفكیك یاد كرد. اما مدعیان تفكیك برای اثبات مدعای خود، به جای استناد به ادله لمی و متقن، به جزئیات و فراز و نشیبهای تاریخی روی آوردند و بدون اینكه شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه را تحلیل كنند، عجولانه به استنتاج نتیجه دست زدند، در حالی كه استناد به حوادث تاریخی، به بحث و فحص جامع و ژرفی از علل و شرایط حاكم پیدا و پنهان آن روزگار نیازمند است كه متاسفانه این اصل مسلم، هم در اینجا وهم در تحلیل حوادث سایر امامان:، از دید مدعیان تفكیك مغفول مانده است. 2. كوششهای حضرت در به دست گرفتن حكومت: یكی از شبهات این بود كه حضرت علی(ع) در رسیدن به حكومت، هیچ سعی و جهدی از خود نشان نداده تا بتوان نتیجه گرفت كه حكومت متعلق به او بوده است. در پاسخ به این شبهه، كافی است نیم نگاهی به گرانبهاترین یادگار آن حضرت - یعنی: كتاب شریف نهجالبلاغه - داشته باشیم تا صحت و سقم ادعای مزبور آشكار گردد: الف - اتهام حرص در حكومت: پس از وفات پیامبر اسلام(ص)، حضرت به گونهای در گرفتن حكومت مجاهدت و تلاش نمود كه مورد اعتراض برخی مانند ابوعبیده و ابواشعث در روز سقیفه قرار گرفت و ایشان را متهم به حرص و طمع در امر حكومت نمودند. حضرت در پاسخ، به درخواست و جهد خود اذعان نمود و آن را حق مسلم خویش دانست: «انما لبتحقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه.» (8) ب - توسل به اهل بیت:: یكی از راهكارهای عملی تصدی مقام حكومت، درخواستیاری از صحابه بود. حضرت علی(ع) نه تنها از این راهكار استفاده كرد; بلكه برای بالابردن ضریب موفقیت آن، به یادگاران پیامبر - یعنی: حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین: - توسل جست; با سوار كردن حضرت فاطمه(س) بر مركب، در دل شب به خانههای انصار میرفت تا آنان را با واداشتن به خجالت هم كه شده، به بیعتبا خود وادارد. اما افسوس كه بجز چهار یا پنج نفر، سایران با این بهانه كه كار از كار گذشته، روی از آن حضرت برتافتند. (9) حضرت زهرا(س) نیز در خطبه معروف خویش، به این صفحات مكدر از تاریخ صدر اسلام تصریح كرده است. (10) بنابراین، اگر مراد از عدم تلاش یا تقاضا برای به دست گرفتن حكومت در مرحله اولیه باشد، این بر خلاف تاریخ و سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد مراحل بعدی باشد، به این معنا كه حضرت پس از مشاهده فقدان زمینه لازم برای تصدی حكومت، سكوت اختیار كرد، ادعای صحیحی است. ولی از این مطلب، نمیتوان نظریه تفكیك را اثبات كرد. 3. تصریح به نظریه انتصاب: حضرت علی(ع) در موارد لازم، به انتقال حق حاكمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح میكرد و از آن به «حق» و «ارث» یاد مینمود. در ذیل، به برخی از آنها اشاره میشود: «فانه لما قبض الله نبیه(ص)، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاؤه دون الناس لاینازعنا سلطانه احد و لایطمع فی حقنا طامع اذ انبری لنا قومنا فغصبونا سلطان نبینا فصارت الامرة لغیرنا.» (11) حضرت در این خطبه، اعتقاد و حسن ظن خود را بیان میكند كه بر حسب وصیت پیامبر(ص)، لازم بود سلطنت و حكومتبه ایشان منتقل شود و احدی در آن طمع نداشته باشد. اما جریان برعكس شد و حكومتبه غاصبان رسید. «فوالله مازلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه(ص) حتی یوم الناس هذا.» (12) در این خطبه، حضرت به كنار گذاشتن خویش از حق خود تا رسیدن به حكومت اشاره میكند. «اللهم انی استعدیك علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هو لی.» (13) در اینجا، ضمن شكایت و گلایه به خداوند، از غصب حق خویش توسط قریش و همدستانشان، حضرت تصریح میكند كه آنان در چیزی مناقشه كردهاند كه حق اختصاصی حضرت بوده است. «اری تراثی نهبا.» (14) در این خطبه كه مملو از گلایههای آن حضرت از مردم و حاكمان روزگار است، حضرت از حكومتخویش به «ارث» تعبیر میكند كه به یغما برده شده است. «قد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن امی.» (15) حضرت در نامه مزبور به برادرش عقیل، سخن از قطع رحم وحكومتی بهمیان میآوردكه از پیامبر(ص) به او منتقل شده بود. «ولهم خصائص الولایة و فیهم الوصیة، الآن اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله.» (16) حضرت در این خطبه، اهل بیت: را دارای حقوق اختصاصی مانند حق حاكمیت و تنصیص پیامبر(ص) میداند و خاطرنشان میسازد كه این حق (ولایت و وصیت) تا زمان حكومت ایشان، به حقدار و اهل خود نرسیده بود. عمر از سلمان; درباره آرزوی خلافتحضرت علی(ع) سؤال كرد كه آیا هنوز هم آرزوی آن را دارد؟ سلمان میگوید: گفتم: بلی. عمر دوباره سؤال كرد كه آیا هنوز میپندارد كه رسول خدا(ص) به حكومت او تصریح كرده است؟ ابن عباس گفت: من بالاتر از آن بگویم; از پدرم درباره ادعای نص برای خلافتحضرت پرسیدم، پدرم گفت: راست میگوید. (17) اعتراف ابن ابیالحدید: ابن ابیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه، به گونهای به تفسیر میپردازد كه هم حق و حقوق حضرت علی(ع) را - به زعم خود - و هم حرمت صحابه و به خصوص خلفای سهگانه را رعایت كرده باشد. از اینرو، به توجیه نصوص حضرت در منصوص بودن حكومتخویش میپردازد و همانند برخی معاصران، همه آن نصوص را حمل بر صرف افضلیت و احقیت میكند و آن را به اصحاب خود نسبت میدهد: «اصحابنا یحملون ذلك كله علی ادعائه الامر بالافضلیة و هو الحق و الصواب فان حمله علی الاستحقاق بالنص تكفیر اؤ تفسیق لوجوه المهاجرین والانصار.» (18) وی در این توجیه، انگیزه آن را ذكر میكند; چرا كه در صورت حمل بر ظاهر و نص، لازمه آن غاصب خواندن خلفای پیشین و یا تكفیر و تفسیق آنان و همدستانشان است، اما وی اذعان میدارد كه ظاهر سخنان حضرت علی(ع) مطابق نظریه انتصاب است. (19) اما آیا انحراف یك گروه این حق را به مفسر میدهد كه دلالت ظاهر و نص متنی را به معنای دیگر تاویل نماید و بدینسان، آگاهانه یا ناآگاه صاحب سخن را متهم به حرص در دنیا كند؟ چرا 25 سال سكوت؟ حال این سؤال پیش میآید كه چرا حضرت برای به دست گرفتن حكومت، دستبه اقدام عملی و مقابله با غاصبان حق خویش نزدند و به صرف دعوت و تقاضا بسنده نمودند؟ به اختصار، به چهار دلیل كه خود حضرت بدان تصریح كردهاند، اشاره میشود: 1. نبود انصار: «فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی...» (20) حضرت در این خطبه، یاوران خود را اهلبیتخویش: ذكر میكند و در ادامه كلام خویش اشاره میكند كه اقدام به قیام با این تعداد، فرجامی جز شهادت ندارد، در حالی كه نه تنها آیین نوپای اسلام از آن سودی نمیبرد، بلكه اسلام با از دست دادن رهبر و مرجعی چون حضرت علی(ع) متحمل خسرانی میشود كه هیچ چیز آن را جبران نمیكرد. 2. فراهم نشدن زمینه لازم: اقدام به یك قیام و به دست گرفتن حكومت - و به تعبیر امروزی، كودتا - در گرو فراهم آمدن شرایط و علل لازم و متعددی است كه در صورت مهیا نشدن بعضی از آنها، قیام با شكست مواجه خواهد شد. حضرت به این نكته توجه كامل داشت و در تشویق و پاسخ ابوسفیان مبنی بر اقدام به بیعت و مخالفت عملی با خلیفه وقت، فرمود: «این مانند آب تلخ و لقمهای است كه در گلوی خورنده آن گیر میكند و مانند كسی است كه میوه نارس را میچیند و همچنین مثل آن، مثل كسی است كه در زمین دیگری كشت میكند.» (21) 3. حفظ وحدت: حضرت حفظ اتحاد اسلامی و خوف از بازگشت دوباره كفر را یكی دیگر از علل سكوت خویش ذكر میكنند: «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین لكنا علی غیر ما كنا لهم علیه.» (22) 4. گذشت از حق خویش: تصدی مقام حكومتبرای حضرت هدف اولی و ذاتی نیست، بلكه از منظر حضرت، ارزش حكومت دنیوی از ارزش یك كفش مستعمل هم پایینتر است. (23) بنابراین، هدف از حكومت، احیا و بسط دین مقدس اسلام است و چون حضرت با تامل در شرایط و مقتضیات زمانه، مشاهده میكند كه صلاح اسلام و مسلمانان درسكوت و دامن نزدن به مناقشات است و با این سكوت، كیان قرآن و اسلام به خطر نمیافتد - هر چند حق مسلم و اختصاصی آن حضرت به یغما برده میشود - از اینرو، با سخاوت هر چه تمامتر، از حق خویش چشمپوشی میكند. اما نكته در خور تامل در كلام حضرت، اظهار بیعلاقگی نسبتبه دنیاست و در ذیل كلامش، هشدار میدهد كه قیامتی هست و خداوند در این موضوع باید قضاوت كند. (24) توجیه عدم پذیرش خلافتیكی از شبهات مدعیان تفكیك، امتناع حضرت از پذیرفتن درخواست و بیعت مردم مبنی بر واگذاری حكومتبه ایشان است: اگر هم سكوت 25 ساله حضرت توجیه داشت، استنكاف حضرت از درخواست مردم دلیل بر جدایی دین از حكومت است، وگرنه با وجود اقبال مردم و به اصطلاح، «وجود مشروعیتسیاسی»، حضرت داعی نداشت دست رد به سینه مردم بزند و سخن معروف خود را بگوید كه: «دعونی والتمسوا غیری.» پیش از پرداختن به توجیهات مختلف، باید به این نكته كلی اشاره كرد كه اگر بر فرض، پاسخ شبهه مزبور روشن نشود، نمیتوان از صرف استنكاف حضرت، بطلان نظریه انتصاب را استنتاج كرد; چرا كه آن نظریه مبرهن و مؤید با ادله متقن و استوار از پیامبر و امامان:، به خصوص از خود حضرت علی(ع)، است و ابهام یك قضیه تاریخی نمیتواند آن را مخدوش و یا تضعیف كند. وانگهی همین خطبه حضرت و سرباز زدن ایشان از پذیرش حكومت، توجیهات و دلایلی دارد كه با نظریه انتصاب سازگار است. در اینجا، به برخی از دلایل این مساله اشاره میشود: 1. استنكاف از سیره خلفای پیشین: بر اساس علم تفسیر و تاویل در تفسیر یك سخن و گزاره، باید شرایط و فرهنگ زمان صدور سخن را مورد ملاحظه و تامل قرار داد. یكی از مواردی كه معنا و مفهوم سخن را روشن میكند تبیین انگیزه و مخاطبان آن است كه در علم تفسیر از آن به «شان نزول» تعبیر میشود. بر اساس نكته فوق نباید در تفسیر خطبه مزبور و اخذ مدعای خود، شتابزده به ظاهر آن استناد و احتجاج كرد، بلكه باید نخستشان نزول آن را تبیین نمود. ابن ابیالحدید در شرح خود، گزارش میكند كه پس از كشته شدن خلیفه سوم (عثمان)، برخی از سران نزد حضرت علی(ع) رسیدند و پیشنهاد بیعت و خلافت را مطرح كردند. آنان بیعتخویش را مشروط به عمل به كتاب و سنت پیامبر(ص) و همچنین سنتخلفای پیشین كردند. اما حضرت با این شرط آنان مخالفت نمود و آن را نپذیرفت; زیرا معتقد به نادرستی سیره خلفای پیشین بود (25) و پذیرش شرط مزبور به معنای امضای سنت آنان بود. از اینرو، حضرت به پیشنهاد دهندگان خلافت فرمود: در این صورت، مرا رها كنید و دنبال كسی بروید كه با این شرط شما موافق باشد. بنابراین، حضرت از اصل حكومت امتناع نكرد، بلكه حكومتی را كه سیره خلفای پیشین جزو قانون اساسی آن باشد، نپذیرفت. 2. اتمام حجت: حضرت با این سخن خویش، در حقیقت نمیخواست از پذیرفتن حكومتسرباز زند، بلكه یخواستشرایط حكومت آینده خویش را - كه شاخصترین آنها عمل به كتاب و سنت پیامبر(ص) و شیوه خویش، نه خلفای پیشین است - به مردم ابلاغ كند و آنان از روی توجه و بصیرت بیعت كنند تا در روزهای پسین حكومت، فریاد «وای سنت ابوبكر و عمر» سر ندهند و آن را بهانه مخالفتبا حكومت نوپای حضرت نشمارند; چرا كه حضرت در روز اول، حجت را بر آنان تمام و تكلیف حكومت آینده را روشن كرده بود. این توجیه و تفسیر از ادامه خطبه حضرت روشن میشود كه متاسفانه مدعیان تفكیك آن را نادیده انگاشتهاند. حضرت تصریح میكنند: «ای مردم، بدانید اگرمن دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود میدانم رفتار خواهم نمود و به سخن هیچ گوینده و به سرزنش توبیخ كنندهای، وقعی نخواهم نهاد.» (26) 3. پیشبینی فتنههای آینده: حضرت در همین خطبه، به یكی دیگر از ادله عدم پذیرش حكومت اشاره میكند و یادآور میشود كه در آینده نزدیك، حكومت اسلامی وی با حوادث بسیار تیره و تلخ و حیلهها و نیرنگهای متعددی مواجه خواهد شد. بسیاری از بزرگان و شخصیتها مانند عایشه، طلحه و زبیر و همچنین سایر مردم از درون آن حوادث سربلند و روسفید بیرون نخواهند آمد و حكومت عادلانه وی را تحمل نخواهند كرد (27) و سرانجام، حكومت ایشان در مدت كوتاه خود، به جای بسط اسلام، وقت و نیروی خود را مصروف مخالفان داخلی و همكیشان خود خواهد كرد. به دیگر سخن، به نظر میرسد حضرت زمان بیعت را مناسب برای حكومتخویش نمیدانست; چرا كه شبهات و فتنهها از جهات گوناگون، اذهان مردم را مورد آماج خود قرار میداد و مردم قادر به تشخیص سره از ناسره نمیشدند. اما اجرای عدالت - هر چند در دوره كوتاه - و عمل به عهد الهی مبنی بر دفاع از حقوق مظلومان و حضور و بیعت مردم، تكلیف الهی برای حضرت را ایجاد كرده بود و ایشان علیرغم عدم تمایل قلبی خود، خواست مردم را پذیرفت. حضرت در خطبه دیگری دلیل پذیرفتن خلافت را چنین تشریح میكند: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتحبلها علی غاربها.» (28) 4. رفع اتهام حرص در حكومت: از تامل در خطبه مزبور، توجیه دیگری نیز استنتاج میشود و آن این كه حضرت میخواستخود را از اتهام به طمع و حرص در امر حكومت دنیوی مبرا كند و نشان دهد كه اقدامات و شكایتهایش در دوره سكوت نه به دلیل تكیه بر مسند حكومت دنیوی، بلكه به دلیل عمل به وصیت پیامبر(ص) بود. این توجیه را ذیل كلام مولی تقویت میكند كه میفرماید: «ارزش دنیای شما نزد من از عطسه بزماده هم كمتر است.» 5. گلایه از مردم: یكی از توجیهاتی كه شارحان خطبه مزبور ذكر كردهاند، (29) اظهار گلایه و شكایتحضرت از مردمی بود كه در امر خلافت، آن حضرت را تنها گذاشتند. حضرت میخواست اندوه درونی خود را اظهار كند كه شما كه حق مسلم و انحصاری مرا به مدت 25 سال در دست دیگران نهادید و خودم را خانهنشین نمودید، اسلام را از وجود رهبر شایسته محروم كردید و زمینه گسترش بدعتها و آسیبهای اسلام را فراهم آورید، چرا اكنون كه كار از كار گذشته و بهترین یاوران من از دستم رفتهاند، به سراغم آمدهاید؟ این نوع اظهار گلایه و شكایت در محاورات عرفی معمول و شایع است و به قول شاعر، «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»6. نفی صلاحیت و استهزای مردم: یكی دیگر از وجوهی كه شارحان ذكر كردهاند حمل كلام حضرت بر «سخریت» و «تحكم» است; (30) به این معنا كه حضرت مردم عصر خویش را مردم فاقد صلاحیت لازم برای برخورداری از نعمتبزرگ رهبری مانند خود، میدانست. لذا، از روی استهزا میفرماید: «سراغ شخصی دیگر بروید. شماها در مقام و صلاحیتی نیستید كه از نعمت رهبری مانند من برخوردار باشید.» این توجیه را ذیل كلام حضرت تایید میكند كه میفرماید: اگر من به جای رهبر و حاكم، برای شما فقط یك مشاور باشم بهتر است: «و انا لكم وزیرا خیر لكم منی امیرا.» روشن است كه در این بیان، حضرت در مقام نفی صلاحیتخود برای رهبری جامعه اسلامی نیست، در حالی كه در موارد متعدد، به شایستگی انحصاری خود به حكومت تصریح كرده است. (31) در این سخن، حضرت به كنایه، درد دلهای 25 ساله خود را بازگو میكند و میخواهد بگوید این من نیستم كه صلاحیت امارت ندارم، بلكه شما هستید كه با سكوت 25 ساله خود، ناشایستگیتان را اثبات كردهاید. امام حسن(ع) طرفداران تفكیك دین و حكومت، كه مصدر مشروعیتحكومت پیامبر(ص) و علی(ع) را بیعت و شورا میدانستند، به طریق اولی، منكر مشروعیت الهی حكومتسایر امامان: هستند. اینان مشروعیتحكومتشش ماهه امام حسن(ع) را مستند به بیعت و رضایت مردم پس از شهادت علی(ع) مینمایند و مصالحه امام را با معاویه و تفویض اصل حكومتبه او را دلیل بر مدعای خود ذكر میكنند. مهندس بازرگان در اینباره میگوید: «امام حسن مجتبی بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان، خلیفه و جانشین پدرش، علی مرتضی7، گردید. حضرت بنا به اصرار و تمایل مردم، ناچار، به صلح با معاویه تن داد. مسلم است كه اگر امام حسن(ع) خلافت را ملك شخصی و ماموریت الهی یا نبوی میدانست، به خود اجازه نمیداد آن را به دیگری صلح كند... از نظر امام حسن، خلافتبه معنای حكومت و مباشرت امور ملت واز آن مردم بود». (32) نقد و نظر سستی استدلال و