تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صداي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826199214




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تقابل مشی ائمه:با سكولاریزم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 تقابل مشی ائمه:با سكولاریزم
تقابل مشی ائمه:با سكولاریزم نويسنده:محمد حسن قدردان قراملكیمنبع:فصلنامه معرفت اشاره جدا انگاری دین از عرصه سیاست و حكومت (سكولاریزم) در سده‏های اخیر در مغرب زمین یك انگاره عقلانی تلقی می‏شود. مقبولیت و جریان این جداانگاری را باید در علل دینی، معرفتی و تاریخی جست‏وجو كرد. (1) امروزه برخی از معاصران می‏كوشند با دلایل و تقریرات گوناگون، آیین مقدس اسلام را نیز مانند مسیحیت، یك آیین عبادی و فردی (پیتیسم) معرفی كنند كه از مسائل سیاسی، اجتماعی و حكومتی به دور است و مصدر شروعیت‏حكومت، حتی حكومت معصومان:، را نیز مستند به مقبولیت مردم می‏دانند. یكی از ادله این مدعا كناره‏گیری و یا كنار ماندن امامان شیعه: از عرصه حكومت و سیاست است. در این مكتوب، مستندات و ادله نظریه مزبور در خصوص سیره ائمه اطهار (امامان علی، حسن، حسین، صادق و رضا:) مورد تحلیل و نقد قرار خواهد گرفت. امام علی(ع) ج داانگاران دین و حكومت ابتدا به سیره حضرت علی(ع) در مساله حكومت استناد می‏كنند و بر این باورند كه آن حضرت در طول 25 سال سكوت و خانه‏نشینی، هیچ‏گونه درخواست و اقدامی در به دست گرفتن رشته حكومت از خود نشان نداد. هنگامی هم كه پس از قتل عثمان، بخت‏حكومت و دنیا به حضرت رو می‏آورد، از آن روی برتافت و از مردم خواست كه حاكم دیگری را انتخاب كنند: «دعونی و التمسوا غیری.» (2) مهندس مهدی بازرگان در این زمینه می‏گوید: «اما علی بن ابی‏طالب نه خلافت - به معنای حكومت - به دست او افتاد و نه او برای قبضه كردن قدرت، تلاش و تقاضایی نمود... علی(ع) با استنكاف و عدم تمایل خودش، خلیفه مسلمین و امیر مؤمنین گردید.» (3) دكتر حائری یزدی نیز پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) را به گونه‏ای وصف می‏كند كه آنان خود درصدد تشكیل حكومت دینی نبودند: «این مقامات سیاسی به همان دلیل كه از سوی مردم وارد بر مقام پیشین الهی آن‏ها شده و به مناسبت ضرورت‏های زمان و مكان، بدون آن‏كه خود درصدد باشند، این مقام به آنان عرضه گردیده، به همان جهت نمی‏توانند جزئی از وحی الهی باشند.» (4) دیگری با استناد به خطبه‏196 نهج‏البلاغه (ولكنكم دعوتمونی الیها) می‏گوید: «در این جمله، [حضرت] می‏فرماید: «چون شما مردم مرا به خلافت دعوت كردید و امر حكومت را بر من واگذار نمودید، لذا، آن را پذیرفتم كه معلوم می‏دارد امر حكومت‏حق خاص ملت است.» (5) نقد و نظر ابتدا تذكر این نكته بجاست كه پیشینه برداشت و تفسیر مذكور از خطبه‏های حضرت علی(ع) و دوره 25 ساله سكوت آن حضرت مبنی بر عدم مشروعیت الهی وی، به تفاسیر علمای متقدم اهل تسنن باز می‏گردد كه می‏خواستند با تمسك به نكات مزبور، ادعای منصوص بودن حكومت‏حضرت علی(ع) از سوی پیامبر(ص) را - كه ركن مكتب تشیع محسوب می‏شود - مخدوش كنند (6) و اندیشمندان و متكلمان امامیه در آثار كلامی خود، به دفاع از نظریه «انتصاب‏» و نقد شبهات مخالفان پرداختند كه تفصیل آن را باید از موضع خود یافت. (7) پس از این تذكر، اكنون به چند نكته اشاره می‏شود: 1. تعارض با ادله مشروعیت الهی: اولین نكته‏ای كه باید به آن اشاره كرد و اصل شبهه را از بن مخدوش می‏كند وجود نصوص و روایات متواتر از پیامبر و امامان: در خصوص انتصابی بودن حكومت معصومان: است. بر این اساس، نظریه انتصاب، از ادله متقن و غیر قابل خدشه‏ای برخوردار است و لذا، نمی‏توان از بعضی مقاطع تاریخی كه امامان: به حسب ظاهر، خود را از عرصه حكومت كنار می‏كشیدند به عنوان ادله تفكیك یاد كرد. اما مدعیان تفكیك برای اثبات مدعای خود، به جای استناد به ادله لمی و متقن، به جزئیات و فراز و نشیب‏های تاریخی روی آوردند و بدون این‏كه شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه را تحلیل كنند، عجولانه به استنتاج نتیجه دست زدند، در حالی كه استناد به حوادث تاریخی، به بحث و فحص جامع و ژرفی از علل و شرایط حاكم پیدا و پنهان آن روزگار نیازمند است كه متاسفانه این اصل مسلم، هم در این‏جا وهم در تحلیل حوادث سایر امامان:، از دید مدعیان تفكیك مغفول مانده است. 2. كوشش‏های حضرت در به دست گرفتن حكومت: یكی از شبهات این بود كه حضرت علی(ع) در رسیدن به حكومت، هیچ سعی و جهدی از خود نشان نداده تا بتوان نتیجه گرفت كه حكومت متعلق به او بوده است. در پاسخ به این شبهه، كافی است نیم نگاهی به گران‏بهاترین یادگار آن حضرت - یعنی: كتاب شریف نهج‏البلاغه - داشته باشیم تا صحت و سقم ادعای مزبور آشكار گردد: الف - اتهام حرص در حكومت: پس از وفات پیامبر اسلام(ص)، حضرت به گونه‏ای در گرفتن حكومت مجاهدت و تلاش نمود كه مورد اعتراض برخی مانند ابوعبیده و ابواشعث در روز سقیفه قرار گرفت و ایشان را متهم به حرص و طمع در امر حكومت نمودند. حضرت در پاسخ، به درخواست و جهد خود اذعان نمود و آن را حق مسلم خویش دانست: «انما لبت‏حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه.» (8) ب - توسل به اهل بیت:: یكی از راهكارهای عملی تصدی مقام حكومت، درخواست‏یاری از صحابه بود. حضرت علی(ع) نه تنها از این راهكار استفاده كرد; بلكه برای بالابردن ضریب موفقیت آن، به یادگاران پیامبر - یعنی: حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین: - توسل جست; با سوار كردن حضرت فاطمه(س) بر مركب، در دل شب به خانه‏های انصار می‏رفت تا آنان را با واداشتن به خجالت هم كه شده، به بیعت‏با خود وادارد. اما افسوس كه بجز چهار یا پنج نفر، سایران با این بهانه كه كار از كار گذشته، روی از آن حضرت برتافتند. (9) حضرت زهرا(س) نیز در خطبه معروف خویش، به این صفحات مكدر از تاریخ صدر اسلام تصریح كرده است. (10) بنابراین، اگر مراد از عدم تلاش یا تقاضا برای به دست گرفتن حكومت در مرحله اولیه باشد، این بر خلاف تاریخ و سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد مراحل بعدی باشد، به این معنا كه حضرت پس از مشاهده فقدان زمینه لازم برای تصدی حكومت، سكوت اختیار كرد، ادعای صحیحی است. ولی از این مطلب، نمی‏توان نظریه تفكیك را اثبات كرد. 3. تصریح به نظریه انتصاب: حضرت علی(ع) در موارد لازم، به انتقال حق حاكمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح می‏كرد و از آن به «حق‏» و «ارث‏» یاد می‏نمود. در ذیل، به برخی از آن‏ها اشاره می‏شود: «فانه لما قبض الله نبیه(ص)، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاؤه دون الناس لاینازعنا سلطانه احد و لایطمع فی حقنا طامع اذ انبری لنا قومنا فغصبونا سلطان نبینا فصارت الامرة لغیرنا.» (11) حضرت در این خطبه، اعتقاد و حسن ظن خود را بیان می‏كند كه بر حسب وصیت پیامبر(ص)، لازم بود سلطنت و حكومت‏به ایشان منتقل شود و احدی در آن طمع نداشته باشد. اما جریان برعكس شد و حكومت‏به غاصبان رسید. «فوالله مازلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه(ص) حتی یوم الناس هذا.» (12) در این خطبه، حضرت به كنار گذاشتن خویش از حق خود تا رسیدن به حكومت اشاره می‏كند. «اللهم انی استعدیك علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هو لی.» (13) در این‏جا، ضمن شكایت و گلایه به خداوند، از غصب حق خویش توسط قریش و همدستانشان، حضرت تصریح می‏كند كه آنان در چیزی مناقشه كرده‏اند كه حق اختصاصی حضرت بوده است. «اری تراثی نهبا.» (14) در این خطبه كه مملو از گلایه‏های آن حضرت از مردم و حاكمان روزگار است، حضرت از حكومت‏خویش به «ارث‏» تعبیر می‏كند كه به یغما برده شده است. «قد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن امی.» (15) حضرت در نامه مزبور به برادرش عقیل، سخن از قطع رحم وحكومتی به‏میان می‏آوردكه از پیامبر(ص) به او منتقل شده بود. «ولهم خصائص الولایة و فیهم الوصیة، الآن اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله.» (16) حضرت در این خطبه، اهل بیت: را دارای حقوق اختصاصی مانند حق حاكمیت و تنصیص پیامبر(ص) می‏داند و خاطرنشان می‏سازد كه این حق (ولایت و وصیت) تا زمان حكومت ایشان، به حق‏دار و اهل خود نرسیده بود. عمر از سلمان; درباره آرزوی خلافت‏حضرت علی(ع) سؤال كرد كه آیا هنوز هم آرزوی آن را دارد؟ سلمان می‏گوید: گفتم: بلی. عمر دوباره سؤال كرد كه آیا هنوز می‏پندارد كه رسول خدا(ص) به حكومت او تصریح كرده است؟ ابن عباس گفت: من بالاتر از آن بگویم; از پدرم درباره ادعای نص برای خلافت‏حضرت پرسیدم، پدرم گفت: راست می‏گوید. (17) اعتراف ابن ابی‏الحدید: ابن ابی‏الحدید معتزلی در شرح نهج‏البلاغه، به گونه‏ای به تفسیر می‏پردازد كه هم حق و حقوق حضرت علی(ع) را - به زعم خود - و هم حرمت صحابه و به خصوص خلفای سه‏گانه را رعایت كرده باشد. از این‏رو، به توجیه نصوص حضرت در منصوص بودن حكومت‏خویش می‏پردازد و همانند برخی معاصران، همه آن نصوص را حمل بر صرف افضلیت و احقیت می‏كند و آن را به اصحاب خود نسبت می‏دهد: «اصحابنا یحملون ذلك كله علی ادعائه الامر بالافضلیة و هو الحق و الصواب فان حمله علی الاستحقاق بالنص تكفیر اؤ تفسیق لوجوه المهاجرین والانصار.» (18) وی در این توجیه، انگیزه آن را ذكر می‏كند; چرا كه در صورت حمل بر ظاهر و نص، لازمه آن غاصب خواندن خلفای پیشین و یا تكفیر و تفسیق آنان و همدستانشان است، اما وی اذعان می‏دارد كه ظاهر سخنان حضرت علی(ع) مطابق نظریه انتصاب است. (19) اما آیا انحراف یك گروه این حق را به مفسر می‏دهد كه دلالت ظاهر و نص متنی را به معنای دیگر تاویل نماید و بدین‏سان، آگاهانه یا ناآگاه صاحب سخن را متهم به حرص در دنیا كند؟ چرا 25 سال سكوت؟ حال این سؤال پیش می‏آید كه چرا حضرت برای به دست گرفتن حكومت، دست‏به اقدام عملی و مقابله با غاصبان حق خویش نزدند و به صرف دعوت و تقاضا بسنده نمودند؟ به اختصار، به چهار دلیل كه خود حضرت بدان تصریح كرده‏اند، اشاره می‏شود: 1. نبود انصار: «فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی...» (20) حضرت در این خطبه، یاوران خود را اهل‏بیت‏خویش: ذكر می‏كند و در ادامه كلام خویش اشاره می‏كند كه اقدام به قیام با این تعداد، فرجامی جز شهادت ندارد، در حالی كه نه تنها آیین نوپای اسلام از آن سودی نمی‏برد، بلكه اسلام با از دست دادن رهبر و مرجعی چون حضرت علی(ع) متحمل خسرانی می‏شود كه هیچ چیز آن را جبران نمی‏كرد. 2. فراهم نشدن زمینه لازم: اقدام به یك قیام و به دست گرفتن حكومت - و به تعبیر امروزی، كودتا - در گرو فراهم آمدن شرایط و علل لازم و متعددی است كه در صورت مهیا نشدن بعضی از آن‏ها، قیام با شكست مواجه خواهد شد. حضرت به این نكته توجه كامل داشت و در تشویق و پاسخ ابوسفیان مبنی بر اقدام به بیعت و مخالفت عملی با خلیفه وقت، فرمود: «این مانند آب تلخ و لقمه‏ای است كه در گلوی خورنده آن گیر می‏كند و مانند كسی است كه میوه نارس را می‏چیند و همچنین مثل آن، مثل كسی است كه در زمین دیگری كشت می‏كند.» (21) 3. حفظ وحدت: حضرت حفظ اتحاد اسلامی و خوف از بازگشت دوباره كفر را یكی دیگر از علل سكوت خویش ذكر می‏كنند: «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین لكنا علی غیر ما كنا لهم علیه.» (22) 4. گذشت از حق خویش: تصدی مقام حكومت‏برای حضرت هدف اولی و ذاتی نیست، بلكه از منظر حضرت، ارزش حكومت دنیوی از ارزش یك كفش مستعمل هم پایین‏تر است. (23) بنابراین، هدف از حكومت، احیا و بسط دین مقدس اسلام است و چون حضرت با تامل در شرایط و مقتضیات زمانه، مشاهده می‏كند كه صلاح اسلام و مسلمانان درسكوت و دامن نزدن به مناقشات است و با این سكوت، كیان قرآن و اسلام به خطر نمی‏افتد - هر چند حق مسلم و اختصاصی آن حضرت به یغما برده می‏شود - از این‏رو، با سخاوت هر چه تمام‏تر، از حق خویش چشم‏پوشی می‏كند. اما نكته در خور تامل در كلام حضرت، اظهار بی‏علاقگی نسبت‏به دنیاست و در ذیل كلامش، هشدار می‏دهد كه قیامتی هست و خداوند در این موضوع باید قضاوت كند. (24) توجیه عدم پذیرش خلافتیكی از شبهات مدعیان تفكیك، امتناع حضرت از پذیرفتن درخواست و بیعت مردم مبنی بر واگذاری حكومت‏به ایشان است: اگر هم سكوت 25 ساله حضرت توجیه داشت، استنكاف حضرت از درخواست مردم دلیل بر جدایی دین از حكومت است، وگرنه با وجود اقبال مردم و به اصطلاح، «وجود مشروعیت‏سیاسی‏»، حضرت داعی نداشت دست رد به سینه مردم بزند و سخن معروف خود را بگوید كه: «دعونی والتمسوا غیری.» پیش از پرداختن به توجیهات مختلف، باید به این نكته كلی اشاره كرد كه اگر بر فرض، پاسخ شبهه مزبور روشن نشود، نمی‏توان از صرف استنكاف حضرت، بطلان نظریه انتصاب را استنتاج كرد; چرا كه آن نظریه مبرهن و مؤید با ادله متقن و استوار از پیامبر و امامان:، به خصوص از خود حضرت علی(ع)، است و ابهام یك قضیه تاریخی نمی‏تواند آن را مخدوش و یا تضعیف كند. وانگهی همین خطبه حضرت و سرباز زدن ایشان از پذیرش حكومت، توجیهات و دلایلی دارد كه با نظریه انتصاب سازگار است. در این‏جا، به برخی از دلایل این مساله اشاره می‏شود: 1. استنكاف از سیره خلفای پیشین: بر اساس علم تفسیر و تاویل در تفسیر یك سخن و گزاره، باید شرایط و فرهنگ زمان صدور سخن را مورد ملاحظه و تامل قرار داد. یكی از مواردی كه معنا و مفهوم سخن را روشن می‏كند تبیین انگیزه و مخاطبان آن است كه در علم تفسیر از آن به «شان نزول‏» تعبیر می‏شود. بر اساس نكته فوق نباید در تفسیر خطبه مزبور و اخذ مدعای خود، شتاب‏زده به ظاهر آن استناد و احتجاج كرد، بلكه باید نخست‏شان نزول آن را تبیین نمود. ابن ابی‏الحدید در شرح خود، گزارش می‏كند كه پس از كشته شدن خلیفه سوم (عثمان)، برخی از سران نزد حضرت علی(ع) رسیدند و پیشنهاد بیعت و خلافت را مطرح كردند. آنان بیعت‏خویش را مشروط به عمل به كتاب و سنت پیامبر(ص) و همچنین سنت‏خلفای پیشین كردند. اما حضرت با این شرط آنان مخالفت نمود و آن را نپذیرفت; زیرا معتقد به نادرستی سیره خلفای پیشین بود (25) و پذیرش شرط مزبور به معنای امضای سنت آنان بود. از این‏رو، حضرت به پیشنهاد دهندگان خلافت فرمود: در این صورت، مرا رها كنید و دنبال كسی بروید كه با این شرط شما موافق باشد. بنابراین، حضرت از اصل حكومت امتناع نكرد، بلكه حكومتی را كه سیره خلفای پیشین جزو قانون اساسی آن باشد، نپذیرفت. 2. اتمام حجت: حضرت با این سخن خویش، در حقیقت نمی‏خواست از پذیرفتن حكومت‏سرباز زند، بلكه ی‏خواست‏شرایط حكومت آینده خویش را - كه شاخص‏ترین آن‏ها عمل به كتاب و سنت پیامبر(ص) و شیوه خویش، نه خلفای پیشین است - به مردم ابلاغ كند و آنان از روی توجه و بصیرت بیعت كنند تا در روزهای پسین حكومت، فریاد «وای سنت ابوبكر و عمر» سر ندهند و آن را بهانه مخالفت‏با حكومت نوپای حضرت نشمارند; چرا كه حضرت در روز اول، حجت را بر آنان تمام و تكلیف حكومت آینده را روشن كرده بود. این توجیه و تفسیر از ادامه خطبه حضرت روشن می‏شود كه متاسفانه مدعیان تفكیك آن را نادیده انگاشته‏اند. حضرت تصریح می‏كنند: «ای مردم، بدانید اگرمن دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود می‏دانم رفتار خواهم نمود و به سخن هیچ گوینده و به سرزنش توبیخ كننده‏ای، وقعی نخواهم نهاد.» (26) 3. پیش‏بینی فتنه‏های آینده: حضرت در همین خطبه، به یكی دیگر از ادله عدم پذیرش حكومت اشاره می‏كند و یادآور می‏شود كه در آینده نزدیك، حكومت اسلامی وی با حوادث بسیار تیره و تلخ و حیله‏ها و نیرنگ‏های متعددی مواجه خواهد شد. بسیاری از بزرگان و شخصیت‏ها مانند عایشه، طلحه و زبیر و همچنین سایر مردم از درون آن حوادث سربلند و روسفید بیرون نخواهند آمد و حكومت عادلانه وی را تحمل نخواهند كرد (27) و سرانجام، حكومت ایشان در مدت كوتاه خود، به جای بسط اسلام، وقت و نیروی خود را مصروف مخالفان داخلی و هم‏كیشان خود خواهد كرد. به دیگر سخن، به نظر می‏رسد حضرت زمان بیعت را مناسب برای حكومت‏خویش نمی‏دانست; چرا كه شبهات و فتنه‏ها از جهات گوناگون، اذهان مردم را مورد آماج خود قرار می‏داد و مردم قادر به تشخیص سره از ناسره نمی‏شدند. اما اجرای عدالت - هر چند در دوره كوتاه - و عمل به عهد الهی مبنی بر دفاع از حقوق مظلومان و حضور و بیعت مردم، تكلیف الهی برای حضرت را ایجاد كرده بود و ایشان علی‏رغم عدم تمایل قلبی خود، خواست مردم را پذیرفت. حضرت در خطبه دیگری دلیل پذیرفتن خلافت را چنین تشریح می‏كند: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت‏حبلها علی غاربها.» (28) 4. رفع اتهام حرص در حكومت: از تامل در خطبه مزبور، توجیه دیگری نیز استنتاج می‏شود و آن این كه حضرت می‏خواست‏خود را از اتهام به طمع و حرص در امر حكومت دنیوی مبرا كند و نشان دهد كه اقدامات و شكایت‏هایش در دوره سكوت نه به دلیل تكیه بر مسند حكومت دنیوی، بلكه به دلیل عمل به وصیت پیامبر(ص) بود. این توجیه را ذیل كلام مولی تقویت می‏كند كه می‏فرماید: «ارزش دنیای شما نزد من از عطسه بزماده هم كم‏تر است.» 5. گلایه از مردم: یكی از توجیهاتی كه شارحان خطبه مزبور ذكر كرده‏اند، (29) اظهار گلایه و شكایت‏حضرت از مردمی بود كه در امر خلافت، آن حضرت را تنها گذاشتند. حضرت می‏خواست اندوه درونی خود را اظهار كند كه شما كه حق مسلم و انحصاری مرا به مدت 25 سال در دست دیگران نهادید و خودم را خانه‏نشین نمودید، اسلام را از وجود رهبر شایسته محروم كردید و زمینه گسترش بدعت‏ها و آسیب‏های اسلام را فراهم آورید، چرا اكنون كه كار از كار گذشته و بهترین یاوران من از دستم رفته‏اند، به سراغم آمده‏اید؟ این نوع اظهار گلایه و شكایت در محاورات عرفی معمول و شایع است و به قول شاعر، «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»6. نفی صلاحیت و استهزای مردم: یكی دیگر از وجوهی كه شارحان ذكر كرده‏اند حمل كلام حضرت بر «سخریت‏» و «تحكم‏» است; (30) به این معنا كه حضرت مردم عصر خویش را مردم فاقد صلاحیت لازم برای برخورداری از نعمت‏بزرگ رهبری مانند خود، می‏دانست. لذا، از روی استهزا می‏فرماید: «سراغ شخصی دیگر بروید. شماها در مقام و صلاحیتی نیستید كه از نعمت رهبری مانند من برخوردار باشید.» این توجیه را ذیل كلام حضرت تایید می‏كند كه می‏فرماید: اگر من به جای رهبر و حاكم، برای شما فقط یك مشاور باشم بهتر است: «و انا لكم وزیرا خیر لكم منی امیرا.» روشن است كه در این بیان، حضرت در مقام نفی صلاحیت‏خود برای رهبری جامعه اسلامی نیست، در حالی كه در موارد متعدد، به شایستگی انحصاری خود به حكومت تصریح كرده است. (31) در این سخن، حضرت به كنایه، درد دل‏های 25 ساله خود را بازگو می‏كند و می‏خواهد بگوید این من نیستم كه صلاحیت امارت ندارم، بلكه شما هستید كه با سكوت 25 ساله خود، ناشایستگیتان را اثبات كرده‏اید. امام حسن(ع) طرفداران تفكیك دین و حكومت، كه مصدر مشروعیت‏حكومت پیامبر(ص) و علی(ع) را بیعت و شورا می‏دانستند، به طریق اولی، منكر مشروعیت الهی حكومت‏سایر امامان: هستند. اینان مشروعیت‏حكومت‏شش ماهه امام حسن(ع) را مستند به بیعت و رضایت مردم پس از شهادت علی(ع) می‏نمایند و مصالحه امام را با معاویه و تفویض اصل حكومت‏به او را دلیل بر مدعای خود ذكر می‏كنند. مهندس بازرگان در این‏باره می‏گوید: «امام حسن مجتبی بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان، خلیفه و جانشین پدرش، علی مرتضی‏7، گردید. حضرت بنا به اصرار و تمایل مردم، ناچار، به صلح با معاویه تن داد. مسلم است كه اگر امام حسن(ع) خلافت را ملك شخصی و ماموریت الهی یا نبوی می‏دانست، به خود اجازه نمی‏داد آن را به دیگری صلح كند... از نظر امام حسن، خلافت‏به معنای حكومت و مباشرت امور ملت واز آن مردم بود». (32) نقد و نظر سستی استدلال و استناد مزبور از مطالب پیشین روشن می‏شود. در این‏جا نیز به بعضی نكات اشاره می‏شود: 1. پاسخ كلی: ابتدا باید به این نكته كلی اشاره شود كه با وجود نصوص و ادله متقن در تایید نظریه مشروعیت الهی حكومت معصومان:، نمی‏توان به صرف برخی از حوادث تاریخی و مواضع معصومان: تمسك كرد و آن را دلیل بر نظریه تفكیك قرار داد; چرا كه همان‏گونه كه پیش‏تر گفته شد، اگر چه همه مواضعی كه امامان: در قبال حكومت‏ها و حاكمان اتخاذ می‏كردند كاملا با نظریه انتصاب مطابقت دارد، اما هر كدام از آن‏ها را نیز می‏توان توجیه نمود. در این‏جا، به بعضی از دلایل واگذاری حكومت از سوی امام حسن(ع) به معاویه اشاره می‏شود: 2. ضرورت صلح و فلسفه آن: حوادث تاریخی را باید به صورت جامع و از راه برهان علی و لمی، مورد تحلیل و كنكاش قرار داد. در صلح امام حسن(ع)، نباید به ظاهر آن - یعنی: انتقال حكومت از امام معصوم به معاویه - بسنده كرد، بلكه باید به دنبال علل آن رفت. با نگاهی به تاریخ، مشاهده می‏كنیم كه معاویه دارای لشكری قدرتمند و منسجم و آماده جنگ با امام حسن(ع) بود. اما اردوگاه امام(ع) مركب از افرادی بود سست عنصر، منافق، خائن و چند دل كه هر كدام سازی می‏نواختند. بر حسب ظاهر، روشن بود كه اگر بین این دو اردوگاه جنگی اتفاق بیفتد، پیروزی نهایی - زود یا دیر - برای معاویه خواهد بود و جبهه امام پس از تحمل جنگ و كشته شدن هزاران تن از مسلمانان و شهادت یا اسارت امام(ع)، بدون اخذ نتیجه‏ای به نفع اسلام، پراكنده و نابود خواهد گشت و معاویه خود را امیر فاتح لقب خواهد داد و با وقاحت هر چه تمام‏تر و بدون هیچ ملاحظه‏ای، اقدامات ضد دینی و خصوصا ضد تشیع علوی خود را تشدید خواهد كرد. بنابراین، امام(ع) مصلحت‏خود و دین را در مصالحه و واگذاری حكومت ظاهری به معاویه یافت. اما از این مطلب بر نمی‏آید كه ایشان حكومت را آزادانه و بدون اكراه، به معاویه انتقال داد. خوشبختانه علاوه بر تاریخ، انگیزه‏های صلح را می‏توان در سخنان خود امام(ع) - كه پس از صلح، مرتب مورد اعتراض قرار می‏گرفت - مشاهده كرد. در این‏جا، به یكی از آن‏ها اشاره می‏شود: امام(ع) در پاسخ به اعتراض یكی از یارانش فرمود: «والله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحكم الله بینی و بینه.» (33) حضرت در این پاسخ، به ضعف نظامی اردوگاه خود و در پاسخ‏های دیگر، علاوه بر آن، به مصلحت امت، خاموشی فتنه و جلوگیری از كشتار بی‏حاصل اشاره می‏كند كه از مجموع آن‏ها برمی‏آید در صورت وجود زمینه لازم، شب و روز با معاویه می‏جنگید و حكومت را به دست نااهل نمی‏سپرد. 3. شرط برگشت‏حكومت: با نگاهی به قرارداد صلح، به یك نكته جالب بر می‏خوریم كه ادعای تفكیك را تضعیف می‏كند و آن این است كه امام حسن(ع) در ماده دوم معاهده خود، شرط كرده است كه در صورت مرگ معاویه، دوباره زمام حكومت‏به امام حسن(ع) - در صورت زنده بودن - و یا امام حسین(ع) می‏رسد. (34) روشن است كه اگر امام حكومت را از طریق انتصاب، حق خویش و سپس حق امام حسین(ع) نمی‏دانست، نمی‏توانستیم معنایی برای شرط مذكور بیابیم، مگر این كه ادعا شود امام حسن(ع) - نعوذبالله - به حكومت دنیوی چندان علاقه‏مند بود كه می‏خواست آن را خود تصاحب كند و سپس به صورت سلطنتی و ارثی قرار دهد. حضرت در این شرط، اصلا به رای و بیعت مردم توجهی نكرده است تا ادعای مشروعیت‏شورا و بیعت پیش آید. 4. تصریح به نظریه انتصاب: اگر امام(ع) حكومت را حق الهی خویش نمی‏دانست، پس چگونه در مقام ارائه فلسفه سیاسی خود و اسلام، به آن تاكید می‏كرد: «ای مردم، معاویه می‏پندارد كه من او را اهل و سزاوار خلافت‏یافتم و در عوض، خود را فاقد صلاحیت رهبری دیدم، در حالی كه معاویه دروغ می‏گوید. من سزاوارترین شخص از میان همه مردم به امر حكومت، مطابق قرآن و سنت پیامبر هستم.» (35) در این روایت، حضرت به وضوح، به نظریه انتصاب تاكید كرده است. آن‏جا كه سخن از تعیین مقام خلافت در كتاب خدا و اندیشه پیامبر(ص) به میان آورد. در روایت دیگر نیز سخن از حق انحصاری خویش به میان می‏آورد و می‏فرماید: «همانا معاویه درباره حق انحصاری من با من منازعه و ستیز كرد.» (36) امام حسین(ع) برخی با مردمی (دموكراتیكی) خواندن نهضت و حركت امام حسین(ع)، می‏خواهند بعد الهی آن را كم‏رنگ و چنین القا نمایند كه قیام آن حضرت صد درصد با درخواست مردم انجام گرفته است و در نهایت، به ضرس قاطع و بی‏باكانه، نفی حاكمیت‏خداوند را به امام حسین(ع) نسبت دهند. مهندس بازرگان می‏نویسد: «خروج و حركت‏سیدالشهداء از مدینه و مكه به كربلا و به قصد كوفه بنا به اصرار و دعوت شفاهی و كتبی انبوه سران و مردم كوفه، برای نجات آن‏ها از ظلم و فساد اموی و عهده‏دار شدن زمامداری و اداره امور آنان بود; دعوتی بود صد درصد مردمی و دموكراتیك... . جنگ و شهادت یا قیام و نهضت امام حسین و اصحاب او علاوه بر آن كه یك عمل دفاع صد درصد در حفظ و حیثیت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشان از این حقیقت می‏داد كه خلافت و حكومت از دیدگاه امام و اسلام، نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان و نه از آن امت و به انتخاب خودشان است.» (37) تحلیل و بررسی تحلیل و تبیین زوایای گوناگون حركت و قیام امام حسین(ع) خود كتاب مستقلی می‏طلبد، (38) اما در این‏جا نكاتی به عنوان پاسخ به نظریه مزبور ذكر می‏شود: 1. حركت امام; برنامه الهی: با تامل در روایات پیامبر اسلام و امامان:، این نكته به دست می‏آید كه قیام و فرجام شهادت امام حسین(ع) یك برنامه الهی و از پیش تعیین شده بود و به عبارت دیگر، امام(ع) برای احیای اسلام، با علم و آگاهی به سوی شهادت گام بر می‏داشت. روایات در این زمینه متواتر است و خود امام حسین(ع) نیز در مراحل گوناگون حركت‏خویش، بدان تاكید داشته است. پیامبر اسلام(ص) حتی به زمان شهادت امام حسین(ع) اشاره می‏كند و آن را آخر سال 60 قمری ذكر می‏نماید: «یقتل الحسین علی راس ستین من هاجری.» (39) حضرت علی(ع) هم ماه و روز شهادت او را تعیین نموده بود: «والله لتقتلن هذه الامة ابن نبیها فی المحرم لعشر مضین منه.» (40) امام حسین(ع) در پاسخ ام سلمه، كه وی را از انجام سفر خود منصرف می‏كرد، فرمود: «ای مادر، اگر من امروز نروم، فردا یا پس فردا خواهم رفت. همانا من به روز و ساعت و محل دفن خودم آگاهم.» (41) 2. احیای دین; فلسفه قیام: یكی از اهداف قیام امام(ع) اصلاح جامعه اسلامی و انجام فریضه امر به معروف و نهی از منكر بود و خود نیز هنگام ترك مدینه، بدان تاكید نموده بود: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر.» (42) معنای این انگیزه آن است كه اگر امام از عدم تشكیل حكومت و همچنین از نقض عهد مردم كوفه هم مطمئن باشد، دست از خروج و قیام خود بر نمی‏دارد; چرا كه انگیزه اصلی و اولی قیام حضرت، همان ادای دین بود و مساله حكومت و زمامداری در مراحل پسین می‏تواند مطرح باشد، آن هم به شرط این‏كه قیام حضرت را با قطع نظر از روایات و علم غیب آن حضرت بررسی كنیم. بنابراین، این ادعا كه حركت امام حسین(ع) صد درصد مردمی و در جهت زمامداری بوده، مطابق تحقیقات روایی و تاریخی و سخنان خود حضرت نیست. 3. خلط مشروعیت‏سیاسی و الهی: اگر فرضا بپذیریم كه انگیزه حركت امام دعوت كوفیان و تشكیل حكومت دینی و مردمی بود، نظریه تفكیك از آن استنتاج نمی‏شود، بلكه از آن استفاده می‏شود كه در صورت عدم دعوت مردم، امام حسین(ع) هم مانند امامان دیگر، دست‏به حركت و قیام نمی‏زد. اما چون دعوت مردمی - كه شرط تحقق حكومت است - در عصر امام حسین(ع) تحقق یافت، حجت الهی بر امام(ع) تمام شد و آن حضرت مانند پیامبر و حضرت علی‏8، ست‏به ایجاد زمینه حكومت دینی زد، هر چند در نهایت، با روی‏گردانی مردم از ایشان، حضرت به فوز شهادت رسید. اما این ادعا كه خلافت و حكومت از دیدگاه امام حسین(ع) از آن خودش و خدا نیست، وجه آن اصلا روشن نیست، بلكه مخالف روایات دال بر نظریه انتصاب و به خصوص بر خلاف فلسفه سیاسی خود امام حسین(ع) است. 4. تصریح به نظریه انتصاب: امام حسین(ع) در روایات متعدد، بر انتقال مشروعیت‏حكومت از طریق وحی و پیامبر(ص) به امامان: و خودش تاكید می‏كند: الف - «مجاری الامور و الاحكام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه.» (43) امام در این روایت، به جای این‏كه متولیان زمامداری را مردم - كه ادعای می‏شود - و متولیان احكام شریعت را علما و متخصصان در علم فقه (حلال و حرام) معرفی كند، متولی هر دو - یعنی: زمامداری و بیان شریعت - را «العلماء» ذكر می‏نماید. اما این كه علما چه كسانی‏اند و آیا این قید منحصر به امامان معصوم: است‏یا شامل فقهای عصر غیبت هم می‏شود، تبیین آن خارج از این بحث است. اما این نكته واضح است كه امام حسین(ع) در این روایت، نه تنها مردم را متولی زمامداری و حكومت ندانسته، بلكه حق حاكمیت را بر عهده علما - و به طور متیقن، خود امامان: - نهاده‏اند. ب - وقتی ابن زبیر از بیعت امام حسین(ع) با یزید سؤال كرد، امام(ع) ضمن پاسخ منفی، علت آن را انتقال حق حاكمیت جامعه اسلامی به خودش پس از شهادت امام حسن(ع) ذكر نمود: «اصنع انی لا ابایع له ابدا لان الامر انما كان لی من بعد اخی الحسن.» (44) حاصل آن كه انتساب نظریه تفكیك و نفی حاكمیت‏خدا و امامان:، به خود آنان و از آن جمله، امام حسین(ع)، خالی از هر گونه دلیل و مؤیدی است و مطابق روایات مذكور، عكس آن مطابق با واقع است. امام صادق(ع) امامت امام صادق(ع) در دوره‏ای واقع شد كه مصادف با افول سلسله امویان، ظهور حكومت عباسیان و شورش‏های پراكنده در امپراتوری اسلامی بود، هر دسته و گروهی مدعی حكومت‏بودند و از راهكارهای گوناگون می‏خواستند بدان دست‏یازند. در این میان، ابومسلم خراسانی و ابوسلمه از سران شورشی می‏خواستند از اعتبار و وجاهت امام صادق(ع) و سایر شخصیت‏ها در رسیدن به آرزوی خود، نهایت استفاده را نمایند. لذا، نامه‏هایی به امام صادق(ع) و دیگران مانند عبدالله بن الحسن بن الحسن برای برعهده گرفتن حكومت فرستادند تا بدین‏سان، حمایت و تایید امام(ع) را جلب نموده و به اقدام خود مشروعیت‏بخشند. (45) امام(ع) نامه ابومسلم را در آتش سوزاند. (46) مهدی بازرگان این اقدام امام را دلیل بر تفكیك دین و حكومت می‏داند و می‏گوید: «امام صادق وقتی نامه ابومسلم خراسانی، شورشگر نامدار ایرانی، علیه بنی‏امیه را دریافت می‏دارد كه از او در دست گرفتن خلافت دعوت و تقاضای بیعت نموده بود، جوابی كه امام به نامه‏رسان می‏دهد، سوزاندن نامه روی شعله چراغ است.» (47) تحلیل و ارزیابی هر چند از مطالب پیشین، وهن استدلال‏های مزبور روشن شد، اما به اختصار، به برخی از نكات تاریخی و خاص اشاره می‏شود: 1. نبودن زمینه حكومت: امام صادق(ع) از نبود شرایط و زمینه لازم برای به دست گرفتن حكومت كاملا آگاه بود و بهترین راه برای خدمت‏به اسلام و مسلمانان را انقلاب علمی و فرهنگی تشخیص داد و از فضای آزاد جامعه، كه معلول رقابت مدعیان حكومت‏بود، نهایت استفاده را در نشر آموزه‏های ناب مذهب تشیع كرد كه رهاورد آن تربیت‏بیش از چهارهزار عالم دین و ابلاغ هزاران روایت‏بود كه امروز مكتب تشیع از ان به خود می‏بالد. در این مختصر، مجال آن نیست كه دست‏به تحلیل تاریخی بزنیم، فقط برای تایید مدعای خود، به سخن امام(ع) بسنده می‏شود: امام صادق(ع) نه تنها خود، نامه ابومسلم را در شعله چراغ سوزاند، بلكه به عبدالله - كه او نیز نامه ابومسلم را دریافت كرده و بدان پاسخ مثبت داده بود - سفارش نمود كه مبادا به نامه او پاسخ مثبت دهد و فریب ابومسلم را بخورد. در توضیح بیش‏تر، امام به او خاطر نشان نمود كه بنی‏عباس این اجازه را به تو و فرزندان امام حسن(ع) و همچنین به فرزندان امام حسین(ع) نخواهند داد كه بر مسند حكومت‏بنشینند. اما عبدالله به جای پند گرفتن از نصیحت امام، حضرت را متهم به حسادت در حكومت نسبت‏به خودش نمود و به فكر حكومت افتاد. (48) نتیجه آن هم این شد كه سفاح پس از كشته شدن ابوسلمه، سراغ عبدالله و یارانش آمد و همه آن‏ها را یا كشت‏یا گرفتار نمود. از این نصیحت امام، انگیزه كناره‏گیری ایشان از حكومت روشن می‏شود كه انگیزه مهم و عام آن فقدان زمینه لازم برای به دست‏گیری حكومت است. حضرت در پاسخی كه به نامه ابوسلمه نوشت، به این نكته تاكید كرد: «ولا الزمان زمانی‏» (49) و در پاسخ ابومسلم، این شعر زیرا خواند: «ایا موقدا نارا لغیرك ضوءها و یا حاطبا فی غیر حبلك تحطب‏» یعنی: ای كسی كه آتش روشن می‏كنی، بدان كه نور آن نصیب دیگران خواهد شد و ای كسی كه هیزم جمع می‏كنی، بدان كه آن را در ریسمان دیگری می‏آویزی. منظور حضرت از این سخن آن بود كه هر تلاش و كوششی برای حكومت‏با موفقیت همراه نخواهد بود و چه بسا طعم پیروزی آن را دیگران خواهند چشید. 2. نبود یاران وفادار: یكی از علل دست نزدن امام صادق(ع) به قیام، نبود یاران و انصار وفادار بود كه تاریخ آن را ضبط كرده و خود امام هم بدان اشاره داشته است: شخصی به نام سدیر صیرفی از امام دلیل سكوت آن حضرت را در قبال حكومت‏سؤال كرد. حضرت با اشاره به گله‏ای كه در آن نزدیكی بود، فرمود: «به خدا قسم، اگر من به اندازه همین گله (كه عدد آن به هفده می‏رسید) یار باوفا داشتم، هرگز درنگ نمی‏كردم.» (51) 3. مقاصد سیاسی دعوت كنندگان: مدعیان سكولار از عدم پاسخ امام به نامه‏ها و تقاضاهای بیعت، به عنوان دلیلی برای نظریه خود یاد می‏كنند. اما به پاسخ منفی امام، كه انگیزه عدم قیام را تبیین می‏كند، اشاره‏ای نمی‏نمایند و از آن می‏گذرند; جایی كه امام صادق(ع) در پاسخ ابوسلمه، به دو دلیل اشاره می‏كند: یكی عدم فرار رسیدن زمان مناسب - كه اشاره شد - و دیگری عدم صداقت دعوت كنندگان. به بیانی دیگر، دعوت كنندگان نمی‏خواستند امام بر مسند كومت‏بنشیند، بلكه می‏خواستند از امام به عنوان پل پیروزی خود سود جویند. از این‏رو، امام با تفطن و اشراف بر این نكته، به ابوسلمه می‏گوید: تو كه از طرفداران و یاران واقعی ما نیستی، چه انگیزه‏ای از دعوت خود داری; «ما انت من رجالی.» این پاسخ امام انگیزه سودجویانه و فریبكاری دعوت كننده را مشخص می‏كند. 4. تصریح به مشروعیت الهی: نكته آخر این كه امام(ع) در موارد گوناگون، به مشروعیت الهی امامت و حكومت‏خود، تاكید و تصریح ورزیده است و از این روایات، نه تنها نظریه انتصاب استنتاج می‏شود، بلكه روایات مزبور تفسیر كننده برخی از مواضع امام است كه در آن‏ها، حضرت از مداخله در حكومت امتناع می‏كرد (و پیش تر بیان شد.)امام صادق(ع) درباره حق حاكمیت و این‏كه آیا آن حق متعلق به خدا و رسولش است‏یا مردم، می‏فرماید: «ان الله عزوجل فوض الیه(ص) امر الدین و الامة لیسوس عباده.» (52) در این روایت، سخن از انتقال حق حاكمیت امت و تدبیر امور مردم (سیاست) از سوی خداوند به پیامبر(ص) است كه بیانگر اندیشه سیاسی اسلام و امام می‏باشد. در روایت دیگر، خودشان را سیاستمدار شهرها می‏خوانند: «نحن سادة العباد و ساسة البلاد.» (53) به نظر می‏رسد با توجه به نكات یاد شده و همچنین روایات خود امام صادق(ع)، شبهه جدا انگاشتن حكومت و دین و انتساب آن به امام صادق(ع) ادعایی بدون دلیل است. امام رضا(ع) یكی از دستاویزهای طرفداران جدا انگاشتن دین و حكومت، امتناع امام رضا(ع) از پذیرفتن پیشنهاد مامون، خلیفه وقت عباسی، مبنی بر انتقال حكومت و خلافت از وی به امام بود. با استنكاف امام از پذیرفتن اصل حكومت، مامون پیشنهاد ولایتعهدی را مطرح كرد و امام هم به ناچار، فقط صورت و ظاهر آن را با شرط عدم مداخله در مسائل حكومتی پذیرفت. وجه استدلال این‏گونه است كه اگر در اندیشه امام، حكومت‏با دین متحد و مدغم بود، حضرت باید از فرصت فراهم شده نهایت استفاده را می‏كرد، نه این كه خود را كنار بكشد. آقای بازرگان در تقریر دلیل فوق می‏گوید: «علی بن موسی‏الرضا - امام هشتم - علی‏رغم اصرار مامون، زیر بار خلافت نمی‏رود و ولایتعهدی را بنا به مصالحی، فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هر گونه دخالت و مسؤولیت قبول می‏نماید، در صورتی كه اگر امامت او همچون نبوت جدش، ملازمه قطعی (یا ارگانیك و الهی) با حكومت و در دست گرفتن قدرت می‏داشت، آن را قبلا اعلام و اجرا می‏نمود.» نقد و نظر در نقد استدلال مزبور، نكات ذیل در خور تامل است: 1. اغراض سیاسی مامون: پیش از قضاوت عجولانه از كناره‏گیری امام رضا(ع) از حكومت و ذكر آن به عنوان دلیل نظریه تفكیك، لازم است زوایا و انگیزه‏های تاریخی و سیاسی آن مورد مداقه قرار گیرد، آن‏گاه ببینیم كه آیا این موارد دلیل و مؤید نظریه انتصاب است‏یا نظریه تفكیك؟ یكی از راه‏های تبیین آن بررسی اصل پیشنهاد مامون در واگذاری حكومت‏یا ولایتعهدی است كه آیا وی از روی صداقت و جدا خواهان انتقال حكومت‏به امام بود یا این كه وی اغراض دیگری را از آن تعقیب می‏كرد؟ اگر فرض اول ثابت‏شود - یعنی: مامون به واقع می‏خواسته است‏حكومت را به فرد شایسته و اهل آن، یعنی: امام رضا(ع) واگذار كند و زمینه آن هم فراهم بوده، اما با این وجود، امام از آن كناره گرفته - در این فرض، مدعای تفكیك ثابت می‏شود. اما اگر فرض دوم صحت داشته باشد، مدعیان سكولار نمی‏توانند به آن استناد كنند. پژوهشگران تاریخی بر این باورند كه مامون در پیشنهاد خود، به دنبال اغراض سیاسی و اجتماعی بود و به هیچ‏وجه، نمی‏خواست‏حكومت را به امام تسلیم كند، بلكه با جلب حضرت به سوی دستگاه حكومتی خویش، می‏خواست‏به اهداف خود همانند، جلب نظر ایرانیان، سركوب مخالفان - و از آن جمله، نهضت علویان - خلع سلاح امام و یارانش و همچنین مشروعیت دینی بخشیدن به حكومت‏خود و در نهایت، استفاده از جایگاه معنوی امام و ترور شخصیت وی به اتهام نزدیكی به حكومت و اهدافی دیگر، نایل آید. بررسی و توضیح تاریخی این مسائل بر عهده خواننده. در این‏جا، فقط به انگیزه‏های مزبور از دیدگاه خود امام(ع) و مامون - كه دو طرف قضیه هستند - اشاره می‏شود: امام(ع) درباره انگیزه پیشنهاد ولایتعهدی، خطاب به مامون می‏فرماید: «تو از این پیشنهاد خود می‏خواهی به مردم این‏گونه القا كنی كه علی بن موسی‏الرضا شخصی باتقوا و زاهد در امور دنیا نیست و این دنیاست كه او را به كام خود كشیده; مگر نمی‏بینید كه چگونه او پیشنهاد ولایتعهدی را به طمع حكومت پذیرفت؟» (54 پس انگیزه مامون ترور شخصیت معنوی امام بود كه بین مردم محبوبیت‏خاصی داشت. مامون از وجود چنین شخصیتی، آن هم در سرزمینی دور از پایتخت، واهمه داشت تا مبادا دست‏به تشكیل حكومت اسلامی و سست كردن پایه‏های حكومت وی بزند. مامون در سخن ذیل، به این نكته اشاره می‏كند; آن‏جا كه در پاسخ معترضی می‏گوید: «امام (به سبب زندگی در مدینه) از چشم‏های حكومت ما مستتر و نهان بود و بدین‏سان، مردم را به سوی خویش فرامی‏خواند. هدف ما از ولایتعهدی او این است كه دعوت وی به سود ما باشد و دیگر این‏كه با پذیرفتن ولایتعهدی، به ملك و خلافت ما اعتراف كند.» (55) در این سخن، مامون علاوه بر مساله نظارت بر اعمال امام، در به رسمیت‏شناختن حكومتش از سوی امام نیز تاكید می‏كند. 2. غاصب خواندن مامون: امام(ع) با پیشنهاد واگذاری اصل حكومت‏به ایشان از سوی مامون، مخالفت می‏كرد. دلیل آن هم علاوه بر جدی نبودن مامون در اصل پیشنهاد خود، تعارض آن با نظریه انتصاب بود كه امام معتقد به مشروعیت الهی امامت و حكومت‏خویش بود و پذیرفتن مقام خلافت از طریق مامون، به معنای این بود كه خلافت‏حق مامون است و او آن را به شخص امام انتقال داده و امام پیش از این، از چنان حقی برخوردار نبوده است. امام(ع) در پاسخ مامون از علت عدم پذیرفتن خلافت، به صورت قضیه منفصله، فرمود: «ای مامون، مشروعیت‏حكومت تو از دو حال خارج نیست: یا این كه مستند به مشروعیت الهی است و خداوند آن را در تو قرار داده و یا این‏كه در حكومت از هیچ مشروعیتی برخوردار نیستی و در حقیقت، تو غاصب آن هستی و در هر دو صورت، انتقال و واگذاری حكومت توسط تو به دیگری جایز نیست; چرا كه در صورت اول، خلافت‏حق الهی و مخصوص توست و تو نمی‏توانی حق الهی را به دیگری تفویض كنی، اما در صورت دوم، تو اصلا واجد حقی نیستی تا در مقام اعطای آن به من باشی.» (56) در این حدیث‏شریف، امام(ع) به صراحت، سخن از نظریه انتصاب و حق حاكمیت الهی و این كه خداوند آن را به برخی از بندگان شایسته خود واگذار می‏كند، سخن به میان می‏آورد و این دلالت‏خود به تنهایی، مبطل نظریه تفكیك است. اما این كه این بنده شایسته خداوند، كه حق حاكمیت الهی به او رسیده، آیا مامون است‏یا خود امام رضا(ع)، هر چند امام در این روایت‏به دلیل تقیه، بدان تصریح نكرده، اما به نظر نمی‏رسد كه پاسخ آن، بر شنوندگان آن حدیث در زمان امام رضا(ع) روشن نبوده باشد. روایات دیگر امام نیز گویای آن پاسخ است. بنابراین، علت امتناع حضرت از پذیرفتن خلافت مامون، نه به دلیل تفكیك دین از حكومت، بلكه دقیقا برعكس، به دلیل ادغام و وحدت این دو بود (كه توضیحش گذشت.)3. تصریح به نظریه انتصاب: امام(ع) علاوه بر روایت مزبور، در روایات دیگری بر نظریه انتصاب تاكید می‏كند. حضرت در حدیثی نورانی و مفصل، پس از تبیین معنای «امام‏» و شمول آن به رهبری سیاسی و اجتماعی، تعیین مصداق آن را منحصر به مقام الهی و وحی آسمانی می‏كند و خاطر نشان می‏سازد كه تعیین امام با عقل‏های حیران و ناقص، مساوی افتادن در دام گمراهی و ضلالت است. از این‏رو، حضرت به توبیخ و ذم مردم صدر اسلام می‏پردازد كه به جای اهتمام به وصیت پیامبر(ص) در حكومت، به شورا و انتخاب روی آوردند. (57) دلالت روایت مزبور بر نظریه انتصاب روشن است; امام در این روایت طولانی، از انتخاب حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان از سوی خداوند و پیامبر(ص) سخن می‏گوید و مقابل آن را نظریه شورا و انتخاب امت قرار داده است و از آن به گمراهی و انحراف یاد می‏كند. حضرت در روایتی دیگر، روی‏گردانی مردم صدر اسلام از حضرت علی(ع) را به جهد و كوشش آنان برای خاموش كردن نور الهی توصیف می‏كند. (58) در پایان این بحث، پاسخ به این سؤال ضروری می‏نماید كه چرا امام مساله ولایتعهدی را پذیرفت؟ چرا همان‏گونه كه پیشنهاد اصل حكومت را رد كرد، پیشنهاد ولایتعهدی را رد ننمود؟ آیا امام با این كار خود، خلافت مامون را به رسمیت نشناخت؟ پاسخ تفصیلی این مطلب را باید در جای دیگر یافت، اما در این جا به سه نكته اشاره می‏شود: اولا، امام(ع) مطابق روایات و پاسخ خود امام، به پذیرفتن آن پیشنهاد مجبور بود. ثانیا، حضرت برای نشان دادن نارضایتی قبلی خود، پذیرفتن آن را منوط به عدم مداخله در هرگونه كار حكومتی نمود تا بدین‏سان، صوری بودن ولایتعهدی را نشان دهد. ثالثا، امام در مجامع گوناگون، ضمن اشاره به حق و مشروعیت الهی خویش، در خنثی كردن هدف مامون تلاش می‏كرد; مثلا، در اولین گام، پس از مراسم بیعت مردم با ولایتعهدی حضرت، مامون از امام خواست‏برای بیعت‏كنندگان سخنرانی كند و منظور مامون از این كار بهره‏برداری سیاسی در تایید حكومت‏خویش بود و توقع داشت كه حضرت وی را در حضور جمع، تعریف و تمجید كند. امام در یك اقدام سنجیده، به جای نطق مشروع و طولانی، تنها به یك جمله بسنده كرد و آن این كه: «لنا علیكم حق برسول الله و لكم علینا به حق فاذا انتم ادیتم الینا ذلك وجب علینا حق بكم.» (59) حضرت در سخن خویش، هیچ‏گونه اشاره‏ای به مامون - كه سمت‏خلافت را داشت و حضرت ولیعهد او محسوب می‏شد - نكرد، با وجود این‏كه این كار در عرف دولتی، نوعی اهانت و توهین محسوب می‏شود. ایشان در این جمله كوتاه، خود را صاحب حق معرفی می‏كند كه مصدر آن حقوق، رسول خدا(ص) است و می‏خواهد به مساله امامت و انتصابی بودن حكومت از طریق وحی اشاره كند و این كه مساله ولایتعهدی و دستگاه مامون ظاهری بیش نیست. حاصل آن‏كه ادله جدا انگاران دین از حكومت (سكولاریست‏ها) در استناد به مشی و سیره ائمه اطهار: به هیچ وجه، وافی و مثبت مدعایشان نیست و بدین‏سان، نظریه انتصاب الهی حكومت معصومان: استوار و بلامعارض چهره می‏نماید. از وجود و اثبات این نظریه، بحث ولایت فقیه در عصر غیبت نشات می‏گیرد و عالمان و اندیشوران دین می‏توانند با تقریرات گوناگون به طرح و تبیین دیدگاه‏ها بپردازند. اما بنابر نظریه تفكیك، جایی برای این‏گونه مباحث‏باقی نمی‏ماند. پی‏نوشت‏ها 1- برای آشنایی با مبانی نظری سكولاریسم، ر. ك. به: نگارنده، «كندكاوی در مبانی نظری سكولاریسم‏»، مجله معرفت، ش.27، و برای دریافت توضیح بیش‏تر درباره علل تاریخی و دینی ر. ك. به: «علل و ریشه‏های سكولاریزم‏»، مجله وارش، ش. 1، 2،3. 2- نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 2 3- مهدی بازرگان آخرت و خدا هدف بعثت، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا،1377، ص 61 / همو، پادشاهی خدا، تهران، شركت‏سهامی انتشار،1377، ص 74 4- مهدی حائری‏یزدی حكمت و حكومت، لندن، ص 144 5- حیدرعلی قلمداران، حكوم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن