واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: در دفتر مدرسه شما را مي بينم که صف کشيده ايد و مراسم صبحگاه را اجرا مي کنيد يکي در ميان کتاب در دستتان است، در گوشي با هم حرف مي زنيد، گاهي خميازه اي مي کشيد و بعضي هايتان هم دور از چشم ناظم لقمه نان و پنيري گاز مي زنيد. سر و صدايتان همراه خودتان به راهروهاي مدرسه و بعد به کلاس ها رسيده، موقع رفتن سر کلاس است، کيف و دفتر کلاس را بر مي دارم ... تق تق ،برپا ، بلند مي شويد و بعد همه با هم مي نشينيم، نمي دانم چرا ما معلم ها حاضر و غايب مي کنيم، شايد براي اينکه کلاس رسمي شود چون با يک چشم گرداندن همه تان را مي بينم مي فهمم کدامتان آمده ايد ، کدامتان نيستيد. عزيزم، تو را مي گويم که ميز سوم، ته نيمکت نشسته اي، تو را مي بينم، هر چه قدر هم که تلاش مي کني تا خودت را پشت شاگرد جلويي پنهان کني، باز هم مي بينمت، چه اتفاقي افتاده ؟ درس نخوانده اي؟ وقتي مي گويم هر کدامتان يک ورق سفيد در بياوريد تا امتحان بگيرم، صداي همه تان بلند مي شود که شما نگفتيد امتحان داريم .اخم مي کنم و مي گويم قرار بود درس بپرسم حالا چه شفاهي چه کتبي، سوال اول و از جا بلند مي شوم ، صداي تق تق کفشم با غرولندهاي زير لبي شما قاطي مي شود من مي گويم و شما مي نويسيد 10 تا سوال، 30 دقيقه . بقيه کلاس را بيشتر ايستاده مي گذرانم ، برايتان از بدن انسان مي گويم از اينکه ماهيچه ها که از تارهاي نازکي تشکيل شده اند چگونه کار مي کنند، به شما مي گويم به پشت پايتان دست بزنيد تا زردپي آشيل که بزرگترين زردپي بدن است را حس کنيد برايتان مي گويم که چرا وقتي بازويتان را خم مي کنيد يک طرف آن منقبض مي شود و وقتي بازش مي کنيد طرف ديگر آن، برايتان از روي کتاب خط به خط مي خوانم، مي گويم که زير مطالب مهم خط بکشيد سوال هاي مهم را بارها برايتان تکرار مي کنم. زنگ که مي خورد ورقه هاي امتحاني تان دست من است، در دفتر چاي مي خورم و شما را مي بينم که در حياط بالا و پايين مي پريد، ساعت دوم با کلاس سومي ها درس دارم ، وقتي با روپوش سفيد به کلاس مي آيم همه تان ذوق زده مي گوييد خانم مي ريم آزمايشگاه ؟ و من مي گويم بدون سر و صدا برويد پايين کتاب، دفتر و خودکار همراهتان باشد. قيافه هاي ذوق زده تان وقتي محلول هيدروکسيد سديم بي رنگ در مقابل فنل فتالئين ارغواني مي شود ديدني است، با چه هيجاني به سوختن نوار منيزيم نگاه مي کنيد وقتي مي گويم مشاهداتتان را با علت وقوع روي کاغذ بنويسيد مي توانم به جرات بگويم حداقل 10 نفرتان مي گوييد: خانم کاغذ نداريم يا مداد و خودکارمان را نياورديم. زنگ تفريح دوم دوباره در دفتر مدرسه چاي مي خورم با معلم هاي ديگر حرف مي زنيم ، مادر يکي از شما آمده ،صدا مي کنم تا جلوي خودت شکايتت را به مادرت بکنم، مي گويم که مثل هميشه درس نمي خواني، حواست به کلاس نيست، مي گويم که نمراتت آنقدر بد شده که جاي بخششي ندارد و بار ديگر اگر بدون آمادگي سر کلاسم بيايي نمي پذيرمت، اشکت در مي آيد قول مي دهي که ديگر درس بخواني، من هم مي گويم که بخاطر مادرت مي بخشمت و مي تواني به کلاس بروي ، وقتي رفتي به مادرت مي گويم که حواسش بيشتر به تو باشد چون تو در سن بلوغ هستي و مادرت به من مي گويد که تو مرا خيلي دوست داري و بخاطر اينکه از تو دلگير شده ام ناراحتي و ديگر حتما درس مي خواني. ساعت سوم را مرتب جلوي تخته ايستاده ام حداقل 20 مساله حل کردم از اينکه توان دونده اي که 18 متر در ثانيه سرعت دارد چقدر است؟ بازده ماشيني که مي تواند در 10 ثانيه سنگي 200 نيوتني را سه متر بالا ببرد چقدر است ؟ مزيت مکانيکي اهرم نوع سوم چگونه بدست مي آيد ؟ آنقدر تخته را پر کردم و پاک کردم که مانتوي مشکي ام از غبار گچ به زردي مي زند ، آخر سر هم چند مساله به شما مي دهم که در خانه حل کنيد، زنگ خورد چقدر زود گذشت. در راه خانه ميروم مهد کودک دخترم را که خوابيده برمي دارم . به خانه که مي رسم قبل از هر کاري برنج را دم مي کنم. خورشتي را هم که صبح زود درست کردم دوباره گرم مي کنم . صداي گريه دخترم بلند مي شود بايد لباسش را عوض کنم. تا همسرم از سر کار برگردد ناهار آماده است، مرا که مي بيند مي گويد: دوباره زنگ آخر مساله حل مي کردي ؟ به خودم نگاه مي کنم مانتوي گچي ام هنوز تنم است. دخترم کنارم نشسته و با خرس عروسکيش بازي مي کند من در کتاب دنبال جواب سوالي مي گردم که يکي از شاگردهايم از من پرسيده بعد از اينکه در مورد آن سوال مطالب جالبي را پيدا کردم نوبت تصحيح ورقه هاي امتحاني است بايد مواظب باشم دخترم ورقه هاي بچه ها را مثل کاغذهاي کاري پدرش مچاله نکند، تازه بعد از آن بايد اين کتاب کمک درسي جديد را هم مطالعه کنم ببينم به درد بچه ها مي خورد، بعد بايد زنگ بزنم به مسئول کارخانه اي که قرار است هفته ديگر بچه ها را براي بازديد به آنجا ببرم. تلفن همراهم زنگ مي زند مادر يکي از بچه هاست مي خواهد در مورد مشکل درسي او با من مشورت کند، با او حرف مي زنم. حواسم به دخترم است که چشم خرس عروسکيش را در دهانش نگذارد ساعت 8 شب شد بايد شام را هم حاضر کنم. نمي دانم چند روز ، چند سال را اين طور گذرانده ام امروز دخترم دخترش را پيش من مي گذارد تا به مدرسه برود من او را مي بينم که ظهر ها با يک مانتوي مشکي که از غبار گچ به زردي مي زند به خانه برمي گردد، وقتي من با نوه ام بازي مي کنم او ورقه هاي بچه ها صحيح مي کند و من از لابلاي صداي کاغذهاي امتحاني صداي خنده تان، غرولندهاي وقت امتحانتان ، صداي مراسم صبحگاه و پچ پچ هايتان وقت درس را مي شنوم ، تو را عزيزم که ميز سوم ، ته نيمکت نشسته اي و انگار درس نخوانده اي را مي بينم ، نگاه ذوق زده تان وقت آزمايش هاي علمي در نگاهم چرخ مي زند. صداي گريه آن روز تو دخترم که از دعواي من ناراحت شدي را هنوز مي شنوم . شوري اشک هايم را که از دلتنگي دوري از شماست حس مي کنم . نوه ام با دست هاي کوچکش اشکهايم را پاک مي کند طفل معصوم نمي داند يک روز فرزند او بايد همين اشک ها را از گونه مادرش پاک کند. صداي زنگ تلفن مرا به خود مي آورد نوه ام را به دخترم مي سپارم و سفارش مي کنم مواظب باشد ورقه هاي بچه ها را مچاله نکند. گوشي را که برمي دارم صدايي به آشنايي همه روزهاي زندگيم، همه شب هايي که بيدار ماندم تا سوال امتحاني طرح کنم، همه ذرات گرد و خاکي که مانتوي مشکي ام را گچي کرد و همه قدم هايي که سر جلسه امتحان برداشتم و از اين صندلي به آن صندلي رفتم به من گفت : سلام خانم معلم روزتان مبارک. من در صداي همان يک نفر همه سال هاي عمرم را مرور مي کنم سال هايي که پر است از شما همه بچه هاي من.ک/4 7340/599/608
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]