استناد مزبور از مطالب پیشین روشن میشود. در اینجا نیز به بعضی نكات اشاره میشود: 1. پاسخ كلی: ابتدا باید به این نكته كلی اشاره شود كه با وجود نصوص و ادله متقن در تایید نظریه مشروعیت الهی حكومت معصومان:، نمیتوان به صرف برخی از حوادث تاریخی و مواضع معصومان: تمسك كرد و آن را دلیل بر نظریه تفكیك قرار داد; چرا كه همانگونه كه پیشتر گفته شد، اگر چه همه مواضعی كه امامان: در قبال حكومتها و حاكمان اتخاذ میكردند كاملا با نظریه انتصاب مطابقت دارد، اما هر كدام از آنها را نیز میتوان توجیه نمود. در اینجا، به بعضی از دلایل واگذاری حكومت از سوی امام حسن(ع) به معاویه اشاره میشود: 2. ضرورت صلح و فلسفه آن: حوادث تاریخی را باید به صورت جامع و از راه برهان علی و لمی، مورد تحلیل و كنكاش قرار داد. در صلح امام حسن(ع)، نباید به ظاهر آن - یعنی: انتقال حكومت از امام معصوم به معاویه - بسنده كرد، بلكه باید به دنبال علل آن رفت. با نگاهی به تاریخ، مشاهده میكنیم كه معاویه دارای لشكری قدرتمند و منسجم و آماده جنگ با امام حسن(ع) بود. اما اردوگاه امام(ع) مركب از افرادی بود سست عنصر، منافق، خائن و چند دل كه هر كدام سازی مینواختند. بر حسب ظاهر، روشن بود كه اگر بین این دو اردوگاه جنگی اتفاق بیفتد، پیروزی نهایی - زود یا دیر - برای معاویه خواهد بود و جبهه امام پس از تحمل جنگ و كشته شدن هزاران تن از مسلمانان و شهادت یا اسارت امام(ع)، بدون اخذ نتیجهای به نفع اسلام، پراكنده و نابود خواهد گشت و معاویه خود را امیر فاتح لقب خواهد داد و با وقاحت هر چه تمامتر و بدون هیچ ملاحظهای، اقدامات ضد دینی و خصوصا ضد تشیع علوی خود را تشدید خواهد كرد. بنابراین، امام(ع) مصلحتخود و دین را در مصالحه و واگذاری حكومت ظاهری به معاویه یافت. اما از این مطلب بر نمیآید كه ایشان حكومت را آزادانه و بدون اكراه، به معاویه انتقال داد. خوشبختانه علاوه بر تاریخ، انگیزههای صلح را میتوان در سخنان خود امام(ع) - كه پس از صلح، مرتب مورد اعتراض قرار میگرفت - مشاهده كرد. در اینجا، به یكی از آنها اشاره میشود: امام(ع) در پاسخ به اعتراض یكی از یارانش فرمود: «والله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحكم الله بینی و بینه.» (33) حضرت در این پاسخ، به ضعف نظامی اردوگاه خود و در پاسخهای دیگر، علاوه بر آن، به مصلحت امت، خاموشی فتنه و جلوگیری از كشتار بیحاصل اشاره میكند كه از مجموع آنها برمیآید در صورت وجود زمینه لازم، شب و روز با معاویه میجنگید و حكومت را به دست نااهل نمیسپرد. 3. شرط برگشتحكومت: با نگاهی به قرارداد صلح، به یك نكته جالب بر میخوریم كه ادعای تفكیك را تضعیف میكند و آن این است كه امام حسن(ع) در ماده دوم معاهده خود، شرط كرده است كه در صورت مرگ معاویه، دوباره زمام حكومتبه امام حسن(ع) - در صورت زنده بودن - و یا امام حسین(ع) میرسد. (34) روشن است كه اگر امام حكومت را از طریق انتصاب، حق خویش و سپس حق امام حسین(ع) نمیدانست، نمیتوانستیم معنایی برای شرط مذكور بیابیم، مگر این كه ادعا شود امام حسن(ع) - نعوذبالله - به حكومت دنیوی چندان علاقهمند بود كه میخواست آن را خود تصاحب كند و سپس به صورت سلطنتی و ارثی قرار دهد. حضرت در این شرط، اصلا به رای و بیعت مردم توجهی نكرده است تا ادعای مشروعیتشورا و بیعت پیش آید. 4. تصریح به نظریه انتصاب: اگر امام(ع) حكومت را حق الهی خویش نمیدانست، پس چگونه در مقام ارائه فلسفه سیاسی خود و اسلام، به آن تاكید میكرد: «ای مردم، معاویه میپندارد كه من او را اهل و سزاوار خلافتیافتم و در عوض، خود را فاقد صلاحیت رهبری دیدم، در حالی كه معاویه دروغ میگوید. من سزاوارترین شخص از میان همه مردم به امر حكومت، مطابق قرآن و سنت پیامبر هستم.» (35) در این روایت، حضرت به وضوح، به نظریه انتصاب تاكید كرده است. آنجا كه سخن از تعیین مقام خلافت در كتاب خدا و اندیشه پیامبر(ص) به میان آورد. در روایت دیگر نیز سخن از حق انحصاری خویش به میان میآورد و میفرماید: «همانا معاویه درباره حق انحصاری من با من منازعه و ستیز كرد.» (36) امام حسین(ع) برخی با مردمی (دموكراتیكی) خواندن نهضت و حركت امام حسین(ع)، میخواهند بعد الهی آن را كمرنگ و چنین القا نمایند كه قیام آن حضرت صد درصد با درخواست مردم انجام گرفته است و در نهایت، به ضرس قاطع و بیباكانه، نفی حاكمیتخداوند را به امام حسین(ع) نسبت دهند. مهندس بازرگان مینویسد: «خروج و حركتسیدالشهداء از مدینه و مكه به كربلا و به قصد كوفه بنا به اصرار و دعوت شفاهی و كتبی انبوه سران و مردم كوفه، برای نجات آنها از ظلم و فساد اموی و عهدهدار شدن زمامداری و اداره امور آنان بود; دعوتی بود صد درصد مردمی و دموكراتیك... . جنگ و شهادت یا قیام و نهضت امام حسین و اصحاب او علاوه بر آن كه یك عمل دفاع صد درصد در حفظ و حیثیت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشان از این حقیقت میداد كه خلافت و حكومت از دیدگاه امام و اسلام، نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان و نه از آن امت و به انتخاب خودشان است.» (37) تحلیل و بررسی تحلیل و تبیین زوایای گوناگون حركت و قیام امام حسین(ع) خود كتاب مستقلی میطلبد، (38) اما در اینجا نكاتی به عنوان پاسخ به نظریه مزبور ذكر میشود: 1. حركت امام; برنامه الهی: با تامل در روایات پیامبر اسلام و امامان:، این نكته به دست میآید كه قیام و فرجام شهادت امام حسین(ع) یك برنامه الهی و از پیش تعیین شده بود و به عبارت دیگر، امام(ع) برای احیای اسلام، با علم و آگاهی به سوی شهادت گام بر میداشت. روایات در این زمینه متواتر است و خود امام حسین(ع) نیز در مراحل گوناگون حركتخویش، بدان تاكید داشته است. پیامبر اسلام(ص) حتی به زمان شهادت امام حسین(ع) اشاره میكند و آن را آخر سال 60 قمری ذكر مینماید: «یقتل الحسین علی راس ستین من هاجری.» (39) حضرت علی(ع) هم ماه و روز شهادت او را تعیین نموده بود: «والله لتقتلن هذه الامة ابن نبیها فی المحرم لعشر مضین منه.» (40) امام حسین(ع) در پاسخ ام سلمه، كه وی را از انجام سفر خود منصرف میكرد، فرمود: «ای مادر، اگر من امروز نروم، فردا یا پس فردا خواهم رفت. همانا من به روز و ساعت و محل دفن خودم آگاهم.» (41) 2. احیای دین; فلسفه قیام: یكی از اهداف قیام امام(ع) اصلاح جامعه اسلامی و انجام فریضه امر به معروف و نهی از منكر بود و خود نیز هنگام ترك مدینه، بدان تاكید نموده بود: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر.» (42) معنای این انگیزه آن است كه اگر امام از عدم تشكیل حكومت و همچنین از نقض عهد مردم كوفه هم مطمئن باشد، دست از خروج و قیام خود بر نمیدارد; چرا كه انگیزه اصلی و اولی قیام حضرت، همان ادای دین بود و مساله حكومت و زمامداری در مراحل پسین میتواند مطرح باشد، آن هم به شرط اینكه قیام حضرت را با قطع نظر از روایات و علم غیب آن حضرت بررسی كنیم. بنابراین، این ادعا كه حركت امام حسین(ع) صد درصد مردمی و در جهت زمامداری بوده، مطابق تحقیقات روایی و تاریخی و سخنان خود حضرت نیست. 3. خلط مشروعیتسیاسی و الهی: اگر فرضا بپذیریم كه انگیزه حركت امام دعوت كوفیان و تشكیل حكومت دینی و مردمی بود، نظریه تفكیك از آن استنتاج نمیشود، بلكه از آن استفاده میشود كه در صورت عدم دعوت مردم، امام حسین(ع) هم مانند امامان دیگر، دستبه حركت و قیام نمیزد. اما چون دعوت مردمی - كه شرط تحقق حكومت است - در عصر امام حسین(ع) تحقق یافت، حجت الهی بر امام(ع) تمام شد و آن حضرت مانند پیامبر و حضرت علی8، ستبه ایجاد زمینه حكومت دینی زد، هر چند در نهایت، با رویگردانی مردم از ایشان، حضرت به فوز شهادت رسید. اما این ادعا كه خلافت و حكومت از دیدگاه امام حسین(ع) از آن خودش و خدا نیست، وجه آن اصلا روشن نیست، بلكه مخالف روایات دال بر نظریه انتصاب و به خصوص بر خلاف فلسفه سیاسی خود امام حسین(ع) است. 4. تصریح به نظریه انتصاب: امام حسین(ع) در روایات متعدد، بر انتقال مشروعیتحكومت از طریق وحی و پیامبر(ص) به امامان: و خودش تاكید میكند: الف - «مجاری الامور و الاحكام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه.» (43) امام در این روایت، به جای اینكه متولیان زمامداری را مردم - كه ادعای میشود - و متولیان احكام شریعت را علما و متخصصان در علم فقه (حلال و حرام) معرفی كند، متولی هر دو - یعنی: زمامداری و بیان شریعت - را «العلماء» ذكر مینماید. اما این كه علما چه كسانیاند و آیا این قید منحصر به امامان معصوم: استیا شامل فقهای عصر غیبت هم میشود، تبیین آن خارج از این بحث است. اما این نكته واضح است كه امام حسین(ع) در این روایت، نه تنها مردم را متولی زمامداری و حكومت ندانسته، بلكه حق حاكمیت را بر عهده علما - و به طور متیقن، خود امامان: - نهادهاند. ب - وقتی ابن زبیر از بیعت امام حسین(ع) با یزید سؤال كرد، امام(ع) ضمن پاسخ منفی، علت آن را انتقال حق حاكمیت جامعه اسلامی به خودش پس از شهادت امام حسن(ع) ذكر نمود: «اصنع انی لا ابایع له ابدا لان الامر انما كان لی من بعد اخی الحسن.» (44) حاصل آن كه انتساب نظریه تفكیك و نفی حاكمیتخدا و امامان:، به خود آنان و از آن جمله، امام حسین(ع)، خالی از هر گونه دلیل و مؤیدی است و مطابق روایات مذكور، عكس آن مطابق با واقع است. امام صادق(ع) امامت امام صادق(ع) در دورهای واقع شد كه مصادف با افول سلسله امویان، ظهور حكومت عباسیان و شورشهای پراكنده در امپراتوری اسلامی بود، هر دسته و گروهی مدعی حكومتبودند و از راهكارهای گوناگون میخواستند بدان دستیازند. در این میان، ابومسلم خراسانی و ابوسلمه از سران شورشی میخواستند از اعتبار و وجاهت امام صادق(ع) و سایر شخصیتها در رسیدن به آرزوی خود، نهایت استفاده را نمایند. لذا، نامههایی به امام صادق(ع) و دیگران مانند عبدالله بن الحسن بن الحسن برای برعهده گرفتن حكومت فرستادند تا بدینسان، حمایت و تایید امام(ع) را جلب نموده و به اقدام خود مشروعیتبخشند. (45) امام(ع) نامه ابومسلم را در آتش سوزاند. (46) مهدی بازرگان این اقدام امام را دلیل بر تفكیك دین و حكومت میداند و میگوید: «امام صادق وقتی نامه ابومسلم خراسانی، شورشگر نامدار ایرانی، علیه بنیامیه را دریافت میدارد كه از او در دست گرفتن خلافت دعوت و تقاضای بیعت نموده بود، جوابی كه امام به نامهرسان میدهد، سوزاندن نامه روی شعله چراغ است.» (47) تحلیل و ارزیابی هر چند از مطالب پیشین، وهن استدلالهای مزبور روشن شد، اما به اختصار، به برخی از نكات تاریخی و خاص اشاره میشود: 1. نبودن زمینه حكومت: امام صادق(ع) از نبود شرایط و زمینه لازم برای به دست گرفتن حكومت كاملا آگاه بود و بهترین راه برای خدمتبه اسلام و مسلمانان را انقلاب علمی و فرهنگی تشخیص داد و از فضای آزاد جامعه، كه معلول رقابت مدعیان حكومتبود، نهایت استفاده را در نشر آموزههای ناب مذهب تشیع كرد كه رهاورد آن تربیتبیش از چهارهزار عالم دین و ابلاغ هزاران روایتبود كه امروز مكتب تشیع از ان به خود میبالد. در این مختصر، مجال آن نیست كه دستبه تحلیل تاریخی بزنیم، فقط برای تایید مدعای خود، به سخن امام(ع) بسنده میشود: امام صادق(ع) نه تنها خود، نامه ابومسلم را در شعله چراغ سوزاند، بلكه به عبدالله - كه او نیز نامه ابومسلم را دریافت كرده و بدان پاسخ مثبت داده بود - سفارش نمود كه مبادا به نامه او پاسخ مثبت دهد و فریب ابومسلم را بخورد. در توضیح بیشتر، امام به او خاطر نشان نمود كه بنیعباس این اجازه را به تو و فرزندان امام حسن(ع) و همچنین به فرزندان امام حسین(ع) نخواهند داد كه بر مسند حكومتبنشینند. اما عبدالله به جای پند گرفتن از نصیحت امام، حضرت را متهم به حسادت در حكومت نسبتبه خودش نمود و به فكر حكومت افتاد. (48) نتیجه آن هم این شد كه سفاح پس از كشته شدن ابوسلمه، سراغ عبدالله و یارانش آمد و همه آنها را یا كشتیا گرفتار نمود. از این نصیحت امام، انگیزه كنارهگیری ایشان از حكومت روشن میشود كه انگیزه مهم و عام آن فقدان زمینه لازم برای به دستگیری حكومت است. حضرت در پاسخی كه به نامه ابوسلمه نوشت، به این نكته تاكید كرد: «ولا الزمان زمانی» (49) و در پاسخ ابومسلم، این شعر زیرا خواند: «ایا موقدا نارا لغیرك ضوءها و یا حاطبا فی غیر حبلك تحطب» یعنی: ای كسی كه آتش روشن میكنی، بدان كه نور آن نصیب دیگران خواهد شد و ای كسی كه هیزم جمع میكنی، بدان كه آن را در ریسمان دیگری میآویزی. منظور حضرت از این سخن آن بود كه هر تلاش و كوششی برای حكومتبا موفقیت همراه نخواهد بود و چه بسا طعم پیروزی آن را دیگران خواهند چشید. 2. نبود یاران وفادار: یكی از علل دست نزدن امام صادق(ع) به قیام، نبود یاران و انصار وفادار بود كه تاریخ آن را ضبط كرده و خود امام هم بدان اشاره داشته است: شخصی به نام سدیر صیرفی از امام دلیل سكوت آن حضرت را در قبال حكومتسؤال كرد. حضرت با اشاره به گلهای كه در آن نزدیكی بود، فرمود: «به خدا قسم، اگر من به اندازه همین گله (كه عدد آن به هفده میرسید) یار باوفا داشتم، هرگز درنگ نمیكردم.» (51) 3. مقاصد سیاسی دعوت كنندگان: مدعیان سكولار از عدم پاسخ امام به نامهها و تقاضاهای بیعت، به عنوان دلیلی برای نظریه خود یاد میكنند. اما به پاسخ منفی امام، كه انگیزه عدم قیام را تبیین میكند، اشارهای نمینمایند و از آن میگذرند; جایی كه امام صادق(ع) در پاسخ ابوسلمه، به دو دلیل اشاره میكند: یكی عدم فرار رسیدن زمان مناسب - كه اشاره شد - و دیگری عدم صداقت دعوت كنندگان. به بیانی دیگر، دعوت كنندگان نمیخواستند امام بر مسند كومتبنشیند، بلكه میخواستند از امام به عنوان پل پیروزی خود سود جویند. از اینرو، امام با تفطن و اشراف بر این نكته، به ابوسلمه میگوید: تو كه از طرفداران و یاران واقعی ما نیستی، چه انگیزهای از دعوت خود داری; «ما انت من رجالی.» این پاسخ امام انگیزه سودجویانه و فریبكاری دعوت كننده را مشخص میكند. 4. تصریح به مشروعیت الهی: نكته آخر این كه امام(ع) در موارد گوناگون، به مشروعیت الهی امامت و حكومتخود، تاكید و تصریح ورزیده است و از این روایات، نه تنها نظریه انتصاب استنتاج میشود، بلكه روایات مزبور تفسیر كننده برخی از مواضع امام است كه در آنها، حضرت از مداخله در حكومت امتناع میكرد (و پیش تر بیان شد.)امام صادق(ع) درباره حق حاكمیت و اینكه آیا آن حق متعلق به خدا و رسولش استیا مردم، میفرماید: «ان الله عزوجل فوض الیه(ص) امر الدین و الامة لیسوس عباده.» (52) در این روایت، سخن از انتقال حق حاكمیت امت و تدبیر امور مردم (سیاست) از سوی خداوند به پیامبر(ص) است كه بیانگر اندیشه سیاسی اسلام و امام میباشد. در روایت دیگر، خودشان را سیاستمدار شهرها میخوانند: «نحن سادة العباد و ساسة البلاد.» (53) به نظر میرسد با توجه به نكات یاد شده و همچنین روایات خود امام صادق(ع)، شبهه جدا انگاشتن حكومت و دین و انتساب آن به امام صادق(ع) ادعایی بدون دلیل است. امام رضا(ع) یكی از دستاویزهای طرفداران جدا انگاشتن دین و حكومت، امتناع امام رضا(ع) از پذیرفتن پیشنهاد مامون، خلیفه وقت عباسی، مبنی بر انتقال حكومت و خلافت از وی به امام بود. با استنكاف امام از پذیرفتن اصل حكومت، مامون پیشنهاد ولایتعهدی را مطرح كرد و امام هم به ناچار، فقط صورت و ظاهر آن را با شرط عدم مداخله در مسائل حكومتی پذیرفت. وجه استدلال اینگونه است كه اگر در اندیشه امام، حكومتبا دین متحد و مدغم بود، حضرت باید از فرصت فراهم شده نهایت استفاده را میكرد، نه این كه خود را كنار بكشد. آقای بازرگان در تقریر دلیل فوق میگوید: «علی بن موسیالرضا - امام هشتم - علیرغم اصرار مامون، زیر بار خلافت نمیرود و ولایتعهدی را بنا به مصالحی، فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هر گونه دخالت و مسؤولیت قبول مینماید، در صورتی كه اگر امامت او همچون نبوت جدش، ملازمه قطعی (یا ارگانیك و الهی) با حكومت و در دست گرفتن قدرت میداشت، آن را قبلا اعلام و اجرا مینمود.» نقد و نظر در نقد استدلال مزبور، نكات ذیل در خور تامل است: 1. اغراض سیاسی مامون: پیش از قضاوت عجولانه از كنارهگیری امام رضا(ع) از حكومت و ذكر آن به عنوان دلیل نظریه تفكیك، لازم است زوایا و انگیزههای تاریخی و سیاسی آن مورد مداقه قرار گیرد، آنگاه ببینیم كه آیا این موارد دلیل و مؤید نظریه انتصاب استیا نظریه تفكیك؟ یكی از راههای تبیین آن بررسی اصل پیشنهاد مامون در واگذاری حكومتیا ولایتعهدی است كه آیا وی از روی صداقت و جدا خواهان انتقال حكومتبه امام بود یا این كه وی اغراض دیگری را از آن تعقیب میكرد؟ اگر فرض اول ثابتشود - یعنی: مامون به واقع میخواسته استحكومت را به فرد شایسته و اهل آن، یعنی: امام رضا(ع) واگذار كند و زمینه آن هم فراهم بوده، اما با این وجود، امام از آن كناره گرفته - در این فرض، مدعای تفكیك ثابت میشود. اما اگر فرض دوم صحت داشته باشد، مدعیان سكولار نمیتوانند به آن استناد كنند. پژوهشگران تاریخی بر این باورند كه مامون در پیشنهاد خود، به دنبال اغراض سیاسی و اجتماعی بود و به هیچوجه، نمیخواستحكومت را به امام تسلیم كند، بلكه با جلب حضرت به سوی دستگاه حكومتی خویش، میخواستبه اهداف خود همانند، جلب نظر ایرانیان، سركوب مخالفان - و از آن جمله، نهضت علویان - خلع سلاح امام و یارانش و همچنین مشروعیت دینی بخشیدن به حكومتخود و در نهایت، استفاده از جایگاه معنوی امام و ترور شخصیت وی به اتهام نزدیكی به حكومت و اهدافی دیگر، نایل آید. بررسی و توضیح تاریخی این مسائل بر عهده خواننده. در اینجا، فقط به انگیزههای مزبور از دیدگاه خود امام(ع) و مامون - كه دو طرف قضیه هستند - اشاره میشود: امام(ع) درباره انگیزه پیشنهاد ولایتعهدی، خطاب به مامون میفرماید: «تو از این پیشنهاد خود میخواهی به مردم اینگونه القا كنی كه علی بن موسیالرضا شخصی باتقوا و زاهد در امور دنیا نیست و این دنیاست كه او را به كام خود كشیده; مگر نمیبینید كه چگونه او پیشنهاد ولایتعهدی را به طمع حكومت پذیرفت؟» (54 پس انگیزه مامون ترور شخصیت معنوی امام بود كه بین مردم محبوبیتخاصی داشت. مامون از وجود چنین شخصیتی، آن هم در سرزمینی دور از پایتخت، واهمه داشت تا مبادا دستبه تشكیل حكومت اسلامی و سست كردن پایههای حكومت وی بزند. مامون در سخن ذیل، به این نكته اشاره میكند; آنجا كه در پاسخ معترضی میگوید: «امام (به سبب زندگی در مدینه) از چشمهای حكومت ما مستتر و نهان بود و بدینسان، مردم را به سوی خویش فرامیخواند. هدف ما از ولایتعهدی او این است كه دعوت وی به سود ما باشد و دیگر اینكه با پذیرفتن ولایتعهدی، به ملك و خلافت ما اعتراف كند.» (55) در این سخن، مامون علاوه بر مساله نظارت بر اعمال امام، در به رسمیتشناختن حكومتش از سوی امام نیز تاكید میكند. 2. غاصب خواندن مامون: امام(ع) با پیشنهاد واگذاری اصل حكومتبه ایشان از سوی مامون، مخالفت میكرد. دلیل آن هم علاوه بر جدی نبودن مامون در اصل پیشنهاد خود، تعارض آن با نظریه انتصاب بود كه امام معتقد به مشروعیت الهی امامت و حكومتخویش بود و پذیرفتن مقام خلافت از طریق مامون، به معنای این بود كه خلافتحق مامون است و او آن را به شخص امام انتقال داده و امام پیش از این، از چنان حقی برخوردار نبوده است. امام(ع) در پاسخ مامون از علت عدم پذیرفتن خلافت، به صورت قضیه منفصله، فرمود: «ای مامون، مشروعیتحكومت تو از دو حال خارج نیست: یا این كه مستند به مشروعیت الهی است و خداوند آن را در تو قرار داده و یا اینكه در حكومت از هیچ مشروعیتی برخوردار نیستی و در حقیقت، تو غاصب آن هستی و در هر دو صورت، انتقال و واگذاری حكومت توسط تو به دیگری جایز نیست; چرا كه در صورت اول، خلافتحق الهی و مخصوص توست و تو نمیتوانی حق الهی را به دیگری تفویض كنی، اما در صورت دوم، تو اصلا واجد حقی نیستی تا در مقام اعطای آن به من باشی.» (56) در این حدیثشریف، امام(ع) به صراحت، سخن از نظریه انتصاب و حق حاكمیت الهی و این كه خداوند آن را به برخی از بندگان شایسته خود واگذار میكند، سخن به میان میآورد و این دلالتخود به تنهایی، مبطل نظریه تفكیك است. اما این كه این بنده شایسته خداوند، كه حق حاكمیت الهی به او رسیده، آیا مامون استیا خود امام رضا(ع)، هر چند امام در این روایتبه دلیل تقیه، بدان تصریح نكرده، اما به نظر نمیرسد كه پاسخ آن، بر شنوندگان آن حدیث در زمان امام رضا(ع) روشن نبوده باشد. روایات دیگر امام نیز گویای آن پاسخ است. بنابراین، علت امتناع حضرت از پذیرفتن خلافت مامون، نه به دلیل تفكیك دین از حكومت، بلكه دقیقا برعكس، به دلیل ادغام و وحدت این دو بود (كه توضیحش گذشت.)3. تصریح به نظریه انتصاب: امام(ع) علاوه بر روایت مزبور، در روایات دیگری بر نظریه انتصاب تاكید میكند. حضرت در حدیثی نورانی و مفصل، پس از تبیین معنای «امام» و شمول آن به رهبری سیاسی و اجتماعی، تعیین مصداق آن را منحصر به مقام الهی و وحی آسمانی میكند و خاطر نشان میسازد كه تعیین امام با عقلهای حیران و ناقص، مساوی افتادن در دام گمراهی و ضلالت است. از اینرو، حضرت به توبیخ و ذم مردم صدر اسلام میپردازد كه به جای اهتمام به وصیت پیامبر(ص) در حكومت، به شورا و انتخاب روی آوردند. (57) دلالت روایت مزبور بر نظریه انتصاب روشن است; امام در این روایت طولانی، از انتخاب حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان از سوی خداوند و پیامبر(ص) سخن میگوید و مقابل آن را نظریه شورا و انتخاب امت قرار داده است و از آن به گمراهی و انحراف یاد میكند. حضرت در روایتی دیگر، رویگردانی مردم صدر اسلام از حضرت علی(ع) را به جهد و كوشش آنان برای خاموش كردن نور الهی توصیف میكند. (58) در پایان این بحث، پاسخ به این سؤال ضروری مینماید كه چرا امام مساله ولایتعهدی را پذیرفت؟ چرا همانگونه كه پیشنهاد اصل حكومت را رد كرد، پیشنهاد ولایتعهدی را رد ننمود؟ آیا امام با این كار خود، خلافت مامون را به رسمیت نشناخت؟ پاسخ تفصیلی این مطلب را باید در جای دیگر یافت، اما در این جا به سه نكته اشاره میشود: اولا، امام(ع) مطابق روایات و پاسخ خود امام، به پذیرفتن آن پیشنهاد مجبور بود. ثانیا، حضرت برای نشان دادن نارضایتی قبلی خود، پذیرفتن آن را منوط به عدم مداخله در هرگونه كار حكومتی نمود تا بدینسان، صوری بودن ولایتعهدی را نشان دهد. ثالثا، امام در مجامع گوناگون، ضمن اشاره به حق و مشروعیت الهی خویش، در خنثی كردن هدف مامون تلاش میكرد; مثلا، در اولین گام، پس از مراسم بیعت مردم با ولایتعهدی حضرت، مامون از امام خواستبرای بیعتكنندگان سخنرانی كند و منظور مامون از این كار بهرهبرداری سیاسی در تایید حكومتخویش بود و توقع داشت كه حضرت وی را در حضور جمع، تعریف و تمجید كند. امام در یك اقدام سنجیده، به جای نطق مشروع و طولانی، تنها به یك جمله بسنده كرد و آن این كه: «لنا علیكم حق برسول الله و لكم علینا به حق فاذا انتم ادیتم الینا ذلك وجب علینا حق بكم.» (59) حضرت در سخن خویش، هیچگونه اشارهای به مامون - كه سمتخلافت را داشت و حضرت ولیعهد او محسوب میشد - نكرد، با وجود اینكه این كار در عرف دولتی، نوعی اهانت و توهین محسوب میشود. ایشان در این جمله كوتاه، خود را صاحب حق معرفی میكند كه مصدر آن حقوق، رسول خدا(ص) است و میخواهد به مساله امامت و انتصابی بودن حكومت از طریق وحی اشاره كند و این كه مساله ولایتعهدی و دستگاه مامون ظاهری بیش نیست. حاصل آنكه ادله جدا انگاران دین از حكومت (سكولاریستها) در استناد به مشی و سیره ائمه اطهار: به هیچ وجه، وافی و مثبت مدعایشان نیست و بدینسان، نظریه انتصاب الهی حكومت معصومان: استوار و بلامعارض چهره مینماید. از وجود و اثبات این نظریه، بحث ولایت فقیه در عصر غیبت نشات میگیرد و عالمان و اندیشوران دین میتوانند با تقریرات گوناگون به طرح و تبیین دیدگاهها بپردازند. اما بنابر نظریه تفكیك، جایی برای اینگونه مباحثباقی نمیماند. پینوشتها 1- برای آشنایی با مبانی نظری سكولاریسم، ر. ك. به: نگارنده، «كندكاوی در مبانی نظری سكولاریسم»، مجله معرفت، ش.27، و برای دریافت توضیح بیشتر درباره علل تاریخی و دینی ر. ك. به: «علل و ریشههای سكولاریزم»، مجله وارش، ش. 1، 2،3. 2- نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 2 3- مهدی بازرگان آخرت و خدا هدف بعثت، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،1377، ص 61 / همو، پادشاهی خدا، تهران، شركتسهامی انتشار،1377، ص 74 4- مهدی حائرییزدی حكمت و حكومت، لندن، ص 144 5- حیدرعلی قلمداران، حكوم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]
صفحات پیشنهادی
جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس (ع)
جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس (ع)-جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس (ع) نويسنده:حجةالاسلام ابوالفضل هادى منش كنيههاى حضرت عباس (علیه ...
جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس (ع)-جستارى درباره كنيهها و لقبهاى حضرت عباس (ع) نويسنده:حجةالاسلام ابوالفضل هادى منش كنيههاى حضرت عباس (علیه ...
راه های توسل به حضرت عباس علیه السلام
عدد چهار برای این است كه نام مبارك حضرت عباس(ع) دارای چهار حرف است (ع ب ا س).سپس در هر شب .... جستارى درباره كنیهها و لقبهاى حضرت عباس علیه السلام لینک مطالب ...
عدد چهار برای این است كه نام مبارك حضرت عباس(ع) دارای چهار حرف است (ع ب ا س).سپس در هر شب .... جستارى درباره كنیهها و لقبهاى حضرت عباس علیه السلام لینک مطالب ...
واژه شناسى «شيعه» و «تشيّع»
واژه شناسى «شيعه» و «تشيّع» نويسنده: حامد منتظری مقدم مقدّمه يكى از حوزه هاى نوين ... اما برخى از واژه ها به جز معناى لغوى، داراى معناى «اصطلاحى» نيز مى باشند كه اين، ... كه آن حضرت در چند نوبت، درباره «حاميان على(عليه السلام)» اصطلاح «شيعةُ على» را ... نام هاى ابوذر غفارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود كندى و عمار بن ياسر با لقب «شيعةُ ...
واژه شناسى «شيعه» و «تشيّع» نويسنده: حامد منتظری مقدم مقدّمه يكى از حوزه هاى نوين ... اما برخى از واژه ها به جز معناى لغوى، داراى معناى «اصطلاحى» نيز مى باشند كه اين، ... كه آن حضرت در چند نوبت، درباره «حاميان على(عليه السلام)» اصطلاح «شيعةُ على» را ... نام هاى ابوذر غفارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود كندى و عمار بن ياسر با لقب «شيعةُ ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